راستی چرا باید گذاشت تا این مردان و زنان میانسال و پرتجربه اینچنین حاشیه نشین شوند؟ نسل میانه هنرهای تجسمی ایران، منزه ترین، دردآشناترین و مطمئن ترین هنرمندانی را در درون خود پرورانده که تحت هیچ شرایطی با هنرمندان نسل اول و نه با جوانان دهه های ۷۰ و ۸۰ قابل مقایسه نیستند.
می خواهم بگویم اگر قرار باشد نسل نو، در راه عظمت و وسعت تجربه ایرانی با جنبه های متاثر از هنر روز جهان به سنتز آبرومند و با پشتوانه ای دست پیدا کند، به عقیده من باید غفلتی که نسبت به نسل میانه رخ داده است را کنار بگذارد.
هنرهای تجسمی معاصر ایران چند سالی است که در کانون توجه محافل هنری، فرهنگی و بخش های حائز اهمیت از طبقه الیت جامعه در حال تکاپوی ایران قرار گرفته است.
سرعت تغییرات آنقدر زیاد شده که به یک چارچوب و تعریف ثابت نمی توان بسنده کرد. علاوه بر این، تعداد افراد نورسیده و چشم هایی که هر کدام پنجره ای مستقل، فردی و کاملا متفاوت با عرف را به روی محیط می گشایند روز به روز بیشتر و بیشتر می شود. پرهیز از هرگونه تعریفی و گریز از هرگونه چارچوبی، به مشخصه این نسل و آثار هنوز خامدستانه آنها تبدیل شده است. اینان که متولدین دهه ۵۰ و نیمه نخست دهه ۶۰ هستند، آگاهانه یا ناآگاهانه از تعاریف و چارچوب ها می گریزند. هنر نقاشی برای آنها مثل رسانه ای کاملا فردی و همچون تریبون آزاد محسوب می شود. اینان نسلی هستند که با تجمعات وسیع مردمی، جامعه انقلابی، برون گرایی ناگزیر و زیستن در صحنه های پانورامیک «Panoramic» کودکی، نوجوانی یا جوانی خود را گذرانده یا می گذرانند و به نظر می رسید در اشتیاقی غیرمنتظره، فرصت اندیشیدن در «کلوزآپ» و مجاری بسته ذهنی و درونی خود را اندک زمانی است به دست آورده اند.
در بهترین نمونه ها، از دل همین نسل می توان شاهد فرازهایی بود که به صورتی غریب و بسیار خلاق، شور و شوق خود را در خلق آثار جدیدشان به نمایش می گذارند و در تنفس دهان به دهان با نبض زندگی، گویی جانی دوباره به چشم انداز می بخشند.
اینان، بی آنکه خیلی واقف باشند، دم به دم از تپش زمانه نیرو می گیرند و در التهابی سوزان به دنبال بیان خویشتن خویش اند.
در این میان، گالری های متعدد هر یک به فراخور سلیقه، سواد بصری یا امکانات خود دست به انتخاب آثار هنری یا به تعبیری ـ شاید دقیق تر ـ دست به انتخاب آرتیست دلخواه خود می زنند.
این نسل تازه نفس، ناشناخته و در بسیاری از نمونه ها، غیرقابل پیش بینی، هم اینک جهت خود را در مسیر کار حرفه ای می بایستی با ارتفاع فهم یا سلیقه گالری دارها یا کلکسیونرها همسو کنند اما در پشت سر این نسل تازه از راه رسیده، حضور سایه وار نسل میانه یا هنرمندان متعلق به دوران بین النسلین است. نسلی که پل رابط میان هنرمندان دهه های ۳۰، ۴۰ و ۵۰ و جوانان مطرح در دهه ۸۰ هستند.
هنرمندانی که عمدتا ۴۰ تا ۵۵ ساله هستند و به دلایل گاه غیرقابل توضیحی به شدت از صحنه به دور هستند (یا به دور مانده اند). نمی توان کتمان کرد که این دور بودن از صحنه، علت عمده اش به روحیه و خصایل ویژه آنان مربوط می شود.
نسل میانه، در اوج شرایطی که باید آثارشان مطرح می شد، گالری ای در کار نبود، مطبوعاتی وجود نداشت، همه اولویت ها در شرایط انقلابی یا جنگی در مسیری هدفگذاری شده بود که مجالی برای حساسیت های شکننده و روحیات ظریف هنری باقی نمی ماند.
این نسل، در شرایطی که به سن بلوغ کاری و هنری رسیده بود که این همه دانشکده، موسسات آموزش هنر، نقاش و گرافیست و عکاس از در و دیوار بالا نمی رفت. از سوی دیگر، هنوز همین حداقل امکانات برای نمایش، فروش، عرضه و معرفی شکل نگرفته بود اما در حال حاضر نیز کلکسیونرها و گالری دارها اگر حواس شان از ریش سفیدهای نسل اولی پرت شود، بدون اعتنا به نسل میانه، به سرعت متوجه نسل نو می شوند.
راستش نمی دانم چرا گفتن و نوشتن از این نسل (که صاحب این قلم، خود یکی از آنهاست) با نوعی بغض و درد همراه می شود. شاید به این علت که در شرایطی پا به عرصه زندگی گذاشتیم که فرصت «جوانی» از ما دریغ شد. ما جوانی نکردیم، تعهد و «پیام انسانی» را بر «انتزاع و تفکرات درونی» ترجیح دادیم، کوشیدیم که رنج فردی را در خیزش بلند اجتماعی به فراموشی بسپاریم.
با اینکه تریبونی نداشتیم اما خود را محور شرف و آزادگی انسان ها فرض می کردیم و در کنج آتلیه های سوت و کورمان، غیرت و مردانگی را ترسیم می کردیم و امروز، در مقایسه با نسل اول، بسیار تلخ و تند و عبوس به نظر می آییم و در مواجهه با این جوانان، به شدت «آنالوگ»، «سیاه و سفید» و «فناتیک» به نظر می آییم.
بیش از نیمی از عمر ما در حال گذار سپری شد و تجربه ثبات و استقرار هرگز در ما نهادینه نشد و حالا که سرد و گرم روزگار را چشیده ایم و تازه می خواهیم از زیر سایه بزرگان و پیشکسوتان خارج شویم، با نسلی رودررو شده ایم که آداب حرمت گذاری به بزرگ ترها را نمی داند و مراعات نمی کند. (نه اینکه می داند و مراعات نمی کند، از اساس چنین آدابی را نمی شناسد)
این نسل نه با تاریخ کاری دارد و نه با سنت. در حالی که نسل میانه در زیر سایه پیر و پاتال های هنر و دار و دسته مجهول و غیرقابل نفوذ جوجه نقاش ها و جوجه گرافیست های نسل نو، وضعیت شکننده ای پیدا کرده است.
به همین دلیل هنرمندان نسل میانه، اگر در هیچ چیز استاد نباشند، در گم و گور کردن خود از چشم اغیار، کنار صحنه ایستادن و حتی پشت به صحنه کردن، بسیار استاد شده اند...
راستی چرا باید گذاشت تا این مردان و زنان میان سال و پرتجربه اینچنین حاشیه نشین شوند؟ نسل میانه هنرهای تجسمی ایران، منزه ترین، دردآشناترین و مطمئن ترین هنرمندانی را در درون خود پرورانده که تحت هیچ شرایطی با هنرمندان نسل اول و نه با جوانان دهه های ۷۰ و ۸۰ قابل مقایسه نیستند.
می خواهم بگویم اگر قرار باشد نسل نو، در راه عظمت و وسعت تجربه ایرانی با جنبه های متاثر از هنر روز جهان به سنتز آبرومند و با پشتوانه ای دست پیدا کند، به عقیده من باید غفلتی که نسبت به نسل میانه رخ داده است را کنار بگذارد.
در یک بررسی اجمالی، نمی توان بعضی وقایع و حوادث بزرگ را نادیده گرفت، ازجمله در سه دهه گذشته دنیا و ایران شاهد تحولات بسیاری بوده است؛ سقوط رژیم سلطنتی در ایران، استقرار نظام جمهوری اسلامی، اضمحلال اتحاد جماهیر شوروی، تخریب دیوار برلین و اتحاد دو آلمان، پایان جنگ سرد میان دو اردوگاه سوسیالیسم و کاپیتالیسم، جنگ عراق علیه ایران، جنگ خلیج فارس، اشغال عراق، افغانستان و کویت، تشکیل اتحادیه اروپا، پایان قرن بیستم و آغاز هزاره سوم، ظهور جدی و عالمگیر اینترنت و شبکه جهانی ارتباطات، تکامل ابزارهای تکثیر تصویر، صدا، متن و دیجیتالیسم. نسل نخست هنرهای تجسمی ایران با همه یا اغلب این پدیده ها به کل بیگانه است و اغلب آنان در بهترین حالت تا دهه ۸۰ و تا حدودی دهه ۹۰ با هنر روز جهان آشنا هستند.
در حالی که نسل جدید هنرهای تجسمی ایران، هر پدیده ماقبل سال ۲۰۰۰ را کهنه، مندرس و غیرقابل تحمل می پندارد و از پنجره کوچک مانیتورهای خود و سوار بر امواج اینترنت، نمایشگاه بزرگ جهانی را search می کند و با کمی چرخش سر، می تواند از پنجره منزل یا استودیویش، جامعه پرتکاپوی معاصر ایران را از نظر بگذراند.
و اما نسل میانه؛ هرچند که جوانی اش را در جهانی آنالوگ سپری کرده اما اغلب شان توانسته اند خود را با اقتضائات جهان دیجیتال و فضای سایبر سازگار کنند و درست به همین دلیل می توان افراد زبده نسل میانه را ملتقای دو نسل به حساب آورد و بهترین پشتوانه برای نسل نو محسوب کرد.
به بیان واضح تر، نسل میانه تجربیاتی را زیسته است که نسل امروزی شاید در کتاب ها و روزنامه های آن دوران بتواند نشانه هایش را بخواند، نسل اول هم. در سال های قبل از انقلاب تجربه ای مشابه تجربه نسل میانه را تجربه نکرده بود یعنی نسل قبل از ما به سال های پیش از انقلاب و نسل بعد از ما به سال های بعد از جنگ تعلق دارند.
در سال هایی که گالری ها کم کم بعد از پایان جنگ شروع به رونق گرفتن کردند و تعدادشان روز به روز بیشتر شد، همه می کوشیدند تا مثلا چند تا سهراب سپهری، زنده رودی، عربشاهی، اویسی یا ... دست و پا کنند. گالری دارها می توانستند از ریش سفیدها کار بخرند چون آنها مدت ها بود که تابلوهایشان روی دست شان باد کرده بود و با اولین نسیم های تغییر، رونقی به سراغ شان آمد. وقتی که رونق شروع شد، همه به دنبال اسامی مطرح سال های ۴۰ و ۵۰ بودند و حالا که کفگیرشان به ته دیگ خورده، در چرخشی سریع نگاه ها همه به سوی نسل نو متمرکز شده است...
خیلی خب، حرفی نیست ما هیچ حقی نداریم اما قبول کنید که این چرخش از پدربزرگ به نوه، بدون در نظر گرفتن عامل «پدر» یا «مادر» عجولانه، بی رحمانه و از سر غفلت است.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)