نهالي در ذهنم
داسي در دستم
شوري در سينه ام
سكوتي بر لبانم
نوري در يأسم
غمي بر چشمم
آفتابي در انديشه ام
رگباري بر زبانم
چگونه با درون همسفرت كنم
نهالي در ذهنم
داسي در دستم
شوري در سينه ام
سكوتي بر لبانم
نوري در يأسم
غمي بر چشمم
آفتابي در انديشه ام
رگباري بر زبانم
چگونه با درون همسفرت كنم
[دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]غافل از آنیم که کج میرویم
[SIGPIC][/SIGPIC]
بر خاك سرد خفته بودم
با بانگ اميدت چه بي تابانه از خاك بر شدم
نزديك ها اميدي بر نمي داد
چه عاشقانه به دورها نگريستم
و دورها چه بي صبرانه از پس نگاه منتظرانه ام
محو مي شدند
و هنوز از باور عاشقانه ام تهي نشدم
كه غريبانه از خاك پر شدم
[دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]غافل از آنیم که کج میرویم
[SIGPIC][/SIGPIC]
این یکی از شعرای حمید مصدقه که من خیلی دوستش دارم(بخونید ضرر نمی کنید)
تو به اندازه ي تنهايي من خوشبختي
من به اندازه ي زيبايي تو غمگينم
چه اميد عبثي
من چه دارم كه تو را در خور ؟
هيچ
من چه دارم كه سزاوار تو ؟
هيچ
تو همه هستي من ، هستي من
تو همه زندگي من هستي
تو چه داري ؟
همه چيز
تو چه كم داري ؟ هيچ
بي تو در مي ابم
چون چناران كهن
از درون تلخي واريزم را
كاهش جان من اين شعر من است
آرزو مي كردم
كه تو خواننده ي شعرم باشي
راستي شعر مرا مي خواني ؟
نه ، دريغا ، هرگز
باورنم نيست كه خواننده ي شعرم باشي
كاشكي شعر مرا مي خواندي
بي تو من چيستم ؟ ابر اندوه
بي تو سرگردانتر ، از پژواكم
در كوه
گرد بادم در دشت
برگ پاييزم ، در پنجه ي باد
بي تو سرگردانتر
از نسيم سحرم
از نسيم سحر سرگردان
بي سرو سامان
بي تو - اشكم
دردم
آهم
آشيان برده ز ياد
مرغ درمانده به شب گمراهم
بي تو خاكستر سردم ، خاموش
نتپد ديگر در سينه ي من ، دل با شوق
نه مرا بر لب ، بانگ شادي
نه خروش
بي تو ديو وحشت
هر زمان مي دردم
بي تو احساس من از زندگي بي بنياد
و اندر اين دوره بيدادگريها هر دم
كاستن
كاهيدن
كاهش جانم
كم
كم
چه كسي خواهد ديد
مردنم را بي تو ؟
بي تو مردم ، مردم
گاه مي انديشم
خبر مرگ مرا با تو چه كس مي گويد ؟
آن زمان كه خبر مرگ مرا
از كسي مي شنوي ، روي تو را
كاشكي مي ديدم
شانه بالازدنت را
بي قيد
و تكان دادن دستت كه
مهم نيست زياد
و تكان دادن سر را كه
عجيب !عاقبت مرد ؟
افسوس
كاكش مي ديدم
[دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]غافل از آنیم که کج میرویم
[SIGPIC][/SIGPIC]
عشق در چشمان تو
عشق درچشمان تو موج مي زند
گويي كه نگاهت سخن از اوج مي زند
در سينه اين دل من شاد مي شود
مغرور مي شود
سخن از تاج مي زند
دل اگر كه بازيچه ي توست
كجاست آنكه بر دل علاج مي زند
[دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]غافل از آنیم که کج میرویم
[SIGPIC][/SIGPIC]
غزل خوان
آن روزكه ديدم رخ او شاد شدم
آشفته شدم
خوار شدم
مست شدم
بي دل وبيمار شدم
بر طعمه ي اين دام گرفتار شدم
با خنده ي خود ملك سليمان بردم
آشفته چو شد جمله پريشان كندم
امشب اي خواب تو از چشم تر من بگريز
كه غم دوري او در ره مستان بردم
و تو اي شمع بسوز خواب ز چشمم بربا
شايد آن نور تو امشب به گلستان بردم
و تو اي ماه بيا تا كه رخش بينم باز
عشق اونعره زنان , مست و غزل خوان بردم
[دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]غافل از آنیم که کج میرویم
[SIGPIC][/SIGPIC]
هياهو
صداي تپشهاي دل مي رسد
صداي هياهو ز گل مي رسد
تو كردي دل ساده را بي قرار
تو دشت خيالم تويي تك سوار
بيا تا بگوييم ز شبهاي تار
بيا تا بباريم چو ابر بهـار
بازهم آيينه ها غمناكند
بازهم چشمهاي تو نمناكند
بگو از دلي مرده در هجر يار
بگو از درختي در اين شوره زار
تو با قصه هايت به من خستگي مي دهي
تو با غصه هايت به من زندگي مي دهي
سفر كرده ام با هزاران اميد
سفر كرده ام با دو بال سپيد
نه ابري بباريد بر جسم من
نه نوري بتابيد بر قلب من
چرا قلب شيشه پر از كينه است
چرا بر تنش زخم ديرينـه است
نگر بر قلنـدر كه خوابيده است
نگر بر صنوبر كه خشكيده است
سكوت سحر را به تو مي دهم
سكوتي اگر بشكني در شبـم
[دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]غافل از آنیم که کج میرویم
[SIGPIC][/SIGPIC]
ساقی
ازمن نمي ماند به جا
جز قامتي خسته به راه
ازمن نمي آيد صدا
جز هق هق و ناله وآه
محتاج باتو بودنم
اي كه تو خورشيدي و ماه
بر جسم بي جانم كنون
تنها تويي يك تكيه گاه
چشم تو خورشيد پگاه
افسون كني با هر نگاه
خنجر زني اين خسته را
زخمي كني دلبسته را
از شوق تو راهي شدم
در آب چون ماهي شدم
من از براي ديدنت
تاآسمان ها رفته ام
حتي در اين يخ بستگي
تا عمق دريا رفته ام
من خسته ام من خسته ام
با عشق پيمان بسته ام
هفت خان ها ديده ام
من از خطر ها جسته ام
با من تو از دوري مگو
شايد نمي خواهي مرا
در دام تو افتاده ام
از من نمي پرسي چرا
من گويمت من گويمت
گوش كن بهر خدا
آن روز كه اندوه زمان
در چهره ي من شد نهان
با گرمي دستان خود
دادي به من تاج شهان
مهر تو در قلبم نشست
اندوه شب ها را شكست
شادي وجودم را گرفت
ساقي به مهماني نشست
مي جامي از عشق تو بود
مي عقل و هوشم را ربود
آنگه كه گشتم مست تو
ناجي نبود جز دست تو
اكنون بيا جامم بده
از آن مي نابم بده
من غرق درياي تو ام
يك جرعه معنايم بده
[دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]غافل از آنیم که کج میرویم
[SIGPIC][/SIGPIC]
تو هستي
رو مي كنم به هر جا ، در هر كجا تو هستي
از ابتدا تو بودي، تا انتها تو هستي
در جاده هاي خاكي ،آن سوي ناكجا آباد
هر لحظه رو به روي چشمان ما تو هستي
كشتي شكسته ماييم . اما در اين هياهو
هم با خدا تو هستي ، هم نا خدا تو هستي
گويي درون چشمت خورشيد لانه كرده !
سر چشمهء تمام آيينه ها تو هستي
در بين هر ركوع و در بين سجده هايم
هم دلگشا تو هستي ، هم دلربا تو هستي
امروز اگرچه دنيا در دست كافران است
فردا سرود فتح هر ماجرا تو هستي
او ، من ، شما و هستي مشتقّ اسم اعظم
سر منشا تمام او ، من ، شما ، تو هستي
شعر و غزل نوايي جز تو نمي شناسند
پايان خوب شعر هر بينوا تو هستي
[دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]غافل از آنیم که کج میرویم
[SIGPIC][/SIGPIC]
براي خوبي انسان بهانه لازم نيست
كنار نغمهء باران ترانه لازم نيست
بخوان ترانه وتيري به قلب غنچه بزن
براي كشتن گل تازيانه لازم نيست
قسم به رقص پرستو ميان سفرهء باد
پرنده را قفس و آشيانه لازم نيست
بيا چو ابر بهاري سرود قطره بخوان
كه فصل زرد خزان را جوانه لازم نيست
نشان خانهء حق را ز بوي باران پرس
ميان اين همه حجّت ،نشانه لازم نيست
براي اينكه دلم را به شعله بنشاني
بزن به تير نگاهت زبانه لازم نيست
[دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]غافل از آنیم که کج میرویم
[SIGPIC][/SIGPIC]
ما مرغ اسيريم و پريدن هوس ما
تنهايي دوران همه جا پيش و پس ما
قلبي نشكستيم و جفايي ننموديم
هر لحظه ولي جور و جفا ، هم نفس ما
در بغض ترك خوردهء ما عشق نهان است
ماييم و همين مهر و وفا ، دادرس ما
افسانهء بودن همه را صحبت عشق است
اين كفر پرستي نبود خار و خس ما
بر شب شده گان نغمهء بيدار نخوانيد
صبحيم و همين روشني روز ، بس ما
دل از ورق آينه اسرار خدا گفت
گنج ازلي خفته ز خاك نفس ما
در گردش اين كون و مكان راز بزرگي ست
درياب ، كه بازيچه پرستي قفس ما
ما در ره معشوق سر و جان نشناسيم
اين بي سر و پايي همه جا خويش وكس ما
پرواز امير از پي آهنگ خدا بود
ما مرغ اسيريم و پريدن هوس ما
[دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]غافل از آنیم که کج میرویم
[SIGPIC][/SIGPIC]
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)