غريبه

غريبه
رودخانه به تو " آشنايي" هديه مي داد،
تو از صداي موج گله مند بودي
زلالي آب " عشق " را به تو هديه ني بخشيد،
تو كورمال كورمال به دنبال عشق مي گشتي
" لحظات " هديه اي بودند در كف دستانت،
و تو به تنهايي ات پناه مي بردي!

غريبه
رود هميشه همان رود نمي ماند
تا آشنايي هديه دهد
و
عشق هميشه در زلالي آب به پايت ريخته نمي شود

آه غريبه
اين گونه پريشان دنبال چه مي گردي، گرد خود؟
به رود بنگر!
به زندگي
و
به كف دستانت
و از خود بپرس
از كه به كه پناه مي برم، جايي كه زيستن در ژرفاي
" يك دم" نهفته است؟