بابک خرمدین نماد ایران دوستی یا دستاویز ایران ستیزی؟!
بابک خرمدین یکی از سرداران ایرانی بود که از آذربایجان بر ضد ظلم خلفای عباسی بهپا خاست. وی طی بیست و دوسال رهبری جنبش سرخ جامگان را برعهده داشت و در همان عصر مازیار از مازندران و ابومسلم خراسانی و یعقوب لیث از خراسان و سیستان نیز از دیگر سرداران ایرانی بودند که بر علیه ستم خلفای عباسی دست به قیام زدند.
شوربختانه گروههایی که خود را «پانترکیست» مینامند، با این بهانه که دژِ بابک در آذربایجانِ قرار دارد، تلاش می کنند بابک را غیر ایرانی وترکنژاد معرفی نمایند و با جعل مستندات متعدد غیر قابل انکار تاریخی موجود می کوشند به مردم غیور آذربایجان القا نمایند که بابک نه برای رهایی ایرانیان از ستم خلیفه عباسی بلکه برای رهایی خلق ترک! از به زعم آنان ستم شوونیستهای فارس!! قیام کرده بود. آنچه قابل مشاهده است این که دامنه تحریکات همسایه شمال غربی ما هدف های بلندی را نشانه گرفته و سرفصل این اختلاف اندازی ها از مصادره مفاخر ایرانی نظیر بابک خرمدین ،نظامی گنجوی، مولوی و ... آغاز می گردد.
این ضد ایرانیان با پشت پا زدن عامدانه به هر آن چه هویت ایرانی دارد و با توهین و گستاخی همه جانبه به زبان ملی همه ایرانیان ، هر سال به برافراشتن پرچم کشورِ بیگانه بر فراز قلعه بابک اقدام می کنند و همسو با دولت تاریخ فراموش کرده باکو که هم اینک تعلق تاریخی 17 شهر قفقاز به ایران را هم انکار می کند ، در پی تاریخسازی دروغین برای آذربایجانیهایی هستند که هرچند زبانشان ترکی آذری است، اما تبار، فرهنگ، مذهب و تاریخشان تفاوتی با سایرِ ایرانیان ندارد.
صرف نظر از چگونگی اجرای این مراسم و گرو ه هایی که از آن سوء استفاده می کنند، آن چه بسیار حایز اهمیت می باشد شناخت واقعی چهره تاریخی بابک خرم دین است که سالیانی دراز با بهره گیری از توان ایرانیان گوشه و کنار کشور مبارزه پر دامنه ای را بر ضد اشغالگر ان ستمکار عباسی رهبری کرد.
زندگانی و مبارزات استقلال طلبانه ایرانی بابک خرمدین به دلایل گوناگون آن چنان که شایسته است در کشورمان بدان پرداخته نشده است ولی آن چه جای شگفتی است این که در سایه بی تفاوتی و بی توجهی توجیه ناپذیر نهاد های رسمی داخل کشور همچون صدا وسیما، مطبوعات و خبرگزاری های رسمی به مفاخر ملی فرهنگی ایران زمین همچون مولوی و نظامی و مفاخر تاریخی همچون بابک خرمدین،مازیار و یعقوب لیٍث ، تاراج این مفاخر ملی و فرهنگی متعلق به همه ملت ایران توسط کشور های نو ظهور در عرصه بین الملل با روند پرشتابی در جریان است.
این گونه بوده است که پس از تملک مولوی شاعر جهانی ایران زمین توسط کشور ترکیه و ترک و غیر ایرانی معرفی کردن نظامی گنجوی (که زادگاهش روستای "تا" در تفرش است) و ثبت جهانی موسیقی زیبای عاشیقلار آذربایجان به نام دولت باکو (و نه خاستگاه آن آذربایجان واقعی در ایران) چندی است که گروه های تجزیه طلب ضد ایرانی تلاش بسیاری را با حمایت پشت پرده سران باکو و آنکارا به کار گرفته اند تا بابک خرمدین چهره شهیر تاریخ ایران زمین را نه یک ایرانی آزادی خواه بلکه یک ترک تجزیه طلب جا بزنند!!!بر دژ پرشکوه بابک پرچم کشور های بیگانه را به جای پرچم ملی ایران به کار گیرند و به بهانه کاربرد زبان شیوای آذری یا ترکی آذری متداول در آذربایجان ،گستاخانه آذربایجانی ها را ضد ایرانی و از نژاد زرد پوستان صحراهای آسیای مرکزی جا بزنند و با به کار گیری سمبل شیطان پرستانه و مغولی"بوزگورد"(گرگ خاکستری) بابی پروایی به تمجید از چنگیز و تیمور خونخوار ی بپردازند که دستشان به خون هزاران هزار ایرانی بی گناه در آذربایجان، خراسان،اصفهان ،کرمان و همه نقاط ایران زمین آغشته است.
در سکوت تامل بر انگیز نهاد های رسمی ایران نام بابک، قيام بابک و نيز قلعه ي بابک در چند سال اخير به طور منطقه ای ،بیشتردر مطبوعات آذربايجان و همچنين در مجامع دانشجويي و اجتماعات آذری های ايران مطرح شده و در چنين شرایطی قلم به دستاني هم ظهور کرده اند که با اظهار نظرهاي مختلف و با سوءاستفاده از این فرصت سعی در انحصار چهره تاریخی بابک خرمدین به محدوده آذربایجان را دارند. این دشمنان تمامیت ارضی ایران در نوشته ها و اظهار نظرهايشان بعضا به منابعي هم استناد مي کنند که با توجه به لحن نويسندگان آن منابع، مغرضانه و جهت دار بودن اظهاراتشان جاي ترديد باقي نمي گذارد. لذا با توجه به نیاز اقشار جامعه به ویژه جوانان میهن دوست آذربایجان و همه ایران زمین به آگاهی از واقعیت های قیام بابک بر اساس استنادات تاریخی مروری خواهیم داشت به ریشه های و انگیزه ها و هویت این قیام ملی ایرانی.
تبار ایرانی بابك بر اساس مستندات تاریخی
بابک در روستای بلالآباد در حومه اردبیل به دنیا آمد. بنابر گفتهٔ واقد بن عمروالتّمیمی (اولین کسی که زندگی بابک را به تحریر آورده است)، پدر بابک مِرداس(در کتب مختلف نام های دیگری نیز ذکر شده) از اهالی تیسفون ، پایتخت ساسانیان ، بود که به آذربایجان مهاجرت کرده بود. مادر او ماهرو نام داشت که اهل آذربایجان بود. نام کتاب واقدبن عمروالتّمیمی اخبار بابک نام دارد که اکنون در دست نیست.
در کتاب البدء والتاریخ که مأخوذ از کتاب اخبار بابک است آمده است که جاویدان بن سُهْرَک (در تاریخ طبری و بعضی از کتاب های دیگر جاویدان بن سهل ثبت شده است) یا شَهْرک (در التنبیه والاشراف) رییس جاویدانیّه (از خرّمیان) در مسیر بازگشت از زنجان در دهِ بلال آباد در منزل مادر بابک توقف میکند. به سبب کاردانی بابک جاویدان از بابک خوشش میآید و با اجازه مادرش او را همراه خود میبرد و او را سرپرست اموال و املاک خود سازد. مدتی پس از آن که بابک در خدمت جاویدان به سر میبرد، جاویدان بر اثر زخمی از دنیا میرود. در این کتاب نقل شده است که همسر جاویدان به سبب علاقهای که به بابک داشت به پیروان جاویدان اعلام میکند که روح جاویدان در بابک حلول یافته است و او میباید جانشین جاویدان باشد. با کمک زن جاویدان، بابک طیّ تشریفاتی جانشین جاویدان و پیشوای خرّمیان میشود و بابک نیز آن زن را به همسری خود درمی آورد. این بخش از کتاب اخبار بابک را میتوان درست دانست. زیرا چنان که منابع دیگر مانند مقدسی بیان مینمایند خرّمیان به تناسخ اعتقاد داشتند و به «تغییر اسم و تبدیل جسم» قائل بودند.
بر اساس کتاب "اخبار الطوال" بابک از فرزندان مطهر ،دختر زاده ابو مسلم خراسانی بوده است. در باره نژاد بابک خرمدین ، به ذكر دو سند بسنده ميكنيم.
توضیح بسیار مهم این که در بسیاری از متون تاریخی سرزمین ایران به نام امپراتوری پارس شناخته می شده و بر خلاف ادعاهای نژاد پرستان تجزیه طلب در بسیاری از منابع خارجی کاربرد واژه Persian ،پارس یا فارس نه برای یک قومیت خاص که به صورت عام برای ایران و همه ملت یکپارچه ایران به کار می رفته است.
سند نخست از آن "ابن حزم"، مورخ عربتبار است ایشان در کتاب الفصل في الملل والأهواء والنحل، ص199 چنین می نویسد: (برگردان به پارسي):«پارسيان (منظور ایرانیان) از نظر وسعت و ممالك و فزوني نيرو بر همهي ملت ها برتري داشتند٬ ....چون دولتشان بر افتاد و عرب كه نزد آنها دونپايهترين قوم جهان بود بر آنها مستولي گرديد اين امر بر آن ها گران آمد و خود به مصيبت تحمل نشدني روبرو يافتند٬ و بر آن شدند كه با راههاي مختلف به جنگ برخيزند... از جمله رهبران آنان ( ايرانيان) سنباد٬ مقنع٬ استادسيس٬ بابك و ديگران بودند».
در دومين سند نيز بابک خرمدين به صراحت ایرانی خوانده شده است. سعيد نفيسي مينويسد (117-116):
«سرزميني که بابک خرم دين در آن سالها فرمانروايي داشته از سوي مغرب همسايه ي ارمنستان بوده و بابک در ارمنستان نيز تاخت و تازهايي کرده است به همين جهت با شاهان ارمنستان رابطه داشته و تاریخ نويسان ارمني آگاهيهاي چندي درباره وي داده اند. از آن جمله يکي از کشيشان وارداپت واردان يا وارتان که در 1271 ميلادي و 670 قمري در گذشته در کتابي که بنام «تاريخ عموم» نوشته و از مآخذ پيش از خود بهره مند شده است، مطالبي دربارۀ او دارد. ارمنيان نام بابک را گاهي «باب»، گاهي «بابن» و گاهي «بابک» ضبط کرده اند. وارتان در حوادث سال 826 ميلادي و 211 قمري مي نويسد: «درين روزها مردي از نژاد ايراني به نام باب که از بغتات(بغداد) بيرون آمده بود بسياري از نژاد اسماعيل (ارمنيان در آن زمان به تازيان اسماعيلي و از اسماعيلينژاد مي گفتند) را به شمشير از ميان برد و بسياري از ايشان را برده کرد و خود را جاودان مي دانست. در جنگي که با اسماعيليان کرد به يکبار سي هزار تن را نابود کرد. تاگغارخوني آمد و خرد و بزرگ را با شمشير از ميان برد. مأمون هفت سال در سرزمين يونانيان (خاک روم) بود و دژ ناگرفتني لولوا را گرفت و به بين النهرين بازگشت ...»
در اين قطعه به صراحت به نژاد (يعني تبار) ايراني بابک خرمدين اشاره شده است. شايسته است که گفتار اين منبع را بيشتر شکافيم. اين منبع در سال 1919 ميلادي به فرانسوي نيز برگردانده شده است و استاد نفيسي بخش هايي از آن را به فارسي از فرانسه ترجمه کرده است. مشخصات اصل فرانسوي اين منبع چنين است:
La domination arabe en Armènie, extrait de l’ histoire universelle de Vardan, traduit de l’armènian et annotè , J. Muyldermans, Louvain et Paris, 1927.
در كتاب ياد شده، قطعهي ارمني مذكور چنين ترجمه شده است (ص 119):
"En ces jours-lá, un homme de la race PERSE, nomm é Bab, sortant de Baltat, faiser passer par le fil de l’épée beaucoup de la race d’Ismayēl tandis qu’il.."
در زبان ارمني٬ پارسي را از ديرباز همانند امروز «پارسيک» مي گويند که در ترجمه فرانسوي منبع نامبرده نيز بهPERSE به معنای ايراني ترجمه شده است.
گزارش اين منبع همزمان ارمني، سندي صريح و آشكار مبني بر پارسيك (تلفظ پهلوي واژه پارسي در ارمني) یعنی ایرانی تبار بودن بابك خرمدين است.
بيگانهپرستان ضد ایرانی در برابر اين دو سند صريح چيزي براي گفتن ندارند و حتی كوچكترين مدركي نيز در دست ندارند كه نشان از ترک و غیر ایرانی بودن بابك بوده باشد. این در حالی است که تاریخ اثبات می کند كه دشمنان بابك غالبا مزدوران ترك خليفه همچون اشناس٬ ايتاخ٬ بوغا و... بودند و خود خليفه معتصم هم از طرف مادرش تركزاد بود.
به هر روی بيگانهپرستان ضد ایرانی با وجود چنين اسناد صريحي كه بابك را پارسی (یعنی ایرانی ) خواندهاند٬ با موضع گیری شووینیستی ضد ایرانی ادعا می کنند چون هم اکنون زبان مردم آذربایجان ترکی آذری است پس بابک هم در بیش از 1200 سال پیش حتما به زبان ترکی آذری سخن می گفته است و چون هم اکنون پان ترکیست ها می خواهند به بهانه اختلاف زبانی مسیر خود را از سرزمین تاریخی و ملت ایران جدا کنند پس بابک هم می بایست به زعم آنان تجزیه طلب بوده !! و براي چيره ساختن زبان تركي بر زبان ملی ایرانیان مي جنگيده است!!
این در حالي است كه دشمنان بابك مزدوران ترك بودند و زبان تركي صدها سال بعد به وسيلهي زردپوستان آسياي ميانهاي مهاجر و مهاجم در آذربايجان گسترش داده شد. كهنترين آثار تركي نيز متعلق به مغولستان و سپس به زبان ايغوري مانوي هستند. آشكار است كه هيچ شباهت ظاهری و نژادی نیز ميان اين تركهاي اصيل و ما ترك زبانان ايرانيتبار آذري وجود ندارد.
بر اساس استنادات غیر قابل انکار تاریخی در زمان بابك زبان آذربايجان «فهلوي آذري» بوده است يعني گويشي بازمانده از زبان پهلوي ساساني كه در آذربايجان بدان سخن گفته ميشده و تا چند دهه پیش هم در برخی نقاط آذربایجان همچنان رایج بوده و هم اکنون تنها در مناطق محدودی از آذربایجان و به ویژه در برخی مناطق روستایی آن سامان و برخی دیگر از مناطق جنوب البرز و حتی اران و شروان تاریخی با نام زبان تاتی بدان تکلم می شود.اين گويش را در متون مختلف، «پارسي» (چون زبان پهلوي را پارسيك ميخواندند و دانشمندان هم امروز آن را پارسي ميانه دانند)، «آذري»، «فهلوي/پهلوي» و «رازي» (يعني منسوب به ري، كه اين اطلاق پيوستگي گويشهاي منطقهي فهله را با هم نشان ميدهد) خواندهاند.
"ابن نديم" در الفهرست مينويسد:
<<فأما الفهلوية فمنسوب إلى فهله اسم يقع على خمسة بلدان وهي أصفهان والري وهمدان وماه نهاوند وأذربيجان وأما الدرية فلغة مدن المدائن وبها كان يتكلم من بباب الملك وهي منسوبة إلى حاضرة الباب والغالب عليها من لغة أهل خراسان والمشرق و اللغة أهل بلخ وأما الفارسية فتكلم بها الموابدة والعلماء وأشباههم وهي لغة أهل فارس وأما الخوزية فبها كان يتكلم الملوك والأشراف في الخلوة ومواضع اللعب واللذة ومع الحاشية وأما السريانية فكان يتكلم بها أهل السواد والمكاتبة في نوع من اللغة بالسرياني فارسي<<
برگردان به فارسی:
(اما فهلوي منسوب است به فهله كه نام نهاده شده است بر پنج شهر: اصفهان و ري و همدان و ماه نهاوند و آذربايجان. و دري لغت شهرهاي مداين است و درباريان پادشاه بدان زبان سخن ميگفتند و منسوب است به مردم دربار و لغت اهل خراسان و مشرق و لغت مردم بلخ بر آن زبان غالب است. اما فارسي كلامي است كه موبدان و علما و مانند ايشان بدان سخن گويند و آن زبان مردم اهل فارس باشد. اما خوزي زباني است كه ملوك و اشراف در خلوت و مواضع لعب و لذت با نديمان و حاشيت خود گفتوگو كنند. اما سرياني آن است كه مردم سواد بدان سخن رانند).
مسعودي در التنبيه و الاشراف مينويسد:
<<فالفرس أمة حد بلادها الجبال من الماهات وغيرها وآذربيجان إلى ما يلي بلاد أرمينية وأران والبيلقان إلى دربند وهو الباب والأبواب والري وطبرستن والمسقط والشابران وجرجان وابرشهر، وهي نيسابور، وهراة ومرو وغير ذلك من بلاد خراسان وسجستان وكرمان وفارس والأهواز، وما اتصل بذلك من أرض الأعاجم في هذا الوقت وكل هذه البلاد كانت مملكة واحدة ملكها ملك واحد ولسانها واحد، إلا أنهم كانوا يتباينون في شيء يسير من اللغات وذلك أن اللغة إنما تكون واحدة بأن تكون حروفها التي تكتب واحدة وتأليف حروفها تأليف واحد، وإن اختلفت بعد ذلك في سائر الأشياء الأخر كالفهلوية والدرية والآذرية وغيرها من لغات الفرس.>>
(پارسيان قومي بودند كه قلمروشان ديار جبال بود از ماهات و غيره و آذربايجان تا مجاور ارمنيه و اران و بيلقان تا دربند كه باب و ابواب است و ري و طبرستان و مسقط و شابران و گرگان و ابرشهر كه نيشابور است و هرات و مرو و ديگر ولايتهاي خراسان و سيستان و كرمان و فارس و اهواز با ديگر سرزمين عجمان كه در وقت حاضر به اين ولايتها پيوسته است، همهي اين ولايتها يك مملكت بود، پادشاهش يكي بود و زباناش يكي بود، فقط در بعضي كلمات تفاوت داشتند، زيرا وقتي حروفي كه زبان را بدان مينويسند يكي باشد، زبان يكي است وگر چه در چيزهاي ديگر تفاوت داشته باشد، چون پهلوي و دري و آذري و ديگر زبانهاي پارسي).
هر اين دو سند ارزشمند تاریخی که غیر ایرانیان عرب زبان آن را به رشته تحریر در آورده اند واقعیتی را آشکار می کند که نژاد پرستان مغول گرا آن را می پوشانند و آن این که این اسناد به ايراني بودن زبان مردم آذربايجان (البته نه دقیقا مشابه فارسی امروزی)تصريح ميكنند و به صراحت آنان را جزو ايرانيان (یا به عبارتی دیگرپارسيان) ميدانند.
بر اساس یافته های مستند تاریخی نخستين گروه هاي ترك حدود سيصد سال پس از كشته شدن بابك وارد خاك ايران و ايالت آذربايجان شده اند و با گذشت حدود هزار سال از آن زمان و گسترش روز افزون زبان تركي در آذربايجان ، هنوز بقاياي زبان كهن آن سرزمين در كليبرو بذ و ارشق باقي مانده و به تاتي و تالشي موسوم است و مردماني به آن زبان سخن مي گويند.
کتابهایی چون: اخبار الطوال (دینوری)، الانساب (سمعانی)، تاریخ ابنخلدون، تاریخ بلعمی، تاریخ طبرستان (کاتب)، تاریخ طبری، تاریخ الکامل (ابن اثیر)، تاریخ گزیده (حمدالله مستوفی)، تاریخ مَقدسی، مختصر الدول (ابنعبری)، التنبیه و الاشراف (مسعودی)، تقویمالتواریخ (حاج خلیفه)، دولالاسلام (ذهبی)، جوامعالحکایات و لوامعالروایات (محمد عوفی)، سیاستنامه یا سیرالملوک (نظامالملک)، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب (حنبلی)، زینالاخبار (گردیزی)، الفرق بین الفرق (بغدادی)، الفهرست (ابن ندیم) و نگارستان (قاضی احمد غفاری) که از منابع معتبر و دست اولِ همه پژوهشگران، در این زمینه محسوب میشوند، هیچ یک، حتی کوچکترین اشارهای به اینکه تبار بابک از ترکان بوده، نداشتهاند. مثلاً «ابن واضح یعقوبی» در کتاب «البُلدان» مینویسد: مردم شهرهای آذربایجان، مخلوطی هستند از عجم آذری و جاودانیه که مردم شهر بذ باشند که بابک در آنجا بود. (یعقوبی، ۱۳۵۶: ۴۷-۴۶)
نام بابك و تحريف آن به دست بيگانه پرستان
جالب آن كه بيگانهپرستان پانتركيست برای اثبات ادعای نادرست ترک بودن بابک حتی ايراني بودن نام بابك را نيز برنتافته و آن را تبديل به «بايبك» یا <<بای بیگ>>!! كردهاند.نخست این كه چنين نامي در هيچ متن و سند تاریخی عربی و غیر عربی ديده نشده است و دوم اين كه «باي» و «بك» هر دو از يك ريشه هستند به معنای آقای آقا!! و تاكنون ديده نشده است كه يك نام مركب از دو واژهي هممعني پياپي به کار روند. از سوي ديگر، واژگان «باي» و «بايرام» و «بك» همگي ريشهي سغدي-ايراني (يعني از گروه زبانهاي ايراني شرقي) دارند كه به زبانهاي آلتايي وارد گشته است. نام بابك به آشكارا ايراني است و نام بنيانگذار سلسلهي ساساني نيز بوده است. نام «بابك» همان معني پدر را ميدهد: (باب "پدر" + ـك "پسوند تحبيب")، نام((( بابک )))در گلستان سعدي و ويس و رامين و در شاهنامه (۵۰بار) آمده است ولي حتی يك بار نيز (((نام تحریف شده پان ترکیست ها))) در متون تركي و عربی ديده و يافته نشده است.
اين نام در گلستان سعدي و ويس و رامين و در شاهنامه (۵۰بار) آمده است ولي حتی يك بار نيز چنين نامي در متون تركي و عربی ديده و يافته نشده است.
برخی نمونه های کاربرد نام بابک در ادبیات کهن فارسی:
پسر گفتش اي بابك نامجوي يكي مشكلت ميبپرسم بگوي
(بوستان سعدي)
هر دو را در جهان عشق طلب پارسي باب دان و تازي اَب
(فرهنگ جهانگيري)
سديگر بپرسيدش افراسياب از ايران و از شهر و از مام و باب
(فردوسي)
چو بشنيد بابک زبان برگشاد ز يزدان نيکي دهش کرد ياد
(فردوسي)
وز باب و ز مام خويش بربودش تا زو بربود باب و مامش
(ناصر خسرو)
نبد دادگرتر ز نوشينروان که بادا هميشه روانش جوان
نه زو پرهنرتر به فرزانگي به تخت و بداد و به مردانگي
ورا موبدي بود بابک بنام هشيوار و دانادل و شادکام
(فردوسي)
بلعمي نيز در كتاب خود از اردشير ساساني اين گونه ياد مي كند :«اردشير بن پاپك» و طبري هم: «اردشير بن بابك».
«بابك» هنوز در لهجهي خراساني همان معني پدر را ميدهد و «باوك» نيز در گويشهاي ايراني ديگر(مانند فيلي) همين معني را ميدهد.
"بابك در شهري به نام بلالآباد به دنيا آمده است كه باز هم يك نام پارسي است. نام پدر بابك را مرداس (يك نام شاهنامهاي) ذكر كرده اند و نام مادرش را ماهرو. نام استاد بابك هم جاويدان پور شهرك است". مشاهده می شود كه هيچ كدام از اين نامها تركي نيستند. بديهي است اگر در آن دوران آذربايجان سرزميني تركنشين بود و مردماني تركزبان داشت، نامهاي جغرافيايي آن و نام مردمان آن نیز بايد تماما تركي ميشد، كه ميبينيم چنين نيست، و اين خود نكتهي ظريف ديگري است كه ايراني بودن زبان و تبار مردم آذربايجان و از جمله بابك خرمدين را اثبات و آشكار ميكند. در زمان قيام بابك هنوز نژاد آلتايي(اجداد 30 شاخه ترك امروزي) در آذربيجان (در آن زمان نيز به همين نام مشهور بوده) حضور نداشته اند و اولين حضور اقوام دورك (ترك امروزي) در آذربایجان به عنوان غلامان زر خريد به قرن 4 و 5 هجري باز می گردد.
توجه به اعترافات سران پان ترکیست نیز می تواند پیشینه تاریخی هویت آذربایجان تاریخی را بیش از پیش آشکار نماید. جواد هيأت می نویسد:
«اوغوزها {تركمانان} كه اجداد تركان آسياي صغير و آذربايجان و عراق و تركمن ها را تشكيل مي دهند از اقوام ترك هستند و قبل از آن كه اسلام بياورند در شمال تركستان زندگي مي كردند.
اوغوزهاي جديد اجداد ترك زبانان تركيه و آذربايجان و تراكمه را تشكيل مي دهند و از قرن ۱۳ به بعد٬ يعني بعد از مهاجرت به غرب و آميزش با ساير تركان (قبچاق٬ ايغور) و مغولها و اهالي محلي٬ لهجههاي تركي آناطولي و آذربايجاني و تركمني را به وجود آوردند (صفحهي ۱۰۱-۱۰۲). از قرن دهم ميلادي اوغوزهاي ناحيهي سيحون اسلام آوردند و از قرن يازدهم به طرف ايران و آسياي صغير سرايز شدند و از طرف مسلمانان به نام تركمن ناميده شدند به طوري كه بعد از دو قرن نام ترك و تركمن جاي اوغوز را گرفت. در سال ۱۰۳۵ ميلادي٬ قسمتي از اوغوزها به خراسان آمدند و بعد از جنگ و جدال بالاخره خراسان را از غزنويان گرفتند و دولت سلاجقه را تشكيل دادند (ص 81)
پس بنا به اعتراف اين نويسندهي پانتركیست، تا سدهي يازدهم ميلادي هيچ تركي پا به ايران نگذاشته بود و لذا امكان ندارد كه مردم آذربايجان از ابتداي آفرينش تركزبان بوده باشند (!)، بل كه تركها چندين سده پس از اسلام توانستند به آذربايجان رخنه كنند.
محمدزاده صديق نیز می نویسد:
«در گسترش اين مدنيت(اسلام) و فرهنگ عظيم الهي اقوام و قبايل تركزبان بي شك خدمات بي شائبه و صادقانه و افتخار آميزي دارند. تركان اسلام را مناسبترين دين و آيين نزديك به وجدان خود يافتند و قرنها دفاع از اسلام و گسترش ان را بر عهده گرفتند. سرتاسر تاريخ افتخار اميز تركان مسلمان مسلما عاري از شورش و يا مقاومت در برابر اسلام است. در ميان اين قوم عصيانهايي شبيه عصيانهاي روشن ميان ، ماه فريد ، المقنع ، خرميّه ، زواريه و غيره ديده نمي شود»
بنابراین اين نويسنده پانتركیست نيز خرميه را، كه پيشواي آن بابك بوده، ترك ندانسته است.
حدود جغرافيایي آذربایجان واقعی وتاریخي
"ابن خرداذبه" در کتاب المسالک و الممالک حدود آذربایجان و مسافت آبادي ها را از اردبيل تا شهر بذ (جايگاه بابک) چنين معلوم کرده است:
(از اردبيل تا خش (به ضم خا و سکون شين) هشت فرسنگ و از آن جا تا برزند شش فرسنگ (پس از اردبيل تا برزند چهارده فرسنگ راه بود)، برزند ويران بود و افشين آن را آباد کرد، از برزند تا سادراسپ که نخستين خندق افشين آن جا بود دو فرسنگ (پس از اردبيل تا سادراسپ شانزده فرهنگ بوده)، از آنجا تا زهرکش که خندق دوم افشين بود دو فرسنگ (پس از اردبيل هيجده فرسنگ فاصله داشته است)، از آن جا تا دوال رود که خندق سوم افشين بود دو فرسنگ (پس از اردبيل تا دوال رود بيست فرسنگ بوده است) و از آنجا تا شهر بذ شهر بابک يک فرسنگ. از اين قرار از اردبيل تا بذ، شهري که بابک در آن مينشسته، بيست و يک فرسنگ راه بود. (سعيد نفيسي٬ بابك دلاور آذربايجان، ص 33-32)
همهي اين نام هاي جغرافيايي ياد شده در اين شرح، واژگان ایرانی هستند: اردبيل٬ سادراسپ٬ دوالرود٬ بذ٬ برزند٬ خش و...
نکته جالب توجه برای ایرانیان میهن دوست و آذربایجانی های غیور این که ابنخردادبه، جغرافينگار سدهي سوم هجري، شهرهاي آذربايجان تاریخی را به دقت چنين برميشمارد: «مراغه، ميانج، اردبيل، ورثان، سيسر، برزه، سابرخاست، تبريز، مرند، خوي، كولسره، موقان، برزند، جنزه، شهر پرويز، جابروان، اروميه، سلماس، شيز، باجروان» (المسالك و الممالك، ص 120-119؛ همچنين: ابنفقيه، مختصر البلدان، ص 128؛ ابنحوقل، صورة الارض، ص100-81)
بنابراین در می یابیم تغییر نام اران و شروان تاریخی و شهرهای ایرانی باکو،گنجه ،شماخی و... به جمهوری آذربایجان کاملا نادرست و غیر تاریخی بوده و همانگونه که بزرگان ایران دوست همچون ملک الشعرای بهار و دهخدا در سال 1918میلادی پیش بینی کرده اند تنها برای هدف بلند مدت جدا کردن آذربایجان واقعی از ایران ابداع شده است.
ریشه و تبار مردم آذربایجان
مردم آذربایجان، همان گونه که نام سرزمینشان نشان می دهد، مردمانی هستند، ایرانی (آریایی). نام آذربایجان از "آتروپات" سردار هخامنشی که آذربایجان را از چنگال اسکندر رهاند و تا سالیان دراز، خود و خاندانش حاکم این سرزمین بودند، گرفته شده است. این سرزمین پیش از آتروپات، "ماد خُرد" (ماد کوچک) نامیده می شد.
استاد"ابراهیم پورداوود" در معنی "آتروپاتکان" می گوید:«نام آتروپات، نامی است که به گستردگی در ایران باستان به کار گرفته می شد، از دو بخش در آمیخته: آتر (آذر) و پات که اسم مفعول از مصدر پا که در اوستایی و پارسی باستان به معنی نگاه داشتن و پاس داشتن و پناه دادن، بسیار به کار رفته و همین واژه است که در پارسی، پاییدن شده است. جزء کان که در آتروپاتکان و آذرپادگان افزوده شده، همان است که در بسیاری از نام های دیگر سرزمین ایران هم دیده می شود. مانندِ گلپایگان (گلبادگان)».
آذربایجانیان، فرزندان مادان آریایی اند، همان قومی که کردان امروزی، بازماندگان ایشانند. زبان کهن آذربایجان، زبان "پهلوی آذری" بوده و بر پایه ی پژوهش های مورخان ایرانی و خارجی، زبان ترکی، دیرینگی چندانی در آذربایجان ندارد.
به گواهی تاریخ، ورود ترکان به آذربایجان، از زمان سلجوقیان آغاز شد. آنان که ایل های دامدار و کوچ نشین بودند، به هوسِ مراتع خُرّم و سرسبز آذربایجان به آن جا درآمدند.
پس از ترکان، نوبت به مغول ها رسید. آن ها که نزدیکیِ زبانی و نژادی با ترکان داشتند و همچنین برخی از لشگریان آن ها، ترک ها بودند، مراغه، سلطانیه و تبریز را به پایتختی برگزیدند و بومیان آذربایجان را به زیر سلطه خود درآوردند. در اثر ارتباط بومیان آذربایجان با حاکمان مهاجم، کم کم واژگان ترکی به گویش آذری راه یافت. همچنین گذشت زمان و قدرت گرفتن هر چه بیشتر مهاجمان و کوچ های پی در پی آنان به آذربایجان از یک سو و حاکمیت هزار ساله ی ترکان بر ایران از سوی دگر، باعث شد که با گذشت نزدیک به 700 سال از زمان سلجوقیان، زبان ترکی جای گویش پهلوی آذری را بگیرد. از میان رفتن گویش پهلوی آذری، نخست در بیرون از شهرها آغاز گردید، ولی کم کم به شهرهای بزرگ نیز رسید.
"زکریا بن محمد قزوینی" در کتاب "آثار البلاد" در سال 674 هجری در زیر عنوان تبریز، چنین نوشته است: «منجّمین گفته اند که تبریز را از ترکان آفتی نخواهد رسید، چه طالع آن شهر عقرب است و مریخ صاحب آن است و تاکنون حرف ایشان راست درآمده است، چه از جمیع بلاد آذربایجان هیچ شهری از دستبرد ترکان محفوظ نمانده است جز تبریز».
در کتاب "آذری، زبان باستان آذربایجان" زیر عنوان آذربایجان پس از مغولان آمده است: «پس از مغولان در ایران شورش بس سختی برخاست، زیرا چون ابوسعید در سال 735 درگذشت و او را جانشینی نبود، میان سران مغول، کشاکش افتاد که هر یکی مغول، پسری را به پادشاهی برداشتند و با هم به جنگ و کشاکش برخاستند و هنوز یک سال از مرگ ابوسعید نمی گذشت که سه پادشاهی بنیاد یافت و برافتاد و تا سالیانی این کشاکش و لشکرکشی پیش می رفت و ایرانیان که این زمان بسیار خوار و زبون می بودند زیر پا لگدمال شدند و چون آذربایجان تختگاه مغول بوده بیشتر این کشاکش ها و جنگ ها در آن جا رخ می داد و بیشتر زیان و آسیب به آن جا می رسید و مردم از پا افتاده نابود می شدند. در آن زمان ها بود که شهر تبریز گزند سختی دید. زیرا آذربایجان که در دست سلطان احمد ایلکانی می بود و او امیر ولی استر آبادی را به فرمانروایی تبریز گماشت. در سال 787 تقتمش خان پادشاه دشت قپچاق به دشمنی سلطان احمد، ناگهان پنجاه هزار سوار مغول بر سر شهر فرستاد که امیر ولی بگریخت و مردم بیش از یک هفته جنگ و ایستادگی نتوانستند و مغولان به شهر در آمده آن چه گزند و آسیب بوده دریغ نگفتند. پس از این گزندها نوبت تیمور و لشکرکشی های او رسید. در زمان او آذربایجان چندان آسیب ندید. لیکن چون دوره ی او به سر رسید، آذربایجان بار دیگر میدان کشاکش گردید، زیرا چنان که در تاریخ هاست، نخست خاندان قرا قویونلو با دسته های بس انبوهی از ترکان به آن جا درآمدند و بنیاد پادشاهی نهادند و همیشه در جنگ می بودند و پس از آن نوبت آق قویونلو رسید که هم چنان با ایل های انبوهی به این جا رسیدند و بنیاد پادشاهی نهادند و همیشه در جنگ و کشاکش می بودند و تا برخاستن شاه اسماعیل صفوی در سال 906 که هفتاد سال از تاریخ مرگ ابوسعید می گذشت آذربایجان همیشه میدان لشکرکشی ها و جنگ ها می بود و به گمان من باید انگیزه برافتادن زبان آذری را از شهرهای آذربایجان و رواج ترکی را در آن ها این پیشامدهای هفتاد ساله دانست، زیرا در این زمان است که از یک سو بومیان لگدمال و نابود شده اند و از سوی دگر ترکان به انبوهی بسیار رو به این جا آورده اند و بر شماره ایشان بسیار افزوده. در زمان های پیشین ترکان بیشتر در دیه ها می نشسته اند ولی این زمان چون فرمان روا می بودند شهرها را فراگرفته اند و زبانشان در آن جا رواج یافته است.»
موضوع از میان رفتن یک زبان و بازتولید آن در زبان تازه، بحثِ جدیدی نیست. در تاریخ از این دست بسیار بوده، نمونه ی آن از میان رفتن زبان های مردم مصر و شمال آفریقاست که جای خود را به زبان عربی داده اند و یا زبان های برخی از مردم آسیای میانه، ارّان (جمهوری آذربایجان)، آذربایجان و آسیای صغیر که در زبان ترکی حل شده اند.
در کتاب "تاریخ آذربایجان" چاپ باکو در این باره می خوانیم: «بسیاری از اقوام مشرق زمین در روزگار کنونی به زبانی که نیاکانشان گفت و گو می کردند، سخن نمی گویند. برای نمونه در آسیای میانه زبان های ایرانیِ خوارزمی، سُغدی، باختری و پارتی جای خود را به زبان ترکی داده اند، ولی نفوذ یک زبان به معنی تنگ کردن تمام میدان بر بومیان نیست. از این رو اقوام کنونی، فرزندان مستقیم نیاکان بومی سرزمین خود در روزگار گذشته اند. اینان تا روزگار ما ریشه های فرهنگی، تاریخی، قومی و نژادی خود را نگاه داشتنه اند».
جنبش خرمدینان
نارضايتي مردم ايران از حكومت امويان و عمال و واليان بيدادگر آن ، زمينه ساز شورش هاي بزرگي در سده هاي نخست هجري شد كه پس از روي كار آمدن خلافت نيمه ايراني عباسيان نيز دست كم در بخشي از ايران شامل مازندران ، ري ، آذربايجان ، اران و ارمنستان ، ادامه يافت . بزرگ ترين آن شورش ها كه بيش از بيست سال طول كشيد ، خيزش بابک ،سردار بزرگ و برخاسته از بين توده مردم بود . بابك در سال 200 هجري به نام خرم دينان در ادامه خيزش سهرك مزدكي به پا خاست ( زرين كوب 2536 / ص 4-193 ) ودر سال 220 هجري حيدربن كاووس مشهور به افشين ، اورا از راه نيرنگ دستگير كرد و به نزد معتصم ،خليفه وقت عباسي فرستاد . به نقل از طبري آمده است كه اورا در تاريخ پنجشنبه سوم صفر سال 223 در سامرا به طرز دلخراشي كشتند .( نفيسي 1348 / ص 141)
بابک مدتی پس از آن که به جانشینی جاویدان درآمد، یعنی در سال ۱۹۵ هجری خورشیدی، همزمان با خلافت مأمون خلیفه عباسی در شمال آرتاویل (اردبیل کنونی) علیه عباسیان قیام کرد. او با همسایگان ارمنی خود متحد گردید و توانست حمایت امپراتور بیزانس تئوفیلوس را به دست آورد. هدف نهایی بابک اتحاد مجدد ایران و رهایی ایران از قید خلفای عباسی بود. بابک پیرو آیینی بود که آمیختهای از آیین زرتشتی و مزدکی بود. او و پیروان او معتقد بودند که ابومسلم نمرده است و او منجی است که روزی دوباره بازخواهد گشت و عدالت را در جهان برقرار خواهد کرد. قیام بابک بیش از بیست سال طول کشید. 22 سال جنگ های نامنظم بابک علیه حکومت ستمگر عباسی موجب شد بنی عباس شش بار والی عرب آذربایجان را تغییر دهد. بابک زمانی شکست خورد که متحد پیشین او افشین به او خیانت کرد. با شکست بابک و دستگیری او بسیاری از خرمدینان به امپراتوری بیزانس پناهنده شدند و پیروان او بعدها در سایر مذاهب اسلامی حل گردیدند و میتوان گفت که قیام خرمدینان عملاً آخرین جنبش بزرگ و سازمان یافته احیای دینی ایران پیش از اسلام بود.
ویژگی های استراتژیک و نظامی دژ بذیا قلعه بابک
این دژ بر فراز قلهي كوهستاني، با كمابيش 2300 تا 2700 متر بلندا از سطح دريا قرار دارد و اطراف دژ را درههاي ژرفي با گودی 400 تا 600 متر فرا گرفته است و تنها از يك سو راهي باريك و سخت براي دسترسي به اين دژ وجود دارد.راه كليبر به دژ با اينكه از 3 كيلومتر تجاوز نميكند ولي بسيار دشوار است و به هنگام گذر، بايد از گردنهها و گذرهاي خطرناكي عبور كرد.
راه ورود به دژ گذري است از سنگهاي منظم طبيعي كه راه عبور يك نفر است، معبر در فاصلهي 200 متري دروازهي دژ و در برابر آن قرار دارد. دو برج در طرفين دروازه قرار دارد كه جايگاه دژبانان بود. يكي مخروطي و ديگري گرد از سنگهاي تراشيده با ملاط ساروج كه در بلندي آنها، دژبانان به تمام جوانب دژ اشراف دارند براي ورود به کاخ دژ از راهي باريك تا كمابيش يكصد متر بلندی از صخره بايد بالا رفت. در چهار سوي بنا، چهار برج ديدهباني به صورت نيمه استوانه ساخته شده است كه جايگاه دژبانان و ديدهبانان بود كه هر جنبندهاي را تا كيلومترها از فراز درهها و كوهپايهها زير نظر ميداشتند.
براي نفوذ به داخل، تنها راه ورود، دروازه اصلي است. و از كوهستان امكان وارد شدن به دژ وجود ندارد.با گذر از دروازهي ورودي و پشت سر گذاشتن بارو، جهت رسيدن به دژ اصلي، بايد از گذرگاهي باريك كه حدود 100 متر فراز را به همراه دارد گذشت، تا به داخل ورودي دژ رسيد. مسيري سخت كه از يك سو به دره است با جنگلهاي تنك و ژرفايي حدود 400 متر كه به تيغه و ديواره تا قعر دره ادامه دارد.پس از صعود، براي ورود به دژ اصلي از مدخلي ديگر با پلكانهايي نامنظم بايد گذشت. بناي دژ دو طبقه و و در پارهاي جاها سه طبقه ميباشد. در طرفين مدخل دو ستون مشخص است كه پس از تالار اصلي است كه 7 اتاق در اطراف آن قرار دارند كه به تالار مركزي راه دارند. در قسمت شرقي دژ تاسيسات مركبي از اطاق و آبانبارها ساخته شده است. محوطهي داخلي آن بهوسيلهي نوعي ساروج غير قابل نفوذ گرديده بود كه به هنگام زمستان از آب و برف پر ميشد و آب مورد نياز دژنشينان را تامين ميكرد.
در سمت شمال غربي دژ، پلههايي سرتاسري وجود دارد كه اكنون ويران شده است و بخشهايي از آن از خاك بيرون مانده است و تنها راه صعود به بخشهاي مرتفعتر بناست كه محوطه وسيعي است و احتمالا جايگاه سربازان بوده كه از آنجا به همه چيز و همهجا تسلط كامل داشتهاند. از همينجا بوده است كه بابك خرمدين آن دلاور بينظير به مدت 22 سال لشكريان سه خليفه ستمگر و انسانكش عرب، يعني هارونالرشيد، مامون و معتصم را معطل كرده و شكست داده بود.
اسارت وچگونگی مرگ دلخراش بابک
بابک خرمدین سرانجام به سبب خیانتی در بند شد. او را به بغداد برده و رختی تحقیر آمیز در برش کرده و بر پیل نشانده و در شهر بگردانیدند. امپراتوری عظیم عباسی که از شمال غربی آفریقا تا مرزهای غربی هند گسترده بود، سال های سال با بابک در ستیز بود و کاری از پیش نبرده بود. از این روی از دستگیری این پهلوان نامی که همچنان برآیین نیاکان خویش بود، در پوست خود نمی گنجیدند. «گویی بغداد نمی توانست باور کند پهلوان دلیری که سالها او را تهدید می کرد، اکنون در آنجا به اسارت به سر می برد»
همچنین بیشترِ تاریخنگاران به این نکته اشاره کردهاند که لشکریانِ خلیفه عرب برای سرکوبی جنبش بابک، ترکان بودند و معتصم در میان سرداران خود، به ترکان که همنژاد مادر وی بودند، بیش از عربها و ایرانیان بها میداد و برای از میان بردن جنبشهای ملی ایرانیان به کوچ گسترده ترکان از آسیای میانه، کمک فراوان کرد.
خلیفه برای خوار کردن بابک، فرمان داد، او را سوارِ فیل و برادرش «عبدالله» را سوار شتر کنند و در شهر بچرخانند. گویند: خلیفه دستور داد تا بابک را زنده، مُثله کنند.
بابک در هفتم ژانویه سال۸۳۸ میلادی برابر با ۶ صفر ۲۲۳ هجری قمری (۱۷ دی ۲۱۶ هجری خورشیدی)، بهدستور معتصم بالله کشتهشد. ابتدا دست و پای وی را بهتدریج قطع کردند.
...معتصم ، به دژخيم فرمان داد تا دو دست و پاي بابک را قطع نمايد و سپس او را گردن زند ( نهضت شعوبيه ، ص 302 و تاريخ ده هزارساله ايران ، جلد دوم ، ص 241) .
مطابق با تواريخ از جمله خواجه نظام الملک طوسی در کتاب سیاستنامه، بابک در حين اجراي سياست و قطع شدن اعضاي بدن بردباري بسيار پيشه نمود و نقل میکنند که در هنگامی که دست اول بابک را میبریدند بابک صورتش را با دست دیگرش به خون آلوده میکرد. خلیفه معتصم بالله پرسید: ای سگ! ای زندیق! این چه کار بود که تو کردی؟ بابک گفت: من روي خويشتن ازخون سرخ کردم تا چون خون از تنم بيرون شود ، نگويند که رويش از ترس زرد شد ( تاريخ ده هزارساله ايران ، جلد دوم ، ص241 و نهضت شعوبيه ، ص 302)
بدينسان بابک در دم مرگ شکنجه هاي طاقت فرسا را با نهايت شهامت متحمل گرديد و هيچ گونه سخني که نشانه عجز باشد بر زبان نياورد و با کردارو گفتار نيک خويش ، نام خود و ايران را در تاريخ جاودان و سربلند ساخت . چند تاريخ نويس كهن، واپسين سخن بابك خرمدين را هنگامی که دشنه در دنده های سینه اش فرو کردند، «آساني» ، «آسانيا» و «زهي آساني» و مانند آن گزارش دادهاند (جوامع الحكايات و لوامع الروايات)، كه اين نكته گوياي پايبندي وي تا واپسين دم به آرمانهايش و نيز گواهی بر گویش متداول پارسی آن روز است.
پس از این بود که جنازه مثله شده بابک را در شهر سامرا بر سر دار کشیدند و سرش را همراه عبدالله به بغداد فرستادند. «اسحاق بن ابراهیم» فرمانروای بغداد در موردِ برادرِ بابک همان کاری را کرد که خلیفه انجام داده بود.
بر طبق بعضی منابع سر او را بعداً برای نمایش در شهرهای دیگر و خراسان گرداندند. بابک در همان محلی به دار آویخته شد که سال بعد دیگر قیام کننده ضد عباسی، مازیار، شاهزاده مازندرانی بعد از هفت سال حکمروایی مستقل در مازندران و مبارزه پر شور با ستمگران عرب با خیانت برادرش کوهیار دستگیر و در سال 224 هجری قمری به دستور خلیفه عباسی به دار آویخته شد.
فراگير بودن و پراكندگي قيام خرمدينان در سرتاسر ایران و محدود نبودن به آذربایجان
مولف مجمل فصيحي آغاز بيرون آمدن خرمدينان را در سال ۱۶۲ مينويسد و ميگويد:
«ابتداي خروج خرمدينان در اصفهان و باطنيان با ايشان يكي شدند و از اين تاريخ تا سنه ثلماثه (۳۰۰) بسيار مردم به قتل آوردند»
كار خرم دينان چنان بالا مي گيرد كه نظام الملك در كتاب سياست نامه مي نويسد:
«چون سال دويست و هژده اندر آمد٬ ديگر باره خرم دينان اصفهان و پارس و آذربايگان و جمله كوهستان٬ خروج كردند...».
ابن اثير هم در تاييد گزارش نظام المك در كتاب اللباب في تهذيب الانساب مي نويسد: (ترجمه از عربي) «در ۲۱۸ بسياري از مردم جبال و همدان و اصفهان و ماسبذان (لرستان) و جز آن٬ دين خرمي را پذيرفتند و گرد آمدند. و در همدان لشكرگاه ساختند». بنابراين قيام بابك محدود به آذربايجان نبوده است.
ابن اسفنديار در تاريخ طبرستان مي گويد:
«مازيار بابک مزدکي و ديگر ذميان مجوس را عملها داد ...»
سپس درجاي ديگر ابن اسفنديار مي گويد:
«من (مازیار) و افشين خيدر بن کاوس و بابک هر سه از دير باز عهد و بيعت کرده ايم و قرار داده بر آن که دولت از عرب بازستانيم و ملک و جهانداري با خاندان کسرويان نقل کنيم» (نفيسي، ص 57).
ابوالفرج بن الجوزي در كتاب «نقد العلم و العلما اوتبليس ابليس» مي گويد:
«خرميان و خرم كلمه بيگانه است (يعني پارسي است) درباره چيزي گوارا و پسنديده كه آدمي بدان مي گرايد و مقصود ازين نام چيره شدن آدمي برهمهي لذتها ..و اين نام لقبي براي مزدكيان بود و ايشان اهل اباحت از مجوس بودند.»
ابن حزم مي گويد:
«والخرمية أصحاب بابك وهم فرقة من فرق المزدقية »
(خرميان ياران بابكاند و آن فرقهاي از فرقههاي مزدكيه است).
و در روضة الصفا نیز آمده است:
(آيين او (بابك) را خرم ديني است )(بلخي ، محمد بن خاوند شاه ؛ روضه الصفا ؛ تهذيب و تلخيص غباس زرياب ، تهران : اميرکبير ، چاپ دوم ، جلد اول ، 1375 ، ص463 و رضايي ، عبدالعظيم ؛ تاريخ ده هزارساله ايران ، تهران : اقبال ، چاپ دوازدهم ، جلد دوم ، 1379 ، ص 235 ) هرچند که از جزييات معتقداتاش آگاهي دقيقي در دست نيست، ولي آن چه مسلم است اين است که خرم دينان افکار مزدکي در سر داشتند و به پاکيزگي بسيار مقيد بودند و با مردمان به نيکي و نرمي رفتار مي داشتند (عبدالحسين زرينكوب: تاريخ ايران بعد از اسلام، انتشارات امير کبير، 1379، ص 459)؛ و به هرحال قيام بابک ( سرخ جامگان) بر ضد ظلم و جور اعراب و غلامان ترک نژادشان که با رفتارهاي نابه هنجار خود مردم را به ستوه آورده بودند در سال 201 هجري آغاز گرديد و بيش از بيست سال به طول انجاميد . ترکاني که کودکان را مي ربودند و وبه اصرار و التماس پدران و مادران توجهي نمي کردند (حسينعلي ممتحن: نهضت شعوبيه، انتشارات باورداران، 1368 ص 300)، و به روز روشن ، زنان را به عنف به محله هاي بدنام مي کشيدند (همان، ص300)
براي كسب اطلاع بيشتر به اين منبع مراجعه نماييد:
ریشه های تاریخی جنبشِ خُرّمدینان
جنبش خُرّمدینان در ایران، با نامِ «بابک خُرّمی» گره خورده است.
قیام خُرّمدینان، که به دلیل جامههای سرخی که به تن میکردند، سرخجامگان نیز نامیده میشدند، قیامی بود فراگیر که در سراسرِ ایرانزمین، از خراسان و گرگان و ری گرفته تا اصفهان و همدان و آذربایجان، علیه اشغالگرانِ عرب دنبال میشد.
پس از مرگ «جاویدان پور شهرک» (فرماندهِ خُرّمدینان آذربایجان) بابک، رهبری این جنبش را به دست گرفت و در سال ۲۰۰ هجری، علیه سلطه تازیان برخاست و «دژ بَذ» (جمهور) نزدیکِ «کلیبر» را به عنوانِ مرکزِ فرماندهی خود برگزید.
این جنبش، برای آزادسازی ایران از چنگ اشغالگران، توانست قشرهای مختلف اجتماعی را به گِرد خود جمع کند و بیش از ۲۰ سال در برابر سلطهگران بایستد و شش تن از سرداران برجسته را شکست دهد و خوابِ راحت را از چشمانِ خلفای عباسی بگیرد، تا اینکه «معتصم» خلیفه عباسی، از «افشین» خواست تا به جنگِ بابک رود. به نوشته «جریر طبری»: «معتصم چون در کارِ بابک، بیچاره شد، اختیار بر افشین افتاد.»
افشین که از شاهزادگانِ شهر «اشروسنه» (بین سیحون و سمرقند) بود، به جنگِ بابک رفت و توانست پس از سه سال نبردِ دشوار، در فاصله سالهای ۲۲۰ تا ۲۲۳ هجری با خُدعه و نیرنگ، خُرّمدینان را شکست دهد و بابک را اسیر کند.
پس از دستگیری و کشتن بابک، جنبش خُرّمدینان، خاموش نشد. آنان در گوشه و کنار ایران و حتی در بیزانس (قسطنطنیه) به مبارزه خود بر ضد خلفای عرب ادامه دادند.
درباره باور خُرّمدینان که متأثر از اندیشههای «مزدک» بود، سخن، بسیار گفته شده است، اما آنچه از نام خُرّمدینی برمی آید، بیانگرِ باوری است که پیوستگیِ عمیقی با اندیشههای زرتشت دارد و در پی شادی و خُرّمی انسان است و بر این ایده است که آدمی، آفریدهی خداست و در این جهان باید به شادی زندگی کند و گریه و زاری امری نکوهیده است.
«دکتر علی میرفطروس» در کتاب «جنبش سرخجامگان» که به بررسی تأثیر آیینها و باورهای میترایی بر عقاید خُرّمدینان پرداخته است، چنین نوشته: «از نظر فلسفی، خُرّمدینان نیز – مانند مزدکیان – به پیکار روشنایی و تاریکی (یا اهورامزدا و اهریمن) اعتقاد داشتند. اما بر خلاف تعالیم مزدک، خُرّمدینان (به رهبری بابک) معتقد بودند که نور بر ظلمت نه بهطور تصادفی، بلکه با اراده و اختیار انسان، پیروز میشود. با چنین درکی، جهانبینی مزدکیان جدید (خُرّمدینان) دچار تحول شد که بر اساس آن، فلسفه خُرّمدینان نه یک فلسفه تأمل و تحمل، بلکه به فلسفهای برای تحرک و پیکار بَدَل گردید. از این زمان است که پرچم و جامه سرخ، نشان رسمی خُرّمدینان شد.
قیام بابک یکی از چند شورشی بود که بعد از کشته شدن ابومسلم خراسانی به دست منصور دوانیقی شروع شد. غیر از بابک، سنباد و مقنع هم رهبران قیام هایی شبیه بابک بودند در خراسان و ورارودو هردو هم بعد از مدتها مقاومت مجبور شدند یا تسلیم عباسی ها شوند یا خودشان را بکشند. وجه مشترک همه این قیام ها، شخصیت ابومسلم بود که بی اغراق به درجه تقدس هم رسیده بود و مرگش دستاویزی شده بود برای انتقام و شورش.اما گذشته فکری همه اینها، شورش مزدکی در اواخر دوره ساسانی بود.
به هر حال، نهضت مزدکی به صورت های مختلفی زیر حکومت اسلام به زندگی خود ادامه می داد و در بین طبقات پایین جامعه ایران رشد می کرد. به نظر می آید که این طرز فکر در بین سربازان ابومسلم که از خراسان و شرق می آمدند و در به خلافت رساندن السفاح، اولین خلیفه عباسی، شرکت داشتند، عمومیت تامی داشته باشد. همین سربازها و فرماندهانشان نظیر سنباد هستند که بعد از قتل ابومسلم، دست به قیام می زنند و ابومسلم را شخصیتی مقدس اعلام می کنند.
در این بین، بابک و اطرافیانش که به طور واضحی یک فرقه مزدکی بودند (ابن ندیم و ابوحنیفه دینوری کاملا" به این موضوع اشاره می کنند)، در پیامد همین قیام های خونخواهی ، ابومسلم به قلعه ای در آذربایجان پناهنده می شود و برعلیه عباسیان می جنگد. در هیچ مرحله ای از این قیام هم صحبتی از جنگ ملت ایرانی یا فارس یا ترک یا آذربایجانی بر علیه یکدیگر نبوده و قیامی بوده برعلیه حکومتی که زورگو و غیر عادل و ستمگر شناخته می شده و البته سرشکستگی و زیردست شدن ایرانیان به لحاظ سیاسی و حقوقی نیز بر دامنه هیجانات سربازان و هواداران این قیام می افزاید و شاید حتی عامل اصلی این قیام نیز بازپس گیری غرور امپراطوری ایرانیان باشد. پیروان بابک هم از ملیت یا قومیت خاصی نبودند و از همه جا آمده بودند. حتی در آن زمان، یکی از پشتیبانان بابک سلسله «مسافریه» (فرزندان محمد بن مسافر) بوده که اصلا" اهل مازندران بودند و در آن زمان منطقه شمال آذربایجان را تحت حکومت خود داشتند.
نظیر قیام بابک هم در طول تاریخ قرون میانه اسلامی زیاد اتفاق افتاده، از مقاومت اسپهبدان تبرستان تا قیام حسن صباح و اسماعیلیان الموت، و در هیچ کدام از این موارد هم مساله قومی ، دست کم در چارچوب مرزهای داخلی ایران مطرح نبوده است.
پایان سخن این که؛
1- بنابر نوشته های تاریخ نگاران متعصب عربی بابک فرزند یک روغن فروش بود و چون عرب نبود لایق شغلی بالاتر از چوبانی نبود. این چوپان به طور تصادفی با شخصی به نام جاویدان آشنا شده ، بعد از مرگ او با بیوه اش ازدواج می کند. به این ترتیب بابک سرکرده طغیانگران شده، بی دینان و شرابخواران را دور خود جمع نموده و برای از بین بردن دین اسلام دست به قیام می زند. تقريبا" در تمام اسناد تاريخي عربی، نام بابك باتهمت و افترا وناسزا آمده است. همه جا كوشيدهاند تا با نسبت دادن تماماعمال زشت و ناپسند انساني به او وخانوادهاش، چهره وي را نفرتانگيزجلوه دهند.متاسقانه تاریخ نویسان گذشته ما نیز نوشته های تاریخ نویسان عربی را تکرار کرده و هرگز به این نکته توجه نکرده اند که هیچ کس دشمن خود را آن طور که هست معرفی نکرده و هرگز حقیقت را در باره او نخواهد گفت و یا از او تعریف و تمجید نخواهد کرد. تحقیقاتی که در سال های اخیر صورت گرفته نشان می دهد آنچه که اعراب درباره بابک نوشته اند به هیچ وجه درست نبوده است. در نتيجه این پژوهش ها ی علمي نادرستي آن داوري هاي غرض آلود آشكار گرديده است تا جايي كه گفتهاند: "بابك را بايد برترين مبارز اين سرزمين دانست."
در پاسخ عده اي که در توجیه مخالفت با بابک و قیام ایرانی او ادعا مي کنند بابک و سپاهيان او با اسلام و مسلمانان مي جنگيده و در مقابل اسلام صف آرايي کرده اند بايد یادآور شدکه مردم آذربايجان در زمان خليفه ي دوم « عمر ابن خطاب» اسلام را پذيرفته بودند و علاوه بر این بابک با خلفای ستمگری جنگیده که امامان مظلوم شیعه را به شهادت رسانده اند. امام هفتم شيعيان امام موسي کاظم (ع) توسط هارون خليفه ي عباسي محبوس و سپس شهيد شد و نيز فرزند آن حضرت امام رضا (ع) توسط فرزند هارون عباسي يعني مأمون مسموم و شهيد گرديد، همچنين امام محمدتقي (ع) که توسط المعتصم بالله مسموم و به شهادت رسيد .بنابراین ایرانیانی که با این خلفای ستمگر ضد ایرانی و ضد شیعه مبارزه کرده اند نباید نکوهش شوند.
بابک و بابکيان به هر عقیده ای که بوده باشند با منافقين و با دشمنان امامان معصوم شيعه جنگيده-اند. و اگر مرامشان دفاع از اسلام و امامان شيعه نبوده باشد، دفاع از حقوق اوليه و نواميس ملي و خانوادگي مسلمانان بوده است و اگر نگوييم، در کنار ائمه معصومين با خلفاي منافق عباسي مبارزه مي کردند، مي توانيم بگوييم که امامان و سرخ جامگان هر دو طرف مقابل خليفه بوده و هر دو مظلوم يک دستگاه حکومتي واقع شده بودند. در نتيجه مبارزات بابک و سرخ جامگان نه تنها مبارزه با اسلام نبود، بلکه خواه- ناخواه خدمت به اسلام واقعي و عدالت بود. اگر ائمه با کلام گهربار و آگاهي دادن به مردم ماهيت دستگاه خلافت را بر ملا مي کردند، سرخ-جامگان نيز با همان دستگاه خلافت به مبارزة مسلحانه مي پرداختند. در نتيجه خلفاي عباسي امامان شيعه و مبارزان آذربايجان را مانع رسيدن به مقاصد شوم خود مي دانسته، با هر دو دشمني مي ورزيدند.
2- بررسی رفتار و کردار دشمنان داخلی و همسایگان بد اندیش شمال غربی ایران زمین به بهانه بزرگداشت بابک و سایر مناسبت ها ،برای ایرانیان نژاده و آذربایجانی های غیور به ویژه فرزندان خلف ستارخان و باقر خان و شهیدان باکری و.. که جان پاک خود را نثار میهن عزیزمان ایران نموده اند این هشدار را به همراه دارد که ضد ایرانیان با حمایت های پشت پرده همسایگان توسعه طلب ،تنوع زبانی موجود در ایران و زبان زیبای آذری یا ترکی آذری را دستاویز قرار داده اند تا همانند تنازعات قومی نژادی در بالکان و یوگوسلاوی و همین طور در قفقاز ،با بهره گیری از تفاوت های زبانی موجود در ایران آن را به اختلاف نژادی ترک زبانان با دیگر مردم ایران تفسیر کنند و از این طریق به اختلافات قومی و مالکیت سرزمینی در ایران دامن بزنند و ملت یکپارچه ایران را که هزاران سال با وجود تفاوت ها و تنوع زبانی،قومی ،مذهبی با اتحادی بی نظیر در کنار هم زیسته اند را از درون متلاشی نمایند.
بی تردید این مساله در بلند مدت از هم پاشیدگی سرزمینی ایران زمین را هدف گرفته است تا همان نقشه های شومی که برنارد لوییس ،رالف پیترز و دیگر دشمنان ایران برای تجزیه آذربایجان، کردستان،خوزستان و بلوچستان در سر پرورانده اند به عمل بیانجامد.
فراموش نکنیم که قفقاز به عنوان یکی از پر تنوع ترین مناطق مسکونی دنیا با ترکیبی از اقوام آذری،تالشی،لزگی،ارمنی،آوا ر،گرجی،اوستیایی،کرد،چچنی و... تا هنگام جدایی از ایران در سال 1813 میلادی همواره در کنار سایر اقوام پرشمار ایران زمین با صلح و یکپارچگی همزیستی مسالمت آمیزی داشته اند ولی پس از اشغال 17 شهر قفقازی ایران توسط روسیه ،سیاست ایران گریزی روسیه برای مردم این منطقه،تاریخ سازی دروغین را سبب گردید به نحوی که بعد ها دولت شوروی جهت گسست پیوستگی های تاریخی این مردم با میهن اصلیشان ایران از این راه ملت سازی ،مرز بندی قومی زبانی و تشکیل جمهوری ها و مناطق خودمختار مختلف در این منطقه را به انجام رساند.
این سیاست علاوه بر بیگانه ساختن و دور کردن مردم این مناطق از اصالت ایرانیشان بستری شد برای پیگیری سیاست های توسعه طلبانه پتر کبیر برای تصرف هر چه بیشتر سرزمین های ایرانی به ویژه آذربایجان تاریخی و نزدیکی هرچه بیشتر به آب های گرم خلیج فارس.
پس از اجرای سیاست استالینیستی جدا سازی زبانی قومی منطقه قفقاز بود که دشمنی ها و جنگ های خانمان سوز و جنایت های بی شماری را بر پایه نژادپرستی وتعصبات کور و توسعه ارضی در میان هم میهنان دیروز و ملت های مستقل از هم امروز در تاریخ معاصر شمال ارس مشاهده می کنیم که مناقشه بر سر ناگورنو قره باغ و زنده پوست کندن انسان ها وقتل عام زنان و کودکان بی گناه در سومقاییت و ...تنها بخشی از پیامد های این سیاست های مرز بندی نژادی وجدا سازی و تبلیغات تنفر پراکنی قومی بوده است.
بنابراین تحرکات و اقدامات بی پروای جدایی طلبان ضد وحدت ملی زنگ خطری جدی است که هوشیاری مسوولان و نیز ملت واحد و یکپارچه ایران به ویژه مردم باشرف و میهن پرست آذربایجان واقعی یعنی تبریز و اردبیل و ارومیه قهرمان را می طلبد چرا که ملت هوشیار ایران اجازه نخواهند داد که بعد از جدایی نافرجام 17 شهر قفقاز و فراموشی تعمدی دولت و مردم آن سامان از تعلق تاریخی اران و شروان به ایران ،این بار آذربایجان عزیز وتاج سر ایران زمین با دسیسه های نوادگان چنگیز و تیمور از ایران جدا شود.
در همین راستا سران اران و شروان تاریخی در سال 1918میلادی نام آذربایجان قهرمان ایران زمین را بر روی کشور خود گذاشتند این در حالی بود که هیچ گاه در طول تاریخ شمال ارس با نام آذربایجان شناخته نشده است.
این گونه بودکه بزرگان میهن دوست ایرانی در سال های 1918 تا 1920 و هنگام این تغییر نام غیر واقعی ، پیش بینی می کردند دشمنان آن سوی ارس هدف بلند مدت چشمداشت به خاک آذربایجان واقعی به مرکزیت تبریز را در سر می پروراندند ، و بر اساس همین پیشبینی صحیح هم اکنون می بینیم دشمنان یکپارچگی ایران زمین با دامن زدن به تفاوت های زبانی موجود(و نه اختلاف نژادی،خونی،فرهنگی و تاریخی مردم آذربایجان با سایر مردم ایران) برای هدف توسعه طلبی ارضی واژه آذربایجان جنوبی را ابداع نموده اند .
بر اساس همین سیاست های ایران ستیزانه و جعل تاریخ توسط دولت باکو بوده است که نظامی گنجوی شاعر نامدار ایرانی و یکی از ارکان شعر فارسی که در گنجه در آن سوی ارس می زیسته به عنوان شاعری ترک تبار و ضد ایرانی معرفی وبه مصادره دولت باکو درآمده، این در حالی است که بر اساس شعری که خود نظامی گفته او در شهر تفرش و روستای (تا) متولد شدهاست .این بیت از اشعار خود نظامی در اقبالنامه میباشد:
به تفرش دهی هست «تا» نامِ او نظامی از آنجا شده نامجو
تفرشی بودن نظامی با شعری از شیخ بهایی نیز قطعی شده است. آنجا که شیخ بهایی دربارهٔ نظامی میگوید:
ز اهل تفرش است آن گوهر پاک ولی در گنجه چون گنج است در خاک
لازم به ذکر است که نام پدرش یوسف ، زادهٔ تفرش و مادرش نیز با نام رییسه ،یک کرد ایرانی بود. همچنین جدش «ذکی» و جد اعلایش «موید» را نیزاهل تفرش (در استان مرکزی ایران) خوانده اند.
با این حال بر خلاف تبلیغات دشمنان ایران زمین نظامی گنجوی به میهن خود ایران عشق می ورزید که که این مهر فزاینده به مام میهن در این ابیات سروده شده در هفت پیکر نظامی نمایان است:
همه عالم تن است و ایران دل نیست گوینده زین قیاس خجل
چون که ایران دل زمین باشد دل ز تن به بود یقین باشد
میانگیز فتنه میافروز کین خرابی میاور در ایران زمین
تو را ملکی آسوده بی داغ و رنج مکن ناسپاسی در آن مال و گنج
بنابراین آذربایجانی های غیرتمند و همه ملت ایران بهتر است با به کارگیری نام ایران شمالی برای سرزمین های اشغال شده ایران،به مردم شمال ارس یاد آوری نمایند اگر دولت شوروی با جعل تاریخ ،فرهنگ و گذشته پیوستگیتان به ملت ایران را از یاد شما زدوده است ،ملت ایران هیچگاه جدایی ظالمانه 17 شهر قفقاز از ایران را از یاد نبرده و اگر با توجه به فروپاشی شوروی و پایان قرارداد های ننگین گلستان و ترکمانچای مجددا اتحادی بخواهد صورت پذیرد این دولت باکو است که باید رسما شرایط بازگشت شمال ارس به خاک ایران عزیز و نه فقط آذربایجان بزرگ را فراهم آورد چرا که ایران بدون آذربایجان بی معنا است .
3-احترام به آداب و رسوم و زبان و لهجه اقوام گوناگون موجود در ایران همواره در طول تاریخ ایران زمین وجود داشته است و هم اکنون نیز باید ادامه یابد ولی این امر نافی احترام به جایگاه زبان ملی ایرانی نمی باشد و نباید اجازه داده شود به بهانه حفظ زبان های گوناگون کشور ،زبان ملی فارسی به عنوان زبان اتحاد ملت یک پارچه ایران مورد حرمت شکنی عده ای نا آگاه قرار گیرد.
بر اساس مستندات تاریخی در این نکته که بابک یک سردار سلحشور بزرگ ایرانی بوده است هیچ شکی وجود ندارد و زبان گفتاری این بزرگ مرد تاریخ ایران در 1200سال پیش هرچه بوده باشد بر هویت آذربایجانی و ملیت ایرانی او خدشه ای وارد نمی کند زیرا بابک فردی بود که با یاری بسیاری از ایرانیان از اقوام مختلف و با مذاهب گوناگون برای اعتلای ایران و احیای استقلال آن از یوغ حاکمان ستم پیشه قیام کرد.
با ژرف نگری در متون تاریخی در می یابیم که قیام بابک هیچ گاه صورت قومی نداشته اهمیت این قیام صورت ملی آن است . به هر روی خوب می دانیم که آذری ،مازندرانی،خراسانی،اصفهان ی ، کرد ، بلوچ ، یزدی،شیرازی، لر ، ترکمن ، ارمنی و ... از هزاران سال در کنار هم و با نام کلی ایرانی شناخته می شوند و با وام یکدیگر تمدن بزرگ ایرانی را تشکیل داده اند و در این میان هیچ اختلافی نیز بین قومیت های داخلی نبوده و نیست مگر با تحریکات دول بی مایه ی اطراف که تا چندی پیش خود بخشی از جامعه ایرانی را تشکیل می دادند.
در پایان باید یادآور شد بابك اعم از اين كه در بذ ، ارشق و حتي كليبر متولد شده باشد ، آذربايجاني و ايراني بوده است ودر اين كه بابك اهل آذربايجان و نقطه اي از استان اردبيل كنوني بوده ، هيچ ترديدي وجود ندارد و مردم نژاده و رادمردان شجاع آذربايجان تاریخی نيز بايد به داشتن چنین قهرماني برخود ببالند و بدانند که بابک نه تنها متعلق به آذربایجان قهرمان بلکه مایه افتخار ملی همه ملت ((( ایران است.))).
منبع
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)