pamoknewlifeهمان گونه که قبلاً هم گفته شد راوی به سفری دردل تاریکی می رود.دراین سفر افراد مختلفی را می بیند که به لحاظ فکری تفاوت هایی با هم دارند ودردوحوزه ی مختلف قرارگرفته اند.این دوحوزه نه درجای دیگر که درخود زندگی راوی قراردارد:عثمان قبل ازقتل،عثمان بعدازقتل.جانان،محمد،عمورف �ی ودکتر نارین قبل ازقتل وبعدازقتل.وسرآخرآقای پروین...دکترنارین که به دکتر فاوست کوچکی شباهت دارد به تصور خودازشیطان احتراز می کند وقصددارد،برخلاف فاوست، دنیای پیرامونش را به طرف فلاح ورستگاری هدایت کند.او«ساعت »هایش را برای زیرنظرگرفتن اوضاع به نقاط مختلفی می فرستد.ازطرفی کتاب ازمردی به نام «پروین» می گوید که تحلیل نسبتاًخوبی ازوقایع ومسائل روزارائه می دهد،وعثمان-راوی-بعداًمتوجه می شود که او نابیناست.طرزنگارش این نابینایی به گونه ای است که گویی نویسنده تأکیدش برنمادین بودن آن است تا نابینایی طبیعی یک فرد.چرا؟چون تحلیلش سرشار ازهوشیاری است؛وازآن جا که ما این تحلیل را درگزارش راوی می خوانیم ،اوبایستی کورباشد؛چون راوی نمی بیند.اگراو نیز مثل دکترنارین می بودوکوربود،معنایش این بود که راوی به گونه ای دیگر می اندیشد،حال آن که راوی چون دیدن بلد نیست آقای پروین کوراست.درواقع راوی مجسمه ی کوری است،ونویسنده ی«زندگی نو» دراصل،کوری را می نویسد که یکی از نماینده هایش خوددکتر نارین است که نمی داند این «بودن» است که مارا به مخاطره می اندازد.مهم تراین که «هرموجودی تا آن جا که مخاطره شده بماند،هست.»9 دکترنارین ،غافل ازهمه جا،تمامی مخاطرات «بودن» را به مدرنیسم ومدرنیزاسیون نسبت می دهد وسعی دارد ازآنچه به تصور خود فرزندان کشور را به انحراف می کشاند،انتقام بگیرد،اما شیوه ی برخورد وطرز عمل را نمی داند.همان گونه که خود نویسنده درباره ی رمان می گوید:
«...بازی با بازیچه ی مدرنی که رمان نام دارد،این بزرگ ترین کشف تمدن غرب،کارمانیست.این که خواننده توی این صفحات صدای زمخت مرامی شنود،به این سبب نیست که می خواهم بالای منبر بروم،به این خاطر است که هنوز درست نفهمیده ام توی این بازیچه ی خارجی چه طور باید گشت.»(ص285)
بااین همه،چیزی هم چنان باقی می ماند،وآن عدم قطعیت مرگ محمد-که حضور وغیابی نمادین دارد-است.آیا باید امیدواربود که عثمان درخصوص اعمال خودتجدید نظر می کند؟آیا تردید اونسبت به مرگ محمد به منزله ی خروج او ازجهل است؟درغیر این صورت مردن درجهل ،مرگ مضاعف خواهد بود.
امیدوارباشیم که عثمان نسبت به مرگ او با تردید نگاه می کند وامیدوارباشیم که وقتی می گوید:«زندگی من هم اوف شده ونیمه های شب به مشروب پناه می برم مبادا تصورکنند خودم را به دست سرنوشت سپرده ام.من هم مثل اکثر مردهای این طرف دنیا هنوز به سی وپنج سالگی نرسیده شکسته شده بودم...»(ص283)،می فهمد چه می گوید.آن وقت،این بار برای او عبارت هایی نظیر«روزی کتابی خواندم وکل زندگی ام عوض شد»،«ازمسیر خارج شد» و«ازریل خارج کرد»معنایی دقیق خواهند یافت.



1.Orhan Pamuk
2.Novalis
3.روانکاوی آتش،گاستون باشلار،ترجمه ی جلال ستاری،انتشارات توس،چاپ اول ،ص126.
4.Heinrich von ofterdingen
5.خیابان یک طرفه،والتربنیامین،ترجمه ی حمید فرازنده،نشرمرکز،چاپ اول،ص106.
6.اصطلاحی ازتزوتان تودوروف.
7.خیابان یک طرفه،ص107.
8.تجربه ی مدرنیته،مارشال برمن،ترجمه ی مرادفرهادپور،انتشارات طرح نو،چاپ دوم،ص118.
9.ازنظرات هایدگر درباره ی شعری ازریلکه.