نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 10

موضوع: در سوگ و ستايش ابر قهرمان بابك خرمدين به مناسبت بزرگداشت روز بابک خرمدین

  1. #1
    موسس و مدیر
    نمی‌دانم در کدامین کوچه جستجویت کنم ؟ آسوده بخواب مادر بیمارم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    13 78 57
    نوشته ها
    13,577
    تشکر تشکر کرده 
    15,753
    تشکر تشکر شده 
    17,227
    تشکر شده در
    4,905 پست
    حالت من : Khoonsard
    قدرت امتیاز دهی
    24982
    Array

    پیش فرض در سوگ و ستايش ابر قهرمان بابك خرمدين به مناسبت بزرگداشت روز بابک خرمدین

    فروغ خورشيد ، زاده آفتاب، اعاده كننده شرف و حريت و مردانگي دلاوري بي مثل و مانند سلحشوري از ديار جنگجويان اسطوره اي شجاع مردي ميهن پرست، رادمردی پایدار و آزاده، ميهن پرستي ناب ابر قهرمان بابك خرمدين.
    بابك خرمدين دلاوريست كه اگر وجود گرانبهايش و فداكاريهاي بي مانند و شكوهمنش در راه ايران و بازپس گرفتن حقوق حقه ستم دیدگان و مردم تهيدست ، دهقانان ، برزگران نبود امروزه چيزي به نام كشور ايران وجود نداشت آن يگانه بي مانند تنها در اوج خفقان اعراب تازي در ظلمات سركوب آريا نژاد و در گسترش سياه جهل مركب خرافه هاي برآمده از افکار پليد و قلب چركين اعراب تازي شمشير خِرَد و خشم بر كشيد و نبردي سترگ و طولاني عليه جهل و خرافه ، سركوب و تحقير آغاز كرد آن يگانه سردار سرخ جامه چنان فريادي عليه بد طينتان بد كردار بدكار كشيد كه تا به قرنها طنين صدايش در گوش زمانه و پژواك فريادش در جان و دل و وجود هر ايراني ميهن پرست رسوخ ميكند و خون آريايي مردم آزاده ايران زمين را به جوش و خروش مي آورد .

    ابر قهرمان بابك خرمدین به سال 201 به رهبري خرمدينان زرتشتي و مبارزان ايراني برگزيده شد . در آن گاه نفرين شده بر ايرانيان چنان جفايي شد كه يك ايراني حق نداشت در روز باراني از خانه خارج شود چرا كه تازيان بر اثر تماس با تن ايرانيان زرتشتي نجس مي شوند و يا اگر يك ايراني سوار بر اسب بود و يك عرب تازي پياده آن ايراني بايد پياده مي شد و اسب خود را به آن تازي ميداد چرا كه اعراب مي گفتند شما موالي هستيد و ما سيّد يعني شما ايرانيان بنده و برده هستيد و ما اعراب سرور و آقا .
    در چنان وضعيتي بود كه درفش مبارزه در دستان پولادين بابك قرار گرفت او كه خود پدرش را كه در جنگ با تازيان جان باخته بود هرگز نديده بود در پيشگاه مادرش در آتشكده سوگند ياد كرد كه به خونخواهي ايرانيان و براي باز پس گيري ميهن به تاراج رفته با غاصبان اين مرز و بوم بجنگند و چنان بجنگند كه يا دشمن را تا به آخر تار و مار كند و از ميهن بيرون براند و يا تا به آخرين قطره خون و تا آخرين نفس پايداري و مقاومت كند تا در راه ميهن و ملت جان دهد و با افتخار به پيشگاه نياكان قهرمان خود در آسمان ملت رود .
    پرچمدار جنبش ملي ايران دژ (( بذ )) را مركز و ستاد قيام خود قرار داد . دژ بذ در واقع در خاور دشت مغان نزديك ناحيه تالش و در مجاورت كرانه هاي درياي كاسپين بود بابك وارث به حق جاويدان پور شهرك طي 22 سال مبارزه مستمر و كوبنده و با چهار خليفه ملعون هاورن الرشيد ، امين ، مامون و معتصم عباسي قسمت بزرگي از خاك ميهن را از لوث وجود دشمنان پاك كرد و چنان ضربات سهمگيني بر پیکره سلسله عباسيان و تازيان وارد كرد كه هرگز نتوانستند به قدرت سابق خود باز گردند اين تلفات هم از بُعد نظامي بود و استراتژيك بود و هم از بُعد عقيده و ايمان چرا كه نه تنها عده بيشماري از دشمنان ايران را به هلاكت رسانيد و شيرازه سپاه خصم را از هم گسلانيد بلكه باعث وحدت تمامي ايرانيان شد و نه تنها ايرانيان كه بلكه تمامي مردم زيرظلم و جور خلفاي عباسي از آن پس تمام آزاده مردمان پهنه گيتي به راست پنداري بابك و پيروانش و راست گفتاريش آگاهي يافتند و آن راست كرداري را سر لوحه اهداف خود براي رهايي از ظلم و جور تازیان قرار دادند. خرم ديني هرگز به مثابه يك دين و آيين جديد و خود ساخته همانند نوع دست ساز مانوي و مزدكي نبوده است خرم ديني راه و روش نياكان و دين آباء و اجدادي ايرانيان بوده است و خرم دين شخصي سلحشور و پارسا و پرهيزگاري است كه به واسطه پرهيز هر چيز ناروا به درجات انساني و قهرماني نايل شده است چرا كه به گفته ابر قهرمان بابك : (( آن كس را كه بر خويشتن فرمان براند چه نيازي است كه به تاجداران عالم حسد ورزد)).
    پس از جنگ نهاوند و استيلاي قوم عرب ، ايرانيان در پي حفظ آيين و سنن و آداب و رسوم خود بر آمدند و سعي بسيار كردند تا اين روش و منش نيكو در ميان فرزندانشان نيز باقي بمانند و آنان وارثان آن صفات پسنديده باشند از جمله اين كوششها ميتوان به دين و آيين اشاره كرد آنان كه زرتشتي زاده شده بودند از دين خود در برابر عقايد دشمن محافظت كرده و دين خود را به القاب و صفات برازنده زينت ميكردند كه در رفتار و كردار دشمن مشاهده نميشد از جمله آيين زرتشت را (بهديني )) مي گفتند و يا ((آيين خِرَد)) كه نام برده ميشد و چون اعراب ذاتا با سرور و شادي و جشن مخالف بودند و هميشه با عزا و عزاداري و مويه و گريه عجين بودند و اين به طور كامل با آيين نياكاني پدران ما كه جشنهاي بزرگ و ملي و مذهبي فراوان داشته اند كاملا در تضاد بوده به همين روي به آيين زرتشت (( خرم ديني )) هم گفته ميشد چرا كه اين آيين پر است از خوشي و خرمي و خوشحالي و اگر تنها چند جشن بزرگ نام ببريم ميتوانيم به جشن نوروز ، جشن مهرگان ، جشن سده ، جشن آبريزگان ،‌جشن چهارشنبه سوري ، جشن شب يلدا ، جشن پنجه اشاره كرد و علاوه بر اينان در هر ماه زرتشتي كه روز آن ماه مصادف با اسم آن ماه ميشود بازهم نياكان شاد و با صفاي ما جشنی بزرگ بر پا می كردند مانند جشن ارديبهشتگان ( به معني اشویی و پاكي ) جشن خور دادگان (‌اين جشن وخورداد به معناي كمال ، رسايي و تندرستي است) جشن تيرگان ( تيركه واژه اوستايي اش تشتر است در فرهنگ ما به نام باران و آب حيات است ) . جشن امردادگان ( بي مرگي و جاودانگي ) جشن شهريورگان ( شهريور كه يكي از امشا سپندان است و مظهر قدرت و نيرو ) جشن مهرگان جشن آبانگان ( مظهر تميزي و پاكی آب و تن و روان انسان است ) جشن آذرگان ( فروغ بي پايان آتش ) جشن ديگان ، جشن بهمنگان ( بهمن كه واژه اوستايي آن وهومن است به معني انديشه نيك) وجشن اسفندگان ( سپندار مزد در اوستا سپنته آرمني تي ناميده ميشود به معني فروتني و برد باري كه نياكان ما به پاسداشت مقام زن و مادر در چند هزار سال پيش اين روز را روز مادر و اين جشن را به نام زنان مهرورز و مهربان و فداكار ايرانيان روز زن ناميدند) .
    واين جشن ها علاوه بر نيایشهاي توام با شادي نياكان ما همانند ، گاهان پنجه ، ماه گاتابيو ، و يا يابود روان نياكان قهرمان كه همانا مراسم پرسه همگاني است . گاهان بار (‌چهره اياسرم گاه ) و گاهان بار ( چهره پتيه شهيم گاه ) و زيارتهاي مختلف بزرگان دين و آيين خرمي است .
    و اين گوشه اي از مراسم مردمي ـ مذهبي و رسمي ـ درباري بود به پاسداشت اين آيين خوش و خوشحال و خرم و عليه گريه و زاري و ضد مویه و عزاداری تازيان بابك يكي از القاب دين زرتشتي را پررنگتر تكرار كرد و نام نهضت خود را سرخ جامگان خرمدين گذاشت و با انتخاب اين نام پر صلابت و پر معني به ديگران فهماند كه ما آريايئان سرخ خون نژاده همچنان پيرو دين و آيين نياكان پرافتخار خود هستيم .
    ابر قهرمان بابك در زمان به دست گرفتن درفش رهائي و مبارزه مرزهاي كوچك تحت نفوذ آرياييان را به سرعت گسترش داد سرزمينهاي آزاد شده به دست آن دلاور از جنوب به حدود آذر آبادگان ،‌ازسوي شمال به دشت مغان و كرانه هاي رود ارس از مشرق به درياي مازندران و ناحيه شميران از باختر به مرند و جلفا و از باختر جنوبي براي مدتي طولاني همدان را شامل ميشده است . بابك تنها به داشتن اين نواحي اكتفا نكرد بلكه او سعي وافر داشت تا ساير مناطق آريايي نشین ايران را متحد و آزاد كند و پس از آن به قلب دشمن جرّار بتازد و بطن خصم را از سينه آن خاندان اهريمني بيرون كشد و با اين كار ريشه فساد و تباهي، قتل و كشتار مردمان بي گناه را بسوزاند براي همين مهم بود كه ابر قهرمان بابك و دلاور مردان هم رزمش و شمير زنان همراهش خود را براي تسخير بغداد كه دشمن آن را از ايرانيان قصب كرده بود آماده ميكردند و از آن رو بود كه ابر قهرمان همواره به پيروان وفادار و فداكارش مي گفت :
    ((‌آزادي ايران و ايراني در گروه فتح سرزمين ارباب پليدي و اهريمني است . پس دلاوران براي پيروزي بر تازيان و براي فتح بغداد جانانه بجنگيدند)) .
    رشات هاي ابر قهرمان بابك و افراد سلحشورش در جنگهاي متعدد و سهمگين باعث متلاشي شدن هر سپاهي ميشد كه اعراب تازي براي سر كوبي جنبش ميهن پرست خرمديني مي فرستادند به طوريكه تمامي سربازان زبده و سرداران معروف سپاه عباسي در نبرد با ارتش سرخ جامگان و يا در نبرد تن به تن با ابر قهرمان به هلاكت مي رسيدند و اين وضعيت تا به آنجا ادامه پيدا كرد كه ابر قهرمان به پيك حامل شادباش تئوفيل امپراتور بيزانس به طنز چنين فرمودند: (( معتصم خليفه تازي را دگر سرداري در بساط نمانده و وي درزي خود جعفر خياط و خوانسار خود ايتاخ را به مدد گرفته و به جنگ آرتش سرخ جامگان فرستاده است . ))
    علاه به پيكارهاي مقطعي و محدود مستمر كه ميان سپاهيان اهريمني و آرتش ملي سرخ جامگان ادامه داشت در زمان مامون و معتصم عباسي سه بار سپاهي گران با نفرات چند ده هزار نفره و ادوات فوق العاده زياد به قصد كشتار مردم ايران روانه شد كه در هر سه نبرد با كمي تعداد نفرات و كمبود ادوات جنگي سرخ جامگان به واسطه هوش سرشار فرماندهي ابر قهرمان بابك و پايداري و پايمردي و از جان گذشتگي سربازان ايران زمين سپاه تازيان دچار شكست فاحشي شد و هر بار خرم دينان تلفاتي كمر شكن به اعراب وارد كردند .
    روايت شده است در يكي از جنگهاي بسيار سخت و جان فرسا بابك به همراه عده اي از افراد خود براي نابودي فرمانده سپاه اعراب واز هم گسستن قلب سپاه خصم به ميان فوج فوج نيروي دشمن يورش بردند و پس از گذشتن از موانع و به هلاكت رساندن چند هزار نفر از اعراب در نبردي مردانه ابر قهرمان رئيس سپاه اعراب كه تازي به نام علي بن محمد آل سلمه نام داشت را به هلاكت رسانيد ( علي بن محمد يكي از سفاك ترين و خون ريزترين سرداران اعراب بوده به طوريكه هر شهر و ده را كه ايرانيان در آن بودند اشغال ميكرد دستور قتل عام مردان و كودكان پسر و پيرمردان شهر را صادر كرده و پيش از آن امر مي كرد كه در جلوي چشمان مردان اسير شده به زنان و دختران و خواهران آنها تجاوز كنند و سپس در جلوي ديدگان زنان ودخترانشان گردن مردان را با تبر مي بريدند ) . در اين هنگامه بود كه بابك و شش تن از مردانش كه هنوز زنده مانده بودند دريافتند كه در محاصره كامل سپاه خصم هستند چون ابرقهرمان چنين ديد خطاب به مردانش با صداي رعد آسا فرياد زد : ((‌اين واپسين نبرد ما است پس دلاورانه و بي واهمه به پيشواز مرگ برويم )) در اين هنگام بود كه ابر قهرمان و شش هم رزمش جامه از تن دريدند و تن در برابر آماج بي امان تير دشمن بي زره كردند و براي شكافتن حلقه محاصره به قلب سپاه خصم زدند تازيان چون اندام پولادين و عضلات در هم تنيده اين دلاوران و چهره مصمم و غرش مردانه فريادشان را شنيد ، از جسارتشان سخت به وحشت افتادند و از بيم جانشان در برابر اين هفت دلاور و ابرقهرمان نيزه شمشير از كف انداخته جان خود را گرفته فرار را برقرار ترجيح دادند و چنين شد كه آن يگانه بي مانند صحيح و سالم از فتح و ظفري ديگر سرافراز بيرون آمد و چون هميشه پيروزمند كارزار پيكار حق عليه باطل شد .
    پس از جنگ و نبردهاي زياد و پس از شكستهاي فراواني كه ايرانيان سرخ جامه بر تازيان وارد كردند در زمان ابو اسحاق محمّد معروف به المعتصم بالله برادر مامون و خليفه جانشين او صلاح در آن ديد كه به جاي استفاده از سرداران نالايق و تن پرور عرب يك ايراني را كه شرافت خود را به اعراب فروخته بود به جنگ سپه سالار و رهبر آزادي ايران ابر قهرمان بابك خرمدين روانه دارد او كسي نبود جز ((خَيَذر پور كاووس اُشروسَنه )) ملقب به افشين او از دستان مامون حكم ولايت بر بلاد فرغانه را به پاس كشتن برادر زرتشتی ميهن پرست و مردم دوست خود كه بزرگ آن ديار بود دريافت كرد .
    ميتوان افشين را نمونه كامل يك ميهن فروش و يك ضد نژاد خون فروش دانست آن ملعون به وعده حكومت بر آذرآبادگان با سپاهي گران مركب از لشكرهاي شامل اعراب و تركان عازم كشتار هم ميهن خود و سر كوبي يگانه شهر جاويد مقاوت يعني دژ بذ شد .
    پس از جنگهاي بسيار زياد كه ميان سپاهيان افشين و ارتش سرخ جامگان روزي داد و بعد از گذشت سه سال افشين توانست دژ بذ را به محاصره كامل در آورد دژبذ در قحطي و گرسنگي و بي آبي بود كه سپاهيان افشين باران تير و سنگ و آتش را بر سر مردم مي ريختند اما تا به آخرين نفر آزاده مردمان آن شهر به شرف جنگيدند جان باختند و وقتي سپاه تازيان به قصد غارت دروازه هاي دژ را گشودند در كمال حيرت ديدند هيچ كس زنده نيست مردان تا آخرين نفر كشته شده بودند و زنان براي حفظ شرافت و پاكدامني خود در يك حركت دسته جمعي بهمگري كرده بودند ( انتحار ) و شهر عملا سوخته به دست خصم تازي افتاد با اين حركت شيرزنان ايراني از آسمان فناي ناپذير ايران بر دشمن خود خنديدند و به آنان دوباره گفتند : (( حتي وقتي بميرم ، پيروزم ))
    سپاهيان افشين و جاسوسان و مزدوران خليفه در همه جا به دنبال ابرقهرمان بابك خرمدين مي گشتند و جايزه يك ميليون ديناري طلا براي پيدا كردن بابك تعيين كردند .
    در همين احوال والي ارمنستان به نام (( سهل بن سنباط )) كه يك ارمني بود و از قديم با بابك آشنائي و دوستي ديرينه داشت او را به دژ خود دعوت كرد و وعده پشتيباني به بابك داد ولي روز ديگر با خدعه و نيرنگ و با مسموم كردن غذاي بابك به وسيله ماده اي بيهوش كننده ابرقهرمان را تحويل سپاهيان افشين داد زمانيكه ابر قهرمان به هوش آمد و خود را اسير در دست نيروي خصم ديد رو به سهل بن سنباط كرد و گفت (( ارزان فروختي مرا بدين ناكسان )) .
    معتصم به محض شنيدن خبر دستگيري بابك و به حركت در آمدن قافله حامل بابك هر روزه ده هزار دينار طلا به افشين ميداد و هر روز يك دست خلعت و يك اسب براي افشين مي فرستاد وهمين كه افشين به نزد معتصم رسيد بيست ميليون درهم انعام گرفت و به اندازه تمام هيكلش غرق در پارچه هاي ديبا و ابريشم شد .
    معتصم دستور داد براي ورود بابك به سامره ترتيبات خاص بدهند . بر دوش بابك و برادر دليرش درّاعه هاي مرصّع و برتاركشان برنس های‌ مجوهر نهادند . بابك را بر پیل اشهبي مستور از ديباي سرخ وسبز وبرادرش را بر شتر جمازه اي نشانيدند (بابك و برادرش به واسطه زنده دستگير شدن و خشم از اين موضوع از خوردن آب و غذا امتناع كردند تا زودتر جان بدهند )
    ناكسان و نامردم تازي از پس بابك در سامراه راه مي رفتند و مردان نابكار و زنان بدكاره و كودكان اهريمني تازي اين شعر را مدام ميخواندند سنگ و كلوخ و كثافت به سمت آن دلاوران پرتاب مي كردند :‌
    قد خصب القبل كعا داته
    لجيل جيلان خراسان
    والفيل لا تخصب غصاوه
    الا للدي نشان من الشان
    البته بابك نه خراساني بود و نه گيل گيلان و اين لقب امراء خراسان و ديلم بود فقط تازيان اين ابيات را به قصد دشنام به ايرانيان مي خواندند و معناي اين شعر چنين است : فيل چنان كه شيوه اوست اندام هاي خود را براي گيل گيلان و خراسان ( امير خراسان ) خضاب كرده و فيل اندام ها را خضاب نميكند مگر براي كسيكه در جاه ومقامش شكستي حاصل شده باشد .
    بالاخره ابرقهرمان را به پيش خليفه مسلمين بردند و مدام به او مي گفت كه زانو بزن و از خليفه طلب بخشايش كن معتصم چون ديد آن كوه پيكر زانو نميزند خود از تخت مرصعش پايين آمد و از عصبانيت جيغ كشيد ((اي سگ نام تو چیست؟ بابك خاموش و بي تزلزل نگاهش كرد خليفه دوباره پرسش خود را تكرار كرد و پاسخی نشنيد او كه سخت در برابر درباريان بي آبرو شده بود با لحن آرامي گفت : اي مرد كيستي ؟ و آنگاه طنين پرصلابت كلام بابك بلند شد و فرمود (( منم بابك ، فرزند ايران‌و مدافع ستم كشان )) خليفه مسلمين چون چنين ديد فهميد كه اين دلاور هرگز به درگاه او استغاثه نمي كند در اين هنگام او دستور داد بدن آن سلحشور را مثله كنند تا بتواند ترس را درصورت مردانه او ببيند و تصميمش را در استواري سست كنند دژخيمان جلاد يك دست آن ابرقهرمان را بريدند آن كوه پيكر با چنان عزمي راسخ و اراده ي خلل ناپذير مقاومت نشان داد كه فرياد تحسين از دل درباريان بلند شد در اين گاه بود كه ابر قهرمان بابك دست ديگر خود را به خون خود زد و دست خونينش را به صورتش ماليد و همه روي خود را سرخ كرد . معتصم از بابك پرسيدند اين چه حكمتي بود ؟ ابرقهرمان جانانه پاسخ داد (( در اين كار رازي است . توهر دودست و دو پاي مرا خواهي بريد و اندام مرا قطعه قطعه خواهي كرد . گونه روي مردم از خون تن سرخ باشد ، خون از روي برود رخسار زرد شود . من روي خويش از خون خود سرخ كرده ام تا چون خون از تنم بيرون شود نگويند كه رويم از بيم مرگ زرد شد چرا كه آرياييان را از تازيان هراسي نباشد حتي در گاه مرگ )) .
    پس از اين آن ديو سيرت تازي پس از شكنجه هاي بسيار و تكه تكه كردن بدن آن ابر مرد او را كشته و هر تكه تن آن دلاور را به شهري فرستاد و بقایای پيكر پاك و مقدسش را تا سالها بر سردار در آن شهر آويختند آن كه محل بعدها به نام آتشكده بابك معروف شد .
    سالها بعد موبدي سپيد پوش و روشن ضمير از زير پيكر مقدس دراهتزاز بردار ابرقهرمان بابك گذشت و چنين آيندگان را بشارت داد : (( دير زماني بعد ابر مردي سرخ پوش وارث خون ابرقهرمان بابك خواهد شد ، او را پادشاهي روي زمين مسلم خواهد شد ، گردن كشان تازي را خواهد كشت و آيين زرتشت را باز خواهد گردانيد . موالي را به سروري و خواران شما را به ارجمندان و افتادگان شما را به بلند مرتبگان مبدل خواهد ساخت و دگر بار دوران سيادت و سروري ايرانيان بر جهان برقرار خواهد ساخت )) .
    بیژن جانفشان
    زندگی در بردگی شرمندگی است * معنی آزاد بودن زندگی است
    سر که خم گردد به پای دیگران * بر تن مردان بود بار گران




  2. 5 کاربر مقابل از Mohamad عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  3. #2
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    سرخ تر ،‌ سرخ تر از بابک باش

    روح بابک در تو
    در من هست
    مهراس از خون یارانت ، زرد مشو
    پنجه در خون زن و بر چهره بکش
    مثل بابک باش
    نه
    سرخ تر ،‌ سرخ تر از بابک باش
    دشمن
    گرچه خون می ریزد
    ولی از جوشش خون می ترسد
    مثل خون باش
    بجوش
    شهر باید یکسر
    بابکستان بگردد
    تا که دشمن در خون غرق شود
    وین خراب آباد
    از جغد شود پاک و
    گلستان گردد
    خسرو گلسرخی
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. 3 کاربر مقابل از mehraboOon عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  5. #3
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    بابک خرم دين بزرگ مرد اصيل ايراني ، شيرمردي که 22 سال در برابر تجاوز ننگين اعراب به خاک ميهن، مردانه مقاومت وايستادگي کرد و در نهايت با غدعه و نيرنگ از پا در آمد.
    به راستی که اسطوره ایستادگی ، مقاومت و آزادگی در این سرزمین مردی استوار همچون بابک خرمدین هست ، ایستادگی او لرزه بر تن دشمنان ایران زمین می انداخت ، مقاومتش سیاهی ها را کنار می زد و آزادگی اش در این کرده خاکی زبان زد همه انسان ها بود . یاد و خاطر این اسطوره و مبارز ملی را گرامی می داریم .
    babak1 5
    هر سال دومین جمعه تیر ماه مراسمی درقلعه بابک واقع در شهرستان کلیبر استان آذربایجان شرقی به پاس بزرگداشت این اسطوره ملی برگزار می شود که میلیون ها دوست دار بابک خرمدین در این مراسم شرکت می کنند که اخیرا بدلیل سرکوب وحشیانه جمهوری اسلامی این مراسم به صورت پراکنده برگزار می شود .
    babak1 9
    (( ...چون معتصم را چشم بر بابك افتاد ، گفت : اي سگ ! چرا در جهان چنين فتنه انگيختي ؟ هيچ جواب نداد . تا هر چهار دست و پايش را بريدند و چون يك دستش بريدند . دست ديگر در خون زد و و روي خود ماليد و همه روي خود از خون خود سر خ كرد
    معتصم گفت : اي سگ ! اين چه عمليست ؟

    Babek khorrami5
    گفت : در اين حكمتي است ، شما هر دو دست و پاي مرا خواهيد بريد و گونه روي مردم از خون سرخ باشد . چون خون از روي رود رو زرد شود ، من روي خويش از خون خود سرخ كردم تا چون خون از تنم بيرون شود، نگويند كه رويش از بيم زرد شد و ... ))

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. 3 کاربر مقابل از mehraboOon عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  7. #4
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    بابک خرم دين بزرگ مرد اصيل ايراني ، شيرمردي که 22 سال در برابر تجاوز ننگين اعراب به خاک ميهن، مردانه مقاومت وايستادگي کرد و در نهايت با غدعه و نيرنگ از پا در آمد. او راه ابومسلم را پيمود و انديشه هاي مزدک را در سر داشت، بابک ادامه دهنده قيام خرمدينان اصفهان بود که در سر سوداي عظمت دوباره ايران را داشت ، با کشته شدن او پيروانش در سراسر ايران به مبارزه با سلطه اعراب ميجنگدند،افسوس که قيامش به انجام نرسيد.بابک متعلق به همه ايرانيان است،
    هيچ گروهي نميتواند اورا منتسب بخود نمايد
    ، به بهانه سالگرد تولد او، در قلعه بابک در کليبر هرساله مراسمي برپا ميگردد که در اين ميان عناصر نژادپرست از اين مراسم سوء استفاده کرده و با انتساب او به قومي خاص درصدد تحريک و به آشوب کشاندن اين مراسم هستند و حکومت هم بدنبال بهانه براي تعطيل کردن مراسم، حال آنکه دراين مراسم از سراسرايران حضور دارند و نمي توان مدعي شد که گروهي خاص در آن شرکت داشته اند.آري بابک خرمدين متعلق به تمامي ايرانيان است. يادش گرامي
    روز بابك خرمدين چه روزي است ؟
    روز بابک، از اين حيث يک روز استثنايي و غنيمتي پربهاست و بر عهده ماست که از آن ساده و بي تفاوت نگذريم. عناد مطبوعات و رسانه هاي غير ترک زبان با گراميداشت اين روز ملي و در مواردي حتي انکار آن بسيار کودکانه و غيرمنصفانه و در مواردي پرسش برانگيز است . از برابر چنين عظمتي که توانسته ده ها هزار انسان را ساده و بي پيرايه بدون هيچگونه برنامه حزبي و يا تشکيلاتي منسجم در اطراف خود جمع سازد و بر خلاف عادت وعرف جاري هميشگي ما ايرانيان روشي جديد را پيش روي ما بگذارد بسيار ميمون و مبارک است . اين روز بر خلاف تصور برخي از دوستان کم لطف هيچ بديل و رقيبي براي سالگرد 18 تير نبوده و هيچ ميداني براي هدفهاي زياده خواهانه گروهي نمي تواند باشد ، بلکه با توجه به سابقه تاريخي و هويت خواهانه آن مي تواند تبلور يک حرکت اجتماعي بزرگ براي همه اقشار و گروه ها با انديشه ها و نگرش هاي گوناگون باشد . اين روز ظرفيت احتمالي اين را دارد که به يک سنگ عيار با ارزش اعتراض عمومي يا به عبارتي به يک روز ملي براي همه ي ايرانيان تبديل شود. به اين دليل که :
    ـ 1- بابک خرمدين سمبل و عين مبارزه بر عليه نظام فکري و اجتماعي و حکومتي اي مي باشد که امروز هر يک از ما سالها و قرنهاست که از هم قماشان آنها به ستوه آمده ايم. به عبارتي مبارزه او عليه حاکمان با ايدئولوژي اسلامي زمانه خويش چنان عيان و آشکار است که گرامي داشت آن ميتواند به تنهايي حاوي پيام و اعتراضي صريح و روشن باشد
    .
    ـ2- اولين بار است که مردم ما بطور رسمي ياد مي گيرند و تمرين مي کنند که به جاي پناه بردن به تکيه ها ، امامزاده ها ، مساجد و منبرها و به جاي نذر و نياز و دعا و صدقه و خيرات و يا اينکه منتظر کسي باشند که براي نجات آنها بيايد ، به دامن کوه و طبيعت پناه برده و فرياد را فرياد ميزنند. اين مي تواند آغازگر يک جنبش ضدخرافه ي مهمي نيز بشمار آيد که منزلت آن از بار سياسي اش به مراتب بيشتر باشد .
    ـ3- اين مهم مي تواند همچنين به يک رسم پسنديده و مثبت تبديل گردد که براي اولين بار مردمي به جاي ذکر مصيبت و مرثيه خواني يا سينه زني براي شخصيت هاي مذهبي وارداتي گاها جعلي ، پيشقراول شده است که برسم عاشق ها و اوزان هاي فولکوريک خود با ساز و آواز و موسيقي و هنر شخصيت بزرگ و اصيل خود را ارج نهد
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. 3 کاربر مقابل از mehraboOon عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  9. #5
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    تاريخ‌ نويسان‌ رنگ‌ لباس‌ و پرچم‌ نهضت‌ بابك‌ - سردار بزرگ‌ آذربايجان‌ - را «سرخ‌» قيد كرده‌ و آنها را «سرخ‌ جامگان‌» يا «سرخ‌ علمان‌» ناميده‌ اند ولي‌متاسفانه‌ توضيحي‌ در مورد اينكه‌ چرا آنها «سرخ‌ جامه‌» مي‌ پوشيدند و به‌ اصطلاح‌ «ارتش‌ سرخ‌» تشكيل‌ داده‌ بودند ارايه‌ نكرده‌ اند. بنظر اينجانب‌ در «سرخ‌جامه‌» پوشي‌ بابكيان‌ سه‌ عامل‌ «مذهب‌، مليت‌ و مظلوميت‌» نقش‌ اساسي‌ داشت‌ و لذا در اين‌ مقاله‌ با اتكا به‌ منابع‌ در دسترس‌، كوشش‌ خواهد شد تا «رنگ‌لباس‌» در سايه‌ نقش‌ نمادين‌ اين‌ سه‌ عامل‌ بررسي‌ گردد ولي‌ قبلا" تذكر اين‌ مهم‌ را بر خود لازم‌ مي‌ دانم‌ كه‌ چون‌ در مورد «شيعه‌» و «ترك‌» بودن‌ بابك‌ نظريات‌خود را در مقالات‌ مختلف‌ از قبيل‌ «آيا سرخ‌ جامگان‌ شيعه‌ نبودند؟!» (ويژه‌ نامه‌ بابك‌، هفته‌ نامه‌ وزين‌ شمس‌ تبريز) و «اسطوره‌ گاو آسماني‌ در قيام‌ بابك‌خرمدين‌» (هفته‌ نامه‌ شمس‌ تبريز، سال‌ سوم‌، شماره‌ 74) ارايه‌ داده‌ام‌ لذا در اين‌ مقاله‌ صرفا" به‌ زمينه‌ هاي‌ فرهنگي‌ و ريشه‌ هاي‌ اجتماعي‌ آن‌ نهضت‌ در انتخاب‌«رنگ‌ لباس‌ و پرچم‌» پرداخته‌ خواهد شد. پس‌ مقاله‌ در سه‌ بخش‌
    نقش‌ نمادين‌ «مذهب‌» در انتخاب‌ رنگ‌ سرخ‌نقش‌ نمادين‌ «مليت‌» در انتخاب‌ رنگ‌ سرخ‌نقش‌ نمادين‌ «مظلوميت‌» در انتخاب‌ رنگ‌ سرخ‌ مورد توجه‌ قرار خواهد گرفت‌در ابتدا نقش‌ نمادين‌ «مذهب‌» در انتخاب‌ رنگ‌ سرخ‌همانطوريكه‌ مي‌ دانيم‌ شيعيان‌ خود را از پيروان‌ خاندان‌ اهل‌ بيت‌ رسول‌ اكرم‌ (ص‌) مي‌ دانند و طبيعي‌ است‌ كه‌ علاوه‌ بر «سنت‌ نبوي‌»، «رفتار علوي‌» اهل‌ بيت‌را نيز در سر لوحه‌ اهداف‌ زندگي‌ خود مد نظر قرار مي‌ دهند يكي‌ از سنن‌ رسول‌ الله‌ پوشيدن‌ «لباس‌ سرخ‌» بود كه‌ بعدا" سرمشق‌ بعضي‌ از شيعيان‌ گرديد در مورد جامة‌ سرخ‌ پوشيدن‌ پيغمبر اكرم‌ (ص‌) در كتب‌ مختلف‌ مطالب‌ گوناگوني‌ آمده‌ است‌ مثلا" «ابو عيسي‌ محمد بن‌ عيسي‌ ترمذي‌» (متوفي‌ 279 هجري‌قمري‌) در كتاب‌ مشهور خود بنام‌ «شمايل‌ النبي‌ » (ص‌) در روايتي‌ از محمود بن‌ غيلان‌ و به‌ نقل‌ از راويان‌ مي‌ نويسد: «پيامبر (ص‌) را ديدم‌ (در حجة‌ الوداع‌) درحالي‌ كه‌ حله‌ اي‌ سرخ‌ بر تن‌ داشت‌»(1) او در روايت‌ ديگري‌ به‌ نقل‌ از علي‌ بن‌ خشرم‌ مي‌ نويسد: «هيچكس‌ از مردم‌ را در حله‌ سرخ‌ زيباتر از رسول‌ خدا نديده‌ام‌» (2) در مورد «سرخ‌ جامه‌» پوشيدن‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌ (ص‌) «محمد بن‌ سعد كاتب‌ واقدي‌» در كتاب‌ معروف‌ «طبقات‌» مي‌ نويسد كه‌ پيغمبر در روزهاي‌ جمعه‌لباس‌ سرخ‌ مي‌ پوشيدند و در دو عيد (فطر و قربان‌) نيز عمامه‌ سرخ‌ بر سر مي‌ بستند(3) «واقدي‌» حتي‌ روايت‌ مي‌ كند زمانيكه‌ نمايندگان‌ قبيله‌ بني‌ عامر درمكه‌ به‌ حضور پيغمبر (ص‌) رسيدنداو در «داخل‌ خيمه‌ اي‌ سرخ‌ رنگ‌»(4) بود و حتي‌ متذكر مي‌ شود كه‌ پيغمبر گرامي‌ در همان‌ حال‌ جبه‌ يي‌ سرخ‌ بر تن‌ داشت‌ وحله‌ ايي‌ سرخ‌ بر دوش‌ افكنده‌ بود»(5) همچنين‌ حضرت‌ رسول‌ اكرم‌ (ص‌) وقتي‌ فرمان‌ اعطاي‌ منطقه‌ اي‌ را به‌ خاندان‌ بني‌ عقيل‌ مي‌ داد فرمان‌ را بر روي‌ «قطعه‌چرم‌ سرخ‌» نويسانده‌ و مهر كرده‌ بود.(6) «واقدي‌» به‌ اين‌ مسئله‌ نيز در «طبقات‌» خود اشاره‌ مي‌ كند كه‌ در سال‌ فتح‌ مكه‌ عده‌اي‌ براي‌ مشرف‌ شدن‌ بدين‌ اسلام‌ به‌ حضور پيغمبر رسيدند و از او درخواست‌ كردند كه‌ «در پيشاپيش‌ لشكر قرار بگيرند و رنگ‌ پرچم‌ آنان‌ سرخ‌ باشد»(7) پوشيدن‌ «لباس‌ سرخ‌» از طرف‌ رسول‌ اكرم‌ (ص‌) نه‌ تنها در «طبقات‌ واقدي‌» و «شمايل‌ النبي‌ ترمذي‌» بلكه‌ در اكثر كتب‌ سيره‌ و بويژه‌ در كتاب‌ مشهور «دلائل‌النبوت‌» ابوبكر احمد بن‌ حسين‌ بيهقي‌ نيز به‌ صراحت‌ آمده‌ است‌(8) بعد از رحلت‌ حضرت‌ ختمي‌ مرتب‌ به‌ پيروي‌ از «سنت‌ نبوي‌» از طرف‌ بعضي‌ از شيعيان‌ پوشيدن‌ «لباس‌ سرخ‌» در مواقع‌ مختلف‌ به‌ «رفتار علوي‌» تبديل‌ شد وبويژه‌ بعد از شهادت‌ امام‌ حسين‌ (ع‌) در صحراي‌ كربلا «رنگ‌ سرخ‌» علاوه‌ بر «سنت‌» به‌ نماد «عقيدت‌» نيز تبديل‌ گرديد و رنگ‌ سرخ‌، رنگ‌ «سياسي‌ - عقيدتي‌» نهضت‌ عاشورا و سمبل‌ «انتقام‌ و خونخواهي‌» تلقي‌ شد. در كتب‌ شيعيان‌ از «سرخ‌ جامه‌» پوشيدن‌ «ائمه‌ اطهار» روايت‌ هاي‌ مختلفي‌ آمده‌ است‌ از جمله‌ «محمد باقر مجلسي‌» در كتاب‌ «حلية‌ المتقين‌»از «سرخ‌ جامه‌»پوشيدن‌ «امام‌ محمد باقر» (ع‌) روايتي‌ نقل‌ مي‌ كند كه‌ حضرت‌ را در «جامه‌ سرخ‌ تيره‌» ملاقات‌ كرده‌اند (9) و نيز روايان‌، «حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌» (ع‌) را ديده‌اند كه‌ آن‌ حضرت‌ «جامه‌ سرخ‌ رنگ‌ به‌ رنگ‌ گل‌ سرخ‌ پوشيده‌ بودند».(10) لذا با توجه‌ به‌ دلايلي‌ كه‌ در مقاله‌ «آيا سرخ‌ جامگان‌ شيعه‌ نبودند؟!» آورده‌ شده‌ از جمله‌ اينكه‌ «ابن‌ حوقل‌» سياح‌ و جغرافيدان‌ مشهور مسلمان‌ در ديداري‌ از«دهات‌ سرخ‌ جامه‌ نشين‌ آذربايجان‌» به‌ صراحت‌ مي‌ نويسد كه‌:«در قريه‌ هاي‌ ايشان‌ (سرخ‌ جامگان‌) مساجدي‌ است‌ و قرآن‌ مي‌ خوانند»(11) و با عنايت‌ به‌ اينكه‌نام‌ اصلي‌ رهبر نهضت‌ سرخ‌ جامگان‌ يعني‌ بابك‌ «حسن‌» و نام‌ پدرش‌ «عبدالله‌» بود(12) لذا يكي‌ از علل‌ سرخ‌ جامه‌ پوشيدن‌ بابكيان‌ را مي‌ توان‌ «شيعه‌ مذهب‌»بودن‌ آنها تلقي‌ كرد. چناچه‌ «ياقوت‌ حموي‌» نيز در «معجم‌ البلدان‌» خود به‌ «مسئله‌ انتظار» بابكيان‌ اشاره‌ كرده‌ و معتقد است‌ كه‌ «اهالي‌ شهر بذ» ازمنتظران‌مهدي‌ (عجل‌ الله‌) بودند(13) و «سرخ‌ علمان‌» (اعلام‌ المحمره‌) ناميده‌ مي‌ شدند (14) البته‌ لازم‌ به‌ يادآوري‌ است‌ كه‌ شيعيان‌ با توجه‌ به‌ اينكه‌ از فرقه‌ هاي‌ مختلفي‌ تشكيل‌ مي‌ شدند و هركدام‌ «سنت‌ نبوي‌» و «رفتار علوي‌» مخصوص‌ با ريشه‌هاي‌ اعتقادي‌ و محلي‌ و نژادي‌ و زباني‌ و جغرافيايي‌ مختص‌ خود را داشتند لذا بعضي‌ از فرق‌ شيعه‌ لباسهاي‌ و پرچمهاي‌ سفيد و سبز و سياه‌ و... نيز پوشيده‌ ياحمل‌ مي‌ كردند كه‌ خود ريشه‌ در مسائل‌ فوق‌ الذكر داشته‌ است‌. پس‌ بطور كلي‌ بعضي‌ از «شيعيان‌ آذربايجان‌» در قرن‌ سوم‌ هجري‌ به‌ پيروي‌ از «سنت‌ نبوي‌» و «رفتار علوي‌»، «رنگ‌ سرخ‌» را سمبل‌ نهضت‌ خود قرار داده‌بودند نقش‌ نمادين‌ «مليت‌» در انتخاب‌ رنگ‌ سرخ‌با توجه‌ به‌ اينكه‌ بابك‌ - قهرمان‌ بزرگ‌ آذربايجان‌ - فردي‌ «ترك‌» و پرورش‌ يافته‌ در «محيطي‌ ترك‌» بود لذا آداب‌ و رسوم‌ تركان‌ را نيز پاس‌ مي‌ داشت‌ وچناچه‌ در مقاله‌ «اسطوره‌ گاو آسماني‌ در قيام‌ بابك‌ خرمدين‌» اشاره‌ كرده‌ ام‌ بابك‌ خود مظهر «گاو آسماني‌ تركان‌ و آذربايجان‌» بود و بدين‌ جهت‌ «رنگ‌ سرخ‌»در قيام‌ او داراي‌ بار اجتماعي‌ - سياسي‌ محيط‌ خود بود چناچه‌ مي‌ دانيم‌ «رنگ‌ سرخ‌» از رنگهاي‌ مورد علاقه‌ «تركان‌» بود و اكثر امپراتوران‌ و خانان‌ ترك‌ در لشكرگاههاي‌ خود پرچمهايي‌ بدين‌ رنگ‌ با بار معنوي‌قوي‌ داشتند. چناچه‌ امپراتوران‌ تركان‌ قير قيز در سراپردة‌ خود «پرچم‌ سرخي‌» داشتند كه‌ مورد احترام‌ شديد آنها بود(15) و حتي‌ جسد موميايي‌ شدة‌ بعضي‌ ازاميران‌ و خاقانان‌ ترك‌ در «پارچه‌ سرخ‌» بعنوان‌ «كفن‌» قرار داده‌ مي‌ شد.(16) همچنين‌ بر اساس‌ بيتي‌ از «محمود كاشغري‌» معلوم‌ مي‌ شود كه‌ «قيزيل‌ بايراق‌» يا«پرچم‌ سرخ‌» در حقيقت‌ «پرچم‌ جنگي‌ تركان‌» بود و بعنوان‌ «ساواش‌ بايراقي‌» (پرچم‌ جنگ‌) به‌ ميدان‌ جنگ‌ برده‌ مي‌ شد(17) وحتي‌ «آل‌ افراسياب‌» يعني‌ اولين‌امپراتوري‌ ترك‌ مسلمان‌ تاريخ‌ داري‌ «پرچم‌ سرخ‌» بودند(18) و بعنوان‌ علامت‌ خاندان‌ حاكم‌ در اطراف‌ تخت‌ خاقانان‌ آل‌ افراسياب‌ در ميدانهاي‌ جنگ‌ همين‌«پرچمهاي‌ سرخ‌» برافراشته‌ مي‌ شد بعد از امپراتوران‌ آل‌ افراسياب‌، امپراتوران‌ سلجوقي‌ و نيز اتكابكان‌ و دولت‌ هاي‌ صفويه‌، افشاريه‌ و نيز امپراتوري‌ عثماني‌ با توجه‌ به‌ همان‌ «مليت‌ ترك‌»خود اقدام‌ به‌ حمل‌ پرچم‌ هاي‌ سرخ‌ در اردوگاههاي‌ جنگي‌ خود مي‌ كردند «مجير الدين‌ بيلقاني‌» - شاعر بزرگ‌ آذربايجان‌ در عهد اتابكان‌ - در مدح‌ اتابك‌ محمد پهلوان‌ به‌ مناسبتي‌ به‌ همين‌ «رنگ‌ سرخ‌پرچم‌» آنها اشاره‌ كرده‌ و مي‌سرايد «رايت‌ سرخ‌ » ترا كافسر فتح‌ و ظفرست‌ مايه‌ نصرت‌ و پيرايه‌ لشكر گيرند(19) با آغاز دورة‌ «زره‌ پوشي‌ صوفيان‌ آذربايجان‌» به‌ مصداق‌ گاه‌ باشد كه‌ ته‌ خرقه‌ زره‌ مي‌ پوشند عاشقان‌ بنده‌ حالند چنين‌ نيز كنند سلسله‌اي‌ از تركان‌ آذربايجان‌ با نام‌ «قيزيلباش‌»(سرخ‌ كلاه‌) تشكيل‌ شد كه‌ داراي‌ «قيزيل‌ بايراق‌» (پرچم‌ سرخ‌) و «قيزيل‌ تاج‌» (تاج‌ سرخ‌) با ايده‌لوژي‌ رسمي‌شيعه‌ اثني‌ عشريه‌ بودند. بعضي‌ از محققان‌ نهضت‌ «سرخ‌ كلاهان‌» را دنباله‌ نهضت‌ «سرخ‌ جامگان‌» در آذربايجان‌ مي‌ دانند و پيروزي‌ «قيزيل‌ باش‌» صفويه‌ راپيروزي‌ «دگرديسي‌ يافته‌» سرخ‌ جامگان‌ بابك‌ مي‌دانند در اين‌ جا اشاره‌ به‌ «مكان‌ جنبش‌» يعني‌ «آذربايجان‌ جنوبي‌» نيز بي‌ مناسبت‌ و بي‌ ارتباط‌ با ايده‌ تركان‌ نيست‌ چه‌ بر اساس‌ ايده‌ و تفكرات‌ تركان‌ باستان‌«رنگ‌» در زندگي‌ آنها نقش‌ بسزا داشت‌ و اكثر مسايل‌ طبيعي‌ و معنوي‌ را بر اساس‌ «رنگ‌ گرايي‌» تفسير مي‌ كردند. لذا جايگاه‌ «آذربايجان‌ جنوبي‌» در اين‌نهضت‌ هاي‌ «سرخ‌» با توجه‌ به‌ جهات‌ اربعه‌، عناصر اربعه‌، فصول‌ اربعه‌ و توتم‌ اربعه‌ و موكلان‌ اربعه‌ در فرهنگ‌ تركان‌ قبل‌ از اسلام‌ حائز اهميت‌ است‌ چه‌ تركان‌براي‌ «جهات‌ اربعه‌» (شرق‌، غرب‌، جنوب‌، شمال‌) و «عناصر اربعه‌» (آب‌ و آتش‌ و باد و خاك‌) و «فصول‌ اربعه‌» (بهار و تابستان‌ و پاييز و زمستان‌) و «توتم‌اربعه‌» (گؤك‌ اژدرها - اژدهاي‌ آبي‌ -، قيزيل‌ قوش‌ - پرنده‌ سرخ‌ -، آق‌ قاپلان‌ - پلنگ‌ سفيد -، قارا قاپلو مباغه‌ - لاك‌ پشت‌ سياه‌ - )و «موكلان‌ اربعه‌» (گؤك‌خان‌، قيزيل‌ خان‌، آق‌ خان‌، قارا خان‌) اهميت‌ خاص‌ قايل‌ بودند و حتي‌ در لشكركشي‌ ها و محاصره‌ ها بر اساس‌ همين‌ «ايده‌ لوژي‌ رنگ‌گرايي‌» در بعضي‌ موارد عمل‌مي‌ كردند چناچه‌ «مته‌ خان‌» (اوغوز خان‌) در محاصره‌ لشكريان‌ چين‌ قسمت‌ جنوبي‌ اردوگاه‌ خود را مختص‌ «سواران‌ سرخ‌» كرده‌ بود چه‌ در نظر تركان‌ «جنوب‌»تمثيل‌ گر «رنگ‌ سرخ‌» مي‌ باشد چناچه‌ شمال‌ ممثل‌ سياه‌ (مثل‌ درياي‌ سياه‌) و غرب‌ تمثيل‌ گر سفيد (مثل‌ درياي‌ سفيد) مي‌ باشد لذا با عنايت‌ به‌ همين‌ سيستم‌ ايده‌لوژيك‌ «رنگ‌ بنيادي‌» در سيستم‌ فرهنگي‌ تركان‌ قديم‌، «آذربايجان‌ جنوبي‌» در ارتباط‌ كامل‌ با «رنگ‌ سرخ‌» قرار داشت‌ چه‌نماد و سمبل‌ «جنوب‌» در «عناصر اربعه‌» «قيزيل‌ اود» (آتش‌ سرخ‌) و نماد توتمي‌ «قيزيل‌ قوش‌» (پرنده‌ سرخ‌) و در نماد جهات‌ اربعه‌ « قيزيل‌ يئر»(سرزمين‌ سرخ‌)و در نماد موكلان‌ اربعه‌ يا فرشتگان‌ نگهبان‌ «قيزيل‌ خان‌» ( خان‌ سرخ‌) و در نماد فصول‌ اربعه‌ «قيزيل‌ هاوا» (تابستان‌ گرم‌ و سرخ‌) قرار داشت‌ كه‌ همگي‌ در ارتباط‌با «رنگ‌ سرخ‌» و «سرخ‌ جامگي‌» و «سرخ‌ كلاهي‌» و «آذربايجان‌ جنوبي‌» از جهت‌ موقعيت‌ جغرافيايي‌ قرار داشتند.(20) لذا از مباحث‌ «رنگ‌ بنيادي‌ سيستم‌ فرهنگي‌ تركان‌ قديم‌» نتيجه‌ مي‌ شود كه‌ «مليت‌ تركي‌» سرخ‌ جامگان‌ بابك‌ نيز در انتخاب‌ «رنگ‌ سرخ‌» بي‌ تاثير نبوده‌است‌نقش‌ نمادين‌ «مظلوميت‌» گرايي‌ در انتخاب‌ رنگ‌ سرخ‌اين‌ مولفه‌ نيز همچن‌ ساير مولفه‌ هاي‌ ديگر از ديد تاريخ‌ نگاران‌ پوشيده‌ مانده‌ و تا بحال‌ كسي‌ بدين‌ مسئله‌ مهم‌ توجه‌ نكرده‌ است‌ و اينجانب‌ براي‌ اولين‌ باراست‌ كه‌ همچون‌ ساير موارد فوق‌ الذكر اين‌ مورد را نيز مطرح‌ مي‌ نمايم‌ «سرخ‌ جامگان‌» با انتخاب‌ «رنگ‌ سرخ‌» بنظر مي‌ رسد كه‌ مي‌ خواستند به‌ نحوي‌ از انحاء «صدا و سيماي‌ مظلوميت‌» خود را به‌ چشم‌ و گوش‌ جهانيان‌ برسانندتا همگان‌ متوجه‌ شودند كه‌ بر مردم‌ اين‌ سرزمين‌ چه‌ ظلمي‌ از ظالمان‌ رسيده‌ است‌ تا اينكه‌ مجبور به‌ «قيام‌ مسلحانه‌» گرديده‌اند. در اين‌ صورت‌ «سرخ‌ جامه‌»پوشيدن‌ نمادي‌ است‌ مبني‌ بر اينكه‌ نه‌ بر «فرد» بلكه‌ بر «ملتي‌» ظلمي‌ بزرگ‌ رفته‌ و ظالم‌ از دادن‌ حق‌ آنها خود داري‌ مي‌ نمايد. «سرخ‌ جامه‌» پوشيدن‌ «مظلوم‌»ريشه‌ تاريخي‌ در اين‌ سرزمين‌ دارد و چنانچه‌ «خواجه‌ نظام‌ الملك‌» وزرير «آلپ‌ ارسلان‌ سلجوقي‌» و «ملكشاه‌ سلجوقي‌» در كتاب‌ معروف‌ خود «سير الملوك‌»(سياستنامه‌) به‌ صراحت‌ از «سرخ‌ جامه‌» پوشيدن‌ «مظلومان‌» چنين‌ روايت‌ مي‌ كند: «شنودم‌ كه‌ يكي‌ از ملوك‌ به‌ گوش‌ گرانتر (كر) بوده‌ است‌. چنان‌ انديشيد كه‌كسانيكه‌ ترجماني‌ مي‌ كنند و حاجبان‌، سخن‌ متظلمان‌ (كسانيكه‌ به‌ آنها ظلم‌ شده‌ است‌) با او راست‌ نگويند و او چون‌ حال‌ نداند چيزي‌ فرمايد كه‌ مدافن‌ آن‌ كارنباشد فرمود كه‌ متظلمان‌ بايد كه‌ جامه‌ سرخ‌ بپوشند و هيچ‌ كس‌ ديگري‌ سرخ‌ نپوشد تا من‌ ايشان‌ را بشناسم‌ و اين‌ ملك‌ بر پيلي‌ نشستي‌ و در صحرا بايستادي‌ وهر كس‌ را كه‌ با جامه‌ي‌ سرخ‌ ديدي‌ بفرمودي‌ تا جمله‌ گردد كردندي‌ پس‌ به‌ جاي‌ خالي‌ (تنها) بنشستي‌ و ايشان‌ را پيش‌ آوردندي‌ تا به‌ آواز بلند حال‌ خويش‌ مي‌گفتندي‌ و انصاف‌ ايشان‌ مي‌ دادندي‌»(21) پس‌ چنانچه‌ مشخص‌ مي‌ شود «سرخ‌ جامه‌» پوشيدن‌ نيز مي‌ تواند كنايه‌ از «مظلوميت‌» و «داد خواهي‌» تلقي‌ گردد و احتمالا" بابكيان‌ با «سرخ‌ جامه‌» پوشيدن‌مي‌ خواستند نداي‌ «مظلوميت‌» خود را به‌ گوش‌ جهانيان‌ برسانند. باشد كه‌ تحقيقات‌ ديگر محققان‌ پرده‌ از رازهاي‌ ديگر اين‌ نهضت‌ بزرگ‌ آذربايجان‌ بردارد
    نظرات دكتر فيض‌ الهي درباره‌ سرخ‌ علمان‌
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. 3 کاربر مقابل از mehraboOon عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  11. #6
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    قلعه جمهور معروف به قلعه بابك در 50 كيلو متري شمال شهرستان اهر و در ارتفاعات غربي شعبه اي از رود بزرگ قره سو قرار دارد ؛ منطقه اي كه به نام كليبر معروف است. بناي جمهور مركب از قلعه و دژي است بر فراز قله كوهستاني در حدود 2300 تا 2700 متر بلند تر از سطح دريا. اطراف اين قلعه را از هر طرف دره هاي عميقي با 400 تا 600 متر عمق فرا گرفته است و تنها از يك سو راهي باريك و صعب العبور جهت دسترسي به اين قلعه وجود دارد.
    Azerbaijan Kaleybar Babak khoramdin

    مسافت راه كليبر به قلعه با اينكه از 3 كيلومتر تجاوز نمي كند ولي بسيار دشوار است و به هنگام عبور بايد گردنه ها و گذرهاي خطرناكي را پشت سر گذاشت. قبل از رسيدن به دروازه قلعه و ورود به بناي مستحكم دژ بايد از معبري عبور كرد كه به صورت دالاني است شكل گرفته از سنگهاي منظم طبيعي و تنها گمجايش عبور 1 نفر را دارد و دو نفربه سختي مي توانند از آن بگذرند. فاصله اين معبر تا باروي قلعه در حدود 200 متر است و مقابل آن قرار دارد. از همين نقطه است كه صعوبت راه و ابهت خاص اين قلعه رفيع و موقعيت خيره كننده آن بيننده را به اعجاب وا مي دارد. امتداد بصري معبر در نهايت به دروازه قلعه ختم مي شود و دقيقا" در راستاي آن قرار دارد كه باعث مي شود ورود هر تازه وارد و سپاهي و غيره از طريق دو برج ديده باني در سمت دروازه ورودي قابل رويت باشد.
    براي نفوذ به داخل تنها راه ورود دروازه اصلي است و از كوهستان امكان وارد شدن به قلعه وجود ندارد. با گذر از دروازه ورودي و پشت سر گذاشتن بارو ، جهت رسيدن به دژ اصلي بايد از گذرگاهي باريك كه حدود 100 متر صعود از ارتفاع را نيز به همراه دارد گذشت تا به مدخل ورودي قلعه رسيد ، مسيري صعب العبور كه از يك سمت مشرف به دره اي است با جنگلهاي تنك و ژرفايي در حدود 400 متر كه به صورت تيغه و ديواره تا قعر دره ادامه دارد.

    در تكيه گاههاي طبيعي اين ديواره ها و چهار جهت بنا چهار جايگاه براي ديده بانها به صورت نيمه استوانه ساخته شده اند. اينها مقر كوهبانيه ها و سربازاني است كه هر جنبنده اي را تا كيلومترها دورتر ، از فراز دره ها و كوهپايه ها زير نظر مي گرفتند. پس از صعود ، براي ورود به دژ اصلي از مدخل ديگري با پلكانهايي نامنظم بايد عبور كرد. طرفين مدخل دژ بوسيله دو ستون كاذب مشخص شده . بناي دژ كه دو طبقه و سه طبقه مي باشد پس از ورودي قرار گرفته است و پس از آن تالار اصلي وجود دارد كه اطراف آن را هفت اطاق فرا گرفته است، اطاقهايي كه به تالار مركزي را دارند. در قسمت شرقي دژ تاسيسات ديگري مركب از اطاقها و آب انبارها ساخته شده است؛ سقف آب انبارها با طاق جناغي و گهواره اي استوار شده اند. محوطه داخلي آنها نيز بوسيله نوعي ساروج غير قابل نفوذ گرديده و به هنگام زمستان از برف و باران پر شده و در تابستان و هنگام مضايق و محاصره ها از آب آنها استفاده مي شده است. در سمت شمال غربي دژ پلكانهايي سرتاسري وجود داشته كه اكنون ويران شده و قسمتهايي از آن بيرون خاك است و تنها راه صعود به بخشهاي مرتفع تر بناست.

    از آثار معماري و برخي از سنگهاي زبره تراش و روش چفت و بست سنگها و ملات ساروج و اندود ديوارها از نوعي گچ و خاك مي توان به يقين اظهار داشت كه ساختمان اين دژ و قلعه در روزگار اشكانيان و بخصوص ساسانيان ساخته شده است. در قرون دوم و سوم و تاچند قرن پس از آن مورد تعمير و مرمت قرار گرفته و تغييراتي در آن بوجود آمده و الحاقاتي در بنا ايجاد شده است. در مورد اشيا و ابزاري كه از قلعه بابك به دست آمده بايد گفت كه نخستين اشيا بدست آمده سفالينه هاي منقوش و لعاب خورده بود كه يك دوره استقرار تا اوايل قرن هفتم هجري را نمايش مي داد. همچنين تعدادي سكه هاي مسي كشف شدند كه برخي از آنها به علت ساييدگي و زنگ خوردگي فراوان غير قابل خواندن است و در بين اين سكه ها برخي مربوط به اتابكان آذربايجان و هزارسيبان ( قرون ششم و هفتم هجري ) هستند.
    به لحاظ سوق الجيشي موقعيت استقرار بنا بر فراز قله به گونه ايست كه بيست نفر سپاهي قادر بوده اند هجوم يك سپاه صد هزار نفري را مانع شود و تلفاتي هم نداشته باشند، چه تيرو كمان و اسلحه معمول زمان را به سربازان و مستحفظاني كه بر بلندي موضع مي گرفتند به جهت بعد مسافت كارگر نمي افتاده است. بدون اين كه قصد اغراق در بين باشد موقعيت مستحكم قلعه و دژ، آن چنان اعجاب انگيز است كه از نبوغ نظامي و آگاهي كامل بنيان گذار آن حكايت مي نمايد. از همين جا بوده است كه بابك خرم دين و يارانش به مدت بيست و چند سال لشكريان عرب را كه به قصد محاصره و سركوب جنبش او آمده بودند در كوهها سرگردان و با شبيخون هاي خود آنها را از دم تيغ گذرانده و وادار به فرار مي كردند.

    ابوعلي بلعمي در ترجمه تاريخ طبري راجع به مكان بابك مي نويسد :
    " ماويگاه او در كوههاي ارمينه و آذربايجان بود ، جايهاي سخت و دشوار ، كه سپاه آن جادر نتوانستي رفتن ، كه صد پياده در گداري بيستادندي ، اگر صد هزار سوار بودي بازداشتندي و كوهها و دربند ها سخت بود اندر يكديگر شده ، در ميان آن كوهها حصاري كرده بود كه آن را >> بذ<< خواندندي و او ايمن در آنجا نشسته بودي، چون لشكري بيامدي گرداگرد آن كوهها فرود آمدندي و بديشان راه نيافتندي و او آنجا همي بود تا روزگار بسيار برآمد، چون امن يافتندي يك شبيخون كردندي و خلقي را هلاك كردي و سپاه اسلام را هزيمت كردي تا دگر باره سلطان به صد جهد دگر باره لشكر گرد كردي و بفرستادي و بدين جملت بيست سال بماند و آن مردمان كه درآن كوهها بودند از دهقانان ، همه متابع او بودند گروهي از تتبع و گروهي از بيم ... " جهت تطابق محل بابك خرم دين با بناي جمهور اشاره اي به چند نمونه از منابع تاريخي خواهيم داشت. بسياري از مورخين جايگاه بابك كوهستان "بذ" نام برده اند و برخي نيز آن را بذين ناميده اند. در كتاب معجم البلدان آمده است ؛ " بذ ناحيتي است در ميان آذربايجان كه بابك خرمي در زمان معتصم از آن برخاست" . احمد كسروي نيز در كتاب شهرياران گمنام از قول يعقوبي مي نويسد : " شهر بذ كه سپس به جهت خروج بابك خرمي در آنجا معروف گرديد در كنار رود ارس از اين سوي نهاده بود ... از روي تحقيقي كه ما كرده ايم بذ در خاك " قرجه داغ " كنوني در شمال و بالاسر شهر اهر يا اندكي مايل به شرق نهاده بوده است " مكاني را كه كسروي از قول خود و يعقوبي ذكر كرده با موقعيت فعلي كليبر تطبيق مي كند. بدين ترتيب مي توان گفت قلعه جمهور كه از دوران قديم همچنان محكم و استوار بر رفيع ترين قله هاي آذربايجان خودنمايي مي كند به عنوان جايگاه بابك خرمدين و يكي از نمودهاي استقامت و پايداري ايرانيان جزو بزرگترين نمونه هاي معماري ايران محسوب مي شود.


    [SIGPIC][/SIGPIC]

  12. 3 کاربر مقابل از mehraboOon عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  13. #7
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array
    بابک خرمدین نماد ایران دوستی یا دستاویز ایران ستیزی؟! ng1t3b


    d982d984d8b9d987 d8a8d8a7d8a8daa9
    بابک خرمدین یکی از سرداران ایرانی بود که از آذربایجان بر ضد ظلم خلفای عباسی به‌پا خاست. وی طی بیست و دوسال رهبری جنبش سرخ جامگان را برعهده داشت و در همان عصر مازیار از مازندران و ابومسلم خراسانی و یعقوب لیث از خراسان و سیستان نیز از دیگر سرداران ایرانی بودند که بر علیه ستم خلفای عباسی دست به قیام زدند.

    شوربختانه گروه‌هایی که خود را «پان‌ترکیست» می‌نامند، با این بهانه که دژِ بابک در آذربایجانِ قرار دارد، تلاش می کنند بابک را غیر ایرانی وترک‌نژاد معرفی نمایند و با جعل مستندات متعدد غیر قابل انکار تاریخی موجود می کوشند به مردم غیور آذربایجان القا نمایند که بابک نه برای رهایی ایرانیان از ستم خلیفه عباسی بلکه برای رهایی خلق ترک! از به زعم آنان ستم شوونیست‌های فارس!! قیام کرده بود. آنچه قابل مشاهده است این که دامنه تحریکات همسایه شمال غربی ما هدف های بلندی را نشانه گرفته و سرفصل این اختلاف اندازی ها از مصادره مفاخر ایرانی نظیر بابک خرمدین ،نظامی گنجوی، مولوی و ... آغاز می گردد.

    این ضد ایرانیان با پشت پا زدن عامدانه به هر آن چه هویت ایرانی دارد و با توهین و گستاخی همه جانبه به زبان ملی همه ایرانیان ، هر سال به برافراشتن پرچم کشورِ بیگانه بر فراز قلعه بابک اقدام می کنند و همسو با دولت تاریخ فراموش کرده باکو که هم اینک تعلق تاریخی 17 شهر قفقاز به ایران را هم انکار می کند ، در پی تاریخ‌سازی دروغین برای آذربایجانی‌هایی هستند که هرچند زبانشان ترکی آذری است، اما تبار، فرهنگ، مذهب و تاریخشان تفاوتی با سایرِ ایرانیان ندارد.

    صرف نظر از چگونگی اجرای این مراسم و گرو ه هایی که از آن سوء استفاده می کنند، آن چه بسیار حایز اهمیت می باشد شناخت واقعی چهره تاریخی بابک خرم دین است که سالیانی دراز با بهره گیری از توان ایرانیان گوشه و کنار کشور مبارزه پر دامنه ای را بر ضد اشغالگر ان ستمکار عباسی رهبری کرد.

    زندگانی و مبارزات استقلال طلبانه ایرانی بابک خرمدین به دلایل گوناگون آن چنان که شایسته است در کشورمان بدان پرداخته نشده است ولی آن چه جای شگفتی است این که در سایه بی تفاوتی و بی توجهی توجیه ناپذیر نهاد های رسمی داخل کشور همچون صدا وسیما، مطبوعات و خبرگزاری های رسمی به مفاخر ملی فرهنگی ایران زمین همچون مولوی و نظامی و مفاخر تاریخی همچون بابک خرمدین،مازیار و یعقوب لیٍث ، تاراج این مفاخر ملی و فرهنگی متعلق به همه ملت ایران توسط کشور های نو ظهور در عرصه بین الملل با روند پرشتابی در جریان است.

    این گونه بوده است که پس از تملک مولوی شاعر جهانی ایران زمین توسط کشور ترکیه و ترک و غیر ایرانی معرفی کردن نظامی گنجوی (که زادگاهش روستای "تا" در تفرش است) و ثبت جهانی موسیقی زیبای عاشیقلار آذربایجان به نام دولت باکو (و نه خاستگاه آن آذربایجان واقعی در ایران) چندی است که گروه های تجزیه طلب ضد ایرانی تلاش بسیاری را با حمایت پشت پرده سران باکو و آنکارا به کار گرفته اند تا بابک خرمدین چهره شهیر تاریخ ایران زمین را نه یک ایرانی آزادی خواه بلکه یک ترک تجزیه طلب جا بزنند!!!بر دژ پرشکوه بابک پرچم کشور های بیگانه را به جای پرچم ملی ایران به کار گیرند و به بهانه کاربرد زبان شیوای آذری یا ترکی آذری متداول در آذربایجان ،گستاخانه آذربایجانی ها را ضد ایرانی و از نژاد زرد پوستان صحراهای آسیای مرکزی جا بزنند و با به کار گیری سمبل شیطان پرستانه و مغولی"بوزگورد"(گرگ خاکستری) بابی پروایی به تمجید از چنگیز و تیمور خونخوار ی بپردازند که دستشان به خون هزاران هزار ایرانی بی گناه در آذربایجان، خراسان،اصفهان ،کرمان و همه نقاط ایران زمین آغشته است.

    در سکوت تامل بر انگیز نهاد های رسمی ایران نام بابک، قيام بابک و نيز قلعه ي بابک در چند سال اخير به طور منطقه ای ،بیشتردر مطبوعات آذربايجان و همچنين در مجامع دانشجويي و اجتماعات آذری های ايران مطرح شده و در چنين شرایطی قلم به دستاني هم ظهور کرده اند که با اظهار نظرهاي مختلف و با سوءاستفاده از این فرصت سعی در انحصار چهره تاریخی بابک خرمدین به محدوده آذربایجان را دارند. این دشمنان تمامیت ارضی ایران در نوشته ها و اظهار نظرهايشان بعضا به منابعي هم استناد مي کنند که با توجه به لحن نويسندگان آن منابع، مغرضانه و جهت دار بودن اظهاراتشان جاي ترديد باقي نمي گذارد. لذا با توجه به نیاز اقشار جامعه به ویژه جوانان میهن دوست آذربایجان و همه ایران زمین به آگاهی از واقعیت های قیام بابک بر اساس استنادات تاریخی مروری خواهیم داشت به ریشه های و انگیزه ها و هویت این قیام ملی ایرانی.

    تبار ایرانی بابك بر اساس مستندات تاریخی

    بابک در روستای بلال‌آباد در حومه اردبیل به دنیا آمد. بنابر گفتهٔ واقد بن عمروالتّمیمی (اولین کسی که زندگی بابک را به تحریر آورده است)، پدر بابک مِرداس(در کتب مختلف نام های دیگری نیز ذکر شده) از اهالی تیسفون ، پایتخت ساسانیان ، بود که به آذربایجان مهاجرت کرده بود. مادر او ماه‏رو نام داشت که اهل آذربایجان بود. نام کتاب واقدبن عمروالتّمیمی اخبار بابک نام دارد که اکنون در دست نیست.


    62008 579

    در کتاب البدء والتاریخ که مأخوذ از کتاب اخبار بابک است آمده است که جاویدان بن سُهْرَک (در تاریخ طبری و بعضی از کتاب های دیگر جاویدان بن سهل ثبت شده است) یا شَهْرک (در التنبیه والاشراف) رییس جاویدانیّه (از خرّمیان) در مسیر بازگشت از زنجان در دهِ بلال آباد در منزل مادر بابک توقف می‌کند. به سبب کاردانی بابک جاویدان از بابک خوشش می‌آید و با اجازه مادرش او را همراه خود می‌برد و او را سرپرست اموال و املاک خود سازد. مدتی پس از آن که بابک در خدمت جاویدان به سر می‌برد، جاویدان بر اثر زخمی از دنیا می‌رود. در این کتاب نقل شده است که همسر جاویدان به سبب علاقه‌ای که به بابک داشت به پیروان جاویدان اعلام می‌کند که روح جاویدان در بابک حلول یافته است و او می‌باید جانشین جاویدان باشد. با کمک زن جاویدان، بابک طیّ تشریفاتی جانشین جاویدان و پیشوای خرّمیان می‌شود و بابک نیز آن زن را به همسری خود درمی آورد. این بخش از کتاب اخبار بابک را می‌توان درست دانست. زیرا چنان که منابع دیگر مانند مقدسی بیان می‌نمایند خرّمیان به تناسخ اعتقاد داشتند و به «تغییر اسم و تبدیل جسم» قائل بودند.

    بر اساس کتاب "اخبار الطوال" بابک از فرزندان مطهر ،دختر زاده ابو مسلم خراسانی بوده است. در باره نژاد بابک خرمدین ، به ذكر دو سند بسنده مي‌كنيم.

    توضیح بسیار مهم این که در بسیاری از متون تاریخی سرزمین ایران به نام امپراتوری پارس شناخته می شده و بر خلاف ادعاهای نژاد پرستان تجزیه طلب در بسیاری از منابع خارجی کاربرد واژه Persian ،پارس یا فارس نه برای یک قومیت خاص که به صورت عام برای ایران و همه ملت یکپارچه ایران به کار می رفته است.

    سند نخست از آن "ابن حزم"، مورخ عرب‌تبار است ایشان در کتاب الفصل في الملل والأهواء والنحل، ص199 چنین می نویسد: (برگردان به پارسي):«پارسيان (منظور ایرانیان) از نظر وسعت و ممالك و فزوني نيرو بر همه‌ي ملت ها برتري داشتند٬ ....چون دولتشان بر افتاد و عرب كه نزد آنها دون‌پايه‌‌ترين قوم جهان بود بر آنها مستولي گرديد اين امر بر آن ها گران آمد و خود به مصيبت تحمل نشدني روبرو يافتند٬ و بر آن شدند كه با راه‌هاي مختلف به جنگ برخيزند... از جمله رهبران آنان ( ايرانيان) سنباد٬ مقنع٬ استادسيس٬ بابك و ديگران بودند».


    در دومين سند نيز بابک خرمدين به صراحت ایرانی خوانده شده است. سعيد نفيسي مي‌نويسد (117-116):
    «سرزميني که بابک خرم دين در آن سال‌ها فرمانروايي داشته از سوي مغرب همسايه ي ارمنستان بوده و بابک در ارمنستان نيز تاخت و تازهايي کرده است به همين جهت با شاهان ارمنستان رابطه داشته و تاریخ نويسان ارمني آگاهي‌هاي چندي درباره وي داده اند. از آن جمله يکي از کشيشان وارداپت واردان يا وارتان که در 1271 ميلادي و 670 قمري در گذشته در کتابي که بنام «تاريخ عموم» نوشته و از مآخذ پيش از خود بهره مند شده است، مطالبي دربارۀ او دارد. ارمنيان نام بابک را گاهي «باب»، گاهي «بابن» و گاهي «بابک» ضبط کرده اند. وارتان در حوادث سال 826 ميلادي و 211 قمري مي نويسد: «درين روزها مردي از نژاد ايراني به نام باب که از بغتات(بغداد) بيرون آمده بود بسياري از نژاد اسماعيل (ارمنيان در آن زمان به تازيان اسماعيلي و از اسماعيلي‌نژاد مي گفتند) را به شمشير از ميان برد و بسياري از ايشان را برده کرد و خود را جاودان مي دانست. در جنگي که با اسماعيليان کرد به يکبار سي هزار تن را نابود کرد. تاگغارخوني آمد و خرد و بزرگ را با شمشير از ميان برد. مأمون هفت سال در سرزمين يونانيان (خاک روم) بود و دژ ناگرفتني لولوا را گرفت و به بين النهرين بازگشت ...»

    در اين قطعه به صراحت به نژاد (يعني تبار) ايراني بابک خرمدين اشاره شده است. شايسته است که گفتار اين منبع را بيشتر شکافيم. اين منبع در سال 1919 ميلادي به فرانسوي نيز برگردانده شده است و استاد نفيسي بخش هايي از آن را به فارسي از فرانسه ترجمه کرده است. مشخصات اصل فرانسوي اين منبع چنين است:
    La domination arabe en Armènie, extrait de l’ histoire universelle de Vardan, traduit de l’armènian et annotè , J. Muyldermans, Louvain et Paris, 1927.

    در كتاب ياد شده، قطعه‌ي ارمني مذكور چنين ترجمه شده است (ص 119):
    "En ces jours-lá, un homme de la race PERSE, nomm é Bab, sortant de Baltat, faiser passer par le fil de l’épée beaucoup de la race d’Ismayēl tandis qu’il.."

    در زبان ارمني٬ پارسي را از ديرباز همانند امروز «پارسيک» مي گويند که در ترجمه فرانسوي منبع نام‌برده نيز بهPERSE به معنای ايراني ترجمه شده است.

    گزارش اين منبع هم‌زمان ارمني، سندي صريح و آشكار مبني بر پارسيك (تلفظ پهلوي واژه پارسي در ارمني) یعنی ایرانی تبار بودن بابك خرم‌دين است.

    بيگانه‌پرستان ضد ایرانی در برابر اين دو سند صريح چيزي براي گفتن ندارند و حتی كوچك‌ترين مدركي نيز در دست ندارند كه نشان از ترک و غیر ایرانی بودن بابك بوده باشد. این در حالی است که تاریخ اثبات می کند كه دشمنان بابك غالبا مزدوران ترك خليفه همچون اشناس٬ ايتاخ٬ بوغا و... بودند و خود خليفه معتصم هم از طرف مادرش تركزاد بود.

    به هر روی بيگانه‌پرستان ضد ایرانی با وجود چنين اسناد صريحي كه بابك را پارسی (یعنی ایرانی ) خوانده‌اند٬ با موضع گیری شووینیستی ضد ایرانی ادعا می کنند چون هم اکنون زبان مردم آذربایجان ترکی آذری است پس بابک هم در بیش از 1200 سال پیش حتما به زبان ترکی آذری سخن می گفته است و چون هم اکنون پان ترکیست ها می خواهند به بهانه اختلاف زبانی مسیر خود را از سرزمین تاریخی و ملت ایران جدا کنند پس بابک هم می بایست به زعم آنان تجزیه طلب بوده !! و براي چيره ساختن زبان تركي بر زبان ملی ایرانیان مي جنگيده است!!

    این در حالي است كه دشمنان بابك مزدوران ترك بودند و زبان تركي صدها سال بعد به وسيله‌ي زردپوستان آسياي ميانه‌اي مهاجر و مهاجم در آذربايجان گسترش داده شد. كهن‌ترين آثار تركي نيز متعلق به مغولستان و سپس به زبان ايغوري مانوي هستند. آشكار است كه هيچ شباهت ظاهری و نژادی نیز ميان اين ترك‌هاي اصيل و ما ترك زبانان ايراني‌تبار آذري وجود ندارد.

    بر اساس استنادات غیر قابل انکار تاریخی در زمان بابك زبان آذربايجان «فهلوي آذري» بوده است يعني گويشي بازمانده از زبان پهلوي ساساني كه در آذربايجان بدان سخن گفته مي‌شده و تا چند دهه پیش هم در برخی نقاط آذربایجان همچنان رایج بوده و هم اکنون تنها در مناطق محدودی از آذربایجان و به ویژه در برخی مناطق روستایی آن سامان و برخی دیگر از مناطق جنوب البرز و حتی اران و شروان تاریخی با نام زبان تاتی بدان تکلم می شود.اين گويش را در متون مختلف، «پارسي» (چون زبان پهلوي را پارسيك مي‌خواندند و دانشمندان هم امروز آن را پارسي ميانه دانند)، «آذري»، «فهلوي/پهلوي» و «رازي» (يعني منسوب به ري، كه اين اطلاق پيوستگي گويش‌‌هاي منطقه‌ي فهله را با هم نشان مي‌دهد) خوانده‌اند.

    "ابن نديم" در الفهرست مي‌نويسد:
    <<فأما الفهلوية فمنسوب إلى فهله اسم يقع على خمسة بلدان وهي أصفهان والري وهمدان وماه نهاوند وأذربيجان وأما الدرية فلغة مدن المدائن وبها كان يتكلم من بباب الملك وهي منسوبة إلى حاضرة الباب والغالب عليها من لغة أهل خراسان والمشرق و اللغة أهل بلخ وأما الفارسية فتكلم بها الموابدة والعلماء وأشباههم وهي لغة أهل فارس وأما الخوزية فبها كان يتكلم الملوك والأشراف في الخلوة ومواضع اللعب واللذة ومع الحاشية وأما السريانية فكان يتكلم بها أهل السواد والمكاتبة في نوع من اللغة بالسرياني فارسي<<
    برگردان به فارسی:
    (اما فهلوي منسوب است به فهله كه نام نهاده شده است بر پنج شهر: اصفهان و ري و همدان و ماه نهاوند و آذربايجان. و دري لغت شهرهاي مداين است و درباريان پادشاه بدان زبان سخن مي‌گفتند و منسوب است به مردم دربار و لغت اهل خراسان و مشرق و لغت مردم بلخ بر آن زبان غالب است. اما فارسي كلامي است كه موبدان و علما و مانند ايشان بدان سخن گويند و آن زبان مردم اهل فارس باشد. اما خوزي زباني است كه ملوك و اشراف در خلوت و مواضع لعب و لذت با نديمان و حاشيت خود گفت‌وگو كنند. اما سرياني آن است كه مردم سواد بدان سخن رانند).

    مسعودي در التنبيه و الاشراف مي‌نويسد:
    <<فالفرس أمة حد بلادها الجبال من الماهات وغيرها وآذربيجان إلى ما يلي بلاد أرمينية وأران والبيلقان إلى دربند وهو الباب والأبواب والري وطبرستن والمسقط والشابران وجرجان وابرشهر، وهي نيسابور، وهراة ومرو وغير ذلك من بلاد خراسان وسجستان وكرمان وفارس والأهواز، وما اتصل بذلك من أرض الأعاجم في هذا الوقت وكل هذه البلاد كانت مملكة واحدة ملكها ملك واحد ولسانها واحد، إلا أنهم كانوا يتباينون في شيء يسير من اللغات وذلك أن اللغة إنما تكون واحدة بأن تكون حروفها التي تكتب واحدة وتأليف حروفها تأليف واحد، وإن اختلفت بعد ذلك في سائر الأشياء الأخر كالفهلوية والدرية والآذرية وغيرها من لغات الفرس.>>
    (پارسيان قومي بودند كه قلم‌روشان ديار جبال بود از ماهات و غيره و آذربايجان تا مجاور ارمنيه و اران و بيلقان تا دربند كه باب و ابواب است و ري و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر كه نيشابور است و هرات و مرو و ديگر ولايت‌هاي خراسان و سيستان و كرمان و فارس و اهواز با ديگر سرزمين عجمان كه در وقت حاضر به اين ولايت‌ها پيوسته است، همه‌ي اين ولايت‌ها يك مملكت بود، پادشاهش يكي بود و زبان‌اش يكي بود، فقط در بعضي كلمات تفاوت داشتند، زيرا وقتي حروفي كه زبان را بدان مي‌نويسند يكي باشد، زبان يكي است وگر چه در چيزهاي ديگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوي و دري و آذري و ديگر زبان‌هاي پارسي).

    هر اين دو سند ارزشمند تاریخی که غیر ایرانیان عرب زبان آن را به رشته تحریر در آورده اند واقعیتی را آشکار می کند که نژاد پرستان مغول گرا آن را می پوشانند و آن این که این اسناد به ايراني بودن زبان مردم آذربايجان (البته نه دقیقا مشابه فارسی امروزی)تصريح مي‌كنند و به صراحت آنان را جزو ايرانيان (یا به عبارتی دیگرپارسيان) مي‌دانند.

    بر اساس یافته های مستند تاریخی نخستين گروه هاي ترك حدود سيصد سال پس از كشته شدن بابك وارد خاك ايران و ايالت آذربايجان شده اند و با گذشت حدود هزار سال از آن زمان و گسترش روز افزون زبان تركي در آذربايجان ، هنوز بقاياي زبان كهن آن سرزمين در كليبرو بذ و ارشق باقي مانده و به تاتي و تالشي موسوم است و مردماني به آن زبان سخن مي گويند.


    کتاب‌هایی چون: اخبار الطوال (دینوری)، الانساب (سمعانی)، تاریخ ابن‌خلدون، تاریخ بلعمی، تاریخ طبرستان (کاتب)، تاریخ طبری، تاریخ الکامل (ابن اثیر)، تاریخ گزیده (حمدالله مستوفی)، تاریخ مَقدسی، مختصر الدول (ابن‌عبری)، التنبیه و الاشراف (مسعودی)، تقویم‌التواریخ (حاج خلیفه)، دول‌الاسلام (ذهبی)، جوامع‌الحکایات و لوامع‌الروایات (محمد عوفی)، سیاست‌نامه یا سیرالملوک (نظام‌الملک)، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب (حنبلی)، زین‌الاخبار (گردیزی)، الفرق بین الفرق (بغدادی)، الفهرست (ابن ندیم) و نگارستان (قاضی احمد غفاری) که از منابع معتبر و دست اولِ همه پژوهشگران، در این زمینه محسوب می‌شوند، هیچ یک، حتی کوچک‌ترین اشاره‌ای به این‌که تبار بابک از ترکان بوده، نداشته‌اند. مثلاً «ابن واضح یعقوبی» در کتاب «البُلدان» می‌نویسد: مردم شهرهای آذربایجان، مخلوطی هستند از عجم آذری و جاودانیه که مردم شهر بذ باشند که بابک در آنجا بود. (یعقوبی، ۱۳۵۶: ۴۷-۴۶)

    نام بابك و تحريف آن به دست بيگانه پرستان

    جالب آن كه بيگانه‌پرستان پان‌تركيست برای اثبات ادعای نادرست ترک بودن بابک حتی ايراني بودن نام بابك را نيز برنتافته و آن را تبديل به «باي‌بك» یا <<بای بیگ>>!! كرده‌اند.نخست این كه چنين نامي در هيچ متن و سند تاریخی عربی و غیر عربی ديده نشده است و دوم اين كه «باي» و «بك» هر دو از يك ريشه هستند به معنای آقای آقا!! و تاكنون ديده نشده است كه يك نام مركب از دو واژه‌ي هم‌معني پياپي به کار روند. از سوي ديگر، واژگان «باي» و «بايرام» و «بك» همگي ريشه‌ي سغدي-ايراني (يعني از گرو‌ه زبان‌هاي ايراني شرقي) دارند كه به زبان‌هاي آلتايي وارد گشته است. نام بابك به آشكارا ايراني است و نام بنيانگذار سلسله‌ي ساساني نيز بوده است. نام «بابك» همان معني پدر را مي‌دهد: (باب "پدر" + ـك "پسوند تحبيب")، نام((( بابک )))در گلستان سعدي و ويس و رامين و در شاهنامه (۵۰بار) آمده است ولي حتی يك بار نيز (((نام تحریف شده پان ترکیست ها))) در متون تركي و عربی ديده و يافته نشده است.

    اين نام در گلستان سعدي و ويس و رامين و در شاهنامه (۵۰بار) آمده است ولي حتی يك بار نيز چنين نامي در متون تركي و عربی ديده و يافته نشده است.

    برخی نمونه های کاربرد نام بابک در ادبیات کهن فارسی:

    پسر گفتش اي بابك نامجوي يكي مشكلت مي‌بپرسم بگوي
    (بوستان سعدي)

    هر دو را در جهان عشق طلب پارسي باب‌ دان و تازي اَب
    (فرهنگ جهانگيري)

    سديگر بپرسيدش افراسياب از ايران و از شهر و از مام و باب
    (فردوسي)

    چو بشنيد بابک زبان برگشاد ز يزدان نيکي دهش کرد ياد
    (فردوسي)

    وز باب و ز مام خويش بربودش تا زو بربود باب و مامش
    (ناصر خسرو)

    نبد دادگرتر ز نوشينروان که بادا هميشه روانش جوان
    نه زو پرهنرتر به فرزانگي به تخت و بداد و به مردانگي
    ورا موبدي بود بابک بنام هشيوار و دانادل و شادکام
    (فردوسي)

    بلعمي نيز در كتاب خود از اردشير ساساني اين گونه ياد مي كند :«اردشير بن پاپك» و طبري هم: «اردشير بن بابك».
    «بابك» هنوز در لهجه‌ي خراساني همان معني پدر را مي‌دهد و «باوك» نيز در گويش‌هاي ايراني ديگر(مانند فيلي) همين معني را مي‌دهد.

    "بابك در شهري به نام بلال‌آباد به دنيا آمده است كه باز هم يك نام پارسي است. نام پدر بابك را مرداس (يك نام شاهنامه‌اي) ذكر كرده اند و نام مادرش را ماهرو. نام استاد بابك هم جاويدان پور شهرك است". مشاهده می شود كه هيچ كدام از اين‌ نام‌ها تركي نيستند. بديهي است اگر در آن دوران آذربايجان سرزميني ترك‌نشين بود و مردماني ترك‌زبان داشت، نام‌هاي جغرافيايي آن و نام مردمان آن نیز بايد تماما تركي مي‌شد، كه مي‌بينيم چنين نيست، و اين خود نكته‌‌ي ظريف ديگري است كه ايراني بودن زبان و تبار مردم آذربايجان و از جمله بابك خرم‌دين را اثبات و آشكار مي‌كند. در زمان قيام بابك هنوز نژاد آلتايي(اجداد 30 شاخه ترك امروزي) در آذربيجان (در آن زمان نيز به همين نام مشهور بوده) حضور نداشته اند و اولين حضور اقوام دورك (ترك امروزي) در آذربایجان به عنوان غلامان زر خريد به قرن 4 و 5 هجري باز می گردد.

    توجه به اعترافات سران پان ترکیست نیز می تواند پیشینه تاریخی هویت آذربایجان تاریخی را بیش از پیش آشکار نماید. جواد هيأت می نویسد:

    «اوغوزها {تركمانان} كه اجداد تركان آسياي صغير و آذربايجان و عراق و تركمن ها را تشكيل مي دهند از اقوام ترك هستند و قبل از آن كه اسلام بياورند در شمال تركستان زندگي مي كردند.

    اوغوزهاي جديد اجداد ترك زبانان تركيه و آذربايجان و تراكمه را تشكيل مي دهند و از قرن ۱۳ به بعد٬ يعني بعد از مهاجرت به غرب و آميزش با ساير تركان (قبچاق٬ ايغور) و مغولها و اهالي محلي٬ لهجه‌هاي تركي آناطولي و آذربايجاني و تركمني را به وجود آوردند (صفحه‌ي ۱۰۱-۱۰۲). از قرن دهم ميلادي اوغوزهاي ناحيه‌ي سيحون اسلام آوردند و از قرن يازدهم به طرف ايران و آسياي صغير سرايز شدند و از طرف مسلمانان به نام تركمن ناميده شدند به طوري كه بعد از دو قرن نام ترك و تركمن جاي اوغوز را گرفت. در سال ۱۰۳۵ ميلادي٬ قسمتي از اوغوزها به خراسان آمدند و بعد از جنگ و جدال بالاخره خراسان را از غزنويان گرفتند و دولت سلاجقه را تشكيل دادند (ص 81)

    پس بنا به اعتراف اين نويسنده‌ي پان‌تركیست، تا سده‌ي يازدهم ميلادي هيچ تركي پا به ايران نگذاشته بود و لذا امكان ندارد كه مردم آذربايجان از ابتداي آفرينش ترك‌زبان بوده باشند (!)، بل كه ترك‌ها چندين سده پس از اسلام توانستند به آذربايجان رخنه كنند.

    محمدزاده صديق نیز می نویسد:
    «در گسترش اين مدنيت(اسلام) و فرهنگ عظيم الهي اقوام و قبايل تركزبان بي شك خدمات بي شائبه و صادقانه و افتخار آميزي دارند. تركان اسلام را مناسب‌ترين دين و آيين نزديك به وجدان خود يافتند و قرن‌ها دفاع از اسلام و گسترش ان را بر عهده گرفتند. سرتاسر تاريخ افتخار اميز تركان مسلمان مسلما عاري از شورش و يا مقاومت در برابر اسلام است. در ميان اين قوم عصيان‌هايي شبيه عصيان‌هاي روشن ميان ، ماه فريد ، المقنع ، خرميّه ، زواريه و غيره ديده نمي شود»
    بنابراین اين نويسنده پان‌تركیست نيز خرميه را، كه پيشواي آن بابك بوده، ترك ندانسته است.


    حدود جغرافيایي آذربایجان واقعی وتاریخي

    "ابن خرداذبه" در کتاب المسالک و الممالک حدود آذربایجان و مسافت آبادي ها را از اردبيل تا شهر بذ (جايگاه بابک) چنين معلوم کرده است:
    (از اردبيل تا خش (به ضم خا و سکون شين) هشت فرسنگ و از آن جا تا برزند شش فرسنگ (پس از اردبيل تا برزند چهارده فرسنگ راه بود)، برزند ويران بود و افشين آن را آباد کرد، از برزند تا سادراسپ که نخستين خندق افشين آن جا بود دو فرسنگ (پس از اردبيل تا سادراسپ شانزده فرهنگ بوده)، از آنجا تا زهرکش که خندق دوم افشين بود دو فرسنگ (پس از اردبيل هيجده فرسنگ فاصله داشته است)، از آن جا تا دوال رود که خندق سوم افشين بود دو فرسنگ (پس از اردبيل تا دوال رود بيست فرسنگ بوده است) و از آنجا تا شهر بذ شهر بابک يک فرسنگ. از اين قرار از اردبيل تا بذ، شهري که بابک در آن مي‌نشسته، بيست و يک فرسنگ راه بود. (سعيد نفيسي٬ بابك دلاور آذربايجان، ص 33-32)

    همه‌ي اين نام ها‌ي جغرافيايي ياد شده در اين شرح، واژگان ایرانی هستند: اردبيل٬ سادراسپ٬ دوال‌رود٬ بذ٬ برزند٬ خش و...

    نکته جالب توجه برای ایرانیان میهن دوست و آذربایجانی های غیور این که ابن‌خردادبه، جغرافي‌نگار سده‌ي سوم هجري، شهرهاي آذربايجان تاریخی را به دقت چنين برمي‌شمارد: «مراغه، ميانج، اردبيل، ورثان، سيسر، برزه، سابرخاست، تبريز، مرند، خوي، كولسره، موقان، برزند، جنزه، شهر پرويز، جابروان، اروميه، سلماس، شيز، باجروان» (المسالك و الممالك، ص 120-119؛ همچنين: ابن‌فقيه، مختصر البلدان، ص 128؛ ابن‌حوقل، صورة الارض، ص100-81)

    بنابراین در می یابیم تغییر نام اران و شروان تاریخی و شهرهای ایرانی باکو،گنجه ،شماخی و... به جمهوری آذربایجان کاملا نادرست و غیر تاریخی بوده و همانگونه که بزرگان ایران دوست همچون ملک الشعرای بهار و دهخدا در سال 1918میلادی پیش بینی کرده اند تنها برای هدف بلند مدت جدا کردن آذربایجان واقعی از ایران ابداع شده است.

    ریشه و تبار مردم آذربایجان

    مردم آذربایجان، همان گونه که نام سرزمینشان نشان می دهد، مردمانی هستند، ایرانی (آریایی). نام آذربایجان از "آتروپات" سردار هخامنشی که آذربایجان را از چنگال اسکندر رهاند و تا سالیان دراز، خود و خاندانش حاکم این سرزمین بودند، گرفته شده است. این سرزمین پیش از آتروپات، "ماد خُرد" (ماد کوچک) نامیده می شد.

    استاد"ابراهیم پورداوود" در معنی "آتروپاتکان" می گوید:«نام آتروپات، نامی است که به گستردگی در ایران باستان به کار گرفته می شد، از دو بخش در آمیخته: آتر (آذر) و پات که اسم مفعول از مصدر پا که در اوستایی و پارسی باستان به معنی نگاه داشتن و پاس داشتن و پناه دادن، بسیار به کار رفته و همین واژه است که در پارسی، پاییدن شده است. جزء کان که در آتروپاتکان و آذرپادگان افزوده شده، همان است که در بسیاری از نام های دیگر سرزمین ایران هم دیده می شود. مانندِ گلپایگان (گلبادگان)».

    آذربایجانیان، فرزندان مادان آریایی اند، همان قومی که کردان امروزی، بازماندگان ایشانند. زبان کهن آذربایجان، زبان "پهلوی آذری" بوده و بر پایه ی پژوهش های مورخان ایرانی و خارجی، زبان ترکی، دیرینگی چندانی در آذربایجان ندارد.
    به گواهی تاریخ، ورود ترکان به آذربایجان، از زمان سلجوقیان آغاز شد. آنان که ایل های دامدار و کوچ نشین بودند، به هوسِ مراتع خُرّم و سرسبز آذربایجان به آن جا درآمدند.

    پس از ترکان، نوبت به مغول ها رسید. آن ها که نزدیکیِ زبانی و نژادی با ترکان داشتند و همچنین برخی از لشگریان آن ها، ترک ها بودند، مراغه، سلطانیه و تبریز را به پایتختی برگزیدند و بومیان آذربایجان را به زیر سلطه خود درآوردند. در اثر ارتباط بومیان آذربایجان با حاکمان مهاجم، کم کم واژگان ترکی به گویش آذری راه یافت. همچنین گذشت زمان و قدرت گرفتن هر چه بیشتر مهاجمان و کوچ های پی در پی آنان به آذربایجان از یک سو و حاکمیت هزار ساله ی ترکان بر ایران از سوی دگر، باعث شد که با گذشت نزدیک به 700 سال از زمان سلجوقیان، زبان ترکی جای گویش پهلوی آذری را بگیرد. از میان رفتن گویش پهلوی آذری، نخست در بیرون از شهرها آغاز گردید، ولی کم کم به شهرهای بزرگ نیز رسید.

    "زکریا بن محمد قزوینی" در کتاب "آثار البلاد" در سال 674 هجری در زیر عنوان تبریز، چنین نوشته است: «منجّمین گفته اند که تبریز را از ترکان آفتی نخواهد رسید، چه طالع آن شهر عقرب است و مریخ صاحب آن است و تاکنون حرف ایشان راست درآمده است، چه از جمیع بلاد آذربایجان هیچ شهری از دستبرد ترکان محفوظ نمانده است جز تبریز».

    در کتاب "آذری، زبان باستان آذربایجان" زیر عنوان آذربایجان پس از مغولان آمده است: «پس از مغولان در ایران شورش بس سختی برخاست، زیرا چون ابوسعید در سال 735 درگذشت و او را جانشینی نبود، میان سران مغول، کشاکش افتاد که هر یکی مغول، پسری را به پادشاهی برداشتند و با هم به جنگ و کشاکش برخاستند و هنوز یک سال از مرگ ابوسعید نمی گذشت که سه پادشاهی بنیاد یافت و برافتاد و تا سالیانی این کشاکش و لشکرکشی پیش می رفت و ایرانیان که این زمان بسیار خوار و زبون می بودند زیر پا لگدمال شدند و چون آذربایجان تختگاه مغول بوده بیشتر این کشاکش ها و جنگ ها در آن جا رخ می داد و بیشتر زیان و آسیب به آن جا می رسید و مردم از پا افتاده نابود می شدند. در آن زمان ها بود که شهر تبریز گزند سختی دید. زیرا آذربایجان که در دست سلطان احمد ایلکانی می بود و او امیر ولی استر آبادی را به فرمانروایی تبریز گماشت. در سال 787 تقتمش خان پادشاه دشت قپچاق به دشمنی سلطان احمد، ناگهان پنجاه هزار سوار مغول بر سر شهر فرستاد که امیر ولی بگریخت و مردم بیش از یک هفته جنگ و ایستادگی نتوانستند و مغولان به شهر در آمده آن چه گزند و آسیب بوده دریغ نگفتند. پس از این گزندها نوبت تیمور و لشکرکشی های او رسید. در زمان او آذربایجان چندان آسیب ندید. لیکن چون دوره ی او به سر رسید، آذربایجان بار دیگر میدان کشاکش گردید، زیرا چنان که در تاریخ هاست، نخست خاندان قرا قویونلو با دسته های بس انبوهی از ترکان به آن جا درآمدند و بنیاد پادشاهی نهادند و همیشه در جنگ می بودند و پس از آن نوبت آق قویونلو رسید که هم چنان با ایل های انبوهی به این جا رسیدند و بنیاد پادشاهی نهادند و همیشه در جنگ و کشاکش می بودند و تا برخاستن شاه اسماعیل صفوی در سال 906 که هفتاد سال از تاریخ مرگ ابوسعید می گذشت آذربایجان همیشه میدان لشکرکشی ها و جنگ ها می بود و به گمان من باید انگیزه برافتادن زبان آذری را از شهرهای آذربایجان و رواج ترکی را در آن ها این پیشامدهای هفتاد ساله دانست، زیرا در این زمان است که از یک سو بومیان لگدمال و نابود شده اند و از سوی دگر ترکان به انبوهی بسیار رو به این جا آورده اند و بر شماره ایشان بسیار افزوده. در زمان های پیشین ترکان بیشتر در دیه ها می نشسته اند ولی این زمان چون فرمان روا می بودند شهرها را فراگرفته اند و زبانشان در آن جا رواج یافته است.»

    موضوع از میان رفتن یک زبان و بازتولید آن در زبان تازه، بحثِ جدیدی نیست. در تاریخ از این دست بسیار بوده، نمونه ی آن از میان رفتن زبان های مردم مصر و شمال آفریقاست که جای خود را به زبان عربی داده اند و یا زبان های برخی از مردم آسیای میانه، ارّان (جمهوری آذربایجان)، آذربایجان و آسیای صغیر که در زبان ترکی حل شده اند.

    در کتاب "تاریخ آذربایجان" چاپ باکو در این باره می خوانیم: «بسیاری از اقوام مشرق زمین در روزگار کنونی به زبانی که نیاکانشان گفت و گو می کردند، سخن نمی گویند. برای نمونه در آسیای میانه زبان های ایرانیِ خوارزمی، سُغدی، باختری و پارتی جای خود را به زبان ترکی داده اند، ولی نفوذ یک زبان به معنی تنگ کردن تمام میدان بر بومیان نیست. از این رو اقوام کنونی، فرزندان مستقیم نیاکان بومی سرزمین خود در روزگار گذشته اند. اینان تا روزگار ما ریشه های فرهنگی، تاریخی، قومی و نژادی خود را نگاه داشتنه اند».

    جنبش خرمدینان

    نارضايتي مردم ايران از حكومت امويان و عمال و واليان بيدادگر آن ، زمينه ساز شورش هاي بزرگي در سده هاي نخست هجري شد كه پس از روي كار آمدن خلافت نيمه ايراني عباسيان نيز دست كم در بخشي از ايران شامل مازندران ، ري ، آذربايجان ، اران و ارمنستان ، ادامه يافت . بزرگ ترين آن شورش ها كه بيش از بيست سال طول كشيد ، خيزش بابک ،سردار بزرگ و برخاسته از بين توده مردم بود . بابك در سال 200 هجري به نام خرم دينان در ادامه خيزش سهرك مزدكي به پا خاست ( زرين كوب 2536 / ص 4-193 ) ودر سال 220 هجري حيدربن كاووس مشهور به افشين ، اورا از راه نيرنگ دستگير كرد و به نزد معتصم ،خليفه وقت عباسي فرستاد . به نقل از طبري آمده است كه اورا در تاريخ پنجشنبه سوم صفر سال 223 در سامرا به طرز دلخراشي كشتند .( نفيسي 1348 / ص 141)

    بابک مدتی پس از آن که به جانشینی جاویدان درآمد، یعنی در سال ۱۹۵ هجری خورشیدی، همزمان با خلافت مأمون خلیفه عباسی در شمال آرتاویل (اردبیل کنونی) علیه عباسیان قیام کرد. او با همسایگان ارمنی خود متحد گردید و توانست حمایت امپراتور بیزانس تئوفیلوس را به دست آورد. هدف نهایی بابک اتحاد مجدد ایران و رهایی ایران از قید خلفای عباسی بود. بابک پیرو آیینی بود که آمیخته‌ای از آیین زرتشتی و مزدکی بود. او و پیروان او معتقد بودند که ابومسلم نمرده است و او منجی است که روزی دوباره بازخواهد گشت و عدالت را در جهان برقرار خواهد کرد. قیام بابک بیش از بیست سال طول کشید. 22 سال جنگ های نامنظم بابک علیه حکومت ستمگر عباسی موجب شد بنی عباس شش بار والی عرب آذربایجان را تغییر دهد. بابک زمانی شکست خورد که متحد پیشین او افشین به او خیانت کرد. با شکست بابک و دستگیری او بسیاری از خرمدینان به امپراتوری بیزانس پناهنده شدند و پیروان او بعدها در سایر مذاهب اسلامی حل گردیدند و می‌توان گفت که قیام خرم‌دینان عملاً آخرین جنبش بزرگ و سازمان یافته احیای دینی ایران پیش از اسلام بود.

    ویژگی های استراتژیک و نظامی دژ بذیا قلعه بابک

    این دژ بر فراز قله‌ي كوهستاني، با ‌كمابيش 2300 تا 2700 متر بلندا از سطح دريا قرار دارد و اطراف دژ را دره‌هاي ژرفي با گودی 400 تا 600 متر فرا گرفته‌ است و تنها از يك سو راهي باريك و سخت براي دسترسي به اين دژ وجود دارد.راه كليبر به دژ با اين‌كه از 3 كيلومتر تجاوز نمي‌كند ولي بسيار دشوار است و به هنگام گذر، بايد از گردنه‌ها و گذرهاي خطرناكي عبور كرد.

    راه ورود به دژ گذري است از سنگ‌هاي منظم طبيعي كه راه عبور يك نفر است، معبر در فاصله‌ي 200 متري دروازه‌ي دژ و در برابر آن قرار دارد. دو برج در طرفين دروازه قرار دارد كه جايگاه دژبانان بود. يكي مخروطي و ديگري گرد از سنگ‌هاي تراشيده با ملاط ساروج كه در بلندي آن‌ها، دژبانان به تمام جوانب دژ اشراف دارند براي ورود به کاخ دژ از راهي باريك تا كمابيش يكصد متر بلندی از صخره بايد بالا رفت. در چهار سوي بنا، چهار برج ديده‌باني به صورت نيمه استوانه ساخته شده است كه جايگاه دژبانان و ديده‌بانان بود كه هر جنبنده‌اي را تا كيلومترها از فراز دره‌ها و كوهپايه‌ها زير نظر مي‌داشتند.


    براي نفوذ به داخل، تنها راه ورود، دروازه اصلي است. و از كوهستان امكان وارد شدن به دژ وجود ندارد.با گذر از دروازه‌ي ورودي و پشت سر گذاشتن بارو، جهت رسيدن به دژ اصلي، بايد از گذرگاهي باريك كه حدود 100 متر فراز را به همراه دارد گذشت، تا به داخل ورودي دژ رسيد. مسيري سخت كه از يك سو به دره است با جنگل‌هاي تنك و ژرفايي حدود 400 متر كه به تيغه و ديواره تا قعر دره ادامه دارد.پس از صعود، براي ورود به دژ اصلي از مدخلي ديگر با پلكان‌هايي نامنظم بايد گذشت. بناي دژ دو طبقه و و در پاره‌اي جاها سه طبقه مي‌باشد. در طرفين مدخل دو ستون مشخص است كه پس از تالار اصلي است كه 7 اتاق در اطراف آن قرار دارند كه به تالار مركزي راه دارند. در قسمت شرقي دژ تاسيسات مركبي از اطاق و آب‌انبارها ساخته شده است. محوطه‌ي داخلي آن به‌وسيله‌ي نوعي ساروج غير قابل نفوذ گرديده بود كه به هنگام زمستان از آب و برف پر مي‌شد و آب مورد نياز دژنشينان را تامين مي‌كرد.

    در سمت شمال غربي دژ، پله‌هايي سرتاسري وجود دارد كه اكنون ويران شده است و بخش‌هايي از آن از خاك بيرون مانده است و تنها راه صعود به بخش‌هاي مرتفع‌تر بناست كه محوطه وسيعي است و احتمالا جايگاه سربازان بوده كه از آن‌جا به همه چيز و همه‌جا تسلط كامل داشته‌اند. از همين‌جا بوده است كه بابك خرم‌دين آن دلاور بي‌نظير به مدت 22 سال لشكريان سه خليفه ستمگر و انسان‌كش عرب، يعني هارون‌الرشيد، مامون و معتصم را معطل كرده و شكست داده بود.

    اسارت وچگونگی مرگ دلخراش بابکBabek khorrami5

    بابک خرمدین سرانجام به سبب خیانتی در بند شد. او را به بغداد برده و رختی تحقیر آمیز در برش کرده و بر پیل نشانده و در شهر بگردانیدند. امپراتوری عظیم عباسی که از شمال غربی آفریقا تا مرزهای غربی هند گسترده بود، سال های سال با بابک در ستیز بود و کاری از پیش نبرده بود. از این روی از دستگیری این پهلوان نامی که همچنان برآیین نیاکان خویش بود، در پوست خود نمی گنجیدند. «گویی بغداد نمی توانست باور کند پهلوان دلیری که سالها او را تهدید می کرد، اکنون در آنجا به اسارت به سر می برد»

    همچنین بیشترِ تاریخ‌نگاران به این نکته اشاره کرده‌اند که لشکریانِ خلیفه عرب برای سرکوبی جنبش بابک، ترکان بودند و معتصم در میان سرداران خود، به ترکان که هم‌نژاد مادر وی بودند، بیش از عرب‌ها و ایرانیان بها می‌داد و برای از میان بردن جنبش‌های ملی ایرانیان به کوچ گسترده ترکان از آسیای میانه، کمک فراوان کرد.

    خلیفه برای خوار کردن بابک، فرمان داد، او را سوارِ فیل و برادرش «عبدالله» را سوار شتر کنند و در شهر بچرخانند. گویند: خلیفه دستور داد تا بابک را زنده، مُثله کنند.

    بابک در هفتم ژانویه سال۸۳۸ میلادی برابر با ۶ صفر ۲۲۳ هجری قمری (۱۷ دی ۲۱۶ هجری خورشیدی)، به‌دستور معتصم بالله کشته‌شد. ابتدا دست و پای وی را به‌تدریج قطع کردند.

    ...معتصم ، به دژخيم فرمان داد تا دو دست و پاي بابک را قطع نمايد و سپس او را گردن زند ( نهضت شعوبيه ، ص 302 و تاريخ ده هزارساله ايران ، جلد دوم ، ص 241) .

    مطابق با تواريخ از جمله خواجه نظام الملک طوسی در کتاب سیاست‌نامه، بابک در حين اجراي سياست و قطع شدن اعضاي بدن بردباري بسيار پيشه نمود و نقل می‌کنند که در هنگامی که دست اول بابک را می‌بریدند بابک صورتش را با دست دیگرش به خون آلوده می‌کرد. خلیفه معتصم بالله پرسید: ای سگ! ای زندیق! این چه کار بود که تو کردی؟ بابک گفت: من روي خويشتن ازخون سرخ کردم تا چون خون از تنم بيرون شود ، نگويند که رويش از ترس زرد شد ( تاريخ ده هزارساله ايران ، جلد دوم ، ص241 و نهضت شعوبيه ، ص 302)

    بدينسان بابک در دم مرگ شکنجه هاي طاقت فرسا را با نهايت شهامت متحمل گرديد و هيچ گونه سخني که نشانه عجز باشد بر زبان نياورد و با کردارو گفتار نيک خويش ، نام خود و ايران را در تاريخ جاودان و سربلند ساخت . چند تاريخ نويس كهن، واپسين سخن بابك خرمدين را هنگامی که دشنه در دنده های سینه اش فرو کردند، «آساني» ، «آسانيا» و «زهي آساني» و مانند آن گزارش داده‌اند (جوامع الحكايات و لوامع الروايات)، كه اين نكته گوياي پاي‌بندي وي تا واپسين دم به آرمان‌هايش و نيز گواهی بر گویش متداول پارسی آن روز است.

    پس از این بود که جنازه مثله شده بابک را در شهر سامرا بر سر دار کشیدند و سرش را همراه عبدالله به بغداد فرستادند. «اسحاق بن ابراهیم» فرمانروای بغداد در موردِ برادرِ بابک همان کاری را کرد که خلیفه انجام داده بود.

    بر طبق بعضی منابع سر او را بعداً برای نمایش در شهرهای دیگر و خراسان گرداندند. بابک در همان محلی به دار آویخته شد که سال بعد دیگر قیام کننده ضد عباسی، مازیار، شاهزاده مازندرانی بعد از هفت سال حکمروایی مستقل در مازندران و مبارزه پر شور با ستمگران عرب با خیانت برادرش کوهیار دستگیر و در سال 224 هجری قمری به دستور خلیفه عباسی به دار آویخته شد.

    فراگير بودن و پراكندگي قيام خرمدينان در سرتاسر ایران و محدود نبودن به آذربایجان

    مولف مجمل فصيحي آغاز بيرون آمدن خرم‌دينان را در سال ۱۶۲ مي‌نويسد و مي‌گويد:
    «ابتداي خروج خرم‌دينان در اصفهان و باطنيان با ايشان يكي شدند و از اين تاريخ تا سنه ثلماثه (۳۰۰) بسيار مردم به قتل آوردند»

    كار خرم دينان چنان بالا مي گيرد كه نظام الملك در كتاب سياست نامه مي نويسد:
    «چون سال دويست و هژده اندر آمد٬ ديگر باره خرم دينان اصفهان و پارس و آذربايگان و جمله كوهستان٬ خروج كردند...».

    ابن اثير هم در تاييد گزارش نظام المك در كتاب اللباب في تهذيب الانساب مي نويسد: (ترجمه از عربي) «در ۲۱۸ بسياري از مردم جبال و همدان و اصفهان و ماسبذان (لرستان) و جز آن٬ دين خرمي را پذيرفتند و گرد آمدند. و در همدان لشكرگاه ساختند». بنابراين قيام بابك محدود به آذربايجان نبوده است.

    ابن اسفنديار در تاريخ طبرستان مي گويد:
    «مازيار بابک مزدکي و ديگر ذميان مجوس را عمل‌ها داد ...»

    سپس درجاي ديگر ابن اسفنديار مي گويد:
    «من (مازیار) و افشين خيدر بن کاوس و بابک هر سه از دير باز عهد و بيعت کرده ايم و قرار داده بر آن که دولت از عرب بازستانيم و ملک و جهانداري با خاندان کسرويان نقل کنيم» (نفيسي، ص 57).

    ابوالفرج بن الجوزي در كتاب «نقد العلم و العلما اوتبليس ابليس» مي گويد:
    «خرميان و خرم كلمه بيگانه است (يعني پارسي است) درباره چيزي گوارا و پسنديده كه آدمي بدان مي گرايد و مقصود ازين نام چيره شدن آدمي برهمه‌ي لذتها ..و اين نام لقبي براي مزدكيان بود و ايشان اهل اباحت از مجوس بودند.»

    ابن حزم مي گويد:
    «والخرمية أصحاب بابك وهم فرقة من فرق المزدقية »
    (خرميان ياران بابك‌اند و آن فرقه‌اي از فرقه‌هاي مزدكيه است).

    و در روضة الصفا نیز آمده است:
    (آيين او (بابك) را خرم ديني است )(بلخي ، محمد بن خاوند شاه ؛ روضه الصفا ؛ تهذيب و تلخيص غباس زرياب ، تهران : اميرکبير ، چاپ دوم ، جلد اول ، 1375 ، ص463 و رضايي ، عبدالعظيم ؛ تاريخ ده هزارساله ايران ، تهران : اقبال ، چاپ دوازدهم ، جلد دوم ، 1379 ، ص 235 ) هرچند که از جزييات معتقدات‌اش آگاهي دقيقي در دست نيست، ولي آن چه مسلم است اين است که خرم دينان افکار مزدکي در سر داشتند و به پاکيزگي بسيار مقيد بودند و با مردمان به نيکي و نرمي رفتار مي داشتند (عبدالحسين زرين‌كوب: تاريخ ايران بعد از اسلام، انتشارات امير کبير، 1379، ص 459)؛ و به هرحال قيام بابک ( سرخ جامگان) بر ضد ظلم و جور اعراب و غلامان ترک نژادشان که با رفتارهاي نابه هنجار خود مردم را به ستوه آورده بودند در سال 201 هجري آغاز گرديد و بيش از بيست سال به طول انجاميد . ترکاني که کودکان را مي ربودند و وبه اصرار و التماس پدران و مادران توجهي نمي کردند (حسينعلي ممتحن: نهضت شعوبيه، انتشارات باورداران، 1368 ص 300)، و به روز روشن ، زنان را به عنف به محله هاي بدنام مي کشيدند (همان، ص300)
    براي كسب اطلاع بيشتر به اين منبع مراجعه نماييد:


    ریشه های تاریخی جنبشِ خُرّمدینان

    جنبش خُرّمدینان در ایران، با نامِ «بابک خُرّمی» گره خورده است.

    قیام خُرّمدینان، که به دلیل جامه‌های سرخی که به تن می‌کردند، سرخ‌جامگان نیز نامیده می‌شدند، قیامی بود فراگیر که در سراسرِ ایران‌زمین، از خراسان و گرگان و ری گرفته تا اصفهان و همدان و آذربایجان، علیه اشغالگرانِ عرب دنبال می‌شد.

    پس از مرگ «جاویدان پور شهرک» (فرماندهِ خُرّمدینان آذربایجان) بابک، رهبری این جنبش را به دست گرفت و در سال ۲۰۰ هجری، علیه سلطه تازیان برخاست و «دژ بَذ» (جمهور) نزدیکِ «کلیبر» را به عنوانِ مرکزِ فرماندهی خود برگزید.

    این جنبش، برای آزادسازی ایران از چنگ اشغالگران، توانست قشرهای مختلف اجتماعی را به گِرد خود جمع کند و بیش از ۲۰ سال در برابر سلطه‌گران بایستد و شش تن از سرداران برجسته را شکست دهد و خوابِ راحت را از چشمانِ خلفای عباسی بگیرد، تا این‌که «معتصم» خلیفه عباسی، از «افشین» خواست تا به جنگِ بابک رود. به نوشته «جریر طبری»: «معتصم چون در کارِ بابک، بیچاره شد، اختیار بر افشین افتاد.»

    افشین که از شاهزادگانِ شهر «اشروسنه» (بین سیحون و سمرقند) بود، به جنگِ بابک رفت و توانست پس از سه سال نبردِ دشوار، در فاصله سال‌های ۲۲۰ تا ۲۲۳ هجری با خُدعه و نیرنگ، خُرّمدینان را شکست دهد و بابک را اسیر کند.
    پس از دستگیری و کشتن بابک، جنبش خُرّمدینان، خاموش نشد. آنان در گوشه و کنار ایران و حتی در بیزانس (قسطنطنیه) به مبارزه خود بر ضد خلفای عرب ادامه دادند.

    درباره باور خُرّمدینان که متأثر از اندیشه‌های «مزدک» بود، سخن، بسیار گفته شده است، اما آنچه از نام خُرّم‌دینی برمی آید، بیانگرِ باوری است که پیوستگیِ عمیقی با اندیشه‌های زرتشت دارد و در پی شادی و خُرّمی انسان است و بر این ایده است که آدمی، آفریده‌ی خداست و در این جهان باید به شادی زندگی کند و گریه و زاری امری نکوهیده است.

    «دکتر علی میرفطروس» در کتاب «جنبش سرخ‌جامگان» که به بررسی تأثیر آیین‌ها و باورهای میترایی بر عقاید خُرّمدینان پرداخته است، چنین نوشته: «از نظر فلسفی، خُرّمدینان نیز – مانند مزدکیان – به پیکار روشنایی و تاریکی (یا اهورامزدا و اهریمن) اعتقاد داشتند. اما بر خلاف تعالیم مزدک، خُرّمدینان (به رهبری بابک) معتقد بودند که نور بر ظلمت نه به‌طور تصادفی، بلکه با اراده و اختیار انسان، پیروز می‌شود. با چنین درکی، جهان‌بینی مزدکیان جدید (خُرّمدینان) دچار تحول شد که بر اساس آن، فلسفه خُرّمدینان نه یک فلسفه تأمل و تحمل، بلکه به فلسفه‌ای برای تحرک و پیکار بَدَل گردید. از این زمان است که پرچم و جامه سرخ، نشان رسمی خُرّمدینان شد.

    قیام بابک یکی از چند شورشی بود که بعد از کشته شدن ابومسلم خراسانی به دست منصور دوانیقی شروع شد. غیر از بابک، سنباد و مقنع هم رهبران قیام هایی شبیه بابک بودند در خراسان و ورارودو هردو هم بعد از مدتها مقاومت مجبور شدند یا تسلیم عباسی ها شوند یا خودشان را بکشند. وجه مشترک همه این قیام ها، شخصیت ابومسلم بود که بی اغراق به درجه تقدس هم رسیده بود و مرگش دستاویزی شده بود برای انتقام و شورش.اما گذشته فکری همه اینها، شورش مزدکی در اواخر دوره ساسانی بود.

    به هر حال، نهضت مزدکی به صورت های مختلفی زیر حکومت اسلام به زندگی خود ادامه می داد و در بین طبقات پایین جامعه ایران رشد می کرد. به نظر می آید که این طرز فکر در بین سربازان ابومسلم که از خراسان و شرق می آمدند و در به خلافت رساندن السفاح، اولین خلیفه عباسی، شرکت داشتند، عمومیت تامی داشته باشد. همین سربازها و فرماندهانشان نظیر سنباد هستند که بعد از قتل ابومسلم، دست به قیام می زنند و ابومسلم را شخصیتی مقدس اعلام می کنند.

    در این بین، بابک و اطرافیانش که به طور واضحی یک فرقه مزدکی بودند (ابن ندیم و ابوحنیفه دینوری کاملا" به این موضوع اشاره می کنند)، در پیامد همین قیام های خونخواهی ، ابومسلم به قلعه ای در آذربایجان پناهنده می شود و برعلیه عباسیان می جنگد. در هیچ مرحله ای از این قیام هم صحبتی از جنگ ملت ایرانی یا فارس یا ترک یا آذربایجانی بر علیه یکدیگر نبوده و قیامی بوده برعلیه حکومتی که زورگو و غیر عادل و ستمگر شناخته می شده و البته سرشکستگی و زیردست شدن ایرانیان به لحاظ سیاسی و حقوقی نیز بر دامنه هیجانات سربازان و هواداران این قیام می افزاید و شاید حتی عامل اصلی این قیام نیز بازپس گیری غرور امپراطوری ایرانیان باشد. پیروان بابک هم از ملیت یا قومیت خاصی نبودند و از همه جا آمده بودند. حتی در آن زمان، یکی از پشتیبانان بابک سلسله «مسافریه» (فرزندان محمد بن مسافر) بوده که اصلا" اهل مازندران بودند و در آن زمان منطقه شمال آذربایجان را تحت حکومت خود داشتند.

    نظیر قیام بابک هم در طول تاریخ قرون میانه اسلامی زیاد اتفاق افتاده، از مقاومت اسپهبدان تبرستان تا قیام حسن صباح و اسماعیلیان الموت، و در هیچ کدام از این موارد هم مساله قومی ، دست کم در چارچوب مرزهای داخلی ایران مطرح نبوده است.

    پایان سخن این که؛

    1- بنابر نوشته های تاریخ نگاران متعصب عربی بابک فرزند یک روغن فروش بود و چون عرب نبود لایق شغلی بالاتر از چوبانی نبود. این چوپان به طور تصادفی با شخصی به نام جاویدان آشنا شده ، بعد از مرگ او با بیوه اش ازدواج می کند. به این ترتیب بابک سرکرده طغیانگران شده، بی دینان و شرابخواران را دور خود جمع نموده و برای از بین بردن دین اسلام دست به قیام می زند. تقريبا" در تمام‌ اسناد تاريخي‌ عربی، نام‌ بابك‌ باتهمت‌ و افترا وناسزا آمده‌ است‌. همه‌ جا كوشيده‌اند تا با نسبت‌ دادن‌ تمام‌اعمال‌ زشت‌ و ناپسند انساني‌ به‌ او وخانواده‌اش‌، چهره‌ وي‌ را نفرت‌انگيزجلوه‌ دهند.متاسقانه تاریخ نویسان گذشته ما نیز نوشته های تاریخ نویسان عربی را تکرار کرده و هرگز به این نکته توجه نکرده اند که هیچ کس دشمن خود را آن طور که هست معرفی نکرده و هرگز حقیقت را در باره او نخواهد گفت و یا از او تعریف و تمجید نخواهد کرد. تحقیقاتی که در سال های اخیر صورت گرفته نشان می دهد آنچه که اعراب درباره بابک نوشته اند به هیچ وجه درست نبوده است. در نتيجه‌ این پژوهش ها ی‌ علمي‌ نادرستي‌ آن‌ داوري هاي‌ غرض‌ آلود آشكار گرديده‌ است‌ تا جايي‌ كه‌ گفته‌اند: "بابك‌ را بايد برترين‌ مبارز اين‌ سرزمين‌ دانست‌."

    در پاسخ عده اي که در توجیه مخالفت با بابک و قیام ایرانی او ادعا مي کنند بابک و سپاهيان او با اسلام و مسلمانان مي جنگيده و در مقابل اسلام صف آرايي کرده اند بايد یادآور شدکه مردم آذربايجان در زمان خليفه ي دوم « عمر ابن خطاب» اسلام را پذيرفته بودند و علاوه بر این بابک با خلفای ستمگری جنگیده که امامان مظلوم شیعه را به شهادت رسانده اند. امام هفتم شيعيان امام موسي کاظم (ع) توسط هارون خليفه ي عباسي محبوس و سپس شهيد شد و نيز فرزند آن حضرت امام رضا (ع) توسط فرزند هارون عباسي يعني مأمون مسموم و شهيد گرديد، همچنين امام محمدتقي (ع) که توسط المعتصم بالله مسموم و به شهادت رسيد .بنابراین ایرانیانی که با این خلفای ستمگر ضد ایرانی و ضد شیعه مبارزه کرده اند نباید نکوهش شوند.

    بابک و بابکيان به هر عقیده ای که بوده باشند با منافقين و با دشمنان امامان معصوم شيعه جنگيده-اند. و اگر مرامشان دفاع از اسلام و امامان شيعه نبوده باشد، دفاع از حقوق اوليه و نواميس ملي و خانوادگي مسلمانان بوده است و اگر نگوييم، در کنار ائمه معصومين با خلفاي منافق عباسي مبارزه مي کردند، مي توانيم بگوييم که امامان و سرخ جامگان هر دو طرف مقابل خليفه بوده و هر دو مظلوم يک دستگاه حکومتي واقع شده بودند. در نتيجه مبارزات بابک و سرخ جامگان نه تنها مبارزه با اسلام نبود، بلکه خواه- ناخواه خدمت به اسلام واقعي و عدالت بود. اگر ائمه با کلام گهربار و آگاهي دادن به مردم ماهيت دستگاه خلافت را بر ملا مي کردند، سرخ-جامگان نيز با همان دستگاه خلافت به مبارزة مسلحانه مي پرداختند. در نتيجه خلفاي عباسي امامان شيعه و مبارزان آذربايجان را مانع رسيدن به مقاصد شوم خود مي دانسته، با هر دو دشمني مي ورزيدند.

    2- بررسی رفتار و کردار دشمنان داخلی و همسایگان بد اندیش شمال غربی ایران زمین به بهانه بزرگداشت بابک و سایر مناسبت ها ،برای ایرانیان نژاده و آذربایجانی های غیور به ویژه فرزندان خلف ستارخان و باقر خان و شهیدان باکری و.. که جان پاک خود را نثار میهن عزیزمان ایران نموده اند این هشدار را به همراه دارد که ضد ایرانیان با حمایت های پشت پرده همسایگان توسعه طلب ،تنوع زبانی موجود در ایران و زبان زیبای آذری یا ترکی آذری را دستاویز قرار داده اند تا همانند تنازعات قومی نژادی در بالکان و یوگوسلاوی و همین طور در قفقاز ،با بهره گیری از تفاوت های زبانی موجود در ایران آن را به اختلاف نژادی ترک زبانان با دیگر مردم ایران تفسیر کنند و از این طریق به اختلافات قومی و مالکیت سرزمینی در ایران دامن بزنند و ملت یکپارچه ایران را که هزاران سال با وجود تفاوت ها و تنوع زبانی،قومی ،مذهبی با اتحادی بی نظیر در کنار هم زیسته اند را از درون متلاشی نمایند.

    بی تردید این مساله در بلند مدت از هم پاشیدگی سرزمینی ایران زمین را هدف گرفته است تا همان نقشه های شومی که برنارد لوییس ،رالف پیترز و دیگر دشمنان ایران برای تجزیه آذربایجان، کردستان،خوزستان و بلوچستان در سر پرورانده اند به عمل بیانجامد.

    فراموش نکنیم که قفقاز به عنوان یکی از پر تنوع ترین مناطق مسکونی دنیا با ترکیبی از اقوام آذری،تالشی،لزگی،ارمنی،آوا ر،گرجی،اوستیایی،کرد،چچنی و... تا هنگام جدایی از ایران در سال 1813 میلادی همواره در کنار سایر اقوام پرشمار ایران زمین با صلح و یکپارچگی همزیستی مسالمت آمیزی داشته اند ولی پس از اشغال 17 شهر قفقازی ایران توسط روسیه ،سیاست ایران گریزی روسیه برای مردم این منطقه،تاریخ سازی دروغین را سبب گردید به نحوی که بعد ها دولت شوروی جهت گسست پیوستگی های تاریخی این مردم با میهن اصلیشان ایران از این راه ملت سازی ،مرز بندی قومی زبانی و تشکیل جمهوری ها و مناطق خودمختار مختلف در این منطقه را به انجام رساند.

    این سیاست علاوه بر بیگانه ساختن و دور کردن مردم این مناطق از اصالت ایرانیشان بستری شد برای پیگیری سیاست های توسعه طلبانه پتر کبیر برای تصرف هر چه بیشتر سرزمین های ایرانی به ویژه آذربایجان تاریخی و نزدیکی هرچه بیشتر به آب های گرم خلیج فارس.

    پس از اجرای سیاست استالینیستی جدا سازی زبانی قومی منطقه قفقاز بود که دشمنی ها و جنگ های خانمان سوز و جنایت های بی شماری را بر پایه نژادپرستی وتعصبات کور و توسعه ارضی در میان هم میهنان دیروز و ملت های مستقل از هم امروز در تاریخ معاصر شمال ارس مشاهده می کنیم که مناقشه بر سر ناگورنو قره باغ و زنده پوست کندن انسان ها وقتل عام زنان و کودکان بی گناه در سومقاییت و ...تنها بخشی از پیامد های این سیاست های مرز بندی نژادی وجدا سازی و تبلیغات تنفر پراکنی قومی بوده است.

    بنابراین تحرکات و اقدامات بی پروای جدایی طلبان ضد وحدت ملی زنگ خطری جدی است که هوشیاری مسوولان و نیز ملت واحد و یکپارچه ایران به ویژه مردم باشرف و میهن پرست آذربایجان واقعی یعنی تبریز و اردبیل و ارومیه قهرمان را می طلبد چرا که ملت هوشیار ایران اجازه نخواهند داد که بعد از جدایی نافرجام 17 شهر قفقاز و فراموشی تعمدی دولت و مردم آن سامان از تعلق تاریخی اران و شروان به ایران ،این بار آذربایجان عزیز وتاج سر ایران زمین با دسیسه های نوادگان چنگیز و تیمور از ایران جدا شود.

    در همین راستا سران اران و شروان تاریخی در سال 1918میلادی نام آذربایجان قهرمان ایران زمین را بر روی کشور خود گذاشتند این در حالی بود که هیچ گاه در طول تاریخ شمال ارس با نام آذربایجان شناخته نشده است.

    این گونه بودکه بزرگان میهن دوست ایرانی در سال های 1918 تا 1920 و هنگام این تغییر نام غیر واقعی ، پیش بینی می کردند دشمنان آن سوی ارس هدف بلند مدت چشمداشت به خاک آذربایجان واقعی به مرکزیت تبریز را در سر می پروراندند ، و بر اساس همین پیشبینی صحیح هم اکنون می بینیم دشمنان یکپارچگی ایران زمین با دامن زدن به تفاوت های زبانی موجود(و نه اختلاف نژادی،خونی،فرهنگی و تاریخی مردم آذربایجان با سایر مردم ایران) برای هدف توسعه طلبی ارضی واژه آذربایجان جنوبی را ابداع نموده اند .

    بر اساس همین سیاست های ایران ستیزانه و جعل تاریخ توسط دولت باکو بوده است که نظامی گنجوی شاعر نامدار ایرانی و یکی از ارکان شعر فارسی که در گنجه در آن سوی ارس می زیسته به عنوان شاعری ترک تبار و ضد ایرانی معرفی وبه مصادره دولت باکو درآمده، این در حالی است که بر اساس شعری که خود نظامی گفته او در شهر تفرش و روستای (تا) متولد شده‌است .این بیت از اشعار خود نظامی در اقبالنامه می‌باشد:

    به تفرش دهی هست «تا» نامِ او نظامی از آنجا شده نامجو

    تفرشی بودن نظامی با شعری از شیخ بهایی نیز قطعی شده ‌است. آنجا که شیخ بهایی دربارهٔ نظامی می‌گوید:

    ز اهل تفرش است آن گوهر پاک ولی در گنجه چون گنج است در خاک

    لازم به ذکر است که نام پدرش یوسف ، زادهٔ تفرش و مادرش نیز با نام رییسه ،یک کرد ایرانی بود. همچنین جدش «ذکی» و جد اعلایش «موید» را نیزاهل تفرش (در استان مرکزی ایران) خوانده اند.

    با این حال بر خلاف تبلیغات دشمنان ایران زمین نظامی گنجوی به میهن خود ایران عشق می ورزید که که این مهر فزاینده به مام میهن در این ابیات سروده شده در هفت پیکر نظامی نمایان است:

    همه عالم تن است و ایران دل نیست گوینده زین قیاس خجل
    چون که ایران دل زمین باشد دل ز تن به بود یقین باشد
    میانگیز فتنه میافروز کین خرابی میاور در ایران زمین
    تو را ملکی آسوده بی داغ و رنج مکن ناسپاسی در آن مال و گنج

    بنابراین آذربایجانی های غیرتمند و همه ملت ایران بهتر است با به کارگیری نام ایران شمالی برای سرزمین های اشغال شده ایران،به مردم شمال ارس یاد آوری نمایند اگر دولت شوروی با جعل تاریخ ،فرهنگ و گذشته پیوستگیتان به ملت ایران را از یاد شما زدوده است ،ملت ایران هیچگاه جدایی ظالمانه 17 شهر قفقاز از ایران را از یاد نبرده و اگر با توجه به فروپاشی شوروی و پایان قرارداد های ننگین گلستان و ترکمانچای مجددا اتحادی بخواهد صورت پذیرد این دولت باکو است که باید رسما شرایط بازگشت شمال ارس به خاک ایران عزیز و نه فقط آذربایجان بزرگ را فراهم آورد چرا که ایران بدون آذربایجان بی معنا است .

    3-احترام به آداب و رسوم و زبان و لهجه اقوام گوناگون موجود در ایران همواره در طول تاریخ ایران زمین وجود داشته است و هم اکنون نیز باید ادامه یابد ولی این امر نافی احترام به جایگاه زبان ملی ایرانی نمی باشد و نباید اجازه داده شود به بهانه حفظ زبان های گوناگون کشور ،زبان ملی فارسی به عنوان زبان اتحاد ملت یک پارچه ایران مورد حرمت شکنی عده ای نا آگاه قرار گیرد.

    بر اساس مستندات تاریخی در این نکته که بابک یک سردار سلحشور بزرگ ایرانی بوده است هیچ شکی وجود ندارد و زبان گفتاری این بزرگ مرد تاریخ ایران در 1200سال پیش هرچه بوده باشد بر هویت آذربایجانی و ملیت ایرانی او خدشه ای وارد نمی کند زیرا بابک فردی بود که با یاری بسیاری از ایرانیان از اقوام مختلف و با مذاهب گوناگون برای اعتلای ایران و احیای استقلال آن از یوغ حاکمان ستم پیشه قیام کرد.

    با ژرف نگری در متون تاریخی در می یابیم که قیام بابک هیچ گاه صورت قومی نداشته اهمیت این قیام صورت ملی آن است . به هر روی خوب می دانیم که آذری ،مازندرانی،خراسانی،اصفهان ی ، کرد ، بلوچ ، یزدی،شیرازی، لر ، ترکمن ، ارمنی و ... از هزاران سال در کنار هم و با نام کلی ایرانی شناخته می شوند و با وام یکدیگر تمدن بزرگ ایرانی را تشکیل داده اند و در این میان هیچ اختلافی نیز بین قومیت های داخلی نبوده و نیست مگر با تحریکات دول بی مایه ی اطراف که تا چندی پیش خود بخشی از جامعه ایرانی را تشکیل می دادند.

    در پایان باید یادآور شد بابك اعم از اين كه در بذ ، ارشق و حتي كليبر متولد شده باشد ، آذربايجاني و ايراني بوده است ودر اين كه بابك اهل آذربايجان و نقطه اي از استان اردبيل كنوني بوده ، هيچ ترديدي وجود ندارد و مردم نژاده و رادمردان شجاع آذربايجان تاریخی نيز بايد به داشتن چنین قهرماني برخود ببالند و بدانند که بابک نه تنها متعلق به آذربایجان قهرمان بلکه مایه افتخار ملی همه ملت ((( ایران است.))).

    منبع
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  14. 2 کاربر مقابل از mehraboOon عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  15. #8
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    بابك
    ng1t3b
    دست هايش
    بسته بود از پشت
    اما مشت
    جامه اش از جنس خون و
    جام اش از خمخانه زرتشت



    خسته تن- جان در خطر- آزرده دل- خاموش
    مهر را در سينه مى پرورد
    كينه را در خويشتن مى كشت

    ***


    ارغوان ديدگانش
    با شفق ها و شقايق هاى ميهن
    گفتگو مى كرد
    تيرباران نگاهش بارگاه معتصم را
    زير و رو مى كرد
    دل
    به فرمان دليرى داشت
    ترس را
    بى آبرو مى كرد


    ***


    اهرمن
    از خشم مى لرزيد
    دژ دل و دژ خو و دژ آهنگ
    بانگ زد، با واژه هائى زشت و بى فرهنگ...
    اى سگ، اى زنديق
    كام ات چيست؟
    اى موالى اى عجم
    سوداى خام ات چيست؟
    پس چرا از ما نمى ترسى؟
    پس چرا بر خود نمى لرزى؟


    ***


    بابك اما
    رأى ديگر داشت
    كشتى ى انديشه در درياى ديگر داشت
    در نگاهش مرگ آسان مى نمود اما
    زندگى در ذهن او معناى ديگر داشت
    زير لب
    نجواى ديگر داشت


    ***


    زنده بايد بود و شادى كرد
    مام بوم خويش را بايد نگهبان بود
    با پيام راستى
    با مردمان بايست رادى كرد
    اهرمن فرياد زد
    افشين
    چه مى گويد؟
    و افشين- آه افشين- واى افشين
    آن گنهكار پريشان روزگار شرمسار از برگ برگ خونى ى تاريخ
    آن همان آكنده از هر گند
    آن همان بى ريشه بى پيوند
    شرمسار از كرده خود-
    سر به زير افكند


    ***


    اهرمن با تيزخندى گفت
    البابك هراسانا؟
    و بابك آن گو نستوه
    آن ستوه سبلانكوه
    آن اسطوره بيگانه با اندوه
    آن آئينه دار مزدك و مانى
    آن دلخسته از تزوير و نيرنگ مسلمانى
    چشم در چشم ستم فرياد زد
    بسيار آسانا!!
    اهرمن فرياد زد
    جلاد...
    و آن دژخيم...
    همان آينه دار مكتب بيداد
    با يك ضربه از پهلو
    چنان زد تا كه خون فواره زد از مقطع بازو
    تهمدل درهم كشيد ابرو
    سهمدل خر خنده زد بر او


    ***


    آسمان كى مى برد از ياد
    آندمى كه شيون شمشيرها
    پيچيد در بغداد


    ***


    و بابك- آه بابك- باز هم بابك
    تا نبيند اهرمن سرخى ى او را زرد
    تا نخواند از نگاهش درد
    تا نه پندارد كه پايان يافت اين آورد
    چهره را
    با خون ناب و تابناكش
    ارغوانى كرد


    ***


    و آنگاه...
    تا نيفتد پيش پاى اهرمن
    خود را به پشت انداخت
    چشم ها را بست
    شهپر انديشه را واكرد
    بال در بال هماى عشق
    گشت و گشت و گشت تا جان را
    بر فراز كشور جانانه پيدا كرد


    ***


    هر طرف هر سو نگه افكند
    يك طرف كورش- سياوش- كاوه چون خورشيد
    سوى ديگر رستم و گرد آفريد و آرش و جمشيد
    و با نورافكن اميد
    پيرتوس و خيزش يعقوب را هم ديد
    و ديگر گاه...
    بر لبانش خنجر لبخند
    چشم در چشم هزاران بابك آزاد يا دربند،
    با آسودگى جان باخت


    ***


    او روانش را ز ننگ بندگى پرداخت
    تا ز خشت جان پاك خويش
    ايران ساخت
    ايران ساخت
    ايران ساخت
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  16. 2 کاربر مقابل از mehraboOon عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  17. #9
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    فرقه بابك خرم دين ng1t3b

    اينان از ياران و پيروان بابك اند كه معروف به بابكيه و فرقه اى از غلاة شيعه هستند. بابك بزرگترين پيشواى فرقه خرم دينان بود كه در زبان پهلوى او را پاپك مى خواندند و در زبان عربى او را بابك مى گفتند.
    ابن نديم در كتاب فهرست خود مى نويسد: پدر بابك از مردم مداين و پيشه اش روغن فروشى بود كه به آذربايجان مهاجرت كرد و در قريه بلال آباد كه يكى از روستاهاى ميمنه بود سكونت نمود در آن محل دلباخته زنى يك چشم شد و او را به عقد خود درآورد و بابك از آن زن به دنيا آمد. پدر بابك را در يكى از سفرهاى خود به كوه سبلان شخص ناشناسى در پشت سر بر وى خنجرى زد و او را كشت .
    پس از مرگ وى مادر بابك به دايگى اقدام نمود تا اينكه بابك ده ساله شد و به كار گاوچرانى مشغول شد، و در خدمت شبل بن منقى ازدى درآمد و در اسطبل اسبان به كار تيمارگرى مشغول شد. در اين موقع بود كه از غلامان همكارش طنبور زدن را فراگرفت و پس از مدتى از آنجا به تبريز رفت و دو سال نزد محمد بن رواد ازدى بود، آنگاه به پيش مادرش ‍ برگشت ، در اين موقع بابك در سن 18 سالگى بود.
    طبرى مى گويد: بابك در جوانى با شروين بن رجاوند رئيس فرقه مزدكيان طبرستان ملاقات كرد. در بيان الاديان آمده است : چون زندگى كردن از نظر اقتصادى در شهر اردبيل بر بابك و مادرش بسيار سخت شد، آن دو از شهر اردبيل راهى منطقه ديگرى شدند و در قريه اى كه محمد بن رواد ازدى بود، سكنا گزيدند. مردم آن ده از فرقه مزدكيان و خرم دينان بودند كه پيشواى آن قوم ، جاويدان بن شهرك بود. بابك در اين ده به خربزه فروشى مشغول شد و جاويدان از او خربزه مى خريد و چون دانست كه بابك در طنبور زدن زبردست و تواناست و اين فن را خوب مى داند، او را خوش آمد و بابك را پيش خود نگه داشت .
    و نيز طبرى مى گويد: در سال 201 هجرى بابك خرمى از كيش ‍ جاويدانيه دست كشيد و دعوى كرد كه روح جاويدان پيشواى مزدكيان و خرم دينان در او حلول كرده است و شورش و فتنه اى را آغاز نمود.
    ابن نديم مى گويد: ميان جاويدان و ابوعمران كه هر دو از خرم دينان بودند جنگ درگرفت . جاويدان ، ابوعمران را به قتل رساند، و خود مجروح گرديد و چون به محل خود بازگشت ، بر اثر آن زخم پس از سه روز درگذشت . زن جاويدان دلباخته و عاشق بى تاب بابك شد و گفت : من مرگ شوهرم را پنهان مى دارم و فردا در ميان مردم آبادى اعلان خواهم كرد كه جاويدان دوش گفت كه من امشب خواهم بدرود حيات گفت و روح من چون از پيكرم برون آيد، در پيكر بابك مكان گيرد و با روان او يكى گردد و بابك پروردگار و خداى روى زمين شود و دين مزدك را ديگر باره زنده كند.
    چون صبح شد آن زن مردم محل را گرد آورده گفت : جاويدان به من خبر داد كه امشب من مى ميرم و جان و روح من در تن بابك جوان منزل مى كند. مردمى كه از ياران و پيروان جاويدان بودند سخنان آن زن را قبول كردند، آنگاه آن زن فرمان داد تا گاوى را كشتند و پوست آن گاو را پهن كردند و طشتى از شراب بر آن نهادند و مقدارى نان در اطراف پوست گاو گذاشتند و مردم را يك يك آواز مى داد و مى گفت : بر پوست گاو گرد آييد و پاره اى از نان را برداريد و در شراب زنيد و آنگاه آنرا بخوريد و بگوئيد: اى روان پاك بابك به تو گرويديم ، همچنانكه به روان جاويدان گرويده بوديم . و سپس مردم دست بابك را بوسيدند، و آن زن هم بر بستر خود بنشست و بابك را نيز بر بستر خود جاى داد. و مردم پس ‍ از نوشيدن شراب دسته هاى گل بر بابك تقديم نمودند، و بابك آن گلها را برمى داشت و اين عمل آئين ازدواج اين گروه شمرده شد. ابومنصور بغدادى مى گويد: فرقه بابكيه ، ياران و پيروان بابك خرمى بودند كه در كوههاى اطراف آذربايجان ، مردم را به آئين خود فراخواند و در آنجا گروه فراوانى گرد او جمع شدند. آنان كارهاى زشت و ناروا انجام مى دادند، و گروه فراوانى از مسلمانان آنجا را به خاك و خون كشيدند. خليفه عباسى سپاهى را به فرماندهى افشين حاجب و محمد بن يوسف ثغرى و ابى دلف العجلى جهت سركوبى آنان گسيل نمود. تا مدت بيست سال اين نبرد به طول انجاميد. سرانجام بابك و برادرش ، دستگير و در عصر حكومت معتصم در سرمن راى به دار زده شدند، و افشين نيز به اتهام همكارى با بابك ، به دستور خليفه كشته شد.
    در ترجمه فرق الشيعه نوبختى آمده است كه : خرم دينان از دسته هاى كيسانيه و عباسيه و حادثيه پديد آمدند و گزافه گويى را اين دسته آغاز نمودند و اصطلاح خرم دين ، مركب از دو كلمه خرم و دين است كه به معنى دين خوب و نيك مى باشد. اينان فرقه اى دينى و سياسى بودند كه پس از كشته شدن ابومسلم خراسانى به وجود آمدند و اينها آغاز شورش ‍ و حركتشان در سال 192 هجرى بود، و نخستين طرفداران اين گروه را ((محمره )) لقب دادند، زيرا پرچم ايشان سرخ رنگ بود. و مراكز آنان ميان آذربايجان و ارمنستان و نيز اطراف همدان و اصفهان بود. رهبر اين گروه در ابتداء، جاودان بن سهل بود كه بابك را به جانشينى خود منصوب نمود .
    منبع

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  18. 2 کاربر مقابل از mehraboOon عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


  19. #10
    ناظم ارشد انجمن
    شاید من بی عیب نباشم اماتوهم نیستی...پس برو وپیش از شمارش اشتباهات من به خطاهای خودت رسیدگی کن
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    زیر ی سقف کنار عزیزترینم
    نوشته ها
    12,484
    تشکر تشکر کرده 
    190
    تشکر تشکر شده 
    12,809
    تشکر شده در
    3,688 پست
    حالت من : Relax
    قدرت امتیاز دهی
    11330
    Array

    پیش فرض

    نهضت سرخ جامگان ng1t3b
    كوهستان در تاريخ مبارزات نحله اى اين سرزمين، همواره پاى ثابت بوده است، مامنى براى مبارزان گريخته از نيش زهردار حكومت كه به صخره هاى سنگى و ابهت ماندگار كوهستان، پناه آورده اند، قلعه اى ساخته اند و غارى كنده اند و ماوايى گرفته اند. كوهستان تنومند البرز، پناهگاه سترگ علويان مازندران بوده است و قله هاى سنگى و بستر الموت قزوين، ماواى فداييان اسماعيليه.

    اما در نواحى كوهستانى ايران و ارمنستان، آنجا كه رود ارس مى خروشد، كوهى است كه هر سال دوستداران «بابك خرم دين» را در آغوش سنگى خود پناه مى دهد، كوه «البذ» يادگارهاى نهضت خرميه را در سكوت كوهستان پژواك مى دهد.بابك خرم دين، در ميان انبوهه چهره هاى تاريخى، برجستگى هاى خاص خود را دارد. نهضت خرميه، با نام اوست كه تشخص تاريخى و شناسنامه حقيقى پيدا مى كند حتى بابك از جاويدان بن شهرك، بنيانگذار و رهبر واقعى نهضت هم نام آورتر مى شود.

    نهضت خرميه از نگاهى تتمه سلسله جنبش هاى خونخواهى ابومسلم است و بدين جهت «مسلميه» لقب گرفته است. تلنگر خيزش خرميه، خبر قتل ابومسلم خراسانى است. مسعودى در كتاب خود «مروج الذهب» مى نويسد: «وقتى خبر قتل ابومسلم به خراسان و نواحى جبال رسيد، خرميان برآشفتند. اينان گروهى بودند كه مسلميه عنوان داشتند و قائل به امامت ابومسلم بودند و پس از وفات وى در اين باب اختلاف كردند. بعضى از آنان مى گفتند ابومسلم نمرده و نخواهد مرد تا ظاهر شود و زمين را پر از عدالت كند. فرقه ديگرى مرگ او را محقق شمردند و به امامت فاطمه، دخترش قائل شدند و اينان فاطميه عنوان يافتند.» (مروج الذهب، جلد دوم، ص ۲۹۷) كه بنا بر برخى شواهد تاريخى اين فرقه بيشتر به بابك منتسب اند.۱ چنين از هم گسيختگى هايى در قالب نهضت ها و نحله هاى فكرى و مرامى در فراز و فرود تاريخى تكرار شده است. وقتى هسته اصلى از هم مى پاشد، حلقه هاى درهم تنيده زنجيره، رها مى شوند و هر يك خود، زنجيره تازه اى مى بافند. زنجيره اى كه بابك خرم دين بافت، نگره هاى متناقضى از پى خود آفريد، وابستگان به دستگاه پرشكوه خلافت عباسى، آن را حركتى شورشگرانه و خرابكارانه و منتسب به كفر و زندقه تعبير كردند و مورخان ناسيوناليست، حركتى ملى گرايانه و در راستاى روح دميدن به ايرانيت خفته تاريخى.۲

    نحله نخست از بابك چهره اى منفور و متهمى هميشه محكوم ساخته و گروه دوم، قهرمانى ملى و به يادماندنى كه گاه لابه لاى نوشتارها، جسته و گريخته، جلاى اسطوره اى نيز پيدا كرده است.

    نهضت خرميه پيش از رهبرى بابك نيز حيات تاريخى داشته است. شاكله اصلى نهضت را هواخواهان ابومسلم خراسانى پى افكندند كه در خراسان همچون توده اى به هم گره خوردند و از ميان اين توده درهم تنيده، سبنفارنامى از نيشابور، پرچم قيامى سراسرى را برافراشت. سپاه عظيم خود را به سوى رى و قومس جارى كرد، سپاه مبارز، خزائن ابومسلم را بلعيدند، نهضت آرام آرام قوام پيدا كرد. جمهور بن مرار عجلى، مامور دفع شورش نوخاسته اى شد كه مى رفت قلمرو پهناور خلافت را عرصه خودختارى و سركشى كند. حكومت و نهضت اپوزيسيون در برابر هم صف آرايى كردند، نبرد پا گرفت و رهبر خرميه، سبنفار، كشته شد، سپاهيانش گريختند و جمعى دربند شدند. مسعودى چنين واقعه اى را به سال ۱۳۶ چند ماه پس از كشته شدن ابومسلم، منسوب مى كند. چنين خاموشى اى، مسلماً سكوت مرگبارى بود در گستره سرزمينى كه سال ها و سده ها مى كوشيد به هر دستاويزى كه شده سكوت را بشكافد. با سركوب جنبش خرميه، نهضت از هم نپاشيد. در زمان حاكميت بلامنازع مامون عباسى بود كه اين بار نه در پهنه خراسان كه در سرحدات شمال غربى فلات ايران، جنبش محكمى از نو پروپا گرفت، جنبشى كه از سوى ته مانده خرميان خونخواه ابومسلم، پيكره پيدا كرده بود.

    اين نهضت پهناور، بيست سال طغيان و شورش را هدايت كرد، بى آن كه ذره اى بلغزد. رهبرى محكم و مدبرانه بابك، نهضت را از گزندها مصون نگه مى داشت، دستگاه خلافت در برابر اين دوباره خيزش خرميان، به ستوه آمده بود. حمايت هاى شاهزادگان ارمنستان و قفقازيه كه از حيطه نظارت خلافت دور بودند و همچنين دخالت ها و حمايت هاى بيزانس و در راس آنها قيصر تئوفيلوس، در قوام بخشيدن به نهضت شورشگر نوپا اما ريشه دار، حكومت را بيشتر از پيش به زانو درآورد. اين حمايت هاى بى دريغ ظاهراً نتيجه ارتباط و خويشاوندى سببى بابك با فرمانروايان محلى ارمنستان بود.۳

    ظاهراً عقايد جنبش خرميه كه اين بار در شمال غربى ايران قد برافراشته بود، از عقايد و انديشه هاى نهضت هاى زنجيره وار خراسان مايه مى گرفت. انگار كه خراسان به آذربايجان كوچ كرده بود و پناه تازه اى يافته بود. مامون به فرمانرواى تبريز و مرند، محمد بن البعيث، دستور داد جنبش بابك خرم دين را از صفحه قلمرو خلافت بزدايد، اما محمدابن البعيث در نبردى بدون حصول به نتيجه مطلوب متوقف شد. خلافت از اين استحكام برافروخته شده بود. مامون، محمد بن حميد طوسى را اين بار براى سركوب سراسرى جنبش مامور مبارزه كرد، اما پيوستن فوج فوج مردم آذربايجان كه از ستم كارى هاى حاكم دست نشانده خلافت به ستوه آمده بودند، جنبش را قوى تر از قبل مى كرد.

    البته پيش از طوسى كسان ديگرى از سوى مامون براى فروخواباندن شعله هاى آتش خرميه به آذربايجان رفته بودند و دست خالى بازگشته بودند كه نامشان در منابع و از آن جمله در تاريخ يعقوبى مسطور است. مامون عباسى كه در رويارويى با نهضت هماره شكست خورده بود، كوشيد از ترفندهاى ديپلماسى براى از بين بردن پشتوانه هاى نهضت بهره برد، وى توانست روم شرقى را از حمايت بابك دور كند. اما به راستى نهضت پاپك روز به روز مستحكم تر و كوبنده تر مى شد.

    اما بابك كه بود؟ بابك فرزند مردى به نام مرداس و در برخى منابع عبدالله نامى از اهالى مدائن است كه پدرش را در سپيده دم زندگى از دست داد و در پناه مادرش بزرگ شد و «از همان آغاز، نشانه هاى اعجاز آميزى اهميت آينده وى را خبر مى داد. در جوانى در كوهستان ها به گاوچرانى و در تبريز به پيشه ورى اشتغال داشت و در اين بين كم وبيش به طور اتفاقى باخرميان و رهبرآن جاويدان آشنا شد.»(برتولد اشپولر، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامى، ج دوم، ص ۳۶۶).

    بعدها، ادعاهاى زن رهبر مقتول خرميان مبنى بر اينكه پاپك مردى است كه روح جاويدان در كالبدش حلول كرده است، منجر به حمايت طيف هاى گسترده خرميه از رهبرى بلامنازع بابك شد، اينكه در برخى منابع، باورهاى خرميان در اين دوره به نوعى زرتشتى گرى و يا نزديكى به نگره هاى مزدكى جلوه مى كند، به جهت اصولى است كه خرميان از آن تبعيت مى كردند و باورهايى كه سرلوحه قرار داده بودند، از آن جمله مى توان به ايمان خرميان به دو اصل نور و ظلمت اشاره كرد و يا تقديس آتش، عقيده به وجود فرشتگان، ايمان به تناسخ كه حتى در انتخاب رهبرى پاپك هم نمود برجسته دارد و همچنين اجازه ازدواج با محارم «به طور كلى خرم دينان مانند مزدكيان پيرو ثنويت بودند يعنى به وجود دو مبداء جهانى كه عبارت از روشنايى و تاريكى باشد معتقد بودند و همچنين عقيده داشتند سازمان اجتماعى كه شالوده آن بر عدم تساوى مالى و ظلم و اجحاف نهاده شده باشد، آفريده مبداء تاريكى است يا به ديگر سخن اهريمن است و تبليغ مى كردند كه بايد با تمام قوا بر ضد چنين سازمان ظالمانه اى مبارزه كرد.

    گذشته از اين ريشه بى عدالتى را در وجود مالكيت خصوصى زمين و عدم تساوى اجتماعى مى دانستند و شعار مالكيت عمومى اراضى يعنى واگذارى تمام زمين هاى مزروع را به گروه كشاورزان تبليغ مى كردند.» (تاريخ ايران از ظهور اسلام تا ديالمه، ص ۲۳۳) و اينها همه، مهر تائيدى بر نگره هاى مزدكيستى نهضت خرميه است و البته به جز اينها اصولاً خرميان متاثر از همه اديانى بودند كه منشاء وحى آميز داشت چرا كه معتقد بودند اديان مختلفى كه از وحى منشا گرفته اند با هم برابرند. «صرف نان و شراب در چهارچوبه جشن همراه با مراسم مذهبى و دست بوسى و اقرار به ايمان شايد دليل تاثير دين مسيحيت بوده است.» (اشپولر، پيشين، ص ۳۶۶).

    بابك بعد از ازدواج با همسر جاويدان و رهبرى نهضت كوشيد نهضت را تداوم بخشد. آغاز قيام بابك در حدود سال ۲۰۱ هجرى بود. دكتر زرين كوب درباره حركت خرميه در زمان بابك مى نويسد: «قيام بابك، ادامه يك نهضت مقاومت آميز نيمه مخفى بود كه از مدت ها پيش به وسيله جاويدان بن شهرك و ديگران در حدود آذربايجان و جبال رهبرى مى شد و ظاهراً چيز هايى از مقاومت و مبارزه بقاياى اتباع مزدك را از همان اواخر عهد ساسانيان در اين نواحى حفظ كرده بود. بابك خرم دين كه يك نوع نهضت انقلابى اشتراكى را با ويژگى هاى آنكه مولود محيط اجتماعى تازه و مقتضاى شرايط و احوال ناشى از تسلط بيگانه بر اراضى بوميان بود، رهبرى مى كرد.

    ظاهراً براى آنكه بقاياى هواخواهان ابومسلم را با بقاياى اتباع مزدك كه نهضت وى ادامه انقلاب بود، آشتى دهد و نهضت خود را به كلى از رنگ اسلامى عارى نشان ندهد، خويشتن را مظهر و تجسم مزدك و ابومسلم خواند و حتى اجازه داد تا شايعه سازان وى را گهگاه نواده ابومسلم معرفى كنند» (تاريخ مردم ايران از پايان ساسانيان تا پايان آل بويه، عبدالحسين زرين كوب، جلد ۲ ص ۶۸) و اينگونه است كه نهضت بابك خرم دين در صفحات كاهى كتاب تاريخ، هماره با نهضت ابومسلم خراسانى، پيوندى ناگسستنى دارد و شايد اين پيوند ناشى از شباهت هاى اين دو خيزش باشد با اين تفاوت كه ابومسلم خود حامى و به كرسى نشاننده خلافت عباسى بود و بابك خواهان براندازى خلافت!

    در واقع با روى كار آمدن خلافت عباسى، هيچ يك از مدعاهاى دوران تبليغ، جامه عمل نپوشيد و جامعه دوباره در همان منجلاب سابق و گاه حتى بدتر و متعفن تر از قبل دست و پا مى زد. حتى وضع به آنجا كشيده بود كه برخى آرزوى باز آمدن امويان را در سر مى پروراندند.

    بسيارى از جنبش هايى كه بر ضد خلافت عباسى، نضج يافت در اعتراض به عملى نشدن وعده هاى طلايى دوران تبليغ بود. اكنون در پهنه قلمرو خلافت با اهتزاز پرچم سياه عباسيان، آب از آب تكان نخورده بود. اينها همه مجوزى بود براى خيز ش هايى نظير خرميان!

    درباره وجه تسميه خرميه، مورخان مختلف نظرات متفاوتى ارائه كرده اند، برخى چنين استنباط كرده اند كه «خرم دين اسم عامى است براى پيروان مذهب جديدى كه در قرن دوم هجرى در ايران ظاهر شده اند و چه بسا بازماندگان مزدكيان و ساسانيان در دوره هاى اسلامى بدين نام خوانده شده باشند.» (عزيزالله بيات، تاريخ ايران از ظهور اسلام تا ديالمه ص ۲۳۳) برخى از مورخان معتقدند خرمه نام زن مزدك بوده است و نهضت خرميه نام خود را از وى وام گرفته است. از سوى ديگر باورى هست كه معتقدات خرمه نام يكى از قراء نزديك اردبيل است و از آنجا كه جنبش خرميه در آن حوالى پا گرفته است، بدين نام مشهور شده است. قول ديگرى هم در تاريخ هست كه مى گويد خرميان و نهضت خرم دينان بسيار به خرسندى و دلخوشى به زندگى مى انديشدند و در نتيجه چنين نامى را براى خود برگزيدند كه البته اين تعبير عاميانه اى است.

    نهضت خرميه تا دوران خلافت جانشين مأمون يعنى معتصم عباسى تداوم داشت. در واقع سنگلاخ هاى مسير، زخم برپايشان زده بود اما به زانو نينداخته بودشان. معتصم عباسى از اينكه يك نهضت مقاومت محلى تا بدين پايه پيشرفت كرده و خلافت را به تسليم فرامى خواند، سخت سردرگريبان و خشمگين بود و سرانجام «حيدر بن كاووس» را كه به خاطر فرمانروايى بر اسروشنه به نام «افشين» ملقب بود، مأمور سركوبى قطعى جنبش بابك كرد. خليفه براى حصول هر چه زودتر نتيجه دلخواه كه مسلماً قلع وقمع جنبش خرميه بود، افشين «را بر هر ناحيه اى كه از آن عبور كند فرمانروا ساخت و سلاح ها و خزينه هاى اسلحه به وى فرستاد.» (تاريخ يعقوبى، جلد دوم، ص ۴۹۹).

    دو سپاه كه در رأس هر دوى آنها دو ايرانى ايستاده بودند، در برابر هم قرار گرفتند. افشين در پشت ذهنش، نيتى فزون تر براى درآوردن سرزمينش از زير يوغ خلافت نداشت و مسلماً چنين قدرت شگرفى در گرو مبارزه اى مردانه با سپاه بابك و شكست او بود. صحنه نبرد بدين جهت صحنه اى تراژيك بود.۴

    محلى كه دو سپاه در برابر هم قرار گرفتند در تاريخ به «برزند» معروف است كه در شمال آذربايجان و ناحيه اى به نام مغان واقع است. نبرد در برزند به نتيجه قطعى نرسيد. افشين و لشكريانش كوشيدند با حمله اى دوجانبه به ستاد اصلى بابك كه در كوه معروف «البذ» قرار داشت كار خرميه را تمام كنند اما برف و بوران، سپاه حكومتى را به عقب نشينى به سوى مراغه مجبور كرد اما اين شكست ها تنها يك روى سكه بود. پيوستن مجاهدانى كه به سبب ايمان مذهبى داوطلب چنين جهادى شده بودند همچون نيرويى تازه نفس، قدرت رو به اضمحلال سپاه بابك را تهديد مى كردند و نهايتاً با تصرف البذ بود كه كفه ترازو به سود سپاه افشين سنگينى كرد. افشين چنين پيروزى را با توسل به ترفندهاى سياسى خاصى به دست آورد: «افشين كه حيله سازى يك ديپلمات حرفه اى را با استعداد نظامى يك سردار جنگ ديده توام داشت در عين آنكه آشكارا با شدت و خشونت در مقابل بابك مى جنگيد پنهانى با وى بناى مكاتبه خصوصى گذاشت و توانست بعد از سه سال جنگ در آذربايجان، قلعه بابك را با وعده هاى دروغ و پيام تصرف كند.» (تاريخ مردم ايران، ص ۶۹)

    مسعودى صحنه نبرد را به دقت ترسيم كرده است: «كار بابك خرمى در ديار اران و بيلقان بالا گرفت و سپاهيان وى در اين نقاط تاخت و تاز كردند و او سپاه ها تار و مار كرد و لشگر ها شكست و حكام را بكشت و مردم را نابودكرد.معتصم سپاهى به سالارى افشين به دفع او فرستاد و جنگ هاى پياپى شد و بابك در قلمرو خود به مضيقه افتاد و يارانش پراكنده شدند و كسانش كشته شدند و به كوهستان معروف به «بدين» پناه برد كه جزء سرزمين اران و قلمرو بابك بود و هنوز هم به نام وى معروف است و وقتى بابك خود را تباه ديد بگريخت و با برادر و فرزند و خويشان و خواص ياران خويش به طور ناشناس در لباس مسافرت و اهل تجارت به يكى از نقاط ارمنستان در قلمرو سهل بن سنباط، به طريق ارمنى، فرود آمد.» (مروج الذهب ص ۴۶۸)

    بابك هنوز به حمايت هاى فرمانروايان سرزمين هاى شمالى فلات ايران دلخوش بود، غافل از آن كه در پس پرده توافقى ميان آنها و دستگاه خلافت درباره تحويل دادن بابك و يارانش صورت گرفته و وعده هايى هم نثارشان شده بود. ياران و همسفران بابك حين خريد گوسفندى از يك چوپان، ماهيت خود را فاش كردند، چوپان بلافاصله سهل بن را از قضيه آگاه كرد. بابك به همراه تنى چند از يارانش به دل كوهستان گريخت اما در نهايت دستگير و به پايتخت جديد عباسيان يعنى سامرا منتقل شد.

    در سامرا اين دو برادر را بر فيل سوار كردند و با صداى هلهله و تكبير به گرد شهر و در ميان مردم گرداندند و به قصر خليفه بردند. معتصم دستور داد ابتدا دست هايش را ببرند و سپس پاهايش را و اين گونه وى را با شكنجه هاى سخت هلاك كردند. معروف است كه بابك براى آن كه زردى رخسارش پيدا نباشد، دست بريده خون آلودش را به گونه ها مى ماليد، چنين داستانى هم شايد ساخته و پرداخته ذهن نويسندگان رويا پردازى باشد كه مى كوشند براى غنى كردن پشتوانه هاى ملى آثارشان، شواهد برجسته ترى در تاريخ بيابند اما به هر حال، مبارزه پى گير بابك و يارانش در افت و خيز تاريخى اين سرزمين همچون سندى درخشان ماندگار است و البته صحنه اى از صحنه هاى ملموسى كه تاريخ اين سرزمين را ساخته و پرداخته اند. بعدها دستگاه خلافت، افشين را هم كه روزگارى جامه زربفت هديه اش مى كرد و تاج طلا بر سرش مى افراشت، از دم تيغ گذراند.

    افشين نيز به جرم خيانت به معتقدات و پيدا كردن نوشته هاى الحادى و تصويرى مزين به جواهر كه نشانى از زرتشتى گرى دانستندش، به زندان افكنده شد و بعدها به قتل رسيد و در واقع تاريخ تكرار شد. پيروان بابك كه در تاريخ به سرخ علمان و سرخ جامگان معروف شدند، بعدها به قسطنطنيه كوچيدند و نيمچه بقايى يافتند اما بذر انديشه هايشان در ميان جنبش هاى پس از آنها هماره مى روييد، برخى از مورخان باطنيه و اسماعيليه را نيز ته مانده نگره هاى خرميه مى انگارند، نهضتى كه خود رفته رفته لغزيد و مضمحل شده. تغيير نام خرميه به حرميه (مشتق از حرام) نشانه اى از اين انحراف تدريجى است. واقعيت تلخى كه هر نهضت و نحله اى در تاريخ را گرفتار خود كرده است.
    منبع

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  20. 2 کاربر مقابل از mehraboOon عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده اند.


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/