صفحه 7 از 10 نخستنخست ... 345678910 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 70 , از مجموع 97

موضوع: دیوان شمس تبریزی (غزلیات)

  1. #61
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11331
    Array

    پیش فرض

    بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را از آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان را
    زبان سوسن از ساقی کرامت های مستان گفت شنید آن سرو از سوسن قیام آورد مستان را
    ز اول باغ در مجلس نثار آورد آنگه نقل چو دید از لاله کوهی که جام آورد مستان را
    ز گریه ابر نیسانی دم سرد زمستانی چه حیلت کرد کز پرده به دام آورد مستان را
    سقاهم ربهم خوردند و نام و ننگ گم کردند چو آمد نامه ساقی چه نام آورد مستان را
    درون مجمر دل ها سپند و عود می سوزد که سرمای فراق او زکام آورد مستان را
    درآ در گلشن باقی برآ بر بام کان ساقی ز پنهان خانه غیبی پیام آورد مستان را
    چو خوبان حله پوشیدند درآ در باغ و پس بنگر که ساقی هر چه درباید تمام آورد مستان را
    که جان ها را بهار آورد و ما را روی یار آورد ببین کز جمله دولت ها کدام آورد مستان را
    ز شمس الدین تبریزی به ناگه ساقی دولت به جام خاص سلطانی مدام آورد مستان را
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. #62
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11331
    Array

    پیش فرض

    چه چیزست آنک عکس او حلاوت داد صورت را چو آن پنهان شود گویی که دیوی زاد صورت را
    چو بر صورت زند یک دم ز عشق آید جهان برهم چو پنهان شد درآید غم نبینی شاد صورت را
    اگر آن خود همین جانست چرا بعضی گران جانست بسی جانی که چون آتش دهد بر باد صورت را
    وگر عقلست آن پرفن چرا عقلی بود دشمن که مکر عقل بد در تن کند بنیاد صورت را
    چه داند عقل کژخوانش مپرس از وی مرنجانش همان لطف و همان دانش کند استاد صورت را
    زهی لطف و زهی نوری زهی حاضر زهی دوری چنین پیدا و مستوری کند منقاد صورت را
    جهانی را کشان کرده بدن هاشان چو جان کرده برای امتحان کرده ز عشق استاد صورت را
    چو با تبریز گردیدم ز شمس الدین بپرسیدم از آن سری کز او دیدم همه ایجاد صورت را
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  3. #63
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11331
    Array

    پیش فرض

    تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریا
    تو دیدی هیچ نقشی را که از نقاش بگریزد تو دیدی هیچ وامق را که عذرا خواهد از عذرا
    بود عاشق فراق اندر چو اسمی خالی از معنی ولی معنی چو معشوقی فراغت دارد از اسما
    تویی دریا منم ماهی چنان دارم که می خواهی بکن رحمت بکن شاهی که از تو مانده ام تنها
    ایا شاهنشه قاهر چه قحط رحمتست آخر دمی که تو نه ای حاضر گرفت آتش چنین بالا
    اگر آتش تو را بیند چنان در گوشه بنشیند کز آتش هر که گل چیند دهد آتش گل رعنا
    عذابست این جهان بی تو مبادا یک زمان بی تو به جان تو که جان بی تو شکنجه ست و بلا بر ما
    خیالت همچو سلطانی شد اندر دل خرامانی چنانک آید سلیمانی درون مسجد اقصی
    هزاران مشعله برشد همه مسجد منور شد بهشت و حوض کوثر شد پر از رضوان پر از حورا
    تعالی الله تعالی الله درون چرخ چندین مه پر از حورست این خرگه نهان از دیده اعمی
    زهی دلشاد مرغی کو مقامی یافت اندر عشق به کوه قاف کی یابد مقام و جای جز عنقا
    زهی عنقای ربانی شهنشه شمس تبریزی که او شمسیست نی شرقی و نی غربی و نی در جا
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. #64
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11331
    Array

    پیش فرض

    ببین ذرات روحانی که شد تابان از این صحرا ببین این بحر و کشتی ها که بر هم می زنند این جا
    ببین عذرا و وامق را در آن آتش خلایق را ببین معشوق و عاشق را ببین آن شاه و آن طغرا
    چو جوهر قلزم اندر شد نه پنهان گشت و نی تر شد ز قلزم آتشی برشد در او هم لا و هم الا
    چو بی گاهست آهسته چو چشمت هست بربسته مزن لاف و مشو خسته مگو زیر و مگو بالا
    که سوی عقل کژبینی درآمد از قضا کینی چو مفلوجی چو مسکینی بماند آن عقل هم برجا
    اگر هستی تو از آدم در این دریا فروکش دم که اینت واجبست ای عم اگر امروز اگر فردا
    ز بحر این در خجل باشد چه جای آب و گل باشد چه جان و عقل و دل باشد که نبود او کف دریا
    چه سودا می پزد این دل چه صفرا می کند این جان چه سرگردان همی دارد تو را این عقل کارافزا
    زهی ابر گهربیزی ز شمس الدین تبریزی زهی امن و شکرریزی میان عالم غوغا
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  5. #65
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11331
    Array

    پیش فرض

    تو را ساقی جان گوید برای ننگ و نامی را فرومگذار در مجلس چنین اشگرف جامی را
    ز خون ما قصاصت را بجو این دم خلاصت را مهل ساقی خاصت را برای خاص و عامی را
    بکش جام جلالی را فدا کن نفس و مالی را مشو سخره حلالی را مخوان باده حرامی را
    غلط کردار نادانی همه نامیست یا نانی تو را چون پخته شد جانی مگیر ای پخته خامی را
    کسی کز نام می لافد بهل کز غصه بشکافد چو آن مرغی که می بافد به گرد خویش دامی را
    در این دام و در این دانه مجو جز عشق جانانه مگو از چرخ وز خانه تو دیده گیر بامی را
    تو شین و کاف و ری را خود مگو شکر که هست از نی مگو القاب جان حی یکی نقش و کلامی را
    چو بی صورت تو جان باشی چه نقصان گر نهان باشی چرا دربند آن باشی که واگویی پیامی را
    بیا ای هم دل محرم بگیر این باده خرم چنان سرمست شو این دم که نشناسی مقامی را
    برو ای راه ره پیما بدان خورشید جان افزا از این مجنون پرسودا ببر آن جا سلامی را
    بگو ای شمس تبریزی از آن می های پاییزی به خود در ساغرم ریزی نفرمایی غلامی را
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. #66
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11331
    Array

    پیش فرض

    از آن مایی ای مولا اگر امروز اگر فردا شب و روزم ز تو روشن زهی رعنا زهی زیبا
    تو پاک پاکی از صورت ولیک از پرتو نورت نمایی صورتی هر دم چه باحسن و چه بابالا
    چو ابرو را چنین کردی چه صورت های چین کردی مرا بی عقل و دین کردی بر آن نقش و بر آن حورا
    مرا گویی چه عشقست این که نی بالا نه پستست این چه صیدی بی ز شستست این درون موج این دریا
    ایا معشوق هر قدسی چو می دانی چه می پرسی که سر عرش و صد کرسی ز تو ظاهر شود پیدا
    زدی در من یکی آتش که شد جان مرا مفرش که تا آتش شود گل خوش که تا یکتا شود صد تا
    فرست آن عشق ساقی را بگردان جام باقی را که از مزج و تلاقی را ندانم جامش از صهبا
    بکن این رمز را تعیین بگو مخدوم شمس الدین به تبریز نکوآیین ببر این نکته غرا
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  7. #67
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11331
    Array

    پیش فرض

    چو شست عشق در جانم شناسا گشت شستش را به شست عشق دست آورد جان بت پرستش را
    به گوش دل بگفت اقبال رست آن جان به عشق ما بکرد این دل هزاران جان نثار آن گفت رستش را
    ز غیرت چونک جان افتاد گفت اقبال هم نجهد نشستست این دل و جانم همی پاید نجستش را
    چو اندر نیستی هستست و در هستی نباشد هست بیامد آتشی در جان بسوزانید هستش را
    برات عمر جان اقبال چون برخواند پنجه شصت تراشید و ابد بنوشت بر طومار شصتش را
    خدیو روح شمس الدین که از بسیاری رفعت نداند جبرئیل وحی خود جای نشستش را
    چو جامش دید این عقلم چو قرابه شد اشکسته درستی های بی پایان ببخشید آن شکستش را
    چو عشقش دید جانم را به بالای یست از این هستی بلندی داد از اقبال او بالا و پستش را
    اگر چه شیرگیری تو دلا می ترس از آن آهو که شیرانند بیچاره مر آن آهوی مستش را
    چو از تیغ حیات انگیز زد مر مرگ را گردن فروآمد ز اسپ اقبال و می بوسید دستش را
    در آن روزی که در عالم الست آمد ندا از حق بده تبریز از اول بلی گویان الستش را
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. #68
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11331
    Array

    پیش فرض

    چه باشد گر نگارینم بگیرد دست من فردا ز روزن سر درآویزد چو قرص ماه خوش سیما
    درآید جان فزای من گشاید دست و پای من که دستم بست و پایم هم کف هجران پابرجا
    بدو گویم به جان تو که بی تو ای حیات جان نه شادم می کند عشرت نه مستم می کند صهبا
    وگر از ناز او گوید برو از من چه می خواهی ز سودای تو می ترسم که پیوندد به من سودا
    برم تیغ و کفن پیشش چو قربانی نهم گردن که از من دردسر داری مرا گردن بزن عمدا
    تو می دانی که من بی تو نخواهم زندگانی را مرا مردن به از هجران به یزدان کاخرج الموتی
    مرا باور نمی آمد که از بنده تو برگردی همی گفتم اراجیفست و بهتان گفته اعدا
    تویی جان من و بی جان ندانم زیست من باری تویی چشم من و بی تو ندارم دیده بینا
    رها کن این سخن ها را بزن مطرب یکی پرده رباب و دف به پیش آور اگر نبود تو را سرنا
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  9. #69
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11331
    Array

    پیش فرض

    برات آمد برات آمد بنه شمع براتی را خضر آمد خضر آمد بیار آب حیاتی را
    عمر آمد عمر آمد ببین سرزیر شیطان را سحر آمد سحر آمد بهل خواب سباتی را
    بهار آمد بهار آمد رهیده بین اسیران را به بستان آ به بستان آ ببین خلق نجاتی را
    چو خورشید حمل آمد شعاعش در عمل آمد ببین لعل بدخشان را و یاقوت زکاتی را
    همان سلطان همان سلطان که خاکی را نبات آرد ببخشد جان ببخشد جان نگاران نباتی را
    درختان بین درختان بین همه صایم همه قایم قبول آمد قبول آمد مناجات صلاتی را
    ز نورافشان ز نورافشان نتانی دید ذاتش را ببین باری ببین باری تجلی صفاتی را
    گلستان را گلستان را خماری بد ز جور دی فرستاد او فرستاد او شرابات نباتی را
    بشارت ده بشارت ده به محبوسان جسمانی که حشر آمد که حشر آمد شهیدان رفاتی را
    شقایق را شقایق را تو شاکر بین و گفتی نی تو هم نو شو تو هم نو شو بهل نطق بیاتی را
    شکوفه و میوه بستان برات هر درخت آمد که بیخم نیست پوسیده ببین وصل سماتی را
    زبان صدق و برق رو برات مومنان آمد که جانم واصل وصلست و هشته بی ثباتی را
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. #70
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11331
    Array

    پیش فرض

    اگر نه عشق شمس الدین بدی در روز و شب ما را فراغت ها کجا بودی ز دام و از سبب ما را
    بت شهوت برآوردی دمار از ما ز تاب خود اگر از تابش عشقش نبودی تاب و تب ما را
    نوازش های عشق او لطافت های مهر او رهانید و فراغت داد از رنج و نصب ما را
    زهی این کیمیای حق که هست از مهر جان او که عین ذوق و راحت شد همه رنج و تعب ما را
    عنایت های ربانی ز بهر خدمت آن شه برویانید و هستی داد از عین ادب ما را
    بهار حسن آن مهتر به ما بنمود ناگاهان شقایق ها و ریحان ها و گل های عجب ما را
    زهی دولت زهی رفعت زهی بخت و زهی اختر که مطلوب همه جان ها کند از جان طلب ما را
    گزید او لب گه مستی که رو پیدا مکن مستی چو جام جان لبالب شد از آن می های لب ما را
    عجب بختی که رو بنمود ناگاهان هزاران شکر ز معشوق لطیف اوصاف خوب بوالعجب ما را
    در آن مجلس که گردان کرد از لطف او صراحی ها گران قدر و سبک دل شد دل و جان از طرب ما را
    به سوی خطه تبریز چه چشمه آب حیوانست کشاند دل بدان جانب به عشق چون کنب ما را
    [SIGPIC][/SIGPIC]

صفحه 7 از 10 نخستنخست ... 345678910 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/