خودشكن
اين مرد خودپرست
اين ديو اين رها شده از بند
مست مست
استاده روبه روي من و خيره در منست
گفتم به خويشتن
آيا توان رستنم از اين نگاه هست ؟
مشتي زدم به سينه او
ناگهان دريغ
آيينه تمام قد رو به رو شكست
خودشكن
اين مرد خودپرست
اين ديو اين رها شده از بند
مست مست
استاده روبه روي من و خيره در منست
گفتم به خويشتن
آيا توان رستنم از اين نگاه هست ؟
مشتي زدم به سينه او
ناگهان دريغ
آيينه تمام قد رو به رو شكست
[دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]غافل از آنیم که کج میرویم
[SIGPIC][/SIGPIC]
مرگ برگ
در اوج شادماني
در قله غرور
در بهترين دقايق اين عمر نابپاي
در لذت نوازش برگ و نسيم صبح
در لحظه نهايت نسيان رنجها
در لحظه اي كه ذهن وي از ياد برده است
خوف تگرگ را
كز شاخسار باغ جدا كرده برگ را
ناگاه
غرنده تر ز رعد و شتابنده تر ز برق
احساس مي كند
چون پتك جانگدازي اين پيك مرگ را
[دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]غافل از آنیم که کج میرویم
[SIGPIC][/SIGPIC]
اميد وفا
من آن كبوتر بشكسته بال در دامم
كه بهر صيد من اين چرخ دانه اي نفكند
مرا به همت آن مرغ آسمان رشك است
كه رخت خويش به هيچ آشيانهاي نفكند
به سيل حادثه تا خود نسازدش ويران
زمانه هيچ زمان طرح خانه اي نفكند
من آن غريب درخت كوير سوخته ام
كه سنگ رهگذر از من جوانه اي نفكند
به غير كه وفا از پري رخان خواهم
به شوره زار كس از مهر دانه اي نفكند
فرشتهاي كه خبرداشت از شراره عشق
چرا به من نگه عاشقانه اي نفكند ؟
حميد هيچ زمان شعر تازه اي نسرود
طنين نامتو تا در ترانهاي نفكند
[دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]غافل از آنیم که کج میرویم
[SIGPIC][/SIGPIC]
صدر جهان
برمن چو ميگذري ......................................... چون آفتابي
هوشم ز سر ببري ......................................... مانا شرابي
بهر شكسته دلان ......................................... مرهم تويي تو
بر چشم خسته من ......................................... داروي خوابي
هم شهره اي به نشاط ......................................... شط نشيطي
هم شعله اي ز شرار ......................................... شور شرابي
شرمنده ام كه تو را ......................................... در خور ندارم
جز جان كههديه كنم ......................................... تو روح نابي
مرداب را تو در آن ......................................... نيلوفرستي
در عمق آبي بحر ......................................... در خوشابي
برما چه مي نگري .........................................همچو � تو مستيم
اي چشم دلبر من ......................................... چون من خرابي
مهر از تو مي طلبم ؟ ......................................... هيهات بر من
بر هر كه چشمه نوش ......................................... بر من سرابي
ك لب به كجا ......................................... روي آورم روي ؟
مستقيم من و تو ......................................... درياي آبي
من مستمند و تو ......................................... صدر جهاني
يك ذره ام من و تو ......................................... صد آفتابي
[دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]غافل از آنیم که کج میرویم
[SIGPIC][/SIGPIC]
ترا من چشم در راهم شبا هنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
و زان دل خستگانت راست اندوهی فراهم
ترا من چشم در راهم
شبا هنگام ، در آن دم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بنده نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گردم یاد آوری یا نه ، من از یادت نمی کاهم
ترا من چشم در راهم
[دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]غافل از آنیم که کج میرویم
[SIGPIC][/SIGPIC]
هیس ! مبادا سخنی ! جوی آرام
از بر دره بغلتید و برفت .
آفتاب ، از نگهش سرد به خاک
پرشی کرد و برنجید و برفت .
در همه جنگل مغموم دگر
نیست ریبا صنمان را خبری .
دلربایی ز پس استهزا
خنده یی کرد و پس آنگه گذری .
این زمان بالش در خونش فرو ،
جغد بر سنگ نشسته ست خموش .
هیس ! مبادا سخنی ! جغدی پیر ،
پای در قیر به ره دارد گوش .
[دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]غافل از آنیم که کج میرویم
[SIGPIC][/SIGPIC]
دلم گرفته است
دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده ی شب می کشم
چراغ های رابطه تاریکند
چراغ های رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به مهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردنی است
[دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]غافل از آنیم که کج میرویم
[SIGPIC][/SIGPIC]
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس ولیک
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند
نازک آرای تن ساق گلی
که به جانش کشتن
و به جان دادمش آب
ای دریغا به برم می شکند
دستها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در، می گوید با خود :
غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند .
[دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]غافل از آنیم که کج میرویم
[SIGPIC][/SIGPIC]
ديدار
عمری گذشت و عشق تو از ياد من نرفت
دل ، همزباني از غم تو خوب تر نداشت
اين درد جانگداز زمن روی برنتافت
وين رنج دلنواز زمن دست برنداشت
تنها و نامراد در اين سال های سخت
من بودم و نوای دل بينوای من
دردا كه بعد از آن همه اميد و اشتياق
دير آشنا دل تو ، نشد آشنای من
از ياد تو كجا بگريزم كه بي گمان
تا وقت مرگ دست ندارد ز دامنم
با چشم دل به چهره خود مي كنم نگاه
كاين صورت مجسم رنج است يا منم ؟
امروز اين تويی كه به ياد گذشته ها
در چشم رنجديده من می كني نگاه
چشم گناهكار تو گويد كه ” آن زمان
نشناختم صفای تورا “ – آه ازين گناه !
امروز اين منم كه پريشان و دردمند
مي سوزم و ز عهد كهن ياد می كنم
فرسوده شانه های پر از داغ و درد را
نالان ز بار عشق تو آزاد مي كنم .
گاهی بخوان ز دفتر شعرم ترانه ای
بنگر كه غم به وادی مرگم كشانده است .
تنها مرا به ” تشنه طوفان “ من مبين
ای بس حديث تلخ كه ناگفته مانده است .
گفتم : ز سرنوشت بينديش و آسمان
گفتی : ” غمين مباش كه آن كور و اين كر است “ !
ديدی كه آسمان كر و سرنوشت كور
صدها هزار مرتبه از ما قوی تر است ؟
[دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]غافل از آنیم که کج میرویم
[SIGPIC][/SIGPIC]
بهار
شب سردي است، و من افسرده.
راه دوري است، و پايي خسته.
تيرگي هست و چراغي مرده.
***
مي كنم، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سايه اي از سر ديوار گذشت،
غمي افروز مرا بر غم ها.
***
فكر تاريكي و اين ويراني
بي خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز كند پنهاني.
***
نيست رنگي كه بگويد با من
اندكي صبر، سحر نزديك است.
هر دم اين بانگ بر آرم از دل:
واي، اين شب چقدر تاريك است!
[دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]غافل از آنیم که کج میرویم
[SIGPIC][/SIGPIC]
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)