نسيم
باز هم بيمار مي بينم تو را ...
اي دل سركش كه درمانت مباد!
برق چشمي آتشي افروخت باز
كاين چنين آتش به جانت اوفتاد.
اي دل، اي درياي خون! آشفته اي:
موج غم ها در تو غوغا مي كند،
بي وفايي هاي يارت با تو كرد
آنچه توفان ها به دريا مي كند...
او اگر با ديگران پيوست و رفت،
غير ازين هم انتظاري داشتي؟
بي وفايي كرد، اما - خود بگو -
با وفا، تا حال، ياري داشتي؟
او نسيم است... او نسيم دلكش است:
دامن شادي به گلشن مي كشد.
خار و گل در ديده ي لطفش يكي ست:
بر سر اين هر دو، دامن مي كشد.
او نسيم است و چو بر گل بگذرد،
عطر گل با او به يغما مي رود،
با تن گل گر چه پيوندد، ولي
عاقبت آزاد و تنها مي رود...
تو گليّ و او نسيم دلكش است
از پي ِ پيوند كوتاهش برو؛
پرفشان، يك شب ز دامانش بگير،
چند گامي نيز همراهش برو...
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)