صفحه 3 از 12 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 113

موضوع: نوروز باستانی

  1. #21
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    القاب پادشاهان ايراني در دوره اسلامي

    دوره اسلامي فرا رسيد و ايران يكي از اركان آن شد. غلبه عنصر عرب بر ايرانيان و ورود آنها در ايران با ورود دو چيز مهم به اين كشور همراه بود. يكي دين حنيف اسلام و ديگري زبان عربي كه زبان قرآن و دين جديد بود. ايريانيان به اسلام گرويدند و از آن استقبال كردند. شاهنشاهي ايراني به والي عربي كه از شبه جزيره عربستان ميآمد و به صفات بدوي و دور از تمدن كهن ايران متصف بود مبدل شد وبالطبع استعمال القاب شاهي منسوخ گرديد و چون ايرانيان براي راندن عنصر عرب به تلاشهايي دست زدند سعي كردند كه زبان فارسي را زنده كنند، اما اين زبان ، زبان پهلوي نبود بلكه زبان تازه اي بود كه در سايه اسلام نمو كرد و چون يكي از لهجه هاي ايراني بود كه رسميت مي گرفت واژه هاي «شاه» و «شاه شاهان» ، «پاتيخشاه» و «خوتاي» با تغييرات مختصري در آن راه يافت . واژه «شاه» كه از قديمترين عهد بكار برده ميشد همچنان استعمال گرديد. واژه مركب «شاهنشاه» نيز در دوره هاي مختلف اسلامي بصورتهاي گوناگون بكار ميرفت و بسطي يافت مثل «شاهنشاه» و «شاهنشه» و «شهنشه» و «شهنشاه» و همچنين دو واژه «پاتيخشاي» و «پاتيخشاه» به زبان فارسي دوره اسلامي راه يافت و هنوز هم بصورت «پادشاه، پادشه، پادشاه و پدشاه» بكار ميرود.

    اين كلمه در زبان فارسي تنها به معناي حكمران و ملك نيامده است بلكه معاني مختلف ديگري مثل : بزرگ، عظيم، شريف و برگزيده دارد، چنانكه در تركيبهاي اين كلمه با ساير كلمات ديده ميشود مانند ، شاه عرب يعني پيغمبر اكرم حضرت محمد بن عبدالله (صلعم) و شاه مردان كه كنايه از علي بن ابي طالب عليه السلام است .

    مصادر تاريخي اسلامي چنين اشاره مي كنند كه لقب «شاهنشاه» پس از زوال دولت ساساني تا مدتي بكار نرفت، سبب اين امر آن بود كه براي اين واژه در زبان عربي معادل «ملك الملوك» را انتخاب كرده بودند و بي شك اين كلمه در زبان عربي عهد اسلام مفهوم «الله» را داشته است كه برهمه ملوك پادشاه است و اسلام تقرب به خداوند را در عمل صالح ميدانست نه به سلطه وعظمت و نسب و كبريايي كه پادشاهان ايران بدان زينت مي يافتند.

    نخستين سلسله ايراني كه لقب پادشاه را عنوان رسمي خود قرار داد آل بويه بود . فرزندان ركن الدوله حسن (223 – 336 هجري) چه آنها كه در عراق عرب و فارس و خوزستان و كرمان حكومت مي كردند و چه آنها كه در عراق عجم و بلاد ديلم و گيلان و بلادي كه به اسم جبل (قهستان، كهستان) خوانده ميشد فرمانروايي داشتند، سبب انتخاب اين لقب و عدم توجه بوييان به القاب اسلامي آن بود كه نسب اين پادشاهان به شاه ساساني بهرام گور ميرسد، همان بهرام گوري كه كتب تاريخ در باب پرورش او در ديار مناذره و به دست آوردن پادشاهي ساساني به كمك ايشان سخنها گفته اند و معتقدند كه به صفات عربي و خصال بدوي متجلي بود و به عربي شعر مي گفت. بنابراين نسبت اين خاندان (بوييان) به مؤسس سلسله ساساني «ادشير بابكان» ميرسد و چون آل ساسان لقب شاهنشاه را عنوان پادشاهي خويش قرار داده بودند، آل بويه نيز بدانان تأسي جستند .

    افول ستاره خاندان بويه با ظهور دو سلسله جديدي كه در ايران حكومت كردند و اصلاً ايراني نبودند مصادف شد. اين دو سلسله از جمله تركاني بودند كه پس از اسلام آوردن به ايران وارد شدند. يكي از اين دو سلسله غزنوي است، محمود غزنوي و فرزندانش قسمتي بزرگ از قلمرو آل بويه را تسخير كردند و دولتي تشكيل دادند كه ميانه و جنوب شرقي ايران و قسمتي از كشور هندوستان را شامل ميشد. ناحيه غربي و بقيه قسمتهاي ايران تحت تسلط سلاجقه كه از تركان قبايل غز بودند قرار گرفت. اين دوسلسله لقب «سلطان» را عنوان پادشاهي خود كردند. سلطان محمود غزنوي (387 – 421 هجري) نخستين اميري بود كه اين لقب را اختيار كرد. ليكن شعرا و مداحان دستگاه او و يا نويسندگاني كه در دواوين دولتش بكار مشغول بودند از راه مدح و براي بيشتر تقرب يافتن القاب «پادشاه و شاهنشاه» را در شعر و نوشته خود براي او مي آوردند.
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  2. #22
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    «شهريار» يكي ديگر از القاب پادشاهي ايران است كه در دوره اسلامي رواج يافت. اين كلمه تركيبي است قديمي و ما پيشتر از واژه «خشثروئيري» كه در دوره هخامنشيان رايج بود سخن گفته ايم. سخن ما در اينجا مربوط ميشود به كلمه «شتردار» پهلوي كه مركب است از «شتر» به معناي كشور و «دار» به معناي حافظ ونگهبان و سرپرست. اين تركيب بارها به معناي «پادشاه» آمده و چون اسمي علم رواج رواج يافته بود.

    كلمه «خدا» (= خداي – خداه – خدات) به معني «رب» و «پادشاه» و «آقا» نيز در عهد اسلامي به معني پادشاه بكار رفته است و چنانكه گفتيم اصل اين واژه در پهلوي «خوتاي» بوده و عادتاً به معني شاه بكار مي رفته است و در عهد اسلامي در نواحي زيادي رايج بوده است. مثلاً شاه بخارا كه بنام «بخارا خدا» معروف شد وما نمونه استعمال «بخارا خدات» را در جاي كتاب «تاريخ بخارا» تأليف ابوبكر جعفر الزشخي متوفي بسال 348 هجري مي بينيم.

    در زبان فارسي اسلامي معناي ديگري براي دو واژه «خدا» و «خداوند» آمده و آن عبارت است از «رب، صاحب، رئيس و سرپرست ده» . و نيز در تركيبهاي متعددي اين كلمه را بكار برده اند مثل «سامان خداة» يعني پادشاه ساماني، «ناخدا» به معناي كشتي بان (اين كلمه در زبان عربي نيز داخل شده و تا به امروز اهل خليج فارس آنرا در همين معني استعمال مي كنند) «خانه خد» به معناي كعبه و مسجد، «خانقا» درويشان ، «كدخدا» به معني رئيس ده و محله و سرپرست خانواده و رئيس قبيله و حاكم و مردي كه مسئول خانواده خويش است و شخص محترم و اصل كلمه و مجرد از تركيب به معناي اله جل و علا ميآيد.

    در زبان فارسي اسلامي كه به دنبال زبان پهلوي آمده است و به نام زبان دري معروف شده كلمات ديگري كه معناي «شاه» را برساند يافته ميشود مثل : «تاجور» (صاحب تاج) و «جهاندار» (پادشاه و خسرو) و «خديو» (پادشاه ، يا، وزير، يا ، امير بزرگ، يا، يكتا و فريد زمان) . اين لقب از زبان فارسي به زبان تركي عثماني وارد شده و واليان مصر كه اول آنها «اسماعيل پاشا» است تا نواده او «عباس حلمي پاشاي دوم» از خاندان «محمد علي» صاحب اين لقب بوده اند، و «خديش» (شاه و رئيس خانواده وشيخ قبيله) و بالاخره «خديور» به معناي خديو.

    در ايران لقبهاي ديگري به معناي گسترده و همه گير نه به معناي متداول امروزي و محدود وجود داشته است كه افاده معناي «شاه» ميكرده و در نواحي مختلف ايران رايج بوده است. مثل «خوارزمشاه» يعني حكمران خوارزم و شاه آن سامان اين كلمه در ايران پيش از اسلام نيز متداول بوده و بخصوص در مورد خاندانهاي ايراني وتركي كه در اين مناطق فرمانروايي مي كرده اند مثل آل عراق و آل مأمون و آل اتسز (شاهان و حكام خوارزم) بكار مي رفته و تنها به پادشاهان مستقل از دارالخلافه بغداد اطلاق نميشده بلكه به حكام وواليان تابع پادشاهي معين ، بخصوصي در دوره غزنوي و سلجوقي اطلاق ميگرديده است.

    «شار» لقب ديگري است كه به فرمانروايان غرجستان يعني حكام نواحي غرب هرات ومشرق بلاد غور كه امروز در افغانستان واقع است داده بودند. شاهان طبرستان به «اسپهبد» و فرمانروايان دماوند به «مس مغان» (مس به معاني بزرگ و مغ مرد ديني زردشتي است) و رئيس سرخس به «زادويه» و شاه نسا و ابيورد به «بهمنه» و اميركش به «نيارون» و حكمرانان فرغانه به «رخشيده» و مرزبانان اشروسنه به «افشين» و حكام مرو به «ماهويه» و واليان جرجان به «آناهيد» و خديو باميان به «شير» و امير گوزگانان به «گوزگانان خداي» و شاه بخار به «بخارا خداي» وشاهان شروان به «شروانشاه» و حاكم ترمذ به «ترمذ شاه» و حاكم كابل به «كابل خداي» يا «كابل شاه» و فرمانروايان ايراني هند به «مهراج» (مه = بزرگ، راج = رأي يعني صاحب رأي بزرگ و آقاي آنها ) ملقب بودند. شك نيست كه اين نامها و القاب ايراني به حكام اين كشور از كوچك و بزرگ اطلاق ميشده است واين لقبها در تمام ايران و يا در جزئي از آن در فطرتي ظاهر مي شود و در فطرتي ديگر پنهان ومهمل مي گرديد، و چه بسا كه اثر آن چون يك واژه فقط دركتابهاي لغت وتاريخ يافته ميشد.

    گرچه اين نامها والقاب فارسي خالص بودند اما نامهاي ديگري كه غير فارسي و غالباً ماخوذ از عربي بود به ايران دوره اسلامي وارد شد و از آن جمله است كلمه «امير» و «مير» (مخفف امير) . پادشاهان ساماني بنام امير خراسان ناميده ميشدند. «ملك» واژه ديگر عربي است كه بزبان فارسي راه يافته وبه معني شاه استعمال شده است و بيشتر از پادشاهان بدان ملقب بوده اند و هنوز هم مورد استعمال دارد وجمع آن درين زبان به دو صورت آمده است يكي به سياق فارسي و با اضافه كردن الف و نون «ملكان» و ديگري به سياق جمع مكسر عربي «ملوك» واژه ديگر عربي كه در زبان فارسي ديده مي شود واژه «سلطان» است كه در فارسي معناي حجت و قادر و پهلوان و شاه را ميرساند . بنابراين بخلاف معناي محدودي كه اين واژه در عربي دارد در فارسي داراي معاني بسياري است و براي محققان ايران شناس غريب نيست كه شاعر بزرگ ايران «سلطان ولد» پسر صوفي و شاعر مشهور «مولانا جلال الدين رومي» مؤسس طريقه مولويه كه در اكناف عالم اسلامي بخصوص در خلال ايام عثماني منتشر شده بود بشناسند، وقتي كه چنين شاعري بنام سلطان ولد يعني پسر سلطان شناخته شود ديگر لقب سلطان در اين مقام به معناي فرمانروايي صاحب لشكر و حاشيه نيست بلكه او درويشي بوده كه از دنيا وي جز خرقه اي كه ميپوشيده وايماني عميق به خداوند و پرهيزگاري از نعمات دنيا چيزي با خود نداشته است.

    اگر به واژه «سلطان» به معناي پادشاه توجه كنيم در مييابيم كه اين واژه نخستين بار در عالم اسلامي به معناي پادشاه نيرومند وتوانا استعمال ميشده است و اين لقب پادشاهي را عنوان رسمي براي دو خاندان غزنوي و سلجوقي قرار داده اند ، و نخستين كسي كه بدين لقب ناميده شد سلطان محمود غزنوي بود و اين بدان معني نيست كه اگر صاحب اين لقب بوده است بالقاب ديگري چون «شاهنشاه» و «شهريار» و «شاه» و «پادشاه» و «ملك» خوانده نشود .
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  3. #23
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    حال كه القاب و نامهاي عربي را كه در ايران پس از اسلام مستعمل بوده است در اينجا ذكر كرديم بهتر است القابي را هم كه بوسيله تركان در اين سرزمين وارد شده است و به زبان فارسي راه يافته است ، مورد بحث قرار دهيم، عهد اين قبايل ترك با اسلام مقارن بوده است، اين قبايل جز زبان تركي براي سخن گفتن سواي شمشير براي تفاهم چيز ديگري نداشتند و از ميان لقبهاي متداول ميان خودشان عنوانهايي برگزيده اند، مثل «گورخان» كه مخصوص قوم ختا بوده است، قومي كه با سلطان سنجر سلجوقي جنگ كردند و او را در 536 هجري گريزاندند. لقب «خان» نيز از القاب تركي است كه پس از تسلط اقوام ترك در ايران رايج شد، اميران «خانيه» و «ايلك خانيه» و «آل خاقان» و «آل افراسياب» و فرمانروايان ماوراءالنهر لقب «خان» را براي خود و «خانم» را براي همسر خويش انتخاب كردند. (خانم واژه اي است مركب از (خان) و «م» تأنيث) .

    «بيك» واژه ديگري است كه معرب آن «بك» و مؤنثش «بيگوم» (لفظ معرب آن «بيجوم» است) و چون ترك زبانان (خا) را (ها) تلفظ ميكردند. واژه «خانم» نزد ما اعراب به «هانم» بدل شده و نام هزاران نفر از دختران ما مصريان از دهاتي و شهر نشين به اين نام زيبا مزين گرديده است و حال آنكه مصدر و اشتقاق آنرا نميدانند و تصور مي كنند كه اين نامها به معني خوشبختي وفال نيك و آواي شيرين است واين همان تصوري است كه تركان نصبت به همسران امراي خود در باب جمال و فتانت و زيبايي و تجمل آنان داشته اند تصوري از خان عاشق و خانم به شكل اسطوره وافسانه اي در ميان زنان ترك.

    واژه «خاقان» هم يكي ديگر از القاب است كه با تركان به زبان فارسي وارد و در ايران شايع شد. اين لقب نه تنها در ايران عهد اسلامي رواج داشت بلكه در ادوار قبل از اسلام و در عصر ساساني نيز متداول بود و به شاهان سمرقند اطلاق ميشد.

    «تكين» واژه تركي ديگري است به معناي امارات و رياست اين كلمه به آخر اسم علم يا صفت مي پيوندد تا اسمي مستقل بسازد ، در دايرة المعارف ايراني (لغت نامه دهخدا) اين كلمه به معني صاحب روي زيبا واندام خوش آمده است، نامهاي زيادي از شاهان ترك نژاد برجاي مانده كه به اين كلمه پيوسته و عنوان رسمي آنان شده است مثل: «بكتكين» و «تغرل تكين» و «البتكين» و «سبكتكين» (پدر سلطان محمود غزنوي) و «نيالتكين» و جز آنان.

    واژه «خان» و «خاقان» در زبان عربي نيز استعمال شده و جمع اين دو كلمه در اين زبان به شكل خوانين و خواقين آمده است. ارزش لغوي اين دو كلمه برابر ارزش لغوي شاه است كه جمع آن در عربي بصورت «شاهات» آمده .
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  4. #24
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    بـه دنيـا بس همــين يك افتـــخـارم / كــه يـــك


    ايــــرانـــــي والاتبــــــارم



    زرتـشـت

    به نام آن كه در شانش كتاب است / چــراغ راه ديـنــش آفتــاب اســت
    مـــهيـــن دســتور دربــار خـدايـي / شــــــرف بخــش نـــژاد آريــــايـي
    دوتا گــــرديده چـــرخ پيـر را پشت / پي پـــوزش بـه پيـش نام زرتشـت
    بــه زيــر سـايـه نـامــش تــوانـــي / رسـيد از نــو بـه دور باســتانــــي
    ز هــاتف بشــنود هر كس پيامش / چو عـارف جان كند قربـان نامــش
    شـفق چون سر زند هر بامـدادش / پي تـــعظيم خـور، شــادم بيـادش
    چومن گردوستداريكشورخويش / ستايــش بايــدت پيـغمبر خويــش
    بــه ايمــــاني ره بيــگانــه جويــي / رها كن، تا بــه كي بــي آبـــرويي
    به قرن بيـست گـــــر در بنــد آيي / همان به، ديـن بـــهدينان گـــرايي
    بهچشم عقل، آندينرا فروغاست / كه خود بنيـان كن ديـو دورغ است
    چون دين كردارش و گـفتـار و پندار / نـكو شـد بـهـتر از يـك ديــن پــندار
    در آتشـــكده دل بر تــــو بــاز است / درآ كاين خانه سـوز و گــداز اسـت
    هر آن دل كـه نباشـد شعـلـهافروز / به حال ملك و ملت نيست دلـسوز
    در اين آتــش اگـــر مامــن گزيــنـي / گلستـان چـون خليل، ايران ببيني
    دراينكشورچوشداينشعلهخاموش / فتـــادي ديگ مــليت هـم از جوش
    تو را اين آتش اسباب نجــات است / در اين آتش، نهان آب حيـات است
    چنان يكسـر سراپاي مرا سـوخـت / كه بايد ســـوختن را از مـن آموخت
    اگرچه ازمن بهجزخاكسترينيست / براي گــرمي يك قرن كافي اسـت
    چو انــدر خاك خــفتم زود يــا ديـــر / توانيجست ازآنخاكستـر، اكسير
    بـه دنيـا بس همــين يك افتـــخـارم / كــه يـــك ايــــرانـــــي والاتبــــــارم
    به خون دل نيم زين زيسـت، شادم / كه زردشتـــي بـــود خــون و نـژادم
    در دل باز چــــون گـــوش تـــو و راه / بــــود مســـدود، بـايد قصـه كـوتــاه
    كنونت نيـست چون گوش شـنفتن / مـرا هـــم گفتـــههـا بـايـد نـهفــتن
    بسي اســـرار در دل مانده مسـتور / كـــه بـي تـرديد بـايســتي بـرم گور
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  5. #25
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    سياووش و سوگنامه ايرانيان باستان




    • تراژدى سياوش (سياوخش)

    از حوادث غمبارى كه فردوسى به بهترين صورت نقل مى كند اين است كه سودابه همسر كيكاوس به فرزند شوهرش (سياوش) (سياوخش) دل باخت و مى خواست به شوهر خيانت كند. اما سياوش از قبول تمناى اهريمنى سودابه امتناع كرد. سودابه عصبانى شد و پيش شوهرش يعنى كيكاوس شكايت كرد و او را به خيانت متهم كرد. موبدى براى داورى انتخاب شد و مقرر شد كه سياوش و سودابه از آتش بگذرند، هر كدام كه به سلامت از آتش گذشت بى گناه است. سياوش كه بى گناه بود به سلامتى از آتش گذشت ولى سودابه كه خود را مقصر مى دانست از آتش عبور نكرد. سياوش بر سر اين موضوع، قهرآلود پدر را ترك نمود و راه توران را در پيش گرفت. افراسياب دختر خود «فرنگيس» را به زوجيت سياوش درآورد. از آنجا كه گرسيوز برادر افراسياب بر سياوش حسد برد، اسباب كشتن او را فراهم ساخت. تورانيان به فرمان افراسياب خون ناحق او را بر زمين ريختند. سياوش پسر كوچكى داشت به نام «كيخسرو» كه او را از ترس افراسياب مخفيانه شبانان تربيت و سرپرستى مى كردند و او همان است كه پس از كيكاوس پادشاه ايران شد. چون خبر كشته شدن سياوش به ايران رسيد، كيكاوس و رستم را سخت خشمگين كرد. رستم كه خود تربيت كننده سياوش بود و به او مهر مى ورزيد، تصميم گرفت كه انتقام خون سياوش را بگيرد . رستم به توران لشكر كشيد و افراسياب را شكست داد و سرزمين توران را گرفت و مدتى بر تخت او تكيه زد. رستم قبل از حمله به توران كين سياوش را از سودابه گرفت و او را كشت. فردوسى در اين باب گويد: به خنجر به دو نيم كردش به راه/ نجنبيد بر جاى كاوس شاه. سودابه را شرورترين و نابكارترين زن در شاهنامه مى دانند.
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  6. #26
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    جهاندارى لهراسب و جانشينانش

    پدرش اروندشاه برادر كيكاوس و مادرش تناز دختر آرش بود. او براى آشتى با توران پايتخت خود را به بلخ انتقال داد. لهراسب عاقبت پادشاهى را به گشتاسب سپرد و خود به نوبهار بلخ رفت و به پرستش اهورمزدا پرداخت. فردوسى در اين باره گويد: چو گشتاسب را داد لهراسب تخت/ فرود آمد از تخت و بربست رخت، به بلخ گزين شد بران نوبهار/ كه يزدان پرستان بدان روزگار. گشتاسب همان كسى است كه به عقيده زرتشتيان (زرتشت يگانه پيامبر آريايى) در زمان او پيامبر شد و عاقبت در خلال جنگ با توران كشته شد.
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  7. #27
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    فرزند گشتاسب اسفنديار بود كه به دست زرتشت روئين تن شد زيرا زرتشت آبى بر سر اسفنديار ريخت و تمام بدنش كه آب به آن رسيده بود مصون از تير بود به غير از چشمانش را كه هنگام ريختن آب بسته بود و برخى معتقدند كه به توصيه زرتشت در آبى شنا كرده بود كه او را روئين تن نموده بود. اسفنديار در شاهنامه تالى رستم و بزرگترين پهلوان كيانى بود. رستم چون با اسفنديار به جنگ پرداخت و او را حريف نبود به راهنمايى سيمرغ تيرى به چشمان اسفنديار زد و او را كشت. بعد از مرگ اسفنديار فرزندش بهمن به پادشاهى كيانيان رسيد. بهمن را ايرانى ها و اسطوره شناسان همان اردشير درازدست مى دانند و به او فتوحات زيادى نسبت مى دهند. بعد از بهمن، «هما» به جانشينى او انتخاب شد و پسرى آورد كه «داراب» نام داشت. پسر او «دارا» آخرين پادشاه سلسله كيانى است و ايرانى ها او را داريوش سوم مى دانند كه با اسكندر مقدونى جنگ كرد و مغلوب شد. فردوسى نتيجه كار اسكندر را در اين باره مى گويد: سكندر كه آمد به اين روزگار/ بكشت آن كه بد در جهان شهريار، برفتند وزيشان جز از نام زشت/ نماند و نيايد خرم بهشت. طبق رواياتى كه سينه به سينه از موبدان به زمان فردوسى رسانيدند، اسكندر اوستاى اصلى را كه شامل كليه قصص باستانى و تاريخى ايران بود سوزانيد و مدارك تاريخى ايران از ميان رفت. پس از مطالعه شاهنامه معلوم مى شود كه حلقه هاى مفقود در تاريخ ايران بسيار است. دوران ماد و هخامنشى و پانصد سال دوران اشكانى در آن ديده نمى شود.
    خاورشناسان بر آن شدند تا آنجايى كه مى توانند اين حلقه هاى مفقود شده را پيدا كنند و همان طور كه گفتيم اگر اسكندر، كتاب هاى موجود در تخت جمشيد به ويژه اوستاى بزرگ را در اسطخر نمى سوزانيد، خيلى از حقايق براى ما روشن مى شد. خاور شناسان ازجمله نولدكه و هرتسفلد شرق شناسان آلمان سعى بر اين دارند كه كيانيان را با هخامنشيان منطبق گردانند ولى در انطباق پاره اى از اسامى دچار اشكال مى شوند. در صفحه ۵۳۹ كتاب حماسه سرايى در ايران نوشته دكتر ذبيح الله صفا نوشته شده است كه در اكثر تواريخ اسلامى، بهمن را همان اردشير دراز دست دانسته اند. ابوريحان بيرونى اردشير دراز دست را در كتاب آثارالباقيه «مقر و شر» است كه به معنى توانا است و در پاره اى ديگر از آثار اسلامى كمبوجيه (كامبيز) را «قمبوس» گفته اند (رجوع شود به ايران در عهد باستان نوشته دكتر محمد جواد مشكور). استاد آرتو كريستين سن (A-Christensen) خاور شناس دانماركى در كتاب كيانيان به طرح اين مسئله مى پردازد و بهتر است كه خوانندگان به آن كتاب مراجعه كنند. استاد فقيد سيد محمد تقى مصطفوى كه ساليان دراز رئيس باستان شناسى ايران بود، كيخسرو را همان كوروش هخامنشى مى داند. پاسخ دادن به چنين سئوال مشكلى در گرو يك تحقيق دامنه دار توسط آقايان و خانم هاى محقق در زمينه هاى ادبيات باستانى و تاريخ ايران قديم است كه انشاءالله بتوانند در اين زمينه اقدام كنند و متاسفانه چون بعد از حكومت پانصد ساله اشكانيان، ساسانيان آثار آنان را از ميان بردند، فردوسى از پانصد سال حكومت اشكانى جز چند بيت شعر كه در نامه خسروان آمده است چيزى نمى داند و در اين باره مى گويد:
    چو كوتاه بد شاخ و هم بيخشان / نگويد جهانديده تاريخشان / از ايشان جز از نام نشنيده ام / نه در نامه خسروان ديده ام
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  8. #28
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    حجاب درتاریخ ايران باستان


    در زمان زرتشت زنان منزلتي عالي داشته و با كمال آزادي و با روي گشاده در ميان مردم آمد و شد داشتند . در جلد اول " تاريخ تمدن " صفحه 552 راجع به ايرانيان آمده است : پس از داريوش مقام زن مخصوصاً در طبقه ي ثروتمند تنزل پيدا كرد . زنان فقير چون براي كار كردن ناچار از آمد و شد در ميان مردم بودند آزادي خود را حفظ كردند اما در مورد زنان ديگر گوشه نشيني زمان حيض كه برايشان واجب بود رفته رفته امتداد پيدا كرد و سراسر زندگي اجتماعي شان را فرا گرفت و اين امر مبناي پرده پوشي در ميان مسلمانان به شمار مي رفت . زنان طبقات بالاي اجتماع جرات آن را نداشتند كه جز در تخت روان روپوش دار از خانه بيرون بيايند و هرگز به آنان اجازه داده نمي شد كه آشكارا با مردان صحبت كنند .

    زنان شوهر دار حق نداشتند هيچ مردي را ولو پدر يا برادرشان باشد ببينند . در نقشهايي كه از ايران باستان بر جاي مانده هيچ صورت زني ديده نمي شود و نامي از ايشان به چشم نمي خورد .

    چنانچه ملاحظه مي فرماييد حجاب سخت و شديدي در ايران باستان حكمفرما بوده تا جايي كه حتي پدران و برادران نسبت به زن شوهردار نامحرم شمرده مي شدند .

    به عقيده ي ويل دورانت مقررات شديدي كه طبق رسوم و آئين كهن درباره ي زن حائض اجرا شده كه در اتاقي محبوس بوده و همه در مدت عادت زنانگي از او دوري مي جسته اند و از معاشرت با او پرهيز داشته اند ، سبب اصلي پيدا شدن حجاب در ايران باستان بوده است .





    اما اينكه مي گويد : اين امر خود مبناي پرده پوشي در ميان مسلمانان به شمار مي رود منظور چيست ؟

    آيا مقصود اين است كه علت رواج حجاب در ميان مسلمانان مقرراتي است كه درباره ي زن حائض اجرا مي شود ؟ همه مي دانيم كه در اسلام چنين مقرراتي هرگز وجود نداشته است و ندارد . زن حائض در اسلام فقط از برخي عبادات واجب نظير نماز و روزه معاف است و همخوابگي با او نيز در مدت عادت زنانگي جايز نيست . ولي زن حائض از نظر معاشرت با ديگران هيچ گونه ممنوعيتي ندارد كه عملاً محبور به گوشه نشيني شود و اگر مقصود اين است كه حجاب رايج ميان مسلمانان عادتي است كه از ايرانيان پس از مسلمان شدنشان به ساير مسلمانان سرايت كرده باز هم سخن نادرستي است . زيرا قبل از اينكه ايرانيان مسلمان شوند آيات مربوط به حجاب نازل شده است .

    از سخنان ديگر ويل دورانت هردو مطلب فهميده مي شود يعني هم مدعي است كه حجاب به وسيله ي ايرانيان پس از مسلمان شدنشان در ميان مسلمانان رواج يافته و هم مدعي است كه ترك همخوابگي با زن حائض در حجاب مسلمانان و لا اقل در گوشه گيري آنان موثر بوده است ! ( مسئله حجاب ص 22 و 23 )

    كنت گوبينو در كتاب " سه سال در ايران " معتقد است كه حجاب شديد دوره ي ساساني در دوره ي اسلام در ميان ايرانيان باقي ماند . او معتقد است كه آنچه در ايران ساساني بوده است تنها پوشيدگي زن نبوده بلكه مخفي نگه داشتن زن بوده است . او مدعي است كه خودسري موبدان و شاهزادگان آن دوره به قدري بوده كه اگر كسي زن زيبايي در خانه داشت نمي گذاشت كسي از وجودش آگاه شود و حتي الامكان او را پنهان مي كرد زيرا اگر معلوم مي شد كه چنين خانم زيبايي در خانه اش است ديگر مالك و احياناً مالك جان خودش هم نبود .

    همچنين در زمان صفويه زنان روبنده بر صورت مي گذاشتند و چادر سفيدي تا سرزانو مي پوشيدند و شلواري بر تن داشتند .
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  9. #29
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    پیامهای چُغازنبیل – عظمت ایلام
    ۳-۱- تا این اواخر از دیانت و مذهب ایلامیها آگاهیهای چندانی به دست نبود. امّا با کشف چوغازنبیل «تلچونسبد» از سالهای ۱۹۴۰ میلادی به بعد که در جنوب غربی ایران در صحرایی خشک قرار دارد تا اندازهیی در این مورد آگاهی به دست آمده است. در آغاز کتیبهیی منقوش بر آجر در اطراف تل به دست آمد که به خط و زبان ایلامی بود و حاکی از بنای شهری مذهبی بود که به فرمان اونیتاشگال Unitashgal بنا شده بود و این پادشاه در حدود ۱۲۵۰ پیش از میلاد زندگی میکرده است.
    این تل چنان که از نامش پیداست همچون سبدی است که واژگونه بر زمین نهاده باشند. تاکنون باستان شناسان توانستهاند تنها مکان مقدّس این شهر بزرگ را از دل خاک بیرون آورند. آن چنان که پیش از این در ظاهر بر میآمد ایلامیان به ساختن زیگورات Ziggurat علاقه و توجّهی نداشته و این امر میانشان متداول نبوده است. امّا کشف این شهر کهن و مکان مذهبی بلند، بازیگورات آن این توهّم را از میان برد. صحن این مکانِ عبادت یکصد و بیست و یک متر مربع میباشد و چهارگوش است. اطراف این چهار گوشه به وسیلهی دیواری محصور شده است که دارای غرفهها و اطاقکهایی است که ویژهی عبادت و نیایش بوده است، امّا مراسم عمومی مذهبی چنان که شواهدی ارائه میدهد، در صحن حیاط انجام میشده است. امّا بنای زیگورات را درست وسط این مربع یا صحن حیاط بنا کردهاند که سیزده و نیم متر مربع مکان را زیر خود دارد. این زیگورات دارای پنج طبقه بوده و بلندیاش در حدود پنجاه متر بوده است. در طبقهی پنجم فوقانی، پرستشگاه خدای بزرگ و خدای خدایان ایلامی به نام اینشوشیناک Inshushinak قرار داشته است. امّا جای تأسّف است که در حدود دو متر نیم از قسمت فوقانی این زیگورات در اثر حوادث طبیعی خراب شده و فرو ریخته است و این ریزش و خرابی به قسمتهای دیگر نیز صدماتی وارد کرده.
    قسمتهایی از این بنا که پس از گذشت سه هزار سال هنوز سالم ماندهاند، عظمت ایلام را نشان میدهد. از جانبی دیگر تکامل فن آجرسازی در ایلام موجب شگفتی است. آجرهایی که به دست آمده و دیوارههای بیرونی زیگورات را با آنها میپوشانیدهاند از لعابی نقرهیی به همواری پوشیده شده است که در جهات مختلف تابش نور نمایانیهایی چون طلا و نقرهی درخشان دارد. آنچه که مهمتر است، درهایی است که به وسیلهی چوب ساخته و با شیشه ریزهنگاریهایی بسیار جالب بر آنها کردهاند. شیشهها به رنگهای مختلف میباشند و این امر نشان میدهد که شیشهگری در ایلام تا چه اندازه تکامل یافته بوده است، تکاملی که در هیچ منطقهیی نظیرش دیده نشده و ماورای گمان محقّقان و کاوندگان قرار دارد.
    شاید مجسمهی خدای بزرگ اینشوشیناک Inshushinak در طبقهی پنجم، یعنی بلندترین نقطهی زیگورات قرار داشته است. امّا آنچه که مسلّم است مراسم عبادت عمومی در محوطهی زیگورات انجام میشده و به نظر میرسد که در مواقعی که شاه به عبادت میآمده، پیکرهی خدای خدایان را از طبقهی فوقانی به پایین میآوردهاند. در دیوارههای بعضی از طبقات زیگورات، اطاقهایی کشف شده که مورد استفاده و کاربرد آنها هنوز به درستی روشن نشده است. در یکی از این اطاقها مصالحی ساختمانی به رنگ سرخ یافت شده که گویا جهت آرایش طبقات فوقانی به کار میرفته است، امّا ما بقی اطاقهای طیقهی دوم خالی است.
    قراین و طرز ساختمان نشان میدهد که قربانی در این مذهب اهمیّتی فراوان داشته است. مراسم مذهبی ایلامی در حیاط داخلی انجام میشده است. در این حیاط دو ردیف سکوی کوتاه بنا شده که هر ردیفی هفت سکّو است و جمعاً چهارده سکّو میشود که جوی کوچکی میان آن حفر کردهاند. این سکّوها قربانگاه بوده است که در مواقعی معیّن که مراسم قربانی در حضور شاه و ملکه انجام میشده، جانواران قربانی را روی این سکّوها قرار داده و به وسیله کاهنان ضمن انجام مراسم و تشریفاتی، قربانی میشدهاند، و خون آنها نیز از جوی وسط دو ردیف سکّو میگذشته است.
    در قسمت فوقانی دو ردیف سکّوهای قربانگاه، دو نشیمن متمایز وجود دارد که بدون شک متعلّق به شاه و شهبانو بوده است. چنان که از روی مدارک و قراین بر میآید، پس از انجام مراسم قربانی از برای خدایان، شاه و شهبانو از جلو حرکت کرده و کاهنان نیز در التزام بودهاند تا به طبقهی تحتانی معبد میرسیدهاند. در این مراسم شاید شهزادگان و امیران و سرداران و سپه سالاران نیز حضور داشته و شاید بر آنکه جملهی مردم و عوامالنّاس نیز شرکت کرده و آزاد بودهاند تا به طبقهی تحتانی معبد از برای پرستش خدای بزرگ بروند.
    جای و مکان عمومی در این زیگوراتها تنها حیاط آجرفرش معبد بوده است، امّا حلقهها و برجهای پنجگانهی زیگورات، ویژهی کاهنان بوده است که از لحاظ رتبه و مرتبت در طبقات و اطاقهای مختلف آن رفت و آمد و یا سکونت داشتهاند. دیواری که قسمت حیاط را دور زده، شامل هفت در وازه است که به طرز مجلّلی ساخته شدهاند و طبقات عامّهی مردم شاید از یکی یا چند دروازهی به خصوص حق رفت وآمد داشته بودند.
    زیگوراتها که بودند؟
    ۳-۲- اصولاً دربارهی زیگوراتها این پرسش پیش میآید که آیا این ساختمانها چه نوع بناهایی هستند، آیا همچون هرمهای مصری، اهرامی میباشند که عنوان مقبره را دارند و یا معابدی هستند؟ هرودوت Herodotos مورّخ یونانی در پنج قرن پیش از میلاد، یعنی صد سال پیش از آنکه آخرین پادشاه بابل سقوط کند، به این شهر سفر کرده است و گزارش میهد که برج بابل مقبرهی زِئوس Zeus] ژوپیتر [Jupiter خدای خدایان یا ربالنّوع ستارهی مشتری است،- و از همین رهگذر و مواردی دیگر است که پرسش و شک فوق مطرح میشود.
    با در نظر گرفتن این موضوع، پژوهشها و گفتگوها و کاوشهایی بسیار در مدّت نزدیک به یک قرن رخ داده است و بسیار گفتهاند و بسیار نوشتهاند. با جمع و تلفیق این نظرات و گفتهها بایستی طبعاً این عقیده پیش آید که زیگورات هم معبد و پرستشگاه بوده است و هم مقبره و گور.
    اغلب اقوام و ملل ساکن این قسمت از مشرق زمین، رسمی مشترک و عقیدهیی عمومی داشتهاند دربارهی مردگان و زندگی پس از مرگ. البته این اشارهیی که به لفظ مشترک و عمومی میشود، جنبهی تأکیدی حرفی ندارد، چه هر چه که باشد اختلافها و تفاوتهایی در جزئیات امر میان اقوام و ملل مذکور مشهود است، امّا از لحاظ اصولی و آنچه که زیربنای موضوع را میسازد در عقاید و روشها اشتراک دارند. به هر انجام، اقوام و مللی چون: سومریان ، بابلیان، آشوریان و ایلامیان مردگان خود را در منازل خود و کف اطاقهایشان دفن میکردهاند و بر آن عقیده بودهاند که روح پس از مرگ همچنان به زندگی ادامه میدهد و احتیاجات و نیازمندیهای زمان حیات را دارد، و میپنداشتند که مردگان در زندگی آنها همچون دوران زندگی شرکت میکنند. امّا در لوحههایی که متعلّق به قسمتهایی فوقانی زیگورات «چوغازنبیل» است به این امر تأکید شده است که در آخرین طبقهی بالایی، محرابِ مقدّسِ خدای بزرگ و سرورْ خدایِ اینشوشیناک Inshushinak قرار داشته است. همچنان ملاحظه شد که عادت مردم و روش کاهنان مبتنی بر آن بود که در طبقهی زیرین به عبادت و نیایش میپرداختهاند؛ پس میتوان نتبجه گرفت که محراب در بالا و گور یا مقبره در پایین قرار داشته است.
    اینک با موضوعی که در فوق مطرح شد، این نقطهی ابهام برای کسانی پیش میآید، چه میاندیشند مگر خدایان را ناجاوادنگی و مرگی هست؟! در این باره لازم به یادآوری است که آری، و این موضوعی است در تاریخ ادیان که مبحثی شیرین و جالب توجّه میباشد. خدایانی که ربالنّوعهای حاصلخیزی، نعمت، و فصلها میباشند دچار چنین سرنوشتهایی میشوند. اغلب در کشورهایی که فصول تمام و متمایز هستند، این گونه اعتقادات به وجود میآید، چون: مصر، یونان و مناطق بسیاری از آسیای کوچک و آسیای غربی. در مصر اوزیریس Osiris ، در یونان دیونیسوس Dionisos در آسیای کوچک آتیس Attis و در بسیاری از نقاط دیگر این گونه خدایان وجود دارند. هنگامی که پس از بهار و رویش نباتات و گیاهان و شکفتگی طبیعت، پاییز و زمستان فرا میآید و دشت خاموش شده و نباتات پژمرده و رخت زندگی از اندام درختان بیرون میشود، این خدایان نیز به خوابی مرگ گونه فرو میروند، و در واقع این قیاسی است که انسان از طبیعت برای خدایان و خود مینماید و در اینجا نیز خدایان را به طبیعت قیاس کرده و برای آنان مرگها و زندگیهایی دورانی قائل میشود، و بنابراین به هنگامی که بهار فرا میرسد، طبیعت از خفتهگی به درآمده و زندگی از سر میگیرد، خدایان نیز از خوابِ موقتِ مرگ بیدار شده و دگرباره زندگی آغاز مینمایند.
    باستانشناسان اینک به این فکر شدهاند که در فرصتی مناسب نقبی به مرکز زیگورات بزنند تا شاید از این راهگذر و مشاهدات و ملاحظاتی که خواهند کرد، آگاهی حاصل نمایند که در مرحلهی اوّل یا طبقهی زیرین پرستشگاه چه مراسم و عباداتی انجام میگرفته است، و این برنامهی باستانشناسان هر گاه عملی شود، بیشک کمکی شایسته و بسیار مینماید به تاریخ ادیان که در پرتو آن مجهولاتی چند که دیرگاهی است در این زمینه باقی مانده، بر طرف میشود.
    پس از شک و یقینهایی دربارهی اینکه زیگورات موردنظر و یا به طور اَعَمّ این گونه بناها یا زیگوراتها معابد و ستایشگاهها و یا مقابری بودهاند، مسئلهیی دیگر قابل طرح و اندیشه است که جنبهی نمادین و کنایهیی این بناها را بیان میکند. در این مورد شکّی نیست که این بناهای بلند و مرتفع، انگیزه و محرّکی داشتهاند و این انگیزه نیز جز خواست و تمایل درونی انسان چیزی نبوده است، تمایل و آرزویی که به این شکل در قالب هستی ریخته شده و موجب تشفّی و ارضای خاطر و تمایلاتی شده است. خواست درونی انسان جز راه یافتن از عالم پایین و جهان سفلا به جهان و دنیای علیا چیزی نیست. آدمی همواره در این آرزو بوده است، منتها این آرزو و تمایل در هر دوره و زمانی به شکلی تجلّی نمود.� است و در آن دوران این بناها که در حد خود آسمانسای بودهاند، رمزی بوده از این آرزوی طلایی و کهن بشری.
    از دیدگاه کلمه و واژه نیز زیگورات چنین مفهومی را میرساند و پرده از کنایه واپس میزند. اصل کلمه، سومری است که در «آشوری – بابلی» Ziqquratu تلفّظ میشده و معنی آن « صعود به آسمان » بوده است. این پندار یا توهّم میان آن مردم عتیق وجود داشته است که خدایی که از فرازینگاه آسمان پایین میآید و نزول میکند، پیش از آنکه موهبت دیدار و مجالست خود را بر بندگان به روی زمین ارزانی دارد، در بلندترین نقطهی زیگورات فرود میآمده. روش این مردم کهن زیاد نبایستی به نظر ما اعجابآور و شگفتیزا نمایان شود، چون میان فکر آن مردمان و بنا کنندگان کلیساهای مرتفع قرون میانه و معابد بلند دیگر نیز هیچ تفاوتی موجود نیست، این فکری بوده که همواره آدمیان را به خود مشغول میکرده است، و نردبان یعقوب که پایهیی بر زمین و سری به آسمان داشته، نه داستان دیروز است و نه افسانهی امروز، بلکه همواره این پندار وجود داشته و قدمتی دارد همپای عمر آدمی.
    گِرد اینشوشیناک Inshushinak سرورْ خدایِ ایلامی را یک عدّه کهتر خدایان فرا گرفته بودند که جای و مکانشان گرداگرد زیگورات در غرفههای ویژهیی بوده است. این غرفهها نیایشگاههای خدایانی بوده است که همچون نزدیکان رئیس و بزرگی، خانههایی اطراف کاخ او داشتهاند. تاکنون «سال ۱۹۶۱» تعداد یازده نیایشگاه از زیر خاک، از اطراف زیگورات بیرون آمده است که هر یک ویژهی خدایی بوده است و به احتمالی بسیار نیایشگاههایی دیگر نیز در آینده از زیرِدستِ کاوندگان بیرون خواهد آمد که کمک بسیاری مینماید به شناخت سلسله مراتب خدایان و وظایف آنان و شیوهی پرستششان. در ایلام در گوشهیی از معبد مربع، نیایشگاهی کشف شده است که دارای چهار غرفه میباشد که هر یک به شکل مستقلی یک نیایشگاه است. قراین نشان میدهند که این نیایشگاه متعلّق بوده است به دو – مِهتر خدای و دو – ایزدبانو، چون در این نیایشگاه دو سکّوی قربانی وجود دارد که هم قربانگاه است و هم جای تقدیم هدایا میباشد و معابدی که مختص یک خدا بوده است، بیش از یک سکّو نداشته و معمولاً نام و عنوان هر خدایی روی آجرهای نیایشگاههایشان نوشته شده است.
    مذهب ستایش طبیعت، با خدایانی طبیعی
    ۳-۳- از روی هدایایی که به خدایان داده میشده، و روش ستایش و نیایششان آشکار شده است که مذهب ایلامیان براساس ستایش طبیعت و عناصر طبیعی استوار بوده و خدایانِ آنان، خدایان و ربّالنواهای حاصلخیزیِ زمین و وفور نعمت و مردم کرهی زمین بوده است. هدایا اغلب از سفال، طلا، نقره و مفرغ میباشد که به شکل ظروف و تندیسههایی ساخته میشده است و قربانیها از گوسفند، بز و احشامی دیگر بوده. اغلب حاجتمندان برای برآورد نیازمندیها و حاجات خویش، به عنوان رشوه و باج از برای جلب رضای خاطر خدایا خدایان این قربانیها و هدایا را در معبد، مقابل محراب خدای خود میگذاردهاند و از سویی دیگر این هدایا به کیسهی فراخ کاهنانی که خزانهی معابد و درآمدهای خاصله از آن را متعلّق به خود میدانستند، گردآوری و ضبط میشد و از برای آنان زندگانی در کمال فراخی معیشت و رنگین سفرهیی فراهم میکرده است. هرگاه درست بیندیشیم، بعد از گذشت حدود سه هزار سال از زمان، در عقاید مردم متمدّن این زمان هنوز تغییر و تحوّلی ایجاد نشده است و تودهیی عظیم از مردمان عصر ما هنوز به همانسان فکر میکنند که نیاکانشان در سه هزار، چهار هزار و پنج تا شش هزار سال پیش از این میاندیشیدهاند. هنوز همان مردمان وجود دارند، و همان معابد و همان کاهنان به کار خود سرگرماند. علاوه بر جوامع متمدّن، الگو و ساخت چنان روش و باور و اندیشههایی به صورت زنده و گویا، هنوز میان اقوام ابتدایی در بسیاری از نقاط جهان قابل مطالعه و کاوش است. مردم شناسان در بسیاری از فرهنگهای اقوام بدوی که در آمریکا «سرخپوستان» زندگی میکردند، نیز میان اقوامی که در استرالیا، اوقیانوسیه، آفریقا، آسیا – نیز میان اسکیموها چنین باورها و عاداتی را که هزاران سال بر آنها میگذرد، تحقیق کردهاند.
    من باب مثال بایستی از ایزدبانویی نام برد به نام پینی کِر Piniker که مظهر آفرینش بوده است. نام این زن خدا در لوحهیی ذکر شده که کتیبهیی حاکی از پیمانی که میان شاهان ایلام و بابل منعقد شده است، متن آن لوحه بوده. تندیسهیی از این الاهه در کاوشهای انجام شده به دست آمده است، در حالی که کودکی شیرخواره را به آغوش دارد و این تندیسه در نیایشگاهی یافت شده که ویژهی عبادت همین الاهه بوده است. در این نیایشگاه هدایایی بسیار یافت شده که در تأیید سمت و عنوان این زن خدا میباشد که مظهر آفرینش بوده.
    در اطراف معابد بازارها، فروشگاهها و کارگاهها و صنعتکاران و دورهگردانی بودهاند که نیازهای نذور را میساختهاند و از این راه امرار معاش میکردهاند. بدون شک صنعتکاران و هنرمندانی چیرهدست و توانا در حوالی معبد یا معابد سکنا داشتهاند که کارشان و درآمدشان وابستگی داشته به قدرت هنری و صنعتیشان. این مردمان، مجسمهها و ظروف سفالین، تندیسهها و ظروف نقرهیی و طلایی ساخته و این اجناس اغلب به وسیلهی کاهنان به زیارت کنندگان فروخته میشده است، چنان که امروزه نیز در بسیاری از جاها معمول است گرد زیارتگاهها را صنعتکاران و پیشهورانی فرا گرفتهاند که کالاهایشان تنها ویژهی برآورد نذور میباشد.
    سرانجام پایان عظمت این شهر با زیگورات عظیماش هم زمان با انهدام ایلام فرا رسید. به سال ۴۶۰ پیش از میلاد آشوربانیپال Ashur Bani pal با سپاهیان فراوانش به ایلام حمله کرد، شوش را تسخیر و ویران نمود. شهرهای سر راهش جملگی به ویرانی افتادند. شاه ایلام فرار کرد و تا دوردستها تعقیباش کردند. از جمله شهرهایی که به وسیلهی آشوریان منهدم شد، شهر مورد گفتگو، یعنی شهر « دوراون تاشی Dur untashi » بود که به خرابی سپرده شد. در یکی از اطاقهای معبد، آشوریان بیش از دویست تکه از وسایل رزمی خود را بجا نهادهاند که اغلب آنها عبارت است از نشانهای افتخار که از مفرغ، آهن و مرمر میباشد. در اطاقی دیگر اشیایی دیگر که قیمتی و زینتی بوده به دست آمده که متعلّق به معبد است. شاید عدّهیی از سربازان آشوری در اینجا به استراحت پرداخته بودهاند که بر اثر حادثهیی با شتاب خارج شدهاند، پیش از آنکه فرصتی پیدا کنند تا لوازم خود را ببرند.
    به هر انجام پس از قرونی بسیار و گذشتِ زمانی بعید، به وسیلهی کشف این شهر تاریخی، از روی یکی از گرههای فروبستهی تاریخ ادیان پرده بر کنار زده شده و در زمینهیی که آگاهیهای قابل ملاحظهیی نداشتهایم، اطلاعاتی به دست آمده که با اتمام کاوشهای در این منطقه، این آگاهیها به نسبت بسیاری افزونی خواهد یافت.
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  10. #30
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    179
    Array

    پیش فرض

    قرن ۱۸ روایت کننده ی یکی از داستان های تاریخ ایران باستان است

    در لغت نامه ی دهخدا زیر عنوان «پانته آ» بر اساس روایت «گزنفون» آمده است که هنگامی که مادها پیروزمندانه از جنگ شوش برگشتند، غنائمی با خود آورده بودند که بعضی از آنها را برای پیشکش به کورش بزرگ عرضه می کردند.
    در میان غنائم زنی بود بسیار زیبا و به قولی زیباترین زن شوش به نام پانته آ که همسرش به نام « آبراداتاس» برای مأموریتی از جانب شاه خویش رفته بود . چون وصف زیبایی پانته آ را به کورش گفتند ، کورش درست ندانست که زنی شوهردار را از همسرش بازستاند.
    و حتی هنگامی که توصیف زیبایی زن از حد گذشت و به کورش پیشنهاد کردند که حداقل فقط یک بار زن را ببیند، از ترس اینکه به او دل ببازد، نپذیرفت. پس او را تا باز آمدن همسرش به یکی از نگاهبان به نام «آراسپ» سپرد . اما اراسپ خود عاشق پانته آ گشت و خواست از او کام بگیرد، بناچار پانته آ از کورش کمک خواست..
    کوروش آراسپ را سرزنش کرد و چون آراسپ مرد نجیبی بود و به شدت شرمنده شد و در ازای از طرف کوروش به دنبال آبراداتاس رفت تا او را به سوی ایران فرا بخواند. هنگامی که آبرداتاس به ایران آمد و از موضوع با خبر شد، به پاس جوانمردی کوروش برخود لازم دید که در لشکر او خدمت کند.
    می گویند هنگامی که آبراداتاس به سمت میدان جنگ روان بود پانته آ دستان او را گرفت و در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود گفت: «سوگند به عشقی که میان من و توست، کوروش به واسطه جوانمردی که حق ما کرد اکنون حق دارد که ما را حق شناس ببیند. زمانی که اسیر او و از آن او شدم او نخواست که مرا برده خود بداند ونیز نخواست که مرا با شرایط شرم آوری آزاد کند بلکه مرا برای تو که ندیده بود حفظ کرد. مثل اینکه من زن برادر او باشم.»
    آبراداتاس در جنگ مورد اشاره کشته شد و پانته آ بر سر جنازه ی او رفت و شیون آغاز کرد. کوروش به ندیمان پانته آ سفارش کرد تا مراقب باشند که خود را نکشد، اما پانته آ در یک لحظه از غفلت ندیمان استفاده کرد و با خنجری که به همراه داشت، سینه ی خود را درید و در کنار جسد همسر به خاک افتاد و ندیمه نیز از ترس کورش و غفلتی که کرده بود ، خود را کشت.
    هنگامی که خبر به گوش کوروش رسید، بر سر جنازه ها آمد. از این روی اگر در تصویر دقت کنید دو جنازه ی زن می بینید و یک مرد و باقی داستان که در تابلو مشخص است. کاش از این داستان های غنی و اصیل ایرانی فیلم هایی ساخته میشد تا فرزندان کوروش منش و خوی اصیل ایرانی را بیاموزند.
    ویرایش توسط armin khatar : 07-14-2011 در ساعت 11:01 AM
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

صفحه 3 از 12 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/