صفحه 4 از 66 نخستنخست 123456781454 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 656

موضوع: ديوان اشعار ابوسعید ابوالخیر

  1. #31
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    چندت گفتم که دیده بردوز ای دل
    در راه بلا فتنه میندوز ای دل
    اکنون که شدی عاشق و بدروز ای دل
    تن درده و جان کن و جگر سوز ای دل

    در عشق چه به ز بردباری ای دل
    گویم به تو یک سخن زیاری ای دل
    هر چند رسد ز یار خواری ای دل
    زنهار به روی او نیاری ای دل

    با خود در وصل تو گشودن مشکل
    دل را به فراق آزمودن مشکل
    مشکل حالی و طرفه مشکل حالی
    بودن مشکل با تو، نبودن مشکل

    با اهل زمانه آشنایی مشکل
    با چرخ کهن ستیزه رایی مشکل
    از جان و جهان قطع نمودن آسان
    در هم زدن دل به جدایی مشکل

    بر لوح عدم لوایح نور قدم
    لایح گردید و نه درین سر محرم
    حق را مشمر جدا ز عالم زیراک
    عالم در حق حقست و حق در عالم

    رنجورم و در دل از تو دارم صد غم
    بی لعل لبت حریف دردم همه دم
    زین عمر ملولم من مسکین غریب
    خواهد شود آرامگهم کوی عدم

    گر پاره کنی مرا ز سر تا به قدم
    موجود شوم ز عشق تو من ز عدم
    جانی دارم ز عشق تو کرده رقم
    خواهیش به شادی کش و خواهیش به غم

    من دانگی و نیم داشتم حبه‌ی کم
    دو کوزه نبید خریده‌ام پاره‌ی کم
    بر بربط ما نه زیر ماندست و نه بم
    تا کی گویی قلندری و غم و غم

    از گردش افلاک و نفاق انجم
    سر رشته‌ی کار خویشتن کردم گم
    از پای فتاده‌ام مرا دست بگیر
    ای قبله‌ی هفتم ای امام هشتم

    هم در ره معرفت بسی تاخته‌ام
    هم در صف عالمان سر انداخته‌ام
    چون پرده ز پیش خویش برداشته‌ام
    بشناخته‌ام که هیچ نشناخته‌ام

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #32
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    حک کردنی است آنچه بنگاشته‌ام
    افگندنی است آنچه برداشته‌ام
    باطل بودست آنچه پنداشته‌ام
    حاصل که به هرزه عمر بگذاشته‌ام

    بستم دم مار و دم عقرب بستم
    نیش و دمشان بیکدگر پیوستم
    شجن قرنین قرنین خواندم
    بر نوح نبی سلام دادم رستم

    گر من گنه جمله جهان کردستم
    عفو تو امیدست که گیرد دستم
    گفتی که به روز عجز دستت گیرم
    عاجزتر ازین مخواه کاکنون هستم

    تب را شبخون زدم در آتش کشتم
    یک چند به تعویذ کتابش کشتم
    بازش یک بار در عرق کردم غرق
    چون لشکر فرعون در آبش کشتم

    دیریست که تیر فقر را آماجم
    بر طارم افلاک فلاکت تاجم
    یک شمه ز مفلسی خود برگویم
    چندانکه خدا غنیست من محتاجم

    هر چند به صورت از تو دور افتادم
    زنهار مبر ظن که شدی از یادم
    در کوی وفای تو اگر خاک شوم
    زانجا نتواند که رباید بادم

    دی بر سر گور ذله غارت گردم
    مر پاکان را جنب زیارت کردم
    شکرانه‌ی آنکه روزه خوردم رمضان
    در عید نماز بی طهارت کردم

    یا رب من اگر گناه بی حد کردم
    دانم به یقین که بر تن خود کردم
    از هرچه مخالف رضای تو بود
    برگشتم و توبه کردم و بد کردم

    تا چند به گرد سر ایمان گردم
    وقتست کز افعال پشیمان گردم
    خاکم ز کلیسیا و آبم ز شراب
    کافرتر از آنم که مسلمان گردم

    عودم چو نبود چوب بید آوردم
    روی سیه و موی سپید آوردم
    چون خود گفتی که ناامیدی کفرست
    فرمان تو بردم و امید آوردم

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #33
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    اندوه تو از دل حزین می‌دزدم
    نامت ز زبان آن و این می‌دزدم
    می‌نالم و قفل بر دهان می‌فگنم
    می‌گردیم و خون در آستین می‌دزدم

    گر خاک تویی خاک ترا خاک شدم
    چون خاک ترا خاک شدم پاک شدم
    غم سوی تو هرگز گذری می‌نکند
    آخر چه غمت از آنکه غمناک شدم

    اندر طلب یار چو مردانه شدم
    اول قدم از وجود بیگانه شدم
    او علم نمی‌شنید لب بر بستم
    او عقل نمی‌خرید دیوانه شدم

    آنان که به نام نیک می‌خوانندم
    احوال درون بد نمی‌دانندم
    گز زانکه درون برون بگردانندم
    مستوجب آنم که بسوزانندم

    چونان شده‌ام که دید نتوانندم
    تا پیش توای نگار بنشانندم
    خورشید تویی به ذره من مانندم
    چون ذره به خورشید همی‌دانندم

    گر خلق چنانکه من منم دانندم
    همچون سگ ز در بدر رانندم
    ور زانکه درون برون بگردانندم
    مستوجب آنم که بسوزانندم

    آن دم که حدیث عاشقی بشنودم
    جان و دل و دیده را به غم فرسودم
    می‌پنداشتم عاشق و معشوق دواند
    چون هر دو یکیست من خود احول بودم

    عمری به هوس باد هوی پیمودم
    در هر کاری خون جگر پالودم
    در هر چه زدم دست زغم فرسودم
    دست از همه باز داشتم آسودم

    من از تو جدا نبوده‌ام تا بودم
    اینست دلیل طالع مسعودم
    در ذات تو ناپدیدم ار معدومم
    وز نور تو ظاهرم اگر موجودم

    هرگز نبود شکست کس مقصودم
    آزرده نشد دلی ز من تا بودم
    صد شکر که چشم عیب بینم کورست
    شادم که حسود نیستم محسودم

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #34
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    در کوی تو من سوخته دامن بودم
    وز آتش غم سوخته خرمن بودم
    آری جانا دوش به بامت بودم
    گفتی دزدست دزد نبد من بودم

    در وصل تو پیوسته به گلشن بودم
    در هجر تو با ناله و شیون بودم
    گفتم به دعا که چشم بد دور ز تو
    ای دوست مگر چشم بدت من بودم

    یک چند دویدم و قدم فرسودم
    آخر بی تو پدید نامد سودم
    تا دست به بیعت وفایت سودم
    در خانه نشستم و فرو آسودم

    ز آمیزش جان و تن تویی مقصودم
    وز مردن و زیستن تویی مقصودم
    تو دیر بزی که من برفتم ز میان
    گر من گویم، ز من تویی مقصودم

    در خواب جمال یار خود میدیدم
    وز باغ وصال او گلی می‌چیدم
    مرغ سحری زخواب بیدارم کرد
    ای کاش که بیدار نمی‌گردیدم

    روزی ز پی گلاب می‌گردیدم
    پژمرده عذار گل در آتش دیدم
    گفتم که چه کرده‌ای که میسوزندت
    گفتا که درین باغ دمی خندیدم

    دیشب که بکوی یار می‌گردیدم
    دانی که پی چه کار می‌گردیدم
    قربان خلاف وعده‌اش می‌گشتم
    گرد سر انتظار می‌گردیدم

    گر در سفرم تویی رفیق سفرم
    ور در حضرم تویی انیس حضرم
    القصه بهر کجا که باشد گذرم
    جز تو نبود هیچ کسی در نظرم

    گر دست تضرع به دعا بردارم
    بیخ و بن کوهها ز جا بردارم
    لیکن ز تفضلات معبود احد
    فاصبر صبرا جمیل را بردارم

    یا رب چو به وحدتت یقین می‌دارم
    ایمان به تو عالم آفرین می‌دارم
    دارم لب خشک و دیده‌ی تر بپذیر
    کز خشک و تر جهان همین می‌دار

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #35
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    از هجر تو ای نگار اندر نارم
    می‌سوزم ازین درد و دم اندر نرم
    تا دست به گردن تو اندر نرم
    آغشته به خون چو دانه اندر نارم

    از خاک درت رخت اقامت نبرم
    وز دست غمت جان به سلامت نبرم
    بردار نقاب از رخ و بنمای جمال
    تا حسرت آن رخ به قیامت نبرم

    آزرده ترم گر چه کم آزار ترم
    بی یار ترم گر چه وفادار ترم
    با هر که وفا و صبر من کردم بیش
    سبحان الله به چشم او خوارترم

    جهدی بکنم که دل زجان برگیرم
    راه سر کوی دلستان برگیرم
    چون پرده میان من و دلدار منم
    برخیزم و خود را ز میان برگیرم

    ساقی اگرم می ندهی می‌میرم
    ور ساغر می ز کف نهی می‌میرم
    پیمانه‌ی هر که پر شود می‌میرد
    پیمانه‌ی من چو شد تهی می‌میرم

    نه از سر کار با خلل می‌ترسم
    نه نیز ز تقصیر عمل می‌ترسم
    ترسم ز گناه نیست آمرزش هست
    از سابقه‌ی روز ازل می‌ترسم

    تا ظن نبری کز آن جهان می‌ترسم
    وز مردن و از کندن جان می‌ترسم
    چون مرگ حقست من چرا ترسم ازو
    من خویش پرستم و از آن می‌ترسم

    مشهود و خفی چو گنج دقیانوسم
    پیدا و نهان چو شمع در فانوسم
    القصه درین چمن چو بید مجنون
    می‌بالم و در ترقی معکوسم

    عیبم مکن ای خواجه اگر می نوشم
    در عاشقی و باده پرستی کوشم
    تا هشیارم نشسته با اغیارم
    چون بی‌هوشم به یار هم آغوشم

    یا رب ز گناه زشت خود منفعلم
    وز قول بد و فعل بد خود خجلم
    فیضی به دلم ز عالم قدس رسان
    تا محو شود خیال باطل ز دلم

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #36
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    از جمله‌ی دردهای بی درمانم
    وز جمله‌ی سوز داغ بی پایانم
    سوزنده‌تر آنست که چون مردم چشم
    در چشم منی و دیدنت نتوانم

    زان دم که قرین محنت وافغانم
    هر لحظه ز هجران به لب آید جانم
    محروم ز خاک آستانت زانم
    کز سیل سرشک خود گذر نتوانم

    یک روز بیوفتی تو در میدانم
    آن روز هنوز در خم چوگانم
    گفتی سخنی و کوفتی برجانم
    آن کشت مرا و من غلام آنم

    بی‌مهری آن بهانه‌جو می‌دانم
    بی درد و ستم عادت او می‌دانم
    جز جور و جفا عادت آن بدخو نی
    من شیوه‌ی یار خود نکو می‌دانم

    رویت بینم چو چشم را باز کنم
    تن دل شودم چو با تویی راز کنم
    جز نام تو پاسخ ندهد هیچ کسی
    هر جا که به نام خلق آواز کنم

    بی روی تو رای استقامت نکنم
    کس را به هوای تو ملامت نکنم
    در جستن وصل تو اقامت نکنم
    از عشق تو توبه تا قیامت نکنم

    از بیم رقیب طوف کویت نکنم
    وز طعنه‌ی خلق گفتگویت نکنم
    لب بستم و از پای نشستم اما
    این نتوانم که آرزویت نکنم

    با چشم تو یاد نرگس‌تر نکنم
    بی‌لعل تو آرزوی کوثر نکنم
    گر خضر به من بی تو دهد آب حیات
    کافر باشم که بی تو لب تر نکنم

    با درد تو اندیشه‌ی درمان نکنم
    با زلف تو آرزوی ایمان نکنم
    جانا تو اگر جان طلبی خوش باشد
    اندیشه‌ی جان برای جانان نکنم

    عشق تو ز خاص و عام پنهان چه کنم
    دردی که ز حد گذشت درمان چه کنم
    خواهم که دلم به دیگری میل کند
    من خواهم و دل نخواهد ای جان چه کنم

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #37
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    یادت کنم ار شاد و اگر غمگینم
    نامت برم ار خیزم اگر بنشینم
    با یاد تو خو کرده‌ام ای دوست چنانک
    در هرچه نظر کنم ترا می‌بینم

    آن بخت ندارم که به کامت بینم
    یا در گذری هم به سلامت بینم
    وصل تو بهیچگونه دستم ناید
    نامت بنویسم و به نامت بینم

    تا بردی ازین دیار تشریف قدوم
    بر دل رقم شوق تو دارم مرقوم
    این قصه مرا کشت که هنگام وداع
    از دولت دیدار تو گشتم محروم

    غمناکم و از کوی تو با غم نروم
    جز شاد و امیدوار و خرم نروم
    از درگه همچو تو کریمی هرگز
    نومید کسی نرفت و من هم نروم

    یا رب تو چنان کن که پریشان نشوم
    محتاج برادران و خویشان نشوم
    بی منت خلق خود مرا روزی ده
    تا از در تو بر در ایشان نشوم

    هر چند گهی زعشق بیگانه شوم
    با عافیت کنشت و همخانه شوم
    ناگاه پری‌رخی بمن بر گذرد
    برگردم زان حدیث و دیوانه شوم

    هیهات که باز بوی می می‌شنوم
    آوازه‌ی های و هوی و هی می‌شنوم
    از گوش دلم سر الهی هر دم
    حق میگوید ولی ز نی می‌شنوم

    دانی که چها چها چها میخواهم
    وصل تو من بی سر و پا می‌خواهم
    فریاد و فغان و ناله‌ام دانی چیست
    یعنی که ترا ترا ترا می‌خواهم

    ای دوست طواف خانه‌ات می‌خواهم
    بوسیدن آستانه‌ات می‌خواهم
    بی‌منت خلق توشه این ره را
    می‌خواهم و از خزانه‌ات می‌خواهم

    نی باغ به بستان نه چمن می‌خواهم
    نی سرو و نه گل نه یاسمن می‌خواهم
    خواهم زخدای خویش کنجی که در آن
    من باشم و آن کسی که من می‌خواهم

    __________________

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #38
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    سرمایه‌ی غم ز دست آسان ندهم
    دل بر نکنم زدوست تا جان ندهم
    از دوست که یادگار دردی دارم
    آن درد به صد هزار درمان ندهم

    در کوی تو سر در سر خنجر بنهم
    چون مهره‌ی جان عشق تو در بر بنهم
    نامردم اگر عشق تو از دل بکنم
    سودای تو کافرم گر از سر بنهم

    دارم ز خدا خواهش جنات نعیم
    زاهد به ثواب و من به امید عظیم
    من دست تهی میروم او تحفه به دست
    تا زین دو کدام خوش کند طبع کریم

    دی تازه گلی ز گلشن آورد نسیم
    کز نکهت آن مشام جان یافت شمیم
    نی نی غلطم که صفحه‌ای بود از سیم
    مشکین رقمش معطر از خلق کریم


    ما بین دو عین یار از نون تا میم
    بینی الفی کشیده بر صفحه‌ی سیم
    نی نی غلطم که از کمال اعجاز
    انگشت نبیست کرده مه را بدو نیم

    چون دایره ما ز پوست پوشان توایم
    در دایره‌ی حلقه بگوشان توایم
    گر بنوازی زجان خروشان توایم
    ور ننوازی هم از خموشان توایم

    هر چند زکار خود خبردار نه‌ایم
    بیهوده تماشاگر گلزار نه‌ایم
    بر حاشیه‌ی کتاب چون نقطه‌ی شک
    بی کارنه‌ایم اگر چه در کار نه‌ایم

    افسوس که ما عاقبت اندیش نه‌ایم
    داریم لباس فقر و درویش نه‌ایم
    این کبر و منی جمله از آنست که ما
    قانع به نصیب و قسمت خویش نه‌ایم

    با یاد تو با دیده‌ی تر می‌آیم
    وز باده‌ی شوق بی‌خبر می‌آیم
    ایام فراق چون به سرآمده‌است
    من نیز به سوی تو به سر می‌آیم

    مادر ره سودای تو منزل کردیم
    سوزیست در آتشی که در دل کردیم
    در شهر مرامیان چشم می‌خوانند
    نیکو نامی ز عشق حاصل کردیم

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #39
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    هر چند که دل به وصل شادان کردیم
    دیدیم که خاطرت پریشان کردیم
    خوش باش که ما خوی به هجران کردیم
    بر خود دشوار و بر تو آسان کردیم

    ما طی بساط ملک هستی کردیم
    بی نقض خودی خداپرستی کردیم
    بر ما می وصل نیک می‌پیوندد
    تف بر رخ می که زود مستی کردیم

    ما با می و مستی سر تقوی داریم
    دنیی طلبیم و میل عقبی داریم
    کی دنیی و دین هر دو بهم آید راست
    اینست که ما نه دین نه دنیی داریم

    شمعم که همه نهان فرو می‌گریم
    می‌خندم و هر زمان فرو می‌گریم
    چون هیچ کس از گریه من آگه نیست
    خوش خوش بمیان جان فرو می‌گریم

    ما جز به غم عشق تو سر نفرازیم
    تا سر داریم در غمت دربازیم
    گر تو سر ما بی سر و سامان داری
    ماییم و سری در قدمت اندازیم

    در مصطبها درد کشان ما باشیم
    بدنامی را نام و نشان ما باشیم
    از بد بترانی که تو شان می‌بینی
    چون نیک ببینی بدشان ما باشیم

    یک جو غم ایام نداریم خوشیم
    گر چاشت بود شام نداریم خوشیم
    چون پخته به ما میرسد از مطبخ غیب
    از کس طمع خام نداریم خوشیم

    ببرید ز من نگار هم خانگیم
    بدرید به تن لباس فرزانگیم
    مجنون به نصیحت دلم آمده‌است
    بنگر به کجا رسیده دیوانگیم

    ما قبله‌ی طاعت آن دو رو می‌دانیم
    ایمان سر زلف مشکبو می‌دانیم
    با این همه دلدار به ما نیکو نیست
    ما طالع خویش را نکو می‌دانیم

    من لایق عشق و درد عشق تو نیم
    زنهار که هم نبرد عشق تو نیم
    چون آتش عشق تو بر آرد شعله
    من دانم و من که مرد عشق تو نیم

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #40
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    در حضرت پادشاه دوران ماییم
    در دایره‌ی وجود سلطان ماییم
    منظور خلایقست این سینه‌ی ما
    پس جام جهان نمای خلقان ماییم

    افتاده منم به گوشه‌ی بیت حزن
    غمهای جهان مونس غمخانه‌ی من
    یا رب تو به فضل خویش دندانم را
    بخشای به روح حضرت ویس قرن

    ای چشم من از دیدن رویت روشن
    از دیدن رویت شده خرم دل من
    رویت شده گل، خرم و خندان گشته
    روشن مه من گشته ز رویت دل من

    ای دوست ترا به جملگی گشتم من
    حقا که درین سخن نه زرقست و نه فن
    گر تو زوجود خود برون جستی پاک
    شاید صنما به جای تو هستم من

    بگریختم از عشق تو ای سیمین تن
    باشد که زغم باز رهم مسکین من
    عشق آمد واز نیم رهم باز آورد
    ماننده‌ی خونیان رسن در گردن

    فریاد ز دست فلک بی سر و بن
    کاندر بر من نه نو بهشت و نه کهن
    با این همه نیز شکر میباید کرد
    گر زین بترم کند که گوید که مکن

    ای خالق ذوالجلال وحی رحمان
    سازنده‌ی کارهای بی سامانان
    خصمان مرا مطیع من می‌گردان
    بی‌رحمان را رحیم من می‌گردان

    بحریست وجود جاودان موج زنان
    زان بحر ندیده غیر موج اهل جهان
    از باطن بحر موج بین گشته عیان
    بر ظاهر بحر و بحر در موج نهان

    جانست و زبانست زبان دشمن جان
    گر جانت بکارست نگه‌دار زبان
    شیرین سخنی بگفت شاه صنمان
    سر برگ درختست، زبان باد خزان

    چندین چه زنی نظاره گرد میدان
    اینجا دم اژدهاست و زخم پیلان
    تا هر که در آید بنهد او دل و جان
    فارغ چه کند گرد سرای سلطان

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 4 از 66 نخستنخست 123456781454 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/