كلاغ سپيد
چه معصومانه خواب ميديد
وقتي به آواز قناري مينگريست
كه در انديشه آن دختر بود
همان دخترك كبريت فروش
كه من
هر شب به انتظارش هستم
تا بيايد و در سرماي روحم
كه قنديلهايش همه آهكي اند
آتش بزند
تمام سپيدهايي كه تا كنون نگفته ام
و تمام نثرهايي كه عمودي خواهم نوشتشان
...
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)