تمنا

و
دل تمنايي مي خواهد
تمنايي به گستره ي دشت ها و افق ها
تمناي درك شدن ها
تمناي پذيرش ها
و
فهم ها
و تمناي يكي شدن ها
و
چه قدر تنهاست اين دل
تنها و بي كس
نه بود حادثه اي،
از تصادم لحظه هاي درك شدگي
نه وجود گوش شنوايي،
در انحناي واشده ي زمان
زمان درد و دل هاي نهان
و
چه قدر دردناك است
فهم پذيرش سكوت
سكوت متجلي كننده ي حقايق
حقايق يكي نشدن ها
حقايق هجرها و گدازها
و
چه قدر تنهاست رها شدن ها
تنها گذاشته شدن ها
و
پس زده شدن ها
و
چه قدر تنهاتر
مواجه با دورويي ها

اي دل خاموش گير!
و در خويش بگداز!
كه ترا جايي در اين ميانه نيست
دست از تقلاي يافت حقايق بركش!
كه حقايق همه لكه دار شده اند
ترا در سرزمين رياهاي واضح
و حقايق كاذب جايي نيست