مناجات نامه
خواجه عبدالله انصاری
درباره نویسنده
خواجه عبدالله انصاری مشهورترین نثر عرفانی نویس و مقدم بر همه ایشان است وی در اواخر قرن چهارم (396) متولد و در 481 هجری از جهان رفت سخنان و مقالات و آثار متعددی از او به فارسی و عربی به جای مانده است كه مشهورترین آنها منازل السائرین و طبقات الصوفیه و مناجات نامه اوست و سخنانی را كه در تفسیر قرآن مجید از دیدگاه عارفان گفته، شاگرد دانشمند او میبدی در تفسیر كشف الاسرار و وعدةالابرار (در نوبت سوم) مذكور داشته است و به همین سبب تفسیر وی به نام استادش تفسیر خواجه عبدالله انصاری مشهور شده است.
سبك شناسی
1- مناجاتها و مقالات خواجه عبدالله انصاری چون سخنانی است كه بیان آرزوها و زبان دل عارف ایرانی است، به زبالن محاوره ای ایرانی (خراسانی) سده های چهارم و پنجم بسیار نزدیك است و از لغات عربی كه در زبان مردم، كم استعمال بوده است در آن كم دیده می شود و می توان گفت بیش از نیمی از لغات تازی كه در كلام خواجه عبدالله آمده است یا اصطلاحات صوفیانه است كه عیناً از زبان عربی به زبان پ1ارسی وارد شده مانند تجلی و استنار یا لغاتی است كه برای رعایت سجع در سخنان موزون خواجه، آوردن آنها لازم می شده است مانند "برخواست تو كوقوفم....به بندگی تو معروقم" كه پیداست كلمه های موقوف و معروف به ضرورت سجع آمده است. شمار لغات عربی در میان واژه های فارسی خواجه عبدالله انصاری د رحدود 13 در صد است.
2- ایجاز در سخن چشمگیر است: "خدایا چند خوانی و رانی؟"
3- استعمال حرف (ب) تأكید بر سر فعل نهی و نفی: "اكنون كه برگرفتی بمگذار"، "گردش حال، مرد را بنگرداند"
4- آمیختگی شعر با نثر كه این روش خواجه عبدالله انصاری بعداً در قرن هفتم در نثر گلستان سعدی به اوج خود می رسد.
5- تكرار كلمه برای تأكید: "در یاد وی نه بر بیم باشی از چیزی جز از وی...جز از وی....جز از وی"

پیر طریقت گوید: خدایا به هر صفت كه هستم، برخواست تو موقوفم، به هر نام كه مرا خوانند به بندگی تو معروفم. تا جان دارم، رخت از این كوی برندارم؛ هر كس كه تو آن اویی بهشت او را بنده است و آن كس كه تو در زندگانی او هستی، زنده جاوید است. خداوندا، گفتار تو راحت دل است و دیدار تو زندگانی جان. زبان به یاد تو نازد و دل به مهر، و جان به اعیان. خدایا، اگر تو فضل كنی دیگران چون باد. خداوندا آنچه من از تو دیدم، دو گیتی بیاراید. شگفت آنكه جان من از تو
نمی آساید. الهی چند نهان باشی و چند پیدا؟ كه دلم حیران گشت و جان شیدا. تا كی در استتار و تجلی1 كی بُود آن تجلی جاودانی؟ خدایا چند خوانی و رانی؟ بگداختم در آرزوی روزی كه در آن روز تو مانی. تا كی افكنی و برگیری؟ این چه وعده است بدین درازی و بدین دیری؟
الهی، این بوده و هست و بودنی. من به قدر و شأن تو نادانم و سزای تو را نتوانم در بیچارگی خود گردانم. روز به روز بر زیانم، چون منی چون بوُد؟ چنانم. ازنگریستن در تاریكی به فغانم، كه خود بر هیچ چیز هست ماندنم ندانم. چشم بر روی تو دارم كه تو مانی و من نمانم چون من كیست؟ اگر آن روز ببینم اگر ببینم به جان، فدای آنم.
پیر طریقت گوید: روزگاری او را می جستم، خود را می یافتم ، اكنون خود را می جویم او را
می یابم. ای حجت را یاد و انس را یادگار، چون حاضری این جُستن به چه كار.
خدابا، یافته می جویم، با دیده ور می گویم كه دارم چه جویم؟ كه می بینم چه گویم؟ شیفته این جُست و جویم گرفتار این گفت و گویم. ای پیش از هر روز و جدا از هر كس، مرا در این سوز هزار مطرب نه بس؟!
الهی به عنایت ازلی، تخم هدایت كاشتی؛ به رسالت پیمبران آب دادی؛ به یاری و توفیق پروردی به نظر خود به بار آوردی. خداوندا،سزد كه اكنون سموم قهر از آن بازداری و كِشته عنایت ازلی را به رعایت ابدی مددكنی.
الهی، گاه گویم كه در اختیار دیوم، از پس پوشش بینم، باز ناگاه نوری تابد كه جمله بشریت در جنب آن ناپدید بود.
الها، چون عین هنوز منظر عیان است، این بلای دل چیست، چون این همه راه همه بلاست پس چندین لذت چیست؟
خدایا گاه از تو می گفتم گاه از تو می نیوشیدم میان جرم خود و لطف تو می اندیشیدم، كشیدم آنچه كشیدم همه نوش گشت چون آوای تو شنیدم
پیر طریقت گوید: این دوستی و محبت تعلق به خاك ندارد بلكه تعلق به نظر ازلی دارد اگر علت محبت خاك بودی در جهان خاك بسیار است كه نه جای محبت است لكن قرعه از قدرت خود بزد ما برآمدیم و فالی از حكمت بیاورد، و آن ما بودیم، پس خداوند به حكم ازل به تو نگرد نه به حكم حال.
الها تو در ازل ما را برگرفتی و كس نگفت كه بردار. اكنون كه برگرفتی بمگذار2 و در سایه لطف خود می دار.
(گفتار پیر طریقت، گردآورنده: صابر كرمانی، ص 76- 78)


از مقالات خواجه عبدالله انصاری
بدانكه، هر كه ده خصلت شعار خود سازد در دنیا و آخرت كار خود سازد:
با حق به صدق، با خلق به انصاف، با نفس به قهر، با بزرگان به خدمت، با خُردان به شفقت، با درویشان به سخاوت،‌با دوستان به نصیحت،‌با دشمنان به حلم، با جاهلان به خاموشی، با عالمان به تواضع.
خواجه عالم3را پرسیدند كه چه فرمایی در حق دنیا؟ حضرت فرمودند كه: چه گویم در حق چیزی كه به محنت به دست آرند و به دنیا نگاه دارند و به حسرت بگذارند.
دنیـــا همـه تلــخ است بســان زهــره
كسنی4 است كه در جگر نشاند دهره5
هر كس كه گرفت از وی امروز نصیب
فــردا ز قبـــول حـــق نـــدارد بهـــــره
بدان ای عزیز كه رنج مردم در سه چیز است: از وقت پیش می خواهند و از قسمت، بیش
می خواهند وآنِ دیگران را از خویش می خواهند.
چون رزق تو از دیگران جداست پس این همه بیهوده چراست؟ مُهر از كیسه بردار و به زبان بگذار6 و مهر از دنیا بردار و بر ایمان نه. وای بر كسانی كه روز، مست غرورند وشب، در خواب سرورند.
نمی دانند كه از خدای دورند و فردا از اصحاب قبورند.
عمرم به غـم دنیی دون می گـــذرد
هر لحظه زدیده سیل خون می گذرد
شب خفته و روز مست و تا چاشت خمار
اوقــات شریــف بین كه چــون می گــذرد

در طفلی پستی، در جوانی مستی و در پیری سستی، پس خدای را كی پرستی؟ بدانكه آنانكه ـ خدای تعالی را شناسند به غیر از آن بپرداختند امروز از خدای نترسی فردا بترسی.7
قولی به سر زبان خــود در پستی
صدخانه پر از بتان یكی نشكستی
گویی كه به یك قول شهادت ز ستم
فـردات كند خمــار، كامشب مستی
ای درویش، اگر بیایی در باز است و اگر نیایی بی نیاز است. دنیا را دوست می داری مده تا بماند8 و اگر دشمن می داری بخور تا نماند
ای درویش بر سه چیز اعتماد نكن بر دل و بر وقت و بر عمر.
دل، زنگ پذیر است و وقت را تغییر است و عمر در تقصیر9 است.
دی رفت و باز نیاید فردا را اعتماد نشاید، وقت را عنیمت دان كه دیر بپاید....
(مناجات و مقالات، به كوشش حامد ربانی، ص 43- 41)
میدان هفتادم "نفرید" است. از میدان "توحید"میدان تفرید زاید.
قول تعالی "ذلك بان الله هو الحق و ان ما یدعون من دونه هو الباطل10" حقیقت نفرید یگانه كردن همت است بیان آن در توحید برفت.
و اقسام نفرید سه است.
یكی در ذكر است
و یكی در سماع
و یكی در نظر.
در ذكر آن است كه.
در یاد وی نه بر بیم باشی از چیزی جز از وی
و نه در طلب چیزی باشی جز از وی،
و نه برگوشیدن11 چیزی باشی به جز از وی
و در سماع آن است كه:
در گوش سر، از سه ندای وی بریده نیاید:
یك ندا، باز خواندن با خود در هر نفسی
یكی نداء فرمان به خدمت خود در هر طرف
سیم: نداء ملاطفت در هر چیز
و در نظر آنست كه:
نگریستن دل از وی بریده نیاید.
و نشان آن سه چیز است
یكی: آنكه گردش حال، مرد را بنگراند
دیگر: آنكه تفرقه دل به هیچ شاغل12 مرد را درنیاید
سیم آنكه مرد از خود بی خبر ماند.

كشف الاسرار و وعدةالابرار
پیر طریقت گفت: الهی آنرا كه نخواستی چون آید؟ و او را كه نخواندی كی آید؟ ناخوانده را جواب چیست؟ و ناكشته را از آب چیست؟ تلخ را چه سودگرش آب خوش در جوار است؟ و خار را چه حاصل از آن كش بوی گل در كنار است؟ آری نسب، نسب تقوی است و خویشی خویشی دین.
(برگزیده وشرح كشف الاسرار وعدةالابرار، به كوشش منوچهر دانش پژو، ص 64)
پانوشت:
1- استتار: پوشیده شدن نور حقیقت به ظهور صفات بشری و تجلی: نور مكاشفه ای است كه از باری تعالی بر دل عارف ظاهر می گردد (رك: فرهنگ لغات و اصطلاحات و تغییرات عرفانی ـ دكتر سید جعفر سجادی).
2- بمگذار: در متون كهن بر سر فعل نهی نیز باء تأكید می آورند.
3- خواجه عالم: پیامبر اكرم (ص)
4- كسنی: كخفف كاسنی كه گیاهی تلخ است.
5- دهر: شمشیر دو دم كوچك كه سر آن باریك و تیز باشد.
6- "مهر از كیسه..." معنای عبارت آن است كه كیسه را برای انفاق باز كن و زیان را مهر كن و ببیند.
7- به ترس بودن: در ترس بودن.
8- معنای جمله آن است كه بخشش نكنی مال می ماند (برای میزاث خوار)
9- تقصیر: كوتاه شدن.
10- این بدانست كه خدا است حق و آنچه می خوانند جز او است باطل (حج 22/62).
11- گوشیدن، گوش داشتن، مواطبت كردن.
12- شاغل: مشغول كننده.