قاري ننه گئجه ناغيل دييه نده ،
( شب هنگام که مادر بزرگ قصه مي گفت، )
کولک قالخيب قاپ باجاني دويه نده،
(بوران بر مي خاست و در و پنجره خانه را مي کوبيد،)
قورد کئچي نين شنگيله سين ييه نده،
( هنگامي که گرگ شنگول و منگول ننه بز را مي خورد،)
من قاييديب بير ده اوشاق اولايديم!
(اي کاش من مي توانستم بر گردم و بار ديگر کودکي شوم !)
بير گول آچيب اوندان سونرا سولايديم!
(اي کاش به حد شکوفه اي زندگي مي کردم و سپس مي پژمردم !)
عمه جانين بال بلله سين يئيه رديم،
(لقمه نان وعسل عمه جان را مي خوردم،)
سوندان دووروب اوست دونومو گييه رديم،
( بعد بلند مي شدم و لباس بيرونم را مي پوشيدم،)
با غچالاردا تيرينگيني دييه رديم،
(در باغچه ها آواز مي خواندم، )
آي اوزومو او ازديرن گونلريم!
(آه! اي دوران شاديها کجايي!؟)
آغاج مينيب آت گزديرن گونلريم!
(روزگاري که سوار تکه چوبي بسان اسب مي شدم و سوار کاري مي کردم!)
شهريار دوران کودکي خود را در روستاي پر شم انداز خو***اب و درميان روستائيان پاکدل آذربايجاني گذراند. اما هنگامي که او به تبريز آمد مفتون اين شهر جذاب و تاريخ ساز و اديب پرور شد.درو اقع او در اشعار بسياري از تبريز بمثابه پايتخت آزاديخواهي ، هنر،عرفان و نيز انديشه ايران ياد مي کند. وي دوران تحصيلات اوليه خود را در مدارس متحده ، فيوضات و متوسطه تبريز گذراند و با قرائت و کتابت السنه ترکي ، فارسي و عربي آشنا شد.
شهريار بعدا به تهران آمد و وارد دارالفنون شد وبه تحصيل در رشته طب پرداخت .
اما در سال آخر تحصيلات، ناگهان گرفتار عشقي جانسوز شد .
سالها شمع دل افروخته و سوخته ام تا زپروانه کمي عاشقي آموخته ام
عجبا که اين عشق مسير زندگي شهريار و در واقع تاريخ ادبيات ايران را تغيير داد!
اين عشق جگرسوز تاثيري تکان دهنده بر روح و جان شهريار نهاد و جهان روان او را از هم پاشيده و يا بعبارتي صيقل داد!
آسمان چون جمع مشتاقان پريشان مي کند درشگفتم من چرا ازهم نمي پاشد جهان
اين عشق نافرجام بحدي در روح و روان او ماندگار شد که حتي به رغم بازگشت معشوق، عاشق به وصل تن نداد .
چرا که اينبار او با عبور از شعاع معشوق ، وارد شعشعه تعشق به عشق گشته بود!
آمدي جانم بقربانت ولي حالا چرا بي وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا!؟
اين شاعرعاشق، نخستين اشعار خود را با تخلص «بهجت» نوشته است.
اما چنانچه که خود مي گويد وقتي دوبار پي در پي به ديوان حافظ رجوع کرد از جانب شاعر بلند آوازه شيراز ، تخلص «شهريار» بدو بخشيده شد و وي به اين ترتيب از نفس گرم لسان الغيب مدد جست و شهريار ملک سخن گرديد.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)