صفحه 210 تا 211

آن روز بزرگ ترین خوش اقبالی شان این بود که پلیش موقعیت را برای آن تعقیب خطرآفرین مناسب ندید و دست از تعقیب آنان کشید. چون با آن سرعت جنون آمیزی که تارا داشت هر لحظه ممکن بود جان عده ای انسان بی گناه در بزرگراه به خطر بیفتد به همین دلیل پلیش صلاح دید دست از تعقیب و گریز بردارد.
وقتی اعضای گروه با اعصابی در هم و آفته وارد منزل شدندمتوجه غیبت آرزو شدند. تمام اتاقها را جستجو کردند و از یافتن او ناامید شدند . هریک با خستگی روی مبل رها شدند. عاطفه رو به تارا کرد که پشت سر هم سیگار پک می زد.
یعنی چه اتفاقی برای آرزو افتاده؟
سیمین گفت :
- فکر می کنم درد زایمان گرفتش و رفته بیمارستان چیز دیگه ای نمی تونه باشه.
پرند گفت :
- نه بابا چنین چیزی امکان نداره اگه این طور بود یادداشتی می ذاشت.
فرانک گفت :
- حالا بگذریم. یا برمی گرده یا برای همیشه از اینجا رفته...از این دو حالت خارج نیست. به جای این حرف ها بهتره پول ها رو بشمریم.
بازگو شدن این حرف ناخودآگاه همه ی نگاه ها را به سمت هلن کشاند که ساک پول را در آغوش گرفته بود. هلن خودش را جمع و جور کرد و ساک را بیشتر به خودش چسباند و گفت :
- نصف این پول ها سهم منه ، هیچ کدوم از شماها در به دست آوردنش نقشه ای نداشتید. اون لحظه ای که یک یک شماها پا به فرار گذاشته بودید تا جونتون رو از مهلکه در ببرید من گاو صندوق رو خالی کردم.پس در اصل تمام اینها حق منه.اما خوب رو حساب باند بازی و معرفت حاضرم حقم رو باهاتون نصف کنم.
تارا ته سیگارش را داخل زیرسیگاری فشرد و بعد با نیشخندی گفت :
- عجبا ، نمی دونستم فرشته نجات به دادتون رسید وگرنه الان می بایست پشت میله های زندان آب خنک می خوردید!
و به سمت هلن اشاره کرد و گفت :
- ساک رو رد کن بیاد مثل همیشه تقسیم می شه ، دو من ، یک تو و سه بقیه. مگه قراردادمون رو فراموش کردی؟
هلن در یک چشم بهم زدن دستش را درون ساک برد و تفنگش را که داخل ساک مخفی کرده بود در آورد و آن را مقابل تارا گرفت. در حالی که به صورتش خون دویده بود گفت :
- فکر کردی کی هستی جوجه دزد؟ خودت رو حریف من می بینی؟
هیچ می دونی با چه کسی طرف هستی؟ نکنه خیال کردی من محتاج سهم ناچیزی هستم که تو جلوم میندازی یا اون قدر از همه جا رونده شدم که بیام با یک مشت دختر ولگرد خیابونی دمخور بشم. تو هلن رو اینقدر دون و بی مایه می بینی که هر طور دلت می خواد بهش تحکم می کنی. کافیه فقط یک اشاره بکنم تا به جای یک عده دختر پاپتی یک مشت مرد گردن کلفت دورم جمع بشن. تارا تو اون قدر شوت و پیه هستی که بهد از چند ماه هنوز نفهمیدی این دست و پا چلفتیا اینجارو برای خودشون آسایشگاه کردند و هیچ کاری از پیش نخواهند برد. به هر حال برای من دیگه مهم نیست. چون امروز سهمی رو که باید تصاحب کنم بر می دارم و همین امشب از اینجا میرم. تو بمون با این باند سوراخت.
تارا بی توجه به کلتی که مقابلش گرفته شده بود از کوره در رفت و با فریاد گفت :
- تو غلط می کنی...به همین راحتی بذاری بری. تو مرتکب قتل شدی، اگه این گروه گیر بیفته کی می خواد جوابگو باشه؟
هلن با بی تفاوتی گفت :
- خب نذار گیر بیفته. به هر حال تو مسئول این باند هستی و خودت هم باید جوابگ باشی. رییسی که نتونه زیر دست هاش رو به درستی اداره کنه همون بهتر که بره زندون سماق میک بزنه. تو رو چه به تشکیل گروه و سرقت مسلحانه . اگه از روز اول مسئولیت این تیم رو به عهده من می گذاشتی تو این چند وقته همتون رو به جایی رسونده بودم . تو فقط از ریاست ژست خشک و خالی اش رو یاد گرفتی. اگه تا امروز من کنارت نبودم تو از گرسنگی می بایست کنار خیابون گدایی می کردی.
تارا از شدت خشم دندان هایش را بر هم فشرد و گفت :
- حالا حرف حسابت چیه؟
می خوای برم کنار و تو مسئولیت گروه رو به عهده بگیری؟
هلن قاه قاه خندید و گفت :
- تو رو خدا از این تعارفها تیکه پاره نکن. همه چیز ارزونی خودت. وقتی من نباشم تازه می فهمید چه مهره ارزشمندی رو از دست