صفحه 17 از 18 نخستنخست ... 7131415161718 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 161 تا 170 , از مجموع 175

موضوع: اشعار زیبا - اشعاری که دوستشان داریم

  1. #161
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    خروشد دريا

    هيچكس نيست به ساحل پيدا

    لكه اي نيست به دريا تاريك

    كه شود قايق

    اگر آيد نزديك .

    ***

    مانده بر ساحل

    قايقي، ريخته بر سر او،

    پيكرش را ز رهي نا روشن

    برده در تلخي ادراك فرو .

    هيچكس نيست كه آيد از راه

    و به آب افكندش .

    و در اين وقت كه هر كوهه آب

    حرف با گوش نهان مي زندش،

    موجي آشفته فرا مي رسد از راه كه گويد با ما

    قصه يك شب طوفاني را .

    ***

    رفته بود آن شب ماهي گير

    تا بگيرد از آب

    آنچه پيوند داشت

    با خيالي در خواب

    ***

    صبح آن شب، كه به دريا موجي

    تن نمي كوفت به موجي ديگر

    چشم ماهي گيران ديد

    قايقي را به ره آب كه داشت

    بر لب از حادثه تلخ شب پيش خبر

    پس كشاندند سوي ساحل خواب آلودش

    به همان جاي كه هست

    در همين لحظه غمناك بجا

    و به نزديكي او

    مي خروشد دريا

    وز ره دور فرا مي رسد آن موج كه مي گويد باز

    از شبي طوفاني

    داستاني نه دراز
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  2. #162
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    سهراب سپهري
    S.Sepehri


    --------------------------------------------------------------------------------

    از مجموعه مرگ رنگ
    رو به غروب



    در دور دست

    قويي پريده بي گاه از خواب

    شويد غبار نيل ز بال و پر سپيد .



    لب هاي جويبار

    لبريز موج زمزمه در بستر سپيد .



    در هم دويده سايه و روشن .

    لغزان ميان خرمن دوده

    شبتاب مي فروزد در آذر سپيد .



    همپاي رقص نازك ني زار

    مرداب مي گشايد چشم تر سپيد .



    خطي ز نور روي سياهي است :

    گويي بر آبنوس درخشد زر سپيد .



    ديوار سايه ها شده ويران .

    دست نگاه در افق دور

    كاخي بلند ساخته با مرمر سپيد .
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  3. #163
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    فريدون مشيري
    F.Moshiri


    --------------------------------------------------------------------------------

    قطره، باران، دريا




    ازدرخت شاخه در آفاق ابر،

    برگ هاي ترد باران ريخته !

    بوي لطف بيشه زاران بهشت،

    با هواي صبحدم آميخته !

    ***

    نرم و چابك، روح آب،

    مي كند پرواز همراه نسيم .

    نغمه پردازان باران مي زنند،

    گرم و شيرين هر زمان چنگي به سيم !

    ***

    سيم هر ساز از ثريا تا زمين .

    خيزد از هر پرده آوازي حزين .

    هر كه با آواز اين ساز آشنا،

    مي كند در جويبار جان شنا !

    ***

    دلرباي آب، شاد و شرمناك،

    عشقبازي مي كند با جان خاك !

    خاك خشك تشنه دريا پرست،

    زير بازي هاي باران مست مست !

    اين رود از هوش و آن آيد به هوش،

    شاخه دست افشان و ريشه باده نوش !

    ***

    مي شكافد دانه، مي بالد درخت،

    مي درخشد غنچه همچون روي بخت!

    باغ ها سرشار از لبخند شان،

    دشت ها سرسبز از پيوندشان ،

    چشمه و باغ و چمن فرزندشان !

    ***

    با تب تنهائي جانكاه خويش،

    زير باران مي سپارم راه خويش .

    شرمسار ازمهرباني هاي او،

    مي روم همراه باران كو به كو .

    ***

    چيست اين باران كه دلخواه من است ؟

    زير چتر او روانم روشن است .

    چشم دل وا مي كنم

    قصه يك قطره باران را تماشا مي كنم :

    ***

    در فضا،

    همچو من در چاه تنهائي رها،

    مي زند در موج حيرت دست و پا،

    خود نمي داند كه مي افتد كجا !

    ***

    در زمين،

    همزباناني ظريف و نازنين،

    مي دهند از مهرباني جا به هم،

    تا بپيوندند چون دريا به هم !

    ***

    قطره ها چشم انتظاران هم اند،

    چون به هم پيوست جان ها، بي غم اند .

    هر حبابي، ديدهاي در جستجوست،

    چون رسد هر قطره، گويد: - « دوست! دوست ... !»

    مي كنند از عشق هم قالب تهي

    اي خوشا با مهر ورزان همرهي !

    ***

    با تب تنهائي جانكاه خويش،

    زير باران مي سپارم راه خويش.

    سيل غم در سينه غوغا مي كند،

    قطره دل ميل دريا مي كند،

    قطره تنها كجا، دريا كجا،

    دور ماندم از رفيقان تا كجا !

    ***

    همدلي كو ؟ تا شوم همراه او،

    سر نهم هر جاكه خاطرخواه او !

    شايد از اين تيرگي ها بگذريم .

    ره به سوي روشنائي ها بريم .

    مي روم، شايد كسي پيدا شود،

    بي تو، كي اين قطره دل، دريا شود؟

    *****
    تقديم به مدير سايت شعر بهار
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  4. #164
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    احمد شاملو
    A.SHamloo


    --------------------------------------------------------------------------------

    از مجموعه ابراهيم در آتش
    ميلاد آنكه عاشقانه بر خاك مرد



    (1)

    نگاه كن چه فرو تنانه بر خاك مي گسترد

    آنكه نهال نازك دستانش

    از عشق

    خداست

    و پيش عصيانش

    بالاي جهنم

    پست است.

    آن كو به يكي « آري » مي ميرد

    نه به زخم صد خنجر،

    مگر آنكه از تب وهن

    دق كند.



    قلعه يي عظيم

    كه طلسم دروازه اش

    كلام كوچك دوستي است.



    (2)

    انكار ِ عشق را

    چنين كه بر سر سختي پا سفت كرده اي

    دشنه مگر

    به آستين اندر

    نهان كرده باشي.-

    كه عاشق

    اعتراف را چنان به فرياد آمد

    كه وجودش همه

    بانگي شد.



    (3)

    نگاه كن

    چه فرو تنانه بر در گاه نجابت

    به خاك مي شكند

    رخساره اي كه توفانش

    مسخ نيارست كرد.

    چه فروتنانه بر آستانه تو به خاك مي افتد

    آنكه در كمر گاه دريا

    دست

    حلقه توانست كرد.

    نگاه كن

    چه بزرگوارانه در پاي تو سر نهاد

    آنكه مرگش

    ميلاد پر هيا هوي هزار شهرزاده بود.

    نگاه كن!

    *****

    به خودت بيا منو بازيچه نكن
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  5. #165
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    عمری گذشت و عشق تو از ياد من نرفت
    دل ، همزباني از غم تو خوب تر نداشت
    اين درد جانگداز زمن روی برنتافت
    وين رنج دلنواز زمن دست برنداشت

    تنها و نامراد در اين سال های سخت
    من بودم و نوای دل بينوای من
    دردا كه بعد از آن همه اميد و اشتياق
    دير آشنا دل تو ، نشد آشنای من

    از ياد تو كجا بگريزم كه بي گمان
    تا وقت مرگ دست ندارد ز دامنم
    با چشم دل به چهره خود مي كنم نگاه
    كاين صورت مجسم رنج است يا منم ؟

    امروز اين تويی كه به ياد گذشته ها
    در چشم رنجديده من می كني نگاه
    چشم گناهكار تو گويد كه ” آن زمان
    نشناختم صفای تورا “ – آه ازين گناه !

    امروز اين منم كه پريشان و دردمند
    مي سوزم و ز عهد كهن ياد می كنم
    فرسوده شانه های پر از داغ و درد را
    نالان ز بار عشق تو آزاد مي كنم .

    گاهی بخوان ز دفتر شعرم ترانه ای
    بنگر كه غم به وادی مرگم كشانده است .
    تنها مرا به ” تشنه طوفان “ من مبين
    ای بس حديث تلخ كه ناگفته مانده است .

    گفتم : ز سرنوشت بينديش و آسمان
    گفتی : ” غمين مباش كه آن كور و اين كر است “ !
    ديدی كه آسمان كر و سرنوشت كور
    صدها هزار مرتبه از ما قوی تر است ديديم؟
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  6. #166
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    احمد شاملو
    A.SHamloo


    --------------------------------------------------------------------------------

    از مجموعه ققنوس در باران
    سفر



    خداي را

    مسجد من كجاست

    اي ناخداي من؟

    در كدامين جزيره آن آبگي ايمن است

    كه راهش

    از هفت درياي بي زنهار

    مي گذرد؟

    ***

    از تنگابي پيچاپيچ گذشتيم

    - با نخستين شام سفر -

    كه مزرعه سبز آبگينه بود.



    و با كاهش شب

    - كه پنداري

    در تنگه سنگي

    جاي خوش تر داشت -

    به در يائي مرده درآمديم

    - با آسمان سربي ِ كوتاهش -

    كه موج و باد را

    به سكوني جاودانه مسخ كرده بود.

    و آفتابي رطوبت زده

    - كه در فراخي ِ بي تصميمي خويش

    سر گرداني مي كشيد،

    و در ترديد ِ ميان فرو نشستن يا بر خاستن

    به ولنگاري

    يله بود-.

    ***

    ما به سختي در هواي كنديده طاعوني ‍‍‍‍‎‏َدم مي زديم و

    عرق ريزان

    در تلاشي نو ميدانه

    پارو مي كشيدم

    بر پهنه خاموش ِ دريائي پوسيده

    كه سراسر

    پوشيده ز اجسادي ست كه چشمان ايشان

    هنوز

    از وحشت توفان بزرگ

    بر گشاده است

    و از آتش خشمي كه به هر جنبنده

    در نگاه ايشان است

    نيزه هاي شكن شكن تندر

    جستن مي كند.

    ***

    و تنگاب ها

    و درياها.

    تنگاب ها

    و درياهاي ديگر...

    ***

    آنگاه به دريائي جوشان در آمديم،

    با گرداب هاي هول

    وخرسنگ هاي تفته

    كه خيزاب ها

    بر آن

    مي جوشيد.



    ((-اينك درياي ابرهاست...



    اگر عشق نيست

    هرگز هيچ آدميزاده را

    تاب سفري اينچن

    نيست!))

    چنين گفتي

    با لباني كه مدام

    پنداري

    نام گلي

    تكرار مي كنند.



    و از آن هنگام كه سفر را لنگر بر گرفتيم

    اينك كلام تو بود از لباني

    كه تكرار بهار و باغ است.



    و كلام تو در جان من نشست

    و من آ ن را

    حرف

    به حرف

    باز گفتم.

    كلماتي كه عطر دهان تو را داشت.



    و در آن دوزخ

    - كه آب گنديده

    دود كنان

    بر تابه هاي تفته ي سنگ

    مي سوخت ـ

    رطوبت دهانت را

    از هر يكان ِ حرف

    چشيدم.



    و تو به چربدستي

    كشتي را

    بر درياي دمه خيز ِ جوشان

    مي گذراندي.

    و كشتي

    با سنگيني سيــّالش

    با غـّژا غـّژ ِ د گل هاي بلند

    - كه از بار غرور بادبان ها

    پست مي شد -

    در گذار ِاز ديوارهاي ِ پوك ِ پيچان

    به كابوسي مي مانست

    كه در تبي سنگين

    مي گذرد.

    ***

    امـّا

    چندان كه روز بي آفتاب

    به زردي نشست،

    از پس تنگابي كوتاه

    راه

    به دريايي ديگر برديم

    كه پاكي

    گفتي

    زنگيان

    غم غربت را در كاسه مرجاني آن گريسته اند و

    من اندوه ايشان را و

    تو اندوه مرا

    ***

    و مسجد من

    در جزيره ئي ست

    هم از اين دريا.

    اما كدامين جزيره، كدامين جزيره،نوح من اي ناخداي من؟

    تو خود آيا جست و جوي جزيره را

    از فراز كشتي

    كبوتري پرواز مي دهي؟

    يا به گونه اي ديگر؟ به راهي ديگر؟

    - كه در اين دريا بار

    همه چيزي

    به صداقت

    از آب تا مهتاب گسترده است

    و نقره كدر فلس ماهيان

    در آب

    ماهي ديگريست

    در آسماني

    باژ گونه -.

    ***

    در گستره خلوتي ابدي

    در جزيره بكري فرود آمديم.

    گفتي

    ((- اينت سفر، كه با مقصود فرجاميد:

    سختينه ئي ته سرانجامي خوش!))

    و به سجده

    من

    پيشاني بر خاك نهادم.

    ***

    خداي را

    نا خداي من!

    مسجد من كجاست؟

    در كدامين دريا

    كدامين جزيره؟-

    آن جا كه من از خويش برفتم تا در پاي تو سجده كنم

    و مذهبي عتيق را

    - چونان موميائي شده ئي از فراسوهاي قرون -

    به ورود گونه ئي

    جان بخشم.



    مسجد من كجاست؟



    با دستهاي عاشقت

    آن جا

    مرا

    مزاري بنا كن!
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  7. #167
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    شبانه آخر



    زيبا ترين تماشاست

    وقتي

    شبانه

    بادها

    از شش جهت به سوي تو مي آيند،

    و از شكوهمندي ياس انگيزش

    پرواز ِشامگاهي ِدرناها را

    پنداري

    يكسر به سوي ماه است.

    ***

    زنگار خورده باشد بي حاصل

    هر چند

    از دير باز

    آن چنگ تيز پاسخ ِ احساس

    در قعر جان ِ تو، ـ

    پرواز شامگاهي درناها

    و باز گشت بادها

    در گور خاطر تو

    غباري

    از سنگي مي روبد،

    چيزنهفته ئي ت مي آموزد:

    چيزي كه اي بسا مي دانسته ئي،

    چيزي كه

    بي گمان

    به زمانهاي دور دست

    مي دانسته ئي.
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  8. #168
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    از مجموعه آيدا، درخت خنجر و خاطره
    از مرگ، من سخن گفتم



    چندان كه هياهوي سبز بهاري ديگر

    از فرا سوي هفته ها به گوش آمد،

    با برف كهنه

    كه مي رفت

    از مرگ

    من

    سخن گفتم.

    و چندان كه قافله در رسيد و بار افكند

    و به هر كجا

    بر دشت

    از گيلاس بنان

    آتشي عطر افشان بر افروخت،

    با آتشدان باغ

    از مرگ

    من

    سخن گفتم.

    ***

    غبار آلود و خسته

    از راه دراز خويش

    تابستان پير

    چون فراز آمد

    در سايه گاه ديوار

    به سنگيني

    يله داد

    و كودكان

    شادي كنان

    گرد بر گردش ايستادند

    تا به رسم ديرين

    خورجين كهنه را

    گره بگشايد

    و جيب دامن ايشان را همه

    از گوجه سبز و

    سيب سرخ و

    گردوي تازه بيا كند.

    پس

    من مرگ خوشتن را رازي كردم و

    او را

    محرم رازي؛

    و با او

    از مرگ

    من

    سخن گفتم.



    و با پيچك

    كه بهار خواب هر خانه را

    استادانه

    تجيري كرده بود،

    و با عطش

    كه چهره هر آبشار كوچك

    از آن

    با چاه

    سخن گفتم،



    و با ماهيان خرد كاريز

    كه گفت و شنود جاودانه شان را

    آوازي نيست،



    و با زنبور زريني

    كه جنگل را به تاراج مي برد

    و عسلفروش پير را

    مي پنداشت

    كه باز گشت او را

    انتظاري مي كشيد.



    و از آ ن با برگ آخرين سخن گفتم

    كه پنجه خشكش

    نو اميدانه

    دستاويزي مي جست

    در فضائي

    كه بي رحمانه

    تهي بود.

    ***

    و چندان كه خش خش سپيد زمستاني ديگر

    از فرا سوي هفته هاي نزديك

    به گوش آمد

    و سمور و قمري

    آسيه سر

    از لانه و آشيانه خويش

    سر كشيدند،

    با آخرين پروانه باغ

    از مرگ

    من

    سخن گفتم.

    ***

    من مرگ خوشتن را

    با فصلها در ميان نهاده ام و

    با فصلي كه در مي گذشت؛

    من مرگ خويشتن را

    با برفها در ميان نهادم و

    با برفي كه مي نشست؛



    با پرنده ها و

    با هر پرنده كه در برف

    در جست و جوي

    چينه ئي بود.



    با كاريز

    و با ماهيان خاموشي.

    من مرگ خويشتن را با ديواري در ميان نهادم

    كه صداي مرا

    به جانب من

    باز پس نمي فرستاد.

    چرا كه مي بايست

    تا مرگ خويشتن را

    من

    نيز

    از خود نهان كنم.
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  9. #169
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    از مجموعه هواي تازه
    از زخم قلب « آبائي »



    دختران دشت!

    دختران انتظار!

    دختران اميد تنگ

    در دشت بي كران،

    و آرزوهاي بيكران

    در خلق هاي تنگ!

    دختران آلاچيق نو

    در آلاچيق هائي كه صد سال! -

    از زره جامه تان اگر بشكوفيد

    باد ديوانه

    يال بلند اسب تمنا را

    آشفته كرد خواهد...

    ***

    دختران رود گل آلود!

    دختران هزار ستون شعله،‌به طاق بلند دود!

    دختران عشق هاي دور

    روز سكوت و كار

    شب هاي خستگي!

    دختران روز

    بي خستگي دويدن،

    شب

    سر شكستگي!-

    در باغ راز و خلوت مرد كدام عشق -

    در رقص راهبانه شكرانه كدام

    آتش زداي كام

    بازوان فواره ئي تان را

    خواهيد برفراشت؟

    ***

    افسوس!

    موها، نگاه ها

    به عبث

    عطر لغات شاعر را تاريك مي كنند.



    دختران رفت و آمد

    در دشت مه زده!

    دختران شرم

    شبنم

    افتادگي

    رمه !-

    از زخم قلب آبائي

    در سينه كدام شما خون چكيده است؟

    پستان تان، كدام شما

    گل داده در بهار بلوغش؟

    لب هاي تان كدام شما

    لب هاي تان كدام

    - بگوئيد !-

    در كام او شكفته، نهان، عطر بوسه ئي؟



    شب هاي تار نم نم باران - كه نيست كار -

    اكنون كدام يك ز شما

    بيدار مي مانيد

    در بستر خشونت نوميدي

    در بستر فشرده دلتنگي

    در بستر تفكر پر درد رازتان،

    تا ياد آن - كه خشم و جسارت بود-

    بدرخشاند

    تا دير گاه شعله آتش را

    در چشم بازتان؟

    ***

    بين شما كدام

    - بگوئيد !-

    بين شما كدام

    صيقل مي دهيد

    سلاح آبائي را

    براي

    روز

    انتقام؟

    « تركمن صحرا - اوبه ي سفلي »
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  10. #170
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    از مجموعه هواي تازه
    پريا



    يكي بود يكي نبود

    زير گنبد كبود

    لخت و عور تنگ غروب سه تا پري نشسه بود.

    زار و زار گريه مي كردن پريا

    مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا.

    گيس شون قد كمون رنگ شبق

    از كمون بلن ترك

    از شبق مشكي ترك.

    روبروشون تو افق شهر غلاماي اسير

    پشت شون سرد و سيا قلعه افسانه پير.



    از افق جيرينگ جيرينگ صداي زنجير مي اومد

    از عقب از توي برج شبگير مي اومد...



    « - پريا! گشنه تونه؟

    پريا! تشنه تونه؟

    پريا! خسته شدين؟

    مرغ پر شسه شدين؟

    چيه اين هاي هاي تون

    گريه تون واي واي تون؟ »



    پريا هيچي نگفتن، زار و زار گريه ميكردن پريا

    مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا

    ***

    « - پرياي نازنين

    چه تونه زار مي زنين؟

    توي اين صحراي دور

    توي اين تنگ غروب

    نمي گين برف مياد؟

    نمي گين بارون مياد

    نمي گين گرگه مياد مي خوردتون؟

    نمي گين ديبه مياد يه لقمه خام مي كند تون؟

    نمي ترسين پريا؟

    نمياين به شهر ما؟



    شهر ما صداش مياد، صداي زنجيراش مياد-



    پريا!

    قد رشيدم ببينين

    اسب سفيدم ببينين:

    اسب سفيد نقره نل

    يال و دمش رنگ عسل،

    مركب صرصر تك من!

    آهوي آهن رگ من!



    گردن و ساقش ببينين!

    باد دماغش ببينين!

    امشب تو شهر چراغونه

    خونه ديبا داغونه

    مردم ده مهمون مان

    با دامب و دومب به شهر ميان

    داريه و دمبك مي زنن

    مي رقصن و مي رقصونن

    غنچه خندون مي ريزن

    نقل بيابون مي ريزن

    هاي مي كشن

    هوي مي كشن:

    « - شهر جاي ما شد!

    عيد مردماس، ديب گله داره

    دنيا مال ماس، ديب گله داره

    سفيدي پادشاس، ديب گله داره

    سياهي رو سياس، ديب گله داره » ...

    ***

    پريا!

    ديگه تو روز شيكسه

    دراي قلعه بسّه

    اگه تا زوده بلن شين

    سوار اسب من شين

    مي رسيم به شهر مردم، ببينين: صداش مياد

    جينگ و جينگ ريختن زنجير برده هاش مياد.

    آره ! زنجيراي گرون، حلقه به حلقه، لابه لا

    مي ريزد ز دست و پا.

    پوسيده ن، پاره مي شن

    ديبا بيچاره ميشن:

    سر به جنگل بذارن، جنگلو خارزار مي بينن

    سر به صحرا بذارن، كوير و نمك زار مي بينن



    عوضش تو شهر ما... [ آخ ! نمي دونين پريا!]

    در برجا وا مي شن، برده دارا رسوا مي شن

    غلوما آزاد مي شن، ويرونه ها آباد مي شن

    هر كي كه غصه داره

    غمشو زمين ميذاره.

    قالي مي شن حصيرا

    آزاد مي شن اسيرا.

    اسيرا كينه دارن

    داس شونو ور مي ميدارن

    سيل مي شن: گرگرگر!

    تو قلب شب كه بد گله

    آتيش بازي چه خوشگله!



    آتيش! آتيش! - چه خوبه!

    حالام تنگ غروبه

    چيزي به شب نمونده

    به سوز تب نمونده،

    به جستن و واجستن

    تو حوض نقره جستن



    الان غلاما وايسادن كه مشعلا رو وردارن

    بزنن به جون شب، ظلمتو داغونش كنن

    عمو زنجير بافو پالون بزنن وارد ميدونش كنن

    به جائي كه شنگولش كنن

    سكه يه پولش كنن:

    دست همو بچسبن

    دور ياور برقصن

    « حمومك مورچه داره، بشين و پاشو » در بيارن

    « قفل و صندوقچه داره، بشين و پاشو » در بيارن



    پريا! بسه ديگه هاي هاي تون

    گريه تاون، واي واي تون! » ...



    پريا هيچي نگفتن، زار و زار گريه مي كردن پريا

    مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا ...

    ***

    « - پرياي خط خطي، عريون و لخت و پاپتي!

    شباي چله كوچيك كه زير كرسي، چيك و چيك

    تخمه ميشكستيم و بارون مي اومد صداش تو نودون مي اومد

    بي بي جون قصه مي گف حرفاي سر بسه مي گف

    قصه سبز پري زرد پري

    قصه سنگ صبور، بز روي بون

    قصه دختر شاه پريون، -

    شما ئين اون پريا!

    اومدين دنياي ما

    حالا هي حرص مي خورين، جوش مي خورين، غصه خاموش مي خورين

    [ كه دنيامون خال خاليه، غصه و رنج خاليه؟



    دنياي ما قصه نبود

    پيغوم سر بسته نبود.



    دنياي ما عيونه

    هر كي مي خواد بدونه:



    دنياي ما خار داره

    بيابوناش مار داره

    هر كي باهاش كار داره

    دلش خبردار داره!



    دنياي ما بزرگه

    پر از شغال و گرگه!



    دنياي ما - هي هي هي !

    عقب آتيش - لي لي لي !

    آتيش مي خواي بالا ترك

    تا كف پات ترك ترك ...



    دنياي ما همينه

    بخواي نخواهي اينه!



    خوب، پرياي قصه!

    مرغاي شيكسه!

    آبتون نبود، دونتون نبود، چائي و قليون تون نبود؟

    كي بتونه گفت كه بياين دنياي ما، دنياي واويلاي ما

    قلعه قصه تونو ول بكنين، كارتونو مشكل بكنين؟ »



    پريا هيچي نگفتن، زار و زار گريه مي كردن پريا

    مث ابراي باهار گريه مي كردن پريا.

    ***

    دس زدم به شونه شون

    كه كنم روونه شون -

    پريا جيغ زدن، ويغ زدن، جادو بودن دود شدن، بالا رفتن تار شدن

    [ پائين اومدن پود شدن، پير شدن گريه شدن، جوون شدن

    [ خنده شدن، خان شدن بنده شدن، خروس سر كنده شدن،

    [ ميوه شدن هسه شدن، انار سر بسّه شدن، اميد شدن ياس

    [ شدن، ستاره نحس شدن ...



    وقتي ديدن ستاره

    يه من اثر نداره:

    مي بينم و حاشا مي كنم، بازي رو تماشا مي كنم

    هاج و واج و منگ نمي شم، از جادو سنگ نمي شم -

    يكيش تنگ شراب شد

    يكيش درياي آب شد

    يكيش كوه شد و زق زد

    تو آسمون تتق زد ...



    شرابه رو سر كشيدم

    پاشنه رو ور كشيدم

    زدم به دريا تر شدم، از آن ورش به در شدم

    دويدم و دويدم

    بالاي كوه رسيدم

    اون ور كوه ساز مي زدن، همپاي آواز مي زدن:



    « - دلنگ دلنگ، شاد شديم

    از ستم آزاد شديم

    خورشيد خانم آفتاب كرد

    كلي برنج تو آب كرد.

    خورشيد خانوم! بفرمائين!

    از اون بالا بياين پائين

    ما ظلمو نفله كرديم

    از وقتي خلق پا شد

    زندگي مال ما شد.

    از شادي سير نمي شيم

    ديگه اسير نمي شيم

    ها جستيم و واجستيم

    تو حوض نقره جستيم

    سيب طلا رو چيديم

    به خونه مون رسيديم ... »

    ***

    بالا رفتيم دوغ بود

    قصه بي بيم دروغ بود،

    پائين اومديم ماست بود

    قصه ما راست بود:



    قصه ما به سر رسيد

    غلاغه به خونه ش نرسيد،

    هاچين و واچين

    زنجيرو ورچين!

    *****



    ----------------
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


صفحه 17 از 18 نخستنخست ... 7131415161718 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/