پیوسته تو دل ربودهای معذوری
غم هیچ نیازمودهای معذوری
من بی تو هزار شب به خون در خفتم
تو بی تو شبی نبودهای معذوری
□
یا شاه تویی آنکه خدا را شیری
خندق جه و مرحب کش و خیبر گیری
مپسند غلام عاجزت یا مولا
ایام کند ذلیل هر بیپیری
□
یا گردن روزگار را زنجیری
یا سرکشی زمانه را تدبیری
این زاغوشان بسی پریدند بلند
سنگی چوبی گزی خدنگی تیری
□
از کبر مدار هیچ در دل هوسی
کز کبر به جایی نرسیدست کسی
چون زلف بتان شکستگی عادت کن
تا صید کنی هزار دل در نفسی
□
ای در سر هر کس از خیالت هوسی
بی یاد تو برنیاید از من نفسی
مفروش مرا بهیچ و آزاد مکن
من خواجه یکی دارم و تو بنده بسی
□
گر شهره شوی به شهر شر الناسی
ورخانه نشینی همگی وسواسی
به زان نبود که همچو خضر والیاس
کس نشناسد ترا تو کس نشناسی
□
تا نگذری از جمع به فردی نرسی
تا نگذری از خویش به مردی نرسی
تا در ره دوست بی سر و پا نشوی
بی درد بمانی و به دردی نرسی
□
گه شانه کش طرهی لیلا باشی
گه در سر مجنون همه سودا باشی
گه آینهی جمال یوسف گردی
گه آتش خرمن زلیخا باشی
□
مزار دلی را که تو جانش باشی
معشوقهی پیدا و نهانش باشی
زان میترسم که از دلازاری تو
دل خون شود و تو در میانش باشی
□
جان چیست غم و درد و بلا را هدفی
دل چیست درون سینه سوزی و تفی
القصه پی شکست ما بسته صفی
مرگ از طرفی و زندگی از طرفی
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)