نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5

موضوع: الهه ناز

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #5
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    كمی استراحت كردم ، كمی مطالعه كردم ، كمی فكرهای جورواجور كردم و ساعت یك ربع به پنج به اتاق مادر رفتم بیدار بود .

    · سلام مادرجون امروز یه خبر خوب براتون دارم .البته امیدوارم خودتون مخالفت نكنین .از آقای مهندس با بدبختی اجازه گرفتم كه من و شما با هم بریم رنگ ومدل پرده رو انتخاب كنیم .نظرتون چیه؟ دستم را فشرد

    · پس بلند شین تا پشیمون نشدن .آقای مهندس خیلی شما رو دوست دارن ها.برام خط ونشون كشیدن اگه بلایی سر شما بیاد بیچاره‌م می كنن .تاز گفتن اگه تا سرماه صحبت نكنین عذرم رو میخوان .من شما رو دوست دارم مادرجون دلم نمیخواد از پیشتون برم، حداقل تا وقتیكه ببینم كاملا خوب شدین

    نگاهی پر از مهر و سپاس به من كرد . لبخند زد. او را بوسیدم .از داخل كمد بارانی شیكی برایش آوردم تا بپوشد .پایین آمدیم مهندس مشغول نوشیدن چای بود. به احترام نیم خیز شد.

    · عصرتون بخیر!

    · عصر شما هم بخیر خانم.مامان! فكر نمیكردم قبول كنین كه بیرون برین

    · مادر رو حرف من حرف نمی زنن

    · ما هم كه همین كار رو كردیم خانم

    · از شما هم سپاسگزارم.ولی ای كاش اونطوری برام خط ونشون نمی كشیدین

    · گاهی اوقات لازمه

    · به نازكشی بعدش می ارزه؟

    · گاهی اوقات بله .عصبانیت دست خود آدم نیست

    · قبول ندارم

    · خب كجا می رین و كی بر می گردین؟

    · كجاش رو نمی دونم ولی تا ساعت هشت ونیم برمیگردیم

    · كمی دیر نیست؟

    · فرصت انتخاب كه به ما می دین؟

    · من هم باهاتون میام

    · لازم نیست مهندس، شما به كارتون برسین

    · پس نمی خواین من بیام؟

    · نخیر با عرض معذرت.میخوام مادر كمی احساس استقلال كنه

    · ثریا؟!

    · بله آقا. وبا سینی چای وارد شد

    · به مرتضی بگو مادرو خانم رادمنش میخوان برن بیرون خرید. اونها رو برسونه

    · چشم آقا. وبا تعجب به ما چشم دوخت

    · ثریا خانم، شما چیزی نیاز ندازین؟

    · نه، ممنون گیتی خانم.

    · واگه مهندس اجازه بدن ما مزاحم آقا مرتضی نمی شیم خودمون می ریم

    · خانم عزیز، ماشین و راننده جلو خونه‌س اونوقت میخواین با تاكسی برین؟

    · نخیر با ماشین شما می ریم

    · شما كه گفتین نمی خواین همراهتون بیام

    · منظورم اینه كه خودم مادر رو میبرم

    · مگه رانندگی بلدین؟

    · با اجازه شما!

    سر بینی اش را خاراند.جا خورده بود ولی به رو نیاورد .گفت: چه تضمینی می دین؟

    · من كه دزد نیستم آقای محترم

    · سوء تفاهم نشه ، منظورم اینه كه چه تضمینی می دین كه گواهینامه دارین؟

    · من حرفم تضمینه

    · ولی مرتضی باشه خیالم راحت تره

    · باشه ، اگه اطمینان ندارین اصرار نمی كنم .عقده رانندگی كه ندارم

    بلند شدم.بارانی وشالم را پوشیدم .مادر هم بلند شد و بطرف در آمد . مهندس آمد و گفت: این كارت پرده فروشی آشناییه كه ما همیشه كارهامون رو بهش سفارش می دیم. اگه دوست دارین برین اینجا .من بعد باهاشون حساب می كنم .اگر هم میخواین جای دیگه برین.صبر كنین براتون پول بیارم

    · گمان نمی كنم اطمینان كنین .می ریم همون پرده فروشی خوتون. و كارت را از او گرفتم .

    نگاه گله مندی به من كرد وگفت: چند لحظه صبر كنین الان برمیگردم . و از پله ها بالا رفت و با دو دسته اسكناس برگشت . این پول پیشتون باشه. شاید از پرده فروشی مورد نظر چیزی باب میلتون نبود وخواستین جای دیگه خرید كنین.

    پول را گرفتم و در كیفم گذاشتم .آقا مرتضی ماشین سفید را آماده كرده بود ومنتظر ما بود

    · خدانگهدار مهندس

    · بسلامت .مواظب باشین . بعد لبخند ظریفی تحویلم داد وگفت: آقا مرتضی سوییچ رو بدین خانم.خودشون رانندگی می كنن

    مرتضی سوییچ را به من داد .تشكر كردم .وقتی سوار شدیم گفتم: از اینكه بهم اطمینان كردین ممنونم . وبرای اینكه كاملا مطمئن بشید ، بفرمایین این گواهینامه منه .چهار سال پیش گرفتم و دو سال هم پشت ماشین پدرم نشستم .خیالتون راحت باشه

    لبخند زد وگفت: برید گیتی خانم، دیرتون نشه.من هشت ونیم منتظرتونم .

    از اینكه برای اولین بار اسم كوچكم را صدا كرد تعجب كردم وتا آمدم دنده را جابه‌جا كنم پرسید: ماشین پدرتون چی بود؟

    · بی ام و.

    · بله دیگه. عتیقه فروشی و بی ام و سواری

    · ای بابا مهندس، خدا عاقبت آدم رو به خیر كنه

    · انشاءا.... كنه .برای این پرسیدم كه اگه به دنده اتوماتیك عادت دارین قرمزه رو سوار شین

    · نه ممنون، با همین راحتترم .رنگ سفید نشانه صلح و دوستیه . رنگ قرمز هم آدم رو آتشی میكنه و هم رنگ عاشقاست

    · مگه شما عاشق نیستین؟

    · وقتش رو ندارم.خدانگهدار.

    · بسلامت خانم روانشناس .مادر مواظب خودتون باشین ، از گیتی خانم جدا نشین

    دنده عقب گرفتم و از آقا نبی كه در را باز میكرد خداحافظی كردم و راه افتادیم

    · مادر جون تند كه نمی رم؟ سر تكان داد. محو خیابانها شده بود. چطور پسری هستی كه مادرت رو دو ساله بیرون نبردی؟ باریكلا به غیرتت!

    به كارت پرده فروشی نظری انداختم و گفتم: مادر خودمونیم من خیابونها رو بلد نیستم . ولی دل و جراتم زیاده و پرسون پرسون می ریم . و جالب اینجا بود كه مادر با اشاره دست مرا راهنمایی میكرد . به مغازه رسیدیم . صاحب مغازه خانم متین را شناخت و چاق سلامتی جانانه ای كرد و گفت: خب امرتون

    · پرده سبز رنگ می خوایم كه مناسب اتاق خواب ایشون باشه

    كاتالوگ پرده را روی میز گذاشت و گفت: انتخاب بفرمایین . ببخشید شما عروس خانم متین هستین ؟

    · نخیر ، خیلی بهشون علاقه مندم .

    مادر لبخند زد .

    · مثل اینكه الحمدالـله حالتون بهتر شده خانم متین ، مهندس چطورن؟

    گفتم : الحمدالـله خوبن ، سلام رسوندن

    مادر كاتالوگ را بطرف من چرخاند تا من انتخاب كنم . من هم دوباره آن را بطرف خودش چرخاندم و گفتم: اتاق شماست . خودتون هم باید انتخاب كنین . اگر هم رنگ دیگه ای دوست دارین ، رنگ دیگه ای انتخاب كنین

    مادر یكی از نمونه را نشان داد.

    · خیلی قشنگه اتفاقا نظر منم همین بود. خب، حالا مدل رو هم انتخاب كنین .

    صاحب مغازه كاتالوگ مدلها را جلوی ما گذاشت و بالاخره یك مدل را انتخاب كردیم . اندازه در و پنجره ها را دادم و قرار شد تا آخر هفته برای نصب پرده بیایند . از صاحب مغازه خداحافظی كردیم و چون یكساعت وقت داشتیم به مادر پیشنهاد كردم به پارك نیاوران برویم و كمی قدم بزنیم . آب میوه ای گرفتم و روی نیمكت نشستیم

    · می دونین مادر، وقتی سیزده چهارده ساله بودم تا حوصله ام سر می رفت ، با مامانم و گیسو پارك می رفتیم . مدام در حال گردش بودیم . جمعه ها هم گاهی بند و بساطمون رو جمع می كردیم و می رفتیم پیك نیك . یادش بخیر ! چه روزهایی بود ! هنوز باورم نمیشه كه به این زودی خونواده ام رو از دست دادم . تو این دنیای به این بزرگی یه خواهر برام مونده و یه دل پر از یاد و خاطره ، یه دل پر از غصه . ولی روحیه ام رو شاد نگه می دارم . دنیا همینه دیگه ، ارزش غصه خوردن نداره . بعد دستش را گرفتم و ادامه دادم : من می دونم شما خوب می شین ولی دلم میخواد اگه من از پیشتون رفتم با دیگران حرف بزنین ، باهاشون ارتباط برقرار كنین . اونها نتونستن با شما ارتباط برقرار كنن . نه اینكه نخواستن ، فكر می كنن شما اینطوری راحت ترین. شما باید بهشون بفهمونین كه ارتباط رو دوست دارین . شما هنوز سنی ندارین ، پنجاه وپنج یا شش درسته ؟ سرش را بعلامت مثبت تكان داد .

    · ماشاءا.... هنوز زیبایید، خوش اندامید ، كمی به خودتون برسین معركه می شین مادرجون . فقط باید بخواین و این سكوت رو بشكنین . اگر هم فعلا دوست ندارین با كسی حرف بزنین ، پنهانی با من حرف بزنین ، من به كسی نمی گم . ولی شما حرفهای دلتون رو بیرون بریزین تا سبك شین

    نگاهی پر از رضایت به من كرد و چشمهایش پر از اشك شد . چند روز پیش داخل كاستها به كاستی برخوردم كه روش نوشته شده بود صدای همسر عزیزم مرجان . مرجان شما هستین؟

    چشمانش را بست ، در حالیكه قطرات اشك روی صورتش می غلطیدند .

    · چه اسم قشنگی دارین مادر و چه صدای قشنگی . با ویولن می خوندین . من به اون نوار گوش كردم . محشر بود . شما یه هنرمندین . معلومه همسرتون خیلی به شما علاقه داشتن و عاشق صداتون بودن . دلم میخواد ببینم كه شما باز هم می خونین . شوهرتون می نواختند؟

    سرش را بعلامت منفی تكان داد . بغضش شكست . دستش را روی چشمانش گذاشت و گریست . دستمالی از كیفم بیرون آوردم و به او دادم كه اشكهایش را پاك كند . او را بوسیدم و گفتم: گریه نكنید مادر، ساعت هشت و ده دقیقه‌س. بریم كه مهندس دفعه دیگه هم به ما اجازه بیرون اومدن بده

    بخانه برگشتیم . فكر میكنم مهندس بدجوری انتظار می كشید كه تا صدای تك گاز ما را شنید از ساختمان بیرون آمد . پیراهن لیمویی،ژاكت مشكی اسپرت و شلوار سفیدش را قلبم لرزاند . چقدر خوشگل شده بود. سیگارش را در باغچه انداخت .

    · سلام مهندس، سر وقت رسیدیم؟

    · سلام ، خوش گذشت؟

    · جای شما خالی.

    · مارو كه نبردین ! هرچی التماس كردیم، دلتون نسوخت . و بطرف مادرش رفت تا كمكش كند .

    · مادر وماشین سالم تحویل شما

    · ما نگران شما هم بودیم

    · شما لطف دارین

    مادر خودش بطرف ساختمان رفت . متین ایستاد تا پیاده شوم . شیشه ها را بالا كشیدم و پیاده شدم . در را قفل كردم .سوییچ را بطرف مهندس گرفتم وگفتم: بفرمایین از لطفتون ممنون . ببخشید جسارت كردم

    · افتخاری بود كه نصیب ماشین ما شد

    · خواهش میكنم

    · ببخشید بعد از ظهر عصبانی شدم

    · مهم نیست ، مهندس . من برای سلامتی مادر همه چیز تحمل میكنم، برای بدست آوردن هر چیز باید بهایی پرداخت

    وارد ساختمان شدیم

    · پرده خریدین؟

    · بله سفارش دادیم. تا آخر هفته حاضره

    · مبارك باشه .مبلمان وموكت رو هم لازمه مادر انتخاب كنه؟

    · لازم هست ولی كافی نیست . شما هم باید برین

    زدیم زیر خنده و روی مبل نشستیم

    · شما رو كه داریم غم نداریم گیتی خانم

    · لطف دارین ولی جدا اینبار باید خودتون برین

    · سه نفری می ریم اینطوری بهتره

    لبخند زدم و پول را از كیفم در آوردم و مقابلش گذاشتم

    · ناقابله

    · اختیار دارین.

    · بعد از مدتها اولین بار بود كه احساس كردم خونه خیلی سوت و كوره . احساس تنهایی میكردم همین كه مادر تو اتاقش هم باشه من راضی ام وجودش برام دلگرمیه . به شما هم عادت كردیم

    · ممنونم

    دوست داشتم فقط نگاهش كنم .خدا چرا یكباره مهر این مرد به دلم نشسته؟ من چه ام شده؟

    ثریا آمد و گفت: سلام گیتی خانم خسته نباشین . خوش گذشت ؟

    · سلام ، جاتون خالی بود

    · ممنون، شام حاضره

    · بله الان میاییم ثریا .خانم بفرمایین بارونی تون رو در بیارین. من می رم مادر رو میارم

    · ممنونم

    در حین صرف شام مهندس گفت:خانم تصمیم ندارین كارتون رو شبانه روزی كنین؟

    · شما كه بعدازظهر تهدیدم كردین

    · خب هنوز سرحرفم هستم .برای تستهای روانشناسی شما یكماه فرصت خوبیه كه فقط سه هفته باقی مونده .اما میخواستم به این وسیله وقت بیشتری بهتون بدم . اینطور شبها هم وقت دارین .

    · تو خواب چكاری از دست من برمیاد مهندس متین؟

    · ماشاءا..... استادین. فكر میكنم توخواب هم كارهایی ازتون بربیاد

    · مسخره می كنین ؟

    · بنظر شما داشتن تحصیلات و فن سخنوری وشیرین زبونی ورانندگی ومحبت چیز مسخره ایه؟

    · شما لطف دارین ، ولی من خوابم سنگینه

    · من فكر كردم الان قهر می كنین، ترسیدم

    · خب بهتره قبل از اینكه صحبت كنین كمی به عاقبتش فكر كنین، مهندس

    · از اون روزی كه شما اومدین سعی كردم اینطور باشم

    · این هم از خوش شانسی منه

    · شاید بخاطر نیت پاك و دل مهربونتونه

    · من فقط وظیفه ام رو انجام می دم

    · چیزی فراتر از وظیفه .ازتون ممنونیم

    بمادر نگاه كردم وگفتم: من مادر رو دوست دارم و هر كاری میكنم بخاطر دل خودمه

    · خوش بحال مادر. ونگاهی عجیب به من كرد .كمی قاشق را جلوی دهانم گرفتم .یعنی دلش میخواست او را هم دوست داشته باشم؟ خودش هم نمی دانست چه آتشی به قلبم زده ، گل پسر ، ولی حیف كه راهمان از هم جداست


    با دستمال دور لبش را پاك كرد و بلند شد .با اجازه ای گفت و رفت . در دلم گفتم اگه منو دوست داشت بیشتر می نشست .مثل من كه دوست ندارم لحظه ای از اون دور باشم .ما هم بلند شدیم .مادرجون خسته بود و میخواست استراحت كند .لباس خوابش را پوشید و داروهایش را خورد و برای خواب آماده شد . از او خداحافظی كردم و پایین آمدم .مهندس مشغول تماشای تلویزیون بود. با دیدن من نیم خیز شد و ادای احترام كرد .



    · مادر خوابیده؟

    · بله

    · بفرمایین بشینین

    · مزاحم نمی شم

    · نه خانم بفرمایین

    نشستم .

    · چیزی كم وكسر ندارین؟

    · نه همه چیز هست ، ممنون

    · نمی خواین رنگ و وسایل اتاق شما رو هم عوض كنیم ؟ بی تعارف!

    · نه من حالم خوبه، ممنونم

    با لبخند سینه ای صاف كرد وگفت: منظورم این نبود

    · می دونم شوخی كردم

    · رنگ اتاق من چی؟

    · عالیه، مثل خودتون

    · شما كه می گفتین من بیمارتر از مادرم ؟

    · اون قضیه مال چند روز یش بود .حالا نظرم عوض شده

    نگاه عمیقی به من كرد وگفت: چرا؟

    · خب با محبت شدین، به مادرتون می رسین ، توجه می كنین

    · پس فقط پسر خوبی برای مادرم شدم

    · شما مرد محترم و باشخصیتی هستین .تو این خونه همه دوستتون دارن

    · متشكرم روز جمعه مهمون داریم .خواستم خواهش كنم شما هم تشریف داشته باشین

    · ولی مهندس ، جمعه روزی مرخصی منه .بخدا دلم واسه خواهرم یه ذره شده .شبها كه میرم انقدر خسته‌م كه خوب نمی بینمش . من هم كارهایی دارم كه باید انجام بدم

    · می دونم، برای همین خواهش كردم .می تونین خواهرتون رو هم بیارین

    · نه ممنون.میتونم بپرسم حضور من چه ضرورتی داره؟

    · خب شما باید هوای مادر رو داشته باشین .برای اولین باره كه مادر در جمع حضور پیدا میكنه و من نگرانم

    · مادر كاملا حالشون خوبه .همه رفتارهاشون طبیعیه . فقط صحبت نمی كنن . نگرانی نداره . بنظر من این زبون آدمها‌س كه نگران كننده‌س

    خندید وگفت:آدم برای جملات شما پاسخی نداره

    · خب چون حرف منظقی می زنم .

    · بله، منم منظورم همین بود برای همین دوست دارم شما هم باشین

    · چشم ، امر شما مثل خودتون متین

    · ممنونم خوشحالم كردین .مهمونها اقوام دور ما هستن كمی باهاشون رودربایستی دارم .بدونین بهتره

    · من باید چطور بیام؟

    · منظورتون چیه؟

    · چطور لباسی باید بپوشم؟

    · شما همیشه شیك و متین لباس می پوشین .لزومی نمی بینم نظر بدم

    · ممنون

    · فكر كردین گفتم باهاشون رودربایستی دارم یعنی لباس خوب بپوشین؟

    سكوت كردم

    · شما خیلی حساس و نكته بین هستین و مدام از جملات من یرداشتهای منفی می كنین

    · معذرت میخوام ، خب اجازه مرخصی می فرمایین

    · چشمهاتون خسته‌س ، اینه كه برخلاف خواسته قلبی ام اصرار نمیكنم

    · ممنون .خدانگهدار.

    · خدانگهدار. وباز با مرتضی بخانه برگشتم

    ****************************

    امشب خواب ازچشمانم فرار كرده، انگار تحولی در درونم بوجود آمده .انگار عاشق شده ام و دوستش دارم .نمی دانم چرا از اعتراف به این مطلب وحشت دارم .خدایا مهر منصور رو به دلم ننداز. چون می دونم عاقبت نداره .من تا حالا عاشق نشدم .می دونم اگه بشم نمی تونم دل بكنم .پس كمكم كن

    ****************************** ..

    روز جمعه یك پیراهن آبی زنگاری وكفش سقیدی پوشیدم ، پیراهنی با آستین های بلند شمشیری و دامن كلوش .یك كمربند ورنی مشكی هم به كمرم بستم .جلوی آینه خودم را برانداز كردم .ایرادی نداشتم كمی عطر زدم، كمی رژ مالیدم ، یك خط كمرنگ آبی هم پشت چشمم كشیدم .الحمدالـله به ریمل هم كه نیاز نداشتم مژه هایم بلند و برگشته بودند .موهایم را با سشوار صاف كردم و روی شانه هایم ریختم و بالاخره از جلوی آینه دل كندم و به اتاق مادر رفتم .مادر هم آماده بود. با تحسین لبخندی زد. تا آن موقع ، همیشه بلوز وشلوار تنم بود . ثریا وارد اتاق شد و گفت : آقا گفتن تشریف بیارین . مهمونها اومدن .

    از پله ها پایین رفتیم ووارد سالن پذیرایی شدیم . با سلام من همه بلند شدند . متین چنان قد وبالای مرا برانداز میكرد كه اگر كسی نمی دانست فكر میكرد تا حالا مرا ندیده .رضایت از نگاهش می بارید . جلو رفتیم و با میهمانها دست دادیم .متین گفت: ایشون خانم گیتی رادمنش یكی از دوستان جدید ما هستن . در رشته روانشناسی تحصیل كردن و به خواهش ما برای همراهی مادر اومدن و ادامه داد: ایشون آقای مهندس فرزاد هستن . ایشون همسرشون مینا خانم . الناز خانم و المیرا خانم هم دخترشون .

    خدایا، پس الناز این دختر خوشگل است؟ بعد از اینكه معرفی تمام شد، نشستیم .اصلا احساس خوبی نداشتم و شكست را پذیرفته بودم .شاید بخاطر زیبایی فوق العاده الناز بود. المیرا هم دختر قشنگی بود ، ولی الناز چیز دیگری بود .موهای بلند خرمایی، چشمان خمار ناز، ابروهایی كه بطرف بالا كشیده شده بود و لبان كوچك قلوه ای با بینی كوچك كه حالت عمل شده داشت ولی خدادادی بود.

    آقای فرزاد گفت: خانم متین مدتهاست شما رو ندیدیم . دلمون تنگ شده بود. مهندس می گفتن كسالت دارین . انشاءا... كه رفع شده

    با سكوت سرش را پایین آورد . از عكس العملش خوشحال شدم .

    خانم فرزاد گفت: مرجان خانم باور كنین این خونه بدون حضور شما سوت وكوره ، چندباری كه اومدیم جاتون خالی بود .

    متین گفت: گیتی خانم، لطفا نگاه مادر رو معنی كنین

    · ایشون می گن پس چرا نیومدین بالا حالی ازم بپرسین .من توی این خونه بودم .جای دوری نبودم می تونستین افتخار بدین بیایین اتاقم .خوشحال میشدم .

    نگاه پر از رضایت و تحسین خانم متین و مهندس صحت كلامم را تایید كرد

    · حق با شماست خانم متین. كوتاهی از ما بوده . به بزرگی خودتون ببخشین .ولی منصورخان می گفتن شما به سكوت نیاز دارین

    · خانم می فرماین توقعی ندارن خانم فرزاد

    المیرا گفت: چه جالب پس شما مترجم استخدام كردین مهندس، خیلی هم واردن ماشاءا...

    · نخیر ایشون به افتخار دادن كه مدتی در خدمتشون باشیم . گیتی خانم با احساس لطیفشون نگاههای مادر رو درك می كنن و خیلی خوب تونستن با مادر رابطه برقرار كنن .همون كاری كه من نتونستم بكنم

    چرا مهندس متین یك كلمه نمی گفت او پرستار است ، استخدامش كرده ایم؟ این همه احترام برای چه بود؟

    · ای كاش به من می گفتین مهندس. حتما یادتون رفته بود كه منم روانشناسی خوندم

    · حواسم بود، ولی نخواستم گرفتاری تون رو بیشتر كنم

    · حتما خانم رادمنش مشغله كاریشون كمه و بیكارن

    دلم میخواست بلند شوم و خفه اش كنم .ادامه داد: فارغالتحصیل چه سالی هستید گیتی خانم؟

    · سال 53

    · پس یه سال از من زودتر فارغ التحصیل شدین .كدوم دانشگاه تحصیل كردین؟

    · شیراز

    · آه پس تهرونی نیستین

    لجم گرفت . دختره پر روی بی ترتبیت!

    · نخیر، خوشبختانه

    · چرا خوشبختانه ؟ همه آرزو دارن تهرونی باشن.

    دلم میخواست بگویم تهرانی هایی كه به تو رفته باشند به درد سطل آشغال می خورند ، ولی پاسخ داد: خب شما تهرانیها رو دوست دارین چون تهرانی هستین .منم شیرازیها رو دوست دارم چون شیرازی‌ام

    المیرا و الناز نگاهی به هم كردند ، یعنی كه چه حاضر جواب!

    مهندس صحبت را عوض كرد تا مرا از فشار بار سوالات المیرا نجات بدهد و موفق هم شد . هنگام صرف ناهار متین و الناز رو به روی هم نشستند .مشخص بود بود كه الناز خیلی تلاش می كند توجه او را بخودش جلب كند .اشتهایم كور شده بود. اگر بی ادبی نبود از سر میز بلند می شدم .انگار خدا هم برایم خواست كه ثریا آمد وگفت: می بخشید گیتی خانم، خواهرتون تماس گرفتن.گویا حالشون خوب نبود .نمی تونستن خوب صحبت كنن .خواستن خودتون رو برسونین منزل

    از جا پریدم. نگفت مشكلش چیه؟

    · نخیر

    مهندس گفت: نگران نباشین ، فقط سریعتر برین ببینین چه خبره.كمكمی از دست من برمیاد بگین

    · ممنون، ببخشید از همگی معذرت میخوام. با اجازه

    سریع به اتاقم رفتم .كیفم را برداشتم و از پله ها پایین آمدم و خداحافظی كردم.مهندس بلند شد و سوییچ را از داخل جیبش در آورد وگفت: بفرمایید گیتی خانم با ماشین برین. سوییچ بنز سفیده. ما رو بی خبر نذارین

    · خیلی ممنون .خودم می رم

    · این چه فرمایشیه؟ متعلق به خودتونه

    · متشكرم مهندس.خدانگهدار

    مهندس تا كنار ماشین مرا همراهی كرد وگفت: من مواظب مادر هستم .خیالتون راحت

    · ممنون

    · احتیاط كنین و ما رو بی خبر نذارین

    · بله چشم. خداحافظ . باز هم معذرت میخوام

    ***********************

    · چی شده گیسو؟ این چه رنگ و روییه؟

    · دارم می میرم. و بطرف دستشویی دوید و بالا آورد

    · بلند شو بریم بیمارستان .حتما مسموم شدی. چی خوردی؟

    · رفتم بیرون خرید .یه ساندویج خوردم .همین .وای دلم چقدر درد میكنه!

    به نزدیكترین مركز درمانی رفتیم. به گیسو سرم تزریق كردند، كمی بهتر شد .حالش كه خوب شد پرسید: یك هفته ای ماشین خریدی یا آقای عمارت به نامت كرده؟

    · باز حالت خوب شد؟ یه ساندویچ دیگه بهت می خورونم ها

    · نه جان من، آخه این بنز كوپه به كجای من و تو میاد؟

    · مهندس داد كه سریعتر برسم .نگران تو بود

    · نگران من؟

    · آره

    · مثل اینكه خوشبختی دوباره داره میاد سراغمون ، ولی اون كه هنوز منو ندیده

    · خب منو كه دیده . بهش گفتم گیسو مثل منه .اما خالدارش

    انگار او را آتش زده باشند ، گفت: تو غلط كردی، تو بیجا كردی،گیتی!خالدار خودتی! ببین چه آبرو و حیثیت ما رو برده .الان فكر میكنه پر خالم

    · نه بابا، گفتم یه خال روی بازوت داری .گفت جاش خوب نیست

    · او هم مثل تو غلط كرد .بخند،بخند كه یه روزم من بتو می خندم .حالا ببینم . خیلی دوستت داره؟

    · نه بابا دیروز خودم به اصرار ماشین رو ازش گرفتم تا مادرو بیرن ببرم

    · چقدر وقیح!خجالت نكشیدی؟

    · من برای سلامتی خانم متین هركاری میكنم. دلم میخواد به اجتماع برگرده.احساس استقلال كنه .كم كم كاری میكنم كه خودش بشینه پشت فرمون.خیلی حالش بهتره

    · توروخدا زودتر كه ماهم بریم سركار،گیتی

    بمنزل رسیدیم .

    · مهندس گفته اگه تا سرماه مادرش حرف نزنه اخراجم میكنه

    · چه توقعاتی!بگو مگه من متخصص گفتاردرمانی ام .حالا باید برگردی؟

    · آره .باید ماشینش رو ببرم

    · پس دیگه شب نیا.نمی ترسم

    · با این حال و روزت تنهات بذارم؟

    · من دیگه حالم خوبه .خیالت راحت باشه .اصلا یه شب بمون ببین اونجا چه خبره ،مطمئنه یا نه

    · آره گیسو.بی بخار بی بخاره، به فریزر گفته زكی

    · از آن بترس كه سر به تو دارد گیتی خانم ، به كی تلفن می زنی؟

    · همون كه سر به تو دارد گیسو خانم، كه الهی قربون او سرش برم

    · وای ،دوباره یكی از افراد خونواده ما عاشق شد !خدا به دادمون برسه!الحمدالـله اینجا از بارفیكس خبری نیست

    · حرف مفت نزن...........الو، سلام ثریا خانم.

    · سلام گیتی خانم.گیسو خانم چطوره؟

    · الحمدالـله بهتره. مسموم شده بود. بردمش درمانگاه حالا خوبه

    · خب الهی شكر.آقا مرتب می گفتن چرا تماس نگرفتین. نگران بودن

    · گرفتار بودم ببخشید .بگید تا یه ساعت دیگه ماشین رو میارم

    · فكر كردین نگران ماشینم خانم؟

    · سلام آقای مهندس

    · سلام، حالتون چطوره؟

    · ممنونم

    · چه مشكلی برای گیسو خانم پیش اومده بود؟

    · مسموم شده بود. بردمش بیمارستان بهتر شد .تشكر می كنن

    · سلام برسونین ، من كه كاری نكردم

    · اختیار دارین .ببخشید امروز نتونستم وظیفه‌مو انجام بدم

    · خواهش میكنم، جاتون خالیه

    آه ، پس هنوز این الناز و المیرا اونجا هستن .دوستان بجای ما

    · برنامه تون چیه؟

    · من تا یه ساعت دیگه میام

    · اگه برای آوردن ماشینه كه خودتون رو ناراحت نكنین .صبح بیایین

    · دلم شور میزنه می دونم تا صبح خوابم نمی بره

    · پس اگه میاین باید شب بمونین

    · نه متشكرم، برمیگردم

    · پس نیاین خانم

    · حالا میام بعد تصمیم میگیرم

    · پس منتظریم .


    قسمت 10

    93842650133212398230.jpg


    گوشی را كه گذاشتم گیسوی ذلیل نشده گفت: فكر كنم میخواد بلایی سرت بیاره

    · خجالت بكش

    · هنوز تحولی رخ نداده؟

    با چشم و ابرو ناز آمدم وگفتم:چرا ازش خوشم میاد

    كف زد و گفت: مباركه،مباركه.چه شود! گیتی رادمنش همسر مهندس منصور متین

    · من دارم با احساسم مبارزه می كنم . اون به درد من نمیخوره .امروز دوتا دختر قشنگ مهمونش بودن. تا اونها هستن ما جایی ندارین

    · تو تورت رو بنداز و عقب نشینی نكن.حتما اونها هم می گن كه وای چه پرستار خوشگلی استخدام كرده، حالا چكار كنیم .

    · نه این ماهی زیادی بزرگه .تورما دیگه تور محكمی نیست، پوسیده شده. ولی می دونی گیسو امروز نگفت من پرستارم.انقدر قشنگ . با احترام منو معرفی كرد كه خجالت كشیدم .گفت از دوستان جدید ما هستن كه برای همراهی مادر اومدن . ..

    · تو مال وثروتشو دوست داری یا خودشو گیتی؟

    · بخدا خودشو گیسو.آدم عجیبیه .جدی ولی دلرحمه ، بداخلاقه اما مهربونه .سیاستمداره در صورتی كه ساده‌س.

    گیسو گفت: عاقله ولی دیوونه‌س.خل نیست ولی چله .دِ بگو دیگه .

    زدم زیر خنده و بلندشدم . از دست تو گیسو ، ایشاءا... یه ساندویچ مسموم دیگه بخوری.من رفتم .مواظب باش .جلوی اون شكم همیشه گرسنه ات رو هم بگیر

    · تو اونجا روز وشب بوقلمون و مرغ بریونی می زنی، كسی حرف میزنه؟

    چه بخیلی!یه تیكه سوسیس لای نون هم نمیتونی ببینی ما بخوریم؟

    · والـله تو كه نیستی از گلوم پایین نمی ره

    · الهی قربون تو برم كه انقدر ماهی .تو نگران نباش من بخودم می رسم .شب میای؟

    · فكر نمی كنم .بقول تو بد نیست یه شب امتحان كنم

    · خداحافظ .با احتیاط بروگیتی .حالا خودت به درك .منو بدهكار مهندس نكنی .پول ندارم نون بخورم بنز كوپه از كجا بخرم؟

    ساعت شش ونیم بمنزل متین رسیدم. بعد از سلام و علیك با ثریا وارد سالن پذیرایی شدم و با همه سلام واحوالپرسی كردم و روی مبل نشستم و پرسیدم : مادرجون كجا هستن مهندس

    · تو اتاقشون شما كه نیستین ما رو تحویل نمی گیرن

    · اختیار دارین

    المیرا گفت: خب مترجمشون نبودن، ترجیح دادن حضور نداشته باشن

    متین نگاهی به من كرد.هردو كفرمان بالا آمده بود. خانم فرزاد گفت: خواهرتون بهتر شدن؟

    · بله الحمدالـله ممنونم .الناز پرسید: خواهرتون چندسالشونه؟

    · دقیقا همسن خودم .بیست وچهار سال

    · چه جالب! مگه میشه؟

    · خب دوقلوییم

    · آه ، چه بامزه! شكل خودتون هستن؟

    · دقیقا

    · شما ایشون رو دیدین منصورخان؟

    · بله، سعادتش رو داشتم ، خیلی زیبا هستن

    با تعجب به مهندس نگاه كردم.چرا دروغ گفت.او كه گیسو را ندیده بود. الناز نگاه چپی به من كرد .پیش خودش می گفت:یعنی گیتی هم زیباست؟

    · خب، چه خبر گیتی خانم؟

    · سلامتی مهندس.خواهذم كه بهتر شد.خود�
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  2. کاربر مقابل از shirin71 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/