رقص محرمانه يك زيبا
سادگي
سنجاقك كوچكي بود
هديه اي بي سبب
شبنمكي بر لبان عاشقت
وقتي كه زير باران غريبه اي را مي خواندي
و من آن سوتر ترا دعا مي كردم
چشمانم چنان مجمر خون
به يادت مانده است .
حالا سالها گذشته است
ديگر باران آبي نيست
و گربه ها همگي شرورند .
چرا
خيال مي كني
هنوز به ستاره چيني در كوير دلخوشم .
من !
آن هم من !
من بروي چينه ي نازكي راه مي روم
كه يكسوش دريايي از خون موج مي زند
و سوي ديگرش دوزخي از آتش است
آن چنان عميق كه سرچشمه ي آن پيدا نيست .
براي من كه اينچنين فقيرم
همين سنجاقك كوچك ثروتي ست
و لمس تو چمنگاهي
كه از نمين ترانه اي شاداب است .
خواب !
آن هم بر چشم هاي من
نمي شنوي ؟ !
صداي انفجار بزرگي را
كه هر لحظه درون سينه ام
شيطنت مي كند
گياهي كه در كوهستان رُست
چگونه به نرمي دستان تو عادت كند
بر مي گردد به سايه
تنها خنده اش شبيه آفتابگردان خواهد ماند .
ترانه بخوان
غريبه را بخوان
تا ببينم چگونه در آغوشش رها مي شوي
دعايت مي كنم
با چشماني خونين مجمر .
گذر مي كنم بي تو
در انزواي شهرم
در سياهي پايتخت
در فرار طبرستان
در زخم هاي جنوب
در بي قراري كردستان
در سوگ ارگ .
گذر مي كنم بي تو
با يادت
كه زيبا ترين رقص ها را
كنار شعله اي در نم نمك باران نشانم دادي .
هديه اي بي سبب از تو
در دستم است
ببين ! سنجاقكت جان مي گيرد
پرواز مي كند
كوچك است و زيبا
افسوس كه در اين حوالي ستاره چينان مرده اند .
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)