یک ترانه ی کهن عرب این گونه آغاز می شود : « فقط خداوند و خود من آنچه را که در قلبم می گذرد ، میدانیم.».امروز، پس از خواندن آن چه برایم نوشته ای ، می توانم به این ترانه چنین بیفزایم : فقط خداوند ، من و ماری آنچه را که در قلبم می گذرد ، میدانیم.
دوست دارم سینه ام را بشکافم ، قلبم را از آن بیرون بکشم و در دستانم بگیرم تا همه بتوانند آن را ببینند. زیرا انسانی که خود را برای خویشتن آشکار میکند ، آرزویی شگرف تر از آن ندارد که دیگران درکش کنند. همه ی ما اشتیاق دیدن نوری را داریم که پشت در است ، دوست داریم این نور به میان اتاق ، به پیش روی همه بیاید.
اولین شاعر جهان باید بسیار رنج برده باشد ، آنگاه که تیر و کمانش را کنار گذاشت و کوشید برای یارانش آن چه را که به هنگام غروب خورشید احساس کرده ، به سخره گرفته باشند . لیک او باز چنین می کند ، چون هنر راستین می خواهد هنرمند در آشکاری اش بکوشد. هیچ کس نمی تواند به تنهایی از زیبایی ای که درک میکند ، لذت ببرد.
و این گونه است که زندگی ، در ما که در جستجوی مطلق هستیم و برای انزوای مطلق خود باغی می سازیم ، شوری ژرف به جای می گذارد تا با تمام وجودمان از هر لحظه لذت ببریم.http://forum.azardl.com/attachment.p...1&d=1277973636
بخشی از کتاب نامه های عاشقانه پیامبر [IMG]file:///C:/DOCUME%7E1/ADMINI%7E1.PAR/LOCALS%7E1/Temp/moz-screenshot.jpg[/IMG]
اثر جبران خلیل جبران
گرد آوری و اقتباس آزاد
از پائلو کوئیلو
برگردان از آرش حجازی
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)