گلچین که آمد ای گل مندر چمن نباشم
آخر نه باغبانم؟شرط است من نباشم
ناچار چون نهد سر بر دامن گلم خار
چاکم بود گریبان گر درکفن نباشم
عهدی که رشته‌ی آن با اشک تاب دادی
زلف تو خود بگوید من دل ************نباشم
اکنون که شمع جمعی دودم به سر رود به
تا چشم رشک و غیرت در انجمننباشم
بی‌چون تو همزبانی من در وطن غریبم
گر باید این غریبی گو در وطننباشم
با عشق زادم ای دل با عشق میرم ای جان
من بیش از این اسیر زندان تننباشم
بیژن به چاه دیو و چشم منیژه گریان
گر غیرتم نجوشد پس تهمتن نباشم
بیگانه بود یار و بگرفت خوی اغیار
من نیز شهریاراجز خویشتن نباشم