ص 206 و 207
هلن موفق به باز کردن گاو صندوق نخواهد شد. گفت: برو کنار شاید من بازش کنم
هلن به تندی گفت: این کار تو نیست بهتره مراقب اطراف باشی
با صدای فریادی همه به سمت راست برگشتند. سیمین درحالیکه اسلحه را به سمت رییس بانک گرفته بود گفت: یکیشون بهوش اومد چه کارش کنم؟
هلن بی درنگ به سمت آن شخص رفت و اسلحه را روی مغز او گذاشت با صدای مرتعشی گفت: زود باش بگو رمز گاوصندوق چیه وگرنه با یه تیر خلاصت میکنم
رییس بانک که هنوز خواب آلود بود با سردرگمی گفت: شما کی هستید؟ چی از جون من میخواید؟
تارا پوزخندی زد و گفت: آقا رو مثلا رییس بانکه ... انگار از یه کره دیگه اومد. اینطور که این خونسرد داره ما رو نگاه میکنه بطور حتم تابحال چیزی درباره سرقت مسلحانه نشنیده
مرد که چهره ای آرام داشت با لحنی شمرده گفت: سرقت از بانکها این روزا عادی شده. پلیس هر تدبیری اتخاذ کنه بازم چاره ساز نیست. روز به روز داریم میبینیم که....
هلن لوله اسلحه را روی شقیقه مرد فشار داد و گفت: کور خوندی میخوای با زرزر کردن هات ما رو سرگرم کنی تا امداد غیبی ازراه برسه. یالا بگو ببینم رمز گاوصندوق چیه؟
مرد بیتوجه به آن آلت خطر آفرین که مغزش را نشانه رفته بود، ازجا برخاست که هلن باضربه او را به عقب هل داد و گفت: دستها بالا، مثل اینکه همه چیزو شوخی گرفتی. میخوای یه تیر به پات بزنم تا باور کنی همه چیز حقیقت داره؟
مرد لبخندی زد و گفت: مگه رمزو نمیخواستی؟ خب بذار برات بازش کنم راستش من آدم جان بر کفی نیستم که جونمو فدای یه مشت کاغذ کنم. درسته سنی از من گذشته اما هنوز خیلی آرزو دارم. بهتره تا بقیه بهوش نیومدند خودم بدون هیچ درگیری پولهارو در اختیارتون بذارم اینطوری از شیر مادر هم براتون حلال تر میشه. نوش جونتون!!
تارا و هلن نگاه متعجبی به یکدیگر انداختند.
پرند فراید زد: یکی دیگه شون داره بهوش میاد بجنبید. چرا اینقدر معطل میکنید؟
هلن اسلحه را به پهلوی آن مرد فشار داد و درحالیکه او را به سمت گاو صندوق هدایت میکرد گفت: ازت خوشم اومد به تو میگن آدم چیزفهم. زودتر دست به کار شو.
مرد فوری به سمت گاو صندوق رفت و پس از جابجا کردن اعداد، در آن را گشود.
درست لحظه ای که میرفت برق پیروزی چهره دختران را دربرگیرد صدای دزد گیر سرسام آوری فضا را به لرزه درآورد.هلن متوجه شد مرد با فشار دادن دکمه آژیر داخل گاوصندوق زنگهارا به صدا درآورد چنان برآشفت که ناخود آگاه دستش را به طر فماشه تفنگ برد تارا به دست او چسبید تا مانع شلیک شود.
اما هلن در حرکتی دور از ذهن ماشه را فشرد و تیر مستقیم به قلب مرد اصابت کرد. تارا وقتی به خود آمد دید هلن با تردستی تفنگ را به او داده و خودش مشغول خالی کردن گاو صندوق است. او در چشم برهم زدنی موجودی داخل گاو صندوق را تخلیه کرد و درحالیکه با شتاب به سمت در میرفت از بقیه خواست که دنبالش بروند
عاطفه به سمت تاارا اشاره کردکه نقابش را از چهره برداشته بود و با بهت به مردی که غرق در خون نقش زمین شده بود خیره مانده بود. هلن که تازه متوجه او شده بود چه مرگته؟ چرا وایسادی؟ الان پلیس سر میرسه... میخوای همه ما رو گیر بندازی؟
تارا با بهت گفت: تو... تو اونو کشتی... تو یه قاتلی! قرار ما این نبود.
هلن ضربه محکمی به سینه او زد و گفت: دیوونه شد؟ الان وقت این حرفاست. میخوای به دست پلیس کشته بشی؟ یالا راه بیفت بریم. مگه صدای دزدگیرو نمیشنوی؟
با جیغ و فریاد بقیه هلن دست تارا را کشید و او را به سمت در برد. همگی با نقاب هایی که به چهره داشتند از در بانک بیرون آمدند. تارا با دیدن ماشین های پلیس که در چند قدمی آنان بودند از آن حالت در آمد و سراسیمه خودش را همراه بقیه
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)