کاسه کوزه کسی را به هم زدن
کاسه لیسی کردن
کاسه کوزه را سر کسی شکستن
کاسه اسمان ترک دارد
کاسه از اش داغتر
کاسه چینی که صدا میکند /// خود صفت خویش ادا میکند
کاشکی را کاشتیم سبز نشد
کاغذ از عمرم نیاورده ام
کافر همه را به کیش خود پندارد
کاه از خودت نیست کاهدان که از خودت است
کاه بده کالا بده دو غاز و نیم بالا بده
کاه را پیش سگ و استخوان را پیش خر نهادن
کاه را در چشم غیر دیدن و کوه را در چشم خود ندیدن
کاه هم بارش نمیکنند
کاهی را کوهی کردن
کباب پخته نگردد مگر به گردیدن
کباده شعل یا مقامی را کشیدن
کبک است سرش را زیر برف میکند
کبکش خروس میخواند