جوانی شمعرهکردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را
کنون بابار پیری آرزومندم که برگردم
به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را
به یادیار دیرین کاروان گمکرده رامانم
که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را
بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی
چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانیرا
چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی
که در کامم به زهرآلود شهد شادمانیرا
سخن با من نمیگوئی الا ای همزبان دل
خدایا با که گویم شکوهی بیهمزبانی را
نسیم زلف جانان کو؟ که چون برگ خزان دیده
به پای سرو خود دارمهوای جانفشانی را
به چشم آسمانیگردشی داری بلای جان
خدایا بر مگردان اینبلای آسمانی را
نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن
که از آب بقا جوئیدعمر جاودانی را
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)