هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پریوشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو میکشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پریوشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو میکشم
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
جواني شمع ره كردم كه جويم زندگاني را
نجستم زندگانـــي را و گم كـردم جواني را
كنون با بار پيــري آرزومندم كه برگـردم
به دنبال جوانـــي كـوره راه زندگانــــي را
به ياد يار ديرين كاروان گم كـرده راهانـم
كه شب در خــواب بيند همرهان كارواني را
بهاري بود و ما را هم شبابي و شكر خوابي
چه غفلت داشتيم اي گل شبيخون جواني را
چه بيداري تلخي بود از خواب خوش مستي
كه در كامم به زهر آلود شهد شادمانـــي را
سخن با من نمي گوئي الا اي همزبـان دل
خدايــا بــا كـه گويم شكوه بي همزباني را
نسيم زلف جانان كو؟ كه چون برگ خزان ديده
به پاي سرو خود دارم هواي جانفشانـــي را
به چشم آسمانـي گردشي داري بلاي جان
خدايـــا بر مگردان اين بلاي آسمانـــي را
نميري شهريار از شعر شيرين روان گفتـن
كه از آب بقا جوئيـــد عمــــر جاودانـي را
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
حيدربابا نام کوهى در زادگاه استاد محمد حسين بهجتى تبريزى ملقب به شهريار است . منظومة « حيدربابايه سلام » نخستين بار در سال ١٣٣٢ منتشر شد و از آن زمان تا کنون به زبانهاى مختلفى ترجمه شده است . ليکن ترجمه به آن به شعر منظوم فارسى توسط دکتر بهروز ثروتيان شاهکارى ماندگار است . مترجم در توضيح هدف خود از انجام اين کار بسيار دشوار مى گويد : « زيبايى يک شعر در وزن و آهنگِ کلماتِ همنشين در يک بيت و هماهنگى آواها از نظر نرمى و درشتى و حتى برداشت و فروداشتِ حرکات نهاده شده که ذوق و استعداد هنرمند آنها را به هم دوخته ، است تا خواست دل او را به صورتى مؤثر و دل انگيز بيان کند . از همين روست که هر گونه تغيير در صورتِ شعر زيبايى و دلربايى آن را پريشان مى سازد بى آنکه شايد به شکل خيالى يا معنى آن لطمه اى بزند . »با اين حال مترجم معتقد است که هيچ ترجمه اى قادر به انتقال کاملِ بار احساسى و معنوى موجود در اين اثر نيست .
حيدر بابا يا سلام
حيدربابا ، ايلديريملار شاخاندا
سئللر ، سولار ،شاققيلدييوب آخاندا
قيزلار اوْنا صف باغلييوب باخاندا
سلام اولسون شوْکتوْزه، ائلوْزه !
منيم دا بير آديم گلسين ديلوْزه
ترجمه فارسی :
حيدربابا چو ابر شَخَد ، غُرّد آسمان
سيلابهاى تُند وخروشان شود روان
صف بسته دختران به تماشايش آن زمان
بر شوکت و تبار تو باداسلام من
گاهى رَوَد مگر به زبان تو نام من
حيدربابا ، کهليکلروْن اوچاندا
کوْل ديبينَّن دوْشان قالخوب ، قاچاندا
باخچالارون چيچکلنوْب ،آچاندا
بيزدن ده بير موْمکوْن اوْلسا ياد ائله
آچيلميان اوْرکلرى شادائله
ترجمه فارسی :
حيدربابا چو کبکِ توپَرّد ز روى خاک
خرگوشِ زير بوته گُريزد هراسناک
باغت به گُل نشسته و گُلکرده جامه چاک
ممکن اگر شود ز منِ خسته ياد کن
دلهاى غم گرفته ، بدان ياد شادکن
بايرام يئلى چارداخلارى ييخاندا
نوْروز گوْلى ، قارچيچکى ،چيخاندا
آغ بولوتلار کؤينکلرين سيخاندا
بيزدن ده بير ياد ائلييه ن ساغاوْلسون
دردلريميز قوْى ديّکلسين ، داغ اوْلسون
ترجمه فارسی :
چون چارتاق را فِکنَد باد نوبهار
نوروزگُلى و قارچيچگى گرددآشکار
بفشارد ابر پيرهن خود به مَرغزار
از ما هر آنکه ياد کند بى گزندباد
گو : درد ما چو کوه بزرگ و بلند باد
حيدربابا ، گوْندالووى داغلاسين !
اوْزوْن گوْلسوْن ، بولاخلارون آغلاسين !
اوشاخلارون بيردسته گوْل باغلاسين !
يئل گلنده ، وئر گتيرسين بويانا
بلکه منيم ياتميش بختيماوْيانا
ترجمه فارسی :
حيدربابا چو داغ کندپشتت آفتاب
رخسار تو بخندد و جوشد ز چشمه آب
يک دسته گُل ببند براى منِخراب
بسپار باد را که بيارد به کوى من
باشد که بخت روى نمايد به سوىمن
حيدربابا ، سنوْن اوْزوْن آغ اوْلسون !
دؤرت بير يانونبولاغ اوْلسون باغ اوْلسون !
بيزدن سوْرا سنوْن باشون ساغ اوْلسون !
دوْنياقضوْ-قدر ، اؤلوْم-ايتيمدى
دوْنيا بوْيى اوْغولسوزدى ،يئتيمدی
ترجمه فارسی :
حيدربابا ، هميشه سر تو بلند باد
از باغ و چشمه دامن تو فرّهمند باد
از بعدِ ما وجود تو دور از گزند باد
دنيا همه قضا و قدر ، مرگ وميرشد
اين زال کى ز کُشتنِ فرزند سير شد ؟
حيدربابا ، يوْلوم سنَّن کج اوْلدى
عؤمروْم کئچدى ، گلممهديم ، گئج اوْلدى
هئچ بيلمه ديم گؤزللروْن نئج اوْلدى
بيلمزيديم دؤنگه لر وار، دؤنوْم وار
ايتگين ليک وار ، آيريليق وار ، اوْلوْموار
ترجمه فارسی :
حيدربابا ، ز راه تو کجگشت راه من
عمرم گذشت و ماند به سويت نگاه من
ديگر خبر نشد که چه شد زادگاهمن
هيچم نظر بر اين رهِ پر پرپيچ و خم نبود
هيچم خبر زمرگ و ز هجران و غمنبود
حيدربابا ، ايگيت اَمَک ايتيرمز
عؤموْر کئچر ، افسوس بَرَهبيتيرمز
نامرد اوْلان عؤمرى باشا يئتيرمز
بيزد ، واللاه ، اونوتماريقسيزلرى
گؤرنمسک حلال ائدوْن بيزلرى
ترجمه فارسی :
بر حقِّ مردم است جوانمرد را نظر
جاى فسوس نيست که عمر استدر گذر
نامردْ مرد ، عمر به سر مى برد مگر !
در مهر و در وفا ، به خدا ،جاودانه ايم
ما را حلال کن ، که غريب آشيانه ايم
حيدربابا ، ميراژدرسَسلننده
کَند ايچينه سسدن - کوْيدن دوْشنده
عاشيق رستم سازينديللنديرنده
يادوندادى نه هؤلَسَک قاچارديم
قوشلار تکين قاناد آچيباوچارديم
ترجمه فارسی :
ميراَژدَر آنزمان که زند بانگِ دلنشين
شور افکند به دهکده ، هنگامه در زمين
از بهر سازِرستمِ عاشق بيا ببين
بى اختيار سوى نواها دويدنم
چون مرغ پرگشاده بدانجارسيدنم
شنگيل آوا يوردى ، عاشيق آلماسى
گاهدان گئدوب ، اوْرداقوْناق قالماسى
داش آتماسى ، آلما ، هيوا سالماسى
قاليب شيرين يوخى کيمينياديمدا
اثر قويوب روحومدا ، هر زاديمدا
ترجمه فارسی :
در سرزمينِ شنگل آوا ، سيبِ عاشقان
رفتن بدان بهشت و شدنميهمانِ آن
با سنگ ، سيب و بِهْ زدن و ، خوردن آنچنان !
در خاطرم چو خوابخوشى ماندگار شد
روحم هميشه بارور از آن ديار شد
حيدربابا ، قورى گؤلوْنقازلارى
گديکلرين سازاخ چالان سازلارى
کَت کؤشنين پاييزلارى ، يازلارى
بيرسينما پرده سى دير گؤزوْمده
تک اوْتوروب ، سئير ائده رماؤزوْمده
ترجمه فارسی :
حيدربابا ، قُورى گؤل و پروازِ غازها
در سينه ات به گردنه ها سوزِ سازها
پاييزِ تو ، بهارِ تو ، در دشتِ نازها
چون پرده اى به چشمِ دلم نقش بسته است
وين شهريارِ تُست که تنها نشسته است
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
در ديـــــاري كـــه در او نيست كسي يــار كسي ----- كــــاش يـارب كـه نيفتد به كسي ، كـار كسي
هــــر كـــس آزار مـــنِ زار پــسنــديـــــــد ولــــي ----- نـــپــســنـــديـــــــــ د دلِ زار مـــــن آزارِ كسي
آخـــرش مـحـنـت جـــانكـــاه بــه چــــاه انــــدازد ----- هـــــر كـــه چون ماه برافروخت شبِ تارِ كسي
سودش اين بس كه به هيچش بفروشند چو من ----- هـــــر كــــه بـــاقيمت جـــان بود خريدار كسي
ســـــــود بــازار محبــت هـمــه آه ســرد اســـت ----- تـــــــا نـكــوشيـــد پـس گــرمي بــــازار كسي
غيـــر آزار نـــديــــدم چــــو گــــرفـــتــــارم ديــــد ----- كـــس مبـــادا چـــو مـــن زار گـــرفتــــار كسي
تـــا شـــدم خـــار تــــو رشكـــم بـــه عزيـزان آيد ----- بـــــار الهـــــا ! كـــه عزيـزي نشود خوار كسي
آنــكــــه خـــاطر هــوس عــشق و وفـا دارد از او ----- به هوس هر دو سه روزي است هوادار كسي
لـطــف حـــق يــــار كســي بــــاد كه در دوره ما ----- نــــشود يـــار كسـي تــــا نشــــود بـار كسي
گـــر كــســي را نـــفكنــديم بســر سايه چو گل ----- شـــــكر ايــــزد كـــه نبــوديم به پا خار كسي
شـــهريــارا ســر من زيــــر پـــس كـــاخ ستــــم ----- بـــه كــــه بـــر ســرفتــدم سايه دـيوار كسي
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
افسانه ی شب
وای از اسرار درون دل شب
شب چها دیده به عالم یارب!
شب چها دید و چها دارد یاد
مادر شب چه شگفتیها زاد!
وصلها دیده پر از راز و نیاز
هجرها دیده پر از سوز و گداز
دیده رخسار منیژه چون ماه
بر سر بیژن و بیژن در چاه
دیده لیلی که به دشت و هامون
گیرد از ماه سراغ مجنون
********
دیده شیرویه که چون اهریمن
آید آهسته فرود از روزن
خفته دیده ست سپاه چنگیز
زیر سر معرکه رستاخیز
دیده آن آتش تخت جمشید
که به سودای سکندر خندید
زجرها دیده و زندانیها
خامشیها و خداخوانیها
ناله های زن ثکلا دیده است
قیس بر تربت لیلا دیده است
ای بسا شب که صهیل شبدیز
خوانده شیرین به رکاب پرویز
چه بسا بستر ویس و رامین
ماه را یافته شمع بالین
دیده در بادیه کوچیدن ایل
خیمه برکندن و غوغای رحیل
های و هیهای شتربانان را
شور و غوغای حدی خوانان را
ایلخان جوخه ببر ، بر جمّاز
کله کج ، زده زیر آواز
بگذرد قافله با زنگ شتر
زنگ را زمزمه چون رشته ی در
کاروانها بقطار و انبوه
چون غُل وغُلغُله پیچیده بکوه
چون ره مورچه بر دور گدوک
یا چنان رشته که پیچیده بدوک
زنگ با زمزمه ئی روحنواز
رشته ها باز کند دور و دراز
نخ اندیشه چو ابریشمها
میخورد تاب به پیچ و خمها
وا شود چشم مسافر از خواب
بفغان جرس و غلغل آب
از کجاوه بدر افسونِ نگاه
هم شکر خواب بافسانه ی ماه
*
کوچ زوّار و صلای چاوش
علم شاه ولایت بر دوش
خیل لیلی به ره نجد و یمن
یاد او مانده بر اطلال و دمن
گرد آن کعبه عشق محزون
بطواف آمده مسکین مجنون
*دزدها دیده شب و دشمنها
راهزنها و شبیخون زنها
از کمین تاختن خونخواران
برق چشمان جنایتکاران
شور و تصمیم سپهسالاران
نقشه حمله ارتشتاران
ابتکار ژنرالها دیده ست
انتحار مارشالها دیده ست
شهسواران شده با اسب نگون
مانده بر صخره کوهش لک خون
چهره ها دیده گلوگیر گناه
پنجه منتقم و روی سیاه
چه بسا خائن خونین مخلب
که فرو رفته به تاریکی شب
چه بسا صحنه سالوس سیاه
که خجل شد شب ازو در رخ ماه
چه بسا پرده نشین عفت
دیده در پنجه دیو شهوت
گر لب شب به گواهی لرزد
پایه عرش الهی لرزد
پرده ها دیده زشت و زیبا
شاه بر خاک و گدا بر دیبا
*****
شب ازاین منظره ها دیده بسی
لیکن اسرار نگوید به کسی
رفته بر دوش سکندر تائیس
خنده و خدعه به سان ابلیس
اهرمن تا ره حوا نزند
رخنه در طینت آدم نکند
خادمش مشعله ای داده به دست
تیغ عریان به کف زنگی مست
عامل جرم به شرکت گستاخ
ابتدا می کند از پرده کاخ
پرده چون دختر زیبای عفیف
سر فرو هشته به زلفان ظریف
زان جنایت که جهان می ورزید
شعله و دست به هم می لرزید
وه چه برنده ندا بود و مهیب
خشم وجدان که برآورد نهیب
شرمی از کار تبه دار ای زن
شرم کن، دست نگه دار ای زن
قبله پادشهانست این کاخ
مرکز ثقل جهانست این کاخ
کاخ دانش بود و کعبه داد
حرمت آیین و محبت بنیاد
خرمن خوشه فضلست و فنون
گردآورده اعصار و قرون
این همه زشت چرایی ای زن
کاخ داراست، کجایی ای زن
این پرستشگه ذوقست و هنر
آخرین پایه معراج بشر
زیر پا هشته بشر دنیایی
تا بدین پله کشیده پایی
این تمدن که فرارفته به ماه
چون فرود آریش ای زن در چاه؟
بنگر ارواح نیاکان و مهان
چشمها خیره ز آفاق جهان
زین جنایت همه خونین جگران
در تو چون چشم ندامت نگران
بنگر آفاق به هول و تشویق
دستها بین به شفاعت در پیش
خیره،ای دیوشقاوت چه کنی؟
با سراپرده عفت چه کنی ؟
ای فلک،این چه دلست و یارا
پای اسکندر و کاخ دارا ؟ !
******
شعله از پنجره می زد بیرون
سرخ آن گونه که سیلی از خون
می گریزند حریفان چون تیر
شعله دنبال کنان چون شمشیر
روشنان حمله ورازبرق و شرار
سایه ها مضطرب و پا به فرار
مانده تائیس و سکندر به میان
نعره چون هلهله دوزخیان
در و پیکر بشتاب و بعطش
می ربایند لهیب آتش
پیشدستیست به جان افشاندن
که پس از شاه چه جای ماندن
در و گوهر به نشاطی که سپند
در دل آتش و خون می رقصند
پرده ها عشوه کنان می سوزند
آخرین کوکبه می افروزند
دود را جلوه زلف و خط و خال
شعله را داده شکوهی به جمال
شعله ها سبز و زری،عنابی
سرکشیده به سپهر آبی
یاد می آورد از طنازی
جشن شاه و شب آتشبازی
چه شکوهی که به هنگام زوال
به همان جلوه دوران جلال
خوب را اول و آخر همه خوب
مهرو مه را چه طلوع و چه غروب
ساختن بود بدان فر و جلال
سوختن نیز بدین لطف و جمال !
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
در وصل هم ز عشق تو اي گل در آتشم
عاشق نميشوي که ببيني چه ميکشم
با عقل آب عشق به يک جو نميرود
بيچاره من که ساخته از آب و آتشم
ديشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سيل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکايتي از جور شمع نيست
عمريست در هواي تو ميسوزم و خوشم
خلقم به روي زرد بخندند و باک نيست
شاهد شو اي شرار محبت که بيغشم
باور مکن که طعنهي طوفان روزگار
جز در هواي زلف تو دارد مشوشم
سروي شدم به دولت آزادگي که سر
با کس فرو نياورد اين طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب ميگزد چو غنچهي خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالين من بتاب
اي آفتاب دلکش و ماه پريوشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمي چوني
تا بشنوي نواي غزلهاي دلکشم
ساز صبا به ناله شبي گفت شهريار
اين کار تست من همه جور تو ميکشم
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
اولو تانرینین آدی ایله
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر مارا مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
این قدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد زهم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی جیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت میروی تنها چرا
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
سيزلايير احواليما صبحه قدر تاريم منيم(تارم تا صبح بر احوالم ناله میکند)
تكجه تاريم دير قارا گونلرده غمخواريم منيم(گویا تنها اوست غمخوارم در روزهای درد)
چوخ وفالي دوستلاريم واردير، يامان گون گلجه يين(یاران وفادار زیادی دارم،روزهای بد به من سر زنید!)
تاردان اوزگه قالمايير يار وفاداريم منيم(جز تارم یار وفاداری برایم باقی نماند)
يئر توتوب غمخانه ده، قيلديم فراموش عالمي(زمین غمخانه گشته،عالم را فراموش کردم)
من تارين غمخواري اولدوم، تار غمخواريم منيم(من غمخوار تار گشتم و تار نیز غمخوار من گشت)
گوزلريمه هر تبسم سانجيلير نئشتر كيمي(بر چشمانم تبسمش همچون خنجری فرو میرود)
كيپريگي خنجردي، آه، اول بي وفا ياريم منيم(پلکهایش همچون خنجری است،آه آن یار بی وفای من)
آسمان آلدي كناريمدان آي اوزلو ياريمي(آسمان از من گرفت یار ماه وشم را)
ياش توكر اولدوز كيمي بو چشم خونباريم منيم( اشکهایم همچون ستاره ای از چشم خونبارم جاری است)
اي بو غملي كونلومون تاب و تواني، سويله بير(ای تاب و توان این دل غمگینم زبان بگشا)
عهد و پيمانين نه اولدو، نولدو ايلغاريم منيم(عهد وپیمانت چه شد،چه بر سر پیمان و قرارم آمد)
"شهريار"م گرچي من سوز مولكونون سلطاني يم(با این که شهریارم و سلطان عالم حرف)
گوز ياشيمدان باشقا يوخدور در شهواريم منيم(غیر از اشک چشمانم چیزی نیست نصیبم،ای درّ شهوار من)
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
آمدی، جانم به قربانت، ولی، حالا چرا؟بیوفا، حالا که من افتادهام از پا چرا؟نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدیسنگدل، این زودتر میخواستی، حالا چرا؟نازنینا، ما به ناز تو جوانی دادهایمدیگر اکنون، با جوانان ناز کن، با ما چرا؟آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکنددر شگفتم من، نمیپاشد ز هم دنیا چرا؟در خزان هجر گل، ای بلبل طبع حزینخامشی شرط وفاداری بود، غوغا چرا؟شهریارا، بیجیب خود نمیکردی سفراین سفر، راه قیامت میروی، تنها چرا؟
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
استاد شهریار شاعر اهل بیت
سید صاق سید نژاد
27شهریور سالرزو عروج یکی از بزرگترین شاعران متعهد ایران اسلامی است ; شاعری که دوست و دشمن به توانمندی و تبحر او در عرصه شعر و شاعری اعتراف دارند . در سال 1310 شمسی وقتی نخستین دفتر شعر او به چاپ رسید، ملک الشعرای بهار، که خود ادیب بزرگ و شاعر زبر دستی بود، در اشاره به مقام و منزلت والای او گفت: شهریار نه تنها افتخار ایران بلکه افتخار شرق است . (1) و در حضور بزرگان شعر و ادبیات آن روز با صدای رسا اعلام کرد: من از وقتی که این کتابچه شعر شهریار را به دست آوردم، هر وقت میخواهم شعر بگویم آن را باز میکنم و چند غزل از آن را میخوانم و طبعم را تشحیذ میکنم .در همین ایام استاد فرزانه مرحوم علامه جلال الدین همایی میگوید: وقتی استاد شهریار این شعر «جویبار دیده» را منتشر کرد، استادان بزرگ شعر و ادب انگشتحیرت به دندان گرفتند; زیرا در آن موقع سن ایشان بسیار کم بود و باور نمیشد که این شعر از شهریار جوان باشد .1 - آشنایی و انس با معارف اسلامی:
مرحوم استاد مهرداد اوستا در اشاره به شهرت و منزل والای شهریار بزرگ میگوید: . . . با وجود قبول خاطری که سخن این شاعر بزرگ از نخستین روزگار نوجوانی و جوانیش در میان جامعه عموما و در جامعه شعر و ادب خصوصا یافت، تا بدان حد که از برای هواخواهان و شیفتگان سخن اعجاب و در نظر تنگ چشمان و همگنان رشک برانگیز بود و آن آوازه بلند و فراگیر که او را بوده است، در کمتر روزگار و زمانی شاعری را هر چند بزرگ - همانند او - نصیب افتاده است . (2)
حال جای این پرسش است که گرچه شهریار در عرصه شعر، شاعر بسیار توانمندی است . اما کم نبودند و نیستند شاعرانی که در آشنایی با فنون شعری و در قدرت بیان توضیحات شاعرانه، اگر از استاد شهریار برتر هم نبودند، حداقل در ردیف وی به حساب میآمدند اما چگونه شد که در این میان شهریار گوی سبقت از همگنان ربود . او شهره آفاق شد؟
از بررسی عقاید و اندیشهها و نیز اشعار و نوع زندگی این شاعر بزرگ چنین بر میآید که آنچه شهریار را از دیگران ممتاز میسازد، برخورداری از برخی کمالات و خصوصیات فکری و اعتقادی و اخلاقی است که به اختصار در این مجال به چند مورد اشاره میگردد:
از آنجایی که استاد شهریار از همان دوران کودکی با قرآن و معارف ناب اسلامی آشنا شده بود، روح و جسم او با احکام و ارزشهای اصیل اسلامی عجین شده بود و در نتیجه، شعر او و نیز در اعماق جانها نفوذ میکرد و تک تک اشعار گرانمایه استاد همچون جامی خوش گوار جرعههای عشق و معرفت را به کام تشنه عاشقان میریزد . استاد شهریار در این باره میگوید: من شانس ادبی که آوردهام، مدیون این هستم که در ده بودم شش سال داشتم، الفبا را خوانده بودم میتوانستم عبارات را بخوانم ولی معانی آنها را نمیدانستم . در اطاق عمهام که ما زندگی میکردیم یک طاقچه بود و در آن طاقچه دو کتاب بود; یکی قرآن مجید و دیگری دیوان حافظ . من میرفتم این کتابها را باز میکردم و میآمدم، یک دفعه آیات قرآن را میخواندم و یک دفعه حافظ را . از اول مغزم پر شد با این کلمات موزیکال آسمانی قرآن مجید و اشعار حافظ به طوری که وقتی بزرگتر شدم شعرهای دیگر و هر چیز دیگری را که میشنیدم میدیدم به نظرم سبک میآمد . عمده شانس من این است که از اول با قرآن و حافظ شروع شد . (3)2 - آراستگی به فضیلتهای انسانی
مقام معظم رهبری نیز در اشاره به الفت استا با قرآن و امر معنوی میگویند: شهریار در دوران مهمی از زندگی اش . . . یک دوران عرفانی و معنوی بسیار زیبایی را گذرانده و به انس با قرآن و معنویت و خود سازی پرداخت . به خودش پرداخت و سعی کرد باطن و معنویتخود را صفایی ببخشد . . . (4)
مرحوم مهرداد اوستا هم در اشاره به علت نفوذ شعر شهریار در دلها و شهره آفاق شدن او مینویسد: میتوان با جرات گفت که این شهرت عالم گیر را علاوه بر قبول طبع و لطف سخن، عاملی الهی نیز درکار است که از نظر گزارنده این مقامه سرچشمه آن را میباید در ایمان شاعر یافت . شاعر مداومتی بسیار در قرآن کریم، که منشا فیضهای بی کرانه و کرامات بی حصر و حد است داشته و همین کتاب [قرآن] که آبشخور طبع همه حکماء و عرفا بوده است و از این پس تا دامن قیامت هم خواهد بود، تازگی و جزالتی به سخن استاد شهریار داده است که وی را از اماثل و اقران ممتاز ساخته است . (5)
بنابراین، اولین امتیاز شهریار بر دیگران آن است که آبشخور اندیشهها و نظام اعتقادی او قرآن و معارف اسلامی است . که این سعادت به خاطر انس و الفتبا قرآن نصیب او شده است .
از دیگر ویژگیهای استاد شهریار آراستگی او به کمالات انسانی و فضایل اخلاقی است ; وفاداری، جوانمردی، خون گرمی، گذشت، فداکاری و صفا و صمیمیت و . . .3 - حق خواهی و حق گرایی
فرزند استاد در این باره میگوید: . . . بلندی طبع و بخشندگی پدرم صفاتی بود که از پدرش به ارث برده بود . . . [وقتی برادرش فوت کرد] سرپرستی چهار فرزند او را به عهده گرفته است و مانند یک پدر دلسوز از آنان مواظبت کرده بعد از این که پدرم ماردش را از دست داده، تنها خیاطی که در تهران داشته با وسائلش به بچههای برادرش بخشیده و تنها با یک جامه دان لباس هایش به تبریز میآید . . . علت ازدواج نکردنش تا سن 48 سالگی مسؤولیتی بوده که در مقابل بچههای برادرش داشته، چنانکه میگوید: «یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم» . . .
او هیچ کینه توز نبود مادیات برایش هیچ ارزشی نداشت . . . پدرم بسیار پاکدل و ساده بود . اگر کسی به کمک نیاز داشت، تا آنجا که برایش مقدور بود از کمک به او دریغ نداشت . . . در موقع عصبانیت و موقعی که خلافی از بچهها سر میزد، سعی میکرد حتی المقدور عصبانیتش را فرو نشاند و یا اگر عصبانی میشد به فاصله خیلی کم دوباره در قالب یک پدر مهربان در میآمده، با حبتبیش از اندازه جبران عصبانیتش را میکرد . (6)
استاد شهریار نسبتبه دوستان و آشنایان بسیار وفادار بود در فرصتهای مختلف یادی از آنها میکرد و به دیدارشان میشتافت و هر گاه به یاد عزیزی در گذشته میافتاد، عوطف و احساساتش را به طرز بسیار عجیبی تحریک میشد و اشک از چشمانش جاری میشد که حاضران از دیدن این صحنه بسیار متاثر میشدند .
در اظهار نظرها، فرد بسیار منصفی بود . بدون مهابا حقیقت را بیان میکرد ولو دیگران نپسندند . در یک مورد وقتی نظر او را درباره اشعار و مقام شعری خانم پروین اعتصامی پرسیدند، با شجاعت و در عین منصافه میگوید: به نظرم پیش از من، پروین اعتصامی است که عفت و عصمت و اخلاقیاتش کامل بود . . . اخلاقیات و کلامش والا و بالاست . . . دیوان یک دست کمتر مثل پروین داریم . (7)
آن گاه که درگیری شدید بین اثبات و یا نفی نیما یوشیج در بین طرفداران و مخالفان نیما جریان داشت، در یک اظهار نظر منصفانه میگوید: نیما شاعر خوبی بود . . . سبکش یک سبک ترکستانی بود . قصاید خوب داشت . . . افسانهاش یک شاهکار است . من خیلی تحت تاثیرش واقع شدم . دو شعر «مرغ بهشتی» ، «هذیان دل من» تحت تاثیر او ست . اما مجبورش کردند . به نظرم سال 34 بود، اینجا گریه کرد و گفت: تو باز تبریزی داشتی در رفتی من کجا میتوانستم بروم . گفتم نیما جان آخر تو که «افسانه» داری، تو که قصائد داری اینها چیست که تو مینویسی؟ آن وقت گریه کرد و گفت: مجبورم کردند بعد از آن که کلکش را کندند، آن وقت او را قائد مخربین کردند . . . اعتقادات نیما خوب بود . منتها به عرفان نرسید در همان افسانه میبینید خدا با همه چیز هست . . . (8)
از بررسی وقایع زندگی و مضمون اشعار و موضعگیریهای فکری و اعتقادی استاد شهریار، به خوبی معلوم میشود که وی در طول عمر با برکتخویش هم چون سالکی مشتاق و خستگیناپذیر در لحظه لحظههای زندگی و مصرع به مصرع اشعار خویش، به دنبال حقیقت است .4 - مردم دوستی و همراهی با آنان
در نهایت آرامش و اطمینان خاطر خویش را در مکتب اهل بیت و با کنارهگیری از مکاتب مختلف مییابد و با تمام وجود شعر خود را در راه ترویج فرهنگ اهل بیت و حاکمیتبخشیدن به ارزشهای اصیل اسلامی به کار میگیرد . وی خود در این باره میگوید: . . . من یک بار سخت دل شکسته شدم . اصل من هم پاک بود ; چون پدرم خیلی پاکیزه و خوش قلب بوده . یک دفعه پنجبت را از من گرفتند . . . پانزده سال عشق سوزانی داشتم . . . یکی دیگر مثلا موسیقی بود وقتی که سه تار میزدم اشک صبا میریخت . . . دیگر این که صوفی شده بود . گیر درویشها افتاده بودم آن موقع که اسلامی در بین نبود . باز درویشی یک چیز غنیمتی بود . . . اما حالا، حالا که اسلام آمده است . به هیچ اسمی آدم نمیتواند خرجش را از امت اسلام جدا کند . . . من هم این پنجبت را شکستم . . . (9)
در یک کلام، این عاشق حقیقت پس از پی بردن به ماهیت مدعیان دروغین حقیقت، چه در عرصه تفکر و اندیشه و چه در عرصههای سیاسی به ویژه پس از شهریور 1320 که به تعبیر خود استاد در این ایام حق حیات نداشتم! . . . کم کم همان گونه خود گفته است، از همه راهها
و مکتبها و شیوه گذشته زندگی توبه میکند و این بار رحل اقامت در آستان اهل بیت میاندازد . شعر زیبای «علی ای همای رحمت» ره آورد این انقلاب فکری و معنوی استاد است . این شعر به دنبال اشعار بسیار زیبای ولایتی استاد نظیر کاروان دل، علی و شب، یا علی و . . . دههاشعر خوب دیگر صفحات دیوانهای شعری او را زینت میبخشد .
پایان بخش این بحث را، به خاطره خواب بسیار زیبای آیت الله العظمی نجفی مرعشی درباره شعر «علی ای همای رحمت» زینت میبخشیم . حضرت آیت الله نجفی مرعشی میگویند: شبی توسل پیدا کردم با یکی از اولیای الهی را در خواب ببینم، آن شب در عالم خوب دیدم در یکی از زاویههای مسجد کوفه نشستهام . امیر مؤمنان حضرت علی (ع) با جمعی حضور دارند . ناگهان آن حضرت فرمودند: شعرای اهل بیت ما را بیاورید . دیدم چند نفر از شعرای عرب را آوردند . حضرت فرمودند: شعرای فارسی زبان را بیاورید . آن گاه محتشم کاشانی و چند تن از شعرای فارسی زبان آمدند . . . سپس حضرت علی (ع) فرمودند: شهریار را بیاورید . شهریار آمد . حضرت به ایشان فرمود: شعرت را بخوان شهریار این شعر را خواند: علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا . . . . که به ما سوا فکندی همه سایه خدا را . . . وقتی شعر شهریار تمام شد ; چون من شهریار را ندیده بودم . فردای آن روز از اطرافیان پرسیدم که شهریار شاعر کیست؟ گفتند: شاعری است که در تبریز زندگی میکند . آیت الله مرعشی میفرمایند: او را از جانب من به قم دعوت کنید تا او را ببینم . چند روز بعد وقتی شهریار به قم میآید . آیت الله نجفی میبینند او همان کسی است که در خواب دیدهاند، بعد آیت الله مرعشی از شهریار میپرسند: شعر «علی ای همای رحمت» را کی ساختهای؟ ! شهریار با حالت تعجب جواب میدهد شما از کجا خبر دارید که من این شعر را ساختهام ; چون من این شعر را نه به کسی دادهام نه درباره آن با کسی سخن گفتهام . بعد آیت الله مرعشی جریان خوابشان را توضیح میدهند . . . شهریار بسیار منقلب میشود . بعد وقتی تاریخ سرودن شعر را میگوید، معلوم میشود در همان شبی که شهریار این شعر را سروده است، آیت الله نجفی مرعشی نیز در خواب آن واقعه را میبینند . (10)
بارها استاد شهریار خود میفرمودند: این غزل مربوط به دوران تائب شدنم است . (11)
شهریار از جمله شاعرانی بود که همیشه با مردم بود، با غم و رنج آنان غمگین و با شادی و نشاط آنان شاد میشد . با هوش و زکاوت خاصی که داشت، در تمام پیش آمدها با تودههای مردم بود . با سرودن اشعار زیبا و نغز، ضمن ابراز علاقه به مردم، باد و نبایدها و خطرهای موجود بر سر راه را به آنان گوشزد میکند و با دشمنان مردم و فرهنگ و عقاد آنان به مبارزه برمیخیزد .ناشناختهترین شاعر معاصر
یک روز با سرودن «حیدر بابایه سلام» پرده از روی فریبکاری شیطان بر میدارد و با افشای جنایات او نسبتبه دل دادگی به ندای تمدن دروغین هشدار میدهد و بدبختی مردم مستضعف جهان را در نیتجه دچار شدن به وسواس شیطان رجیم یا پیروی از مطامع جهان خواران گمراه و گرسنه چشم میداند و راه صحیح رهایی از گرفتاریهای را، که همانا تبعیت از احکام حیات بخش اسلام است، گوش زد میکند .
روزی به جهتسرودن اشعار حماسی و انتقادی علیه رژیم طاغوت و سیاستهای استعماری، او را به انزوا میکشانند . به قول خود ایشان حق حیات را از او میگیرند و از مطرح شدن او و شعرش جلوگیری میکنند و چاپ دیوان او را چهار سال بدون دلیل به تاخیر میاندازند و حق دخالت در امور سیاسی و . . . به او نمیدهند، چرا که شهریار نه تنها با برنامه غلط و سیاست نادرست نظام همراهی نداشت، بلکه گاهی با سرودن زیباترین اشعار عملکردها و جهتگیریهای فرهنگی و سیاسی طاغوت را به بهترین وجه مورد انتقاد قرار میداد . شعر زیبای «سهندیه» و «الا تهرانیا انصاف میکن» از جمله آنهاست . آن گاه که اوج قدرت طاغوت بود، هر گونه محرومیت و حتی ناجوانمردانه لجن مال شدن ظاهری را تحمل کرد، ولی حاضر نگشت که با اهداف و سیاستهای او همکاری و همراهی داشته باشد .
اما آن گاه که مردم مؤمن و متعهد ایران از سیاستها استعماری و ضد دینی رژیم طاغوت به تنگ آمدند و نهضت اسلامی را آغاز کرد، شهریار در همه عرصهها با مردم بود و با سرودن شعرهای زیبا ضمن افشای جنایات رژیم، مردم را به هر چه بیشتر مقاومت و مبارزه فرا میخواند . آن گاه انقلاب شکوهمند اسلامی پیروز شد، همیشه با روشنگریهای خود حفظ دست آوردهای انقلاب و عدم غفلت از توطئههای دشمن را گوشزد میکرد و حتی به خاطر همراهی با انقلاب و مردم ناجوانمردانهترین مهنتها را به جان خرید . مقام معظم رهبری در این باره میفرمایند: . . . او در همه مواقع حساس انقلاب، نقش مؤثری را ایفا کرد . . . جنگ تحمیلی یکی از سختترین تجربههای ما بعد از پیروزی انقلاب بود . تعداد شعرهایی که شهریار برای جنگ گفته . . . به قدری زیاد است که اگر انسان نمیدید و نمیشنید، به دشواری میتوانست آن را باور کند . از مردی که حدود هشتاد سال سن و بلکه بیش از هشتاد سال شگفتانگیز است که در مجامع شعری حضور پیدا کند و برای هر مراسمی شعرهایی بگوید . در حالی که، از مثل او چنین توقعی هم نبود . این نشان دهنده نهایت اخلاص و صفا و بزرگواری این مرد بود . به هر حال، شهریار یک شاعر اسلامی و انقلابی بود . در همان اوقاتی که شهریار برای انقلاب شعر میسرود، خبر داشتم عدهای از روشنفکران وابسته به رژیم گذشته که با شهریار سابقه دوستی داشتند، مرتب به او فشار میآورندند و برایش نامه مینوشتند و در هجوش شعر میگفتند و حتی او را ملامت میکردند که تو چرا برای انقلاب اسلامی این چنین دل میسوزانی؟ ! ولی او مثل کوه ایستاده بود . . . (12)
به هر حال، چون استاد شهریار در سرد و گرم حوادث همیشه با مردم بود، لذا شعر او درد زبانها شده بود . به خلاف نظر عدهای که او را شاعری خود ساخته جدای از مردم معرفی میکنند، به شهادت اشعارش وی همیشه با مردم بود . مضمون شعرهایش با فرهنگ و با ادب و عقاید و ارزشهای مردم عجین شده بود و اگر غیر از این بود، هرگز محبوب دل تودههای مردم حتی در دور دستترین نقاط کشور واقع نمیشد .
گرچه شهریار یک عمر به با قلم و بیان خود به فرهنگ اسلایم و ادبیات فارسی خدمت کرد و شعرش نه تنها سرتاسر ایران اسلامی، بلکه بسیاری از کشورهای منطقه را فرا گرفته با این همه باز این تعبیر در حق ایشان تعبیر درستی است که او ناشناختهترین شاعر معاصر ایران است . استاد مهرداد اوستا مینویسد: بی تردید در میان سخن وران روزگار از طلوع شعر دری، که با سلطان شاعران رودکی سمرقندی آغاز میشود، تاکنون کمتر شاعری به روزگار خویش به نام و آوازهای همچون شهریار دستیافته است . . . شهریار با این که آوازه و نامی استثنایی بهرهور استیکی از ناشناختهترین شاعران معاصر پارسی است . . . (13)لحظه رحلت
بی تردید اگر روزی زمینهای فراهم شود که کنکاش در آثار به جای مانده از استاد شهریار در دستور کار محققان و پژوهشگران فرهنگ و ادبیات قرار گیرد، از این رهگذر ره توشههای گران قدری عاید علاقمندان خواهد شد .
استاد سید محمد حسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار در سال 1258 در تبریز چشم به جهان گشود و در روز شنبه 26 شهریور 1367، پس از حدود هشتاد سال عمر پر برکتبه سرای جاودان شتافت .
در آخرین روزهای عمر خود به اطرافیانش گفت: بیش از هشتاد سال زندگی کردهام . آثاری و اولادی دارم که آنها باقیات صالحات من هستند . . . تمایل من چنین است که بعد از مرگم، اگر در تهران خواستند مدفون سازند مرا در جوار مرقد مطهر حضرت عبدالعظیم به خاک بسپارند و اگر در موطنم آذربایجان خواستند دفنمم کنند یا در دامن کوه «حیدر بابا» ، که آن قدر آن را دوست داشتم یا در مقبرة الشعرای تبریز در «سرخاب» مدفونم سازند . . . استاد شهریار در آخرین لحظههای حیات در حالی که این ابیات از شعر «یا علی» را زیر لب زمزمه میکردند جان به جان آفرین سپردند .
ای جلوه جلال و جمال خدا علی
در هر چه جز خدا به جلالت جدا علی
در تو جمالی از ابدیت نمودهاند
ای آبگینه ابدیت نما علی
ای مظهر جمال و جلال خدا علی
یا مظهر العجایب و یا مرتضی علی
از شهریار پیر زمین گیر دست گیر
ای دست گیر مردم بی دست و پا علی (ع)
در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)