نهضت سرخ جامگان![]()
كوهستان در تاريخ مبارزات نحله اى اين سرزمين، همواره پاى ثابت بوده است، مامنى براى مبارزان گريخته از نيش زهردار حكومت كه به صخره هاى سنگى و ابهت ماندگار كوهستان، پناه آورده اند، قلعه اى ساخته اند و غارى كنده اند و ماوايى گرفته اند. كوهستان تنومند البرز، پناهگاه سترگ علويان مازندران بوده است و قله هاى سنگى و بستر الموت قزوين، ماواى فداييان اسماعيليه.
اما در نواحى كوهستانى ايران و ارمنستان، آنجا كه رود ارس مى خروشد، كوهى است كه هر سال دوستداران «بابك خرم دين» را در آغوش سنگى خود پناه مى دهد، كوه «البذ» يادگارهاى نهضت خرميه را در سكوت كوهستان پژواك مى دهد.بابك خرم دين، در ميان انبوهه چهره هاى تاريخى، برجستگى هاى خاص خود را دارد. نهضت خرميه، با نام اوست كه تشخص تاريخى و شناسنامه حقيقى پيدا مى كند حتى بابك از جاويدان بن شهرك، بنيانگذار و رهبر واقعى نهضت هم نام آورتر مى شود.
نهضت خرميه از نگاهى تتمه سلسله جنبش هاى خونخواهى ابومسلم است و بدين جهت «مسلميه» لقب گرفته است. تلنگر خيزش خرميه، خبر قتل ابومسلم خراسانى است. مسعودى در كتاب خود «مروج الذهب» مى نويسد: «وقتى خبر قتل ابومسلم به خراسان و نواحى جبال رسيد، خرميان برآشفتند. اينان گروهى بودند كه مسلميه عنوان داشتند و قائل به امامت ابومسلم بودند و پس از وفات وى در اين باب اختلاف كردند. بعضى از آنان مى گفتند ابومسلم نمرده و نخواهد مرد تا ظاهر شود و زمين را پر از عدالت كند. فرقه ديگرى مرگ او را محقق شمردند و به امامت فاطمه، دخترش قائل شدند و اينان فاطميه عنوان يافتند.» (مروج الذهب، جلد دوم، ص ۲۹۷) كه بنا بر برخى شواهد تاريخى اين فرقه بيشتر به بابك منتسب اند.۱ چنين از هم گسيختگى هايى در قالب نهضت ها و نحله هاى فكرى و مرامى در فراز و فرود تاريخى تكرار شده است. وقتى هسته اصلى از هم مى پاشد، حلقه هاى درهم تنيده زنجيره، رها مى شوند و هر يك خود، زنجيره تازه اى مى بافند. زنجيره اى كه بابك خرم دين بافت، نگره هاى متناقضى از پى خود آفريد، وابستگان به دستگاه پرشكوه خلافت عباسى، آن را حركتى شورشگرانه و خرابكارانه و منتسب به كفر و زندقه تعبير كردند و مورخان ناسيوناليست، حركتى ملى گرايانه و در راستاى روح دميدن به ايرانيت خفته تاريخى.۲
نحله نخست از بابك چهره اى منفور و متهمى هميشه محكوم ساخته و گروه دوم، قهرمانى ملى و به يادماندنى كه گاه لابه لاى نوشتارها، جسته و گريخته، جلاى اسطوره اى نيز پيدا كرده است.
نهضت خرميه پيش از رهبرى بابك نيز حيات تاريخى داشته است. شاكله اصلى نهضت را هواخواهان ابومسلم خراسانى پى افكندند كه در خراسان همچون توده اى به هم گره خوردند و از ميان اين توده درهم تنيده، سبنفارنامى از نيشابور، پرچم قيامى سراسرى را برافراشت. سپاه عظيم خود را به سوى رى و قومس جارى كرد، سپاه مبارز، خزائن ابومسلم را بلعيدند، نهضت آرام آرام قوام پيدا كرد. جمهور بن مرار عجلى، مامور دفع شورش نوخاسته اى شد كه مى رفت قلمرو پهناور خلافت را عرصه خودختارى و سركشى كند. حكومت و نهضت اپوزيسيون در برابر هم صف آرايى كردند، نبرد پا گرفت و رهبر خرميه، سبنفار، كشته شد، سپاهيانش گريختند و جمعى دربند شدند. مسعودى چنين واقعه اى را به سال ۱۳۶ چند ماه پس از كشته شدن ابومسلم، منسوب مى كند. چنين خاموشى اى، مسلماً سكوت مرگبارى بود در گستره سرزمينى كه سال ها و سده ها مى كوشيد به هر دستاويزى كه شده سكوت را بشكافد. با سركوب جنبش خرميه، نهضت از هم نپاشيد. در زمان حاكميت بلامنازع مامون عباسى بود كه اين بار نه در پهنه خراسان كه در سرحدات شمال غربى فلات ايران، جنبش محكمى از نو پروپا گرفت، جنبشى كه از سوى ته مانده خرميان خونخواه ابومسلم، پيكره پيدا كرده بود.
اين نهضت پهناور، بيست سال طغيان و شورش را هدايت كرد، بى آن كه ذره اى بلغزد. رهبرى محكم و مدبرانه بابك، نهضت را از گزندها مصون نگه مى داشت، دستگاه خلافت در برابر اين دوباره خيزش خرميان، به ستوه آمده بود. حمايت هاى شاهزادگان ارمنستان و قفقازيه كه از حيطه نظارت خلافت دور بودند و همچنين دخالت ها و حمايت هاى بيزانس و در راس آنها قيصر تئوفيلوس، در قوام بخشيدن به نهضت شورشگر نوپا اما ريشه دار، حكومت را بيشتر از پيش به زانو درآورد. اين حمايت هاى بى دريغ ظاهراً نتيجه ارتباط و خويشاوندى سببى بابك با فرمانروايان محلى ارمنستان بود.۳
ظاهراً عقايد جنبش خرميه كه اين بار در شمال غربى ايران قد برافراشته بود، از عقايد و انديشه هاى نهضت هاى زنجيره وار خراسان مايه مى گرفت. انگار كه خراسان به آذربايجان كوچ كرده بود و پناه تازه اى يافته بود. مامون به فرمانرواى تبريز و مرند، محمد بن البعيث، دستور داد جنبش بابك خرم دين را از صفحه قلمرو خلافت بزدايد، اما محمدابن البعيث در نبردى بدون حصول به نتيجه مطلوب متوقف شد. خلافت از اين استحكام برافروخته شده بود. مامون، محمد بن حميد طوسى را اين بار براى سركوب سراسرى جنبش مامور مبارزه كرد، اما پيوستن فوج فوج مردم آذربايجان كه از ستم كارى هاى حاكم دست نشانده خلافت به ستوه آمده بودند، جنبش را قوى تر از قبل مى كرد.
البته پيش از طوسى كسان ديگرى از سوى مامون براى فروخواباندن شعله هاى آتش خرميه به آذربايجان رفته بودند و دست خالى بازگشته بودند كه نامشان در منابع و از آن جمله در تاريخ يعقوبى مسطور است. مامون عباسى كه در رويارويى با نهضت هماره شكست خورده بود، كوشيد از ترفندهاى ديپلماسى براى از بين بردن پشتوانه هاى نهضت بهره برد، وى توانست روم شرقى را از حمايت بابك دور كند. اما به راستى نهضت پاپك روز به روز مستحكم تر و كوبنده تر مى شد.
اما بابك كه بود؟ بابك فرزند مردى به نام مرداس و در برخى منابع عبدالله نامى از اهالى مدائن است كه پدرش را در سپيده دم زندگى از دست داد و در پناه مادرش بزرگ شد و «از همان آغاز، نشانه هاى اعجاز آميزى اهميت آينده وى را خبر مى داد. در جوانى در كوهستان ها به گاوچرانى و در تبريز به پيشه ورى اشتغال داشت و در اين بين كم وبيش به طور اتفاقى باخرميان و رهبرآن جاويدان آشنا شد.»(برتولد اشپولر، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامى، ج دوم، ص ۳۶۶).
بعدها، ادعاهاى زن رهبر مقتول خرميان مبنى بر اينكه پاپك مردى است كه روح جاويدان در كالبدش حلول كرده است، منجر به حمايت طيف هاى گسترده خرميه از رهبرى بلامنازع بابك شد، اينكه در برخى منابع، باورهاى خرميان در اين دوره به نوعى زرتشتى گرى و يا نزديكى به نگره هاى مزدكى جلوه مى كند، به جهت اصولى است كه خرميان از آن تبعيت مى كردند و باورهايى كه سرلوحه قرار داده بودند، از آن جمله مى توان به ايمان خرميان به دو اصل نور و ظلمت اشاره كرد و يا تقديس آتش، عقيده به وجود فرشتگان، ايمان به تناسخ كه حتى در انتخاب رهبرى پاپك هم نمود برجسته دارد و همچنين اجازه ازدواج با محارم «به طور كلى خرم دينان مانند مزدكيان پيرو ثنويت بودند يعنى به وجود دو مبداء جهانى كه عبارت از روشنايى و تاريكى باشد معتقد بودند و همچنين عقيده داشتند سازمان اجتماعى كه شالوده آن بر عدم تساوى مالى و ظلم و اجحاف نهاده شده باشد، آفريده مبداء تاريكى است يا به ديگر سخن اهريمن است و تبليغ مى كردند كه بايد با تمام قوا بر ضد چنين سازمان ظالمانه اى مبارزه كرد.
گذشته از اين ريشه بى عدالتى را در وجود مالكيت خصوصى زمين و عدم تساوى اجتماعى مى دانستند و شعار مالكيت عمومى اراضى يعنى واگذارى تمام زمين هاى مزروع را به گروه كشاورزان تبليغ مى كردند.» (تاريخ ايران از ظهور اسلام تا ديالمه، ص ۲۳۳) و اينها همه، مهر تائيدى بر نگره هاى مزدكيستى نهضت خرميه است و البته به جز اينها اصولاً خرميان متاثر از همه اديانى بودند كه منشاء وحى آميز داشت چرا كه معتقد بودند اديان مختلفى كه از وحى منشا گرفته اند با هم برابرند. «صرف نان و شراب در چهارچوبه جشن همراه با مراسم مذهبى و دست بوسى و اقرار به ايمان شايد دليل تاثير دين مسيحيت بوده است.» (اشپولر، پيشين، ص ۳۶۶).
بابك بعد از ازدواج با همسر جاويدان و رهبرى نهضت كوشيد نهضت را تداوم بخشد. آغاز قيام بابك در حدود سال ۲۰۱ هجرى بود. دكتر زرين كوب درباره حركت خرميه در زمان بابك مى نويسد: «قيام بابك، ادامه يك نهضت مقاومت آميز نيمه مخفى بود كه از مدت ها پيش به وسيله جاويدان بن شهرك و ديگران در حدود آذربايجان و جبال رهبرى مى شد و ظاهراً چيز هايى از مقاومت و مبارزه بقاياى اتباع مزدك را از همان اواخر عهد ساسانيان در اين نواحى حفظ كرده بود. بابك خرم دين كه يك نوع نهضت انقلابى اشتراكى را با ويژگى هاى آنكه مولود محيط اجتماعى تازه و مقتضاى شرايط و احوال ناشى از تسلط بيگانه بر اراضى بوميان بود، رهبرى مى كرد.
ظاهراً براى آنكه بقاياى هواخواهان ابومسلم را با بقاياى اتباع مزدك كه نهضت وى ادامه انقلاب بود، آشتى دهد و نهضت خود را به كلى از رنگ اسلامى عارى نشان ندهد، خويشتن را مظهر و تجسم مزدك و ابومسلم خواند و حتى اجازه داد تا شايعه سازان وى را گهگاه نواده ابومسلم معرفى كنند» (تاريخ مردم ايران از پايان ساسانيان تا پايان آل بويه، عبدالحسين زرين كوب، جلد ۲ ص ۶۸) و اينگونه است كه نهضت بابك خرم دين در صفحات كاهى كتاب تاريخ، هماره با نهضت ابومسلم خراسانى، پيوندى ناگسستنى دارد و شايد اين پيوند ناشى از شباهت هاى اين دو خيزش باشد با اين تفاوت كه ابومسلم خود حامى و به كرسى نشاننده خلافت عباسى بود و بابك خواهان براندازى خلافت!
در واقع با روى كار آمدن خلافت عباسى، هيچ يك از مدعاهاى دوران تبليغ، جامه عمل نپوشيد و جامعه دوباره در همان منجلاب سابق و گاه حتى بدتر و متعفن تر از قبل دست و پا مى زد. حتى وضع به آنجا كشيده بود كه برخى آرزوى باز آمدن امويان را در سر مى پروراندند.
بسيارى از جنبش هايى كه بر ضد خلافت عباسى، نضج يافت در اعتراض به عملى نشدن وعده هاى طلايى دوران تبليغ بود. اكنون در پهنه قلمرو خلافت با اهتزاز پرچم سياه عباسيان، آب از آب تكان نخورده بود. اينها همه مجوزى بود براى خيز ش هايى نظير خرميان!
درباره وجه تسميه خرميه، مورخان مختلف نظرات متفاوتى ارائه كرده اند، برخى چنين استنباط كرده اند كه «خرم دين اسم عامى است براى پيروان مذهب جديدى كه در قرن دوم هجرى در ايران ظاهر شده اند و چه بسا بازماندگان مزدكيان و ساسانيان در دوره هاى اسلامى بدين نام خوانده شده باشند.» (عزيزالله بيات، تاريخ ايران از ظهور اسلام تا ديالمه ص ۲۳۳) برخى از مورخان معتقدند خرمه نام زن مزدك بوده است و نهضت خرميه نام خود را از وى وام گرفته است. از سوى ديگر باورى هست كه معتقدات خرمه نام يكى از قراء نزديك اردبيل است و از آنجا كه جنبش خرميه در آن حوالى پا گرفته است، بدين نام مشهور شده است. قول ديگرى هم در تاريخ هست كه مى گويد خرميان و نهضت خرم دينان بسيار به خرسندى و دلخوشى به زندگى مى انديشدند و در نتيجه چنين نامى را براى خود برگزيدند كه البته اين تعبير عاميانه اى است.
نهضت خرميه تا دوران خلافت جانشين مأمون يعنى معتصم عباسى تداوم داشت. در واقع سنگلاخ هاى مسير، زخم برپايشان زده بود اما به زانو نينداخته بودشان. معتصم عباسى از اينكه يك نهضت مقاومت محلى تا بدين پايه پيشرفت كرده و خلافت را به تسليم فرامى خواند، سخت سردرگريبان و خشمگين بود و سرانجام «حيدر بن كاووس» را كه به خاطر فرمانروايى بر اسروشنه به نام «افشين» ملقب بود، مأمور سركوبى قطعى جنبش بابك كرد. خليفه براى حصول هر چه زودتر نتيجه دلخواه كه مسلماً قلع وقمع جنبش خرميه بود، افشين «را بر هر ناحيه اى كه از آن عبور كند فرمانروا ساخت و سلاح ها و خزينه هاى اسلحه به وى فرستاد.» (تاريخ يعقوبى، جلد دوم، ص ۴۹۹).
دو سپاه كه در رأس هر دوى آنها دو ايرانى ايستاده بودند، در برابر هم قرار گرفتند. افشين در پشت ذهنش، نيتى فزون تر براى درآوردن سرزمينش از زير يوغ خلافت نداشت و مسلماً چنين قدرت شگرفى در گرو مبارزه اى مردانه با سپاه بابك و شكست او بود. صحنه نبرد بدين جهت صحنه اى تراژيك بود.۴
محلى كه دو سپاه در برابر هم قرار گرفتند در تاريخ به «برزند» معروف است كه در شمال آذربايجان و ناحيه اى به نام مغان واقع است. نبرد در برزند به نتيجه قطعى نرسيد. افشين و لشكريانش كوشيدند با حمله اى دوجانبه به ستاد اصلى بابك كه در كوه معروف «البذ» قرار داشت كار خرميه را تمام كنند اما برف و بوران، سپاه حكومتى را به عقب نشينى به سوى مراغه مجبور كرد اما اين شكست ها تنها يك روى سكه بود. پيوستن مجاهدانى كه به سبب ايمان مذهبى داوطلب چنين جهادى شده بودند همچون نيرويى تازه نفس، قدرت رو به اضمحلال سپاه بابك را تهديد مى كردند و نهايتاً با تصرف البذ بود كه كفه ترازو به سود سپاه افشين سنگينى كرد. افشين چنين پيروزى را با توسل به ترفندهاى سياسى خاصى به دست آورد: «افشين كه حيله سازى يك ديپلمات حرفه اى را با استعداد نظامى يك سردار جنگ ديده توام داشت در عين آنكه آشكارا با شدت و خشونت در مقابل بابك مى جنگيد پنهانى با وى بناى مكاتبه خصوصى گذاشت و توانست بعد از سه سال جنگ در آذربايجان، قلعه بابك را با وعده هاى دروغ و پيام تصرف كند.» (تاريخ مردم ايران، ص ۶۹)
مسعودى صحنه نبرد را به دقت ترسيم كرده است: «كار بابك خرمى در ديار اران و بيلقان بالا گرفت و سپاهيان وى در اين نقاط تاخت و تاز كردند و او سپاه ها تار و مار كرد و لشگر ها شكست و حكام را بكشت و مردم را نابودكرد.معتصم سپاهى به سالارى افشين به دفع او فرستاد و جنگ هاى پياپى شد و بابك در قلمرو خود به مضيقه افتاد و يارانش پراكنده شدند و كسانش كشته شدند و به كوهستان معروف به «بدين» پناه برد كه جزء سرزمين اران و قلمرو بابك بود و هنوز هم به نام وى معروف است و وقتى بابك خود را تباه ديد بگريخت و با برادر و فرزند و خويشان و خواص ياران خويش به طور ناشناس در لباس مسافرت و اهل تجارت به يكى از نقاط ارمنستان در قلمرو سهل بن سنباط، به طريق ارمنى، فرود آمد.» (مروج الذهب ص ۴۶۸)
بابك هنوز به حمايت هاى فرمانروايان سرزمين هاى شمالى فلات ايران دلخوش بود، غافل از آن كه در پس پرده توافقى ميان آنها و دستگاه خلافت درباره تحويل دادن بابك و يارانش صورت گرفته و وعده هايى هم نثارشان شده بود. ياران و همسفران بابك حين خريد گوسفندى از يك چوپان، ماهيت خود را فاش كردند، چوپان بلافاصله سهل بن را از قضيه آگاه كرد. بابك به همراه تنى چند از يارانش به دل كوهستان گريخت اما در نهايت دستگير و به پايتخت جديد عباسيان يعنى سامرا منتقل شد.
در سامرا اين دو برادر را بر فيل سوار كردند و با صداى هلهله و تكبير به گرد شهر و در ميان مردم گرداندند و به قصر خليفه بردند. معتصم دستور داد ابتدا دست هايش را ببرند و سپس پاهايش را و اين گونه وى را با شكنجه هاى سخت هلاك كردند. معروف است كه بابك براى آن كه زردى رخسارش پيدا نباشد، دست بريده خون آلودش را به گونه ها مى ماليد، چنين داستانى هم شايد ساخته و پرداخته ذهن نويسندگان رويا پردازى باشد كه مى كوشند براى غنى كردن پشتوانه هاى ملى آثارشان، شواهد برجسته ترى در تاريخ بيابند اما به هر حال، مبارزه پى گير بابك و يارانش در افت و خيز تاريخى اين سرزمين همچون سندى درخشان ماندگار است و البته صحنه اى از صحنه هاى ملموسى كه تاريخ اين سرزمين را ساخته و پرداخته اند. بعدها دستگاه خلافت، افشين را هم كه روزگارى جامه زربفت هديه اش مى كرد و تاج طلا بر سرش مى افراشت، از دم تيغ گذراند.
افشين نيز به جرم خيانت به معتقدات و پيدا كردن نوشته هاى الحادى و تصويرى مزين به جواهر كه نشانى از زرتشتى گرى دانستندش، به زندان افكنده شد و بعدها به قتل رسيد و در واقع تاريخ تكرار شد. پيروان بابك كه در تاريخ به سرخ علمان و سرخ جامگان معروف شدند، بعدها به قسطنطنيه كوچيدند و نيمچه بقايى يافتند اما بذر انديشه هايشان در ميان جنبش هاى پس از آنها هماره مى روييد، برخى از مورخان باطنيه و اسماعيليه را نيز ته مانده نگره هاى خرميه مى انگارند، نهضتى كه خود رفته رفته لغزيد و مضمحل شده. تغيير نام خرميه به حرميه (مشتق از حرام) نشانه اى از اين انحراف تدريجى است. واقعيت تلخى كه هر نهضت و نحله اى در تاريخ را گرفتار خود كرده است.
منبع
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)