زمانه چرخید و خورشید پریکلس غروب کرد

۲۶- خیال پردازانی که از شرارتهای زمان ما خسته شده اند همواره آرزو کرده اند که ای کاش به روزگار برجسته و متعالی پریکلس می رفتند. اما اگر ایشان به آن آتن می رفتند خویشتن را در محیطی بسیار نزدیک به محیط قهوه خانه و در محیط غیبت روزنامه ای می بافتند که در آن همان تهمتهای زشت و «میهن پرستی » افراطی و سفلگی عمومی فرمانروا است . چون خاطره ی پلاته و سالامین فراموش شد و به ساختمانهای نوبنیاد خو کردند، پریکلس و عظمت آتن در نظر مردم عادی بسیار زننده و ناخوش آیند نمودار شد . هرگز او را تبعید نکردند. زیرا که رفتار پرشکیبایی و آرام که نسبت به مردم عادی داشت او را از این امر برکنار می داشت . اما مردم با گستاخی و دلیری به او می تاختند. وی در تنگدستی زیست و در تهیدستی درگذشت و شاید او از همه ی شیادان راستکارتر بود. با اینهمه از اتهامات سخت رهایی نداشت ، دشمنانش به راههای گوناگون در پی آزار او بودند و دست به کار نابودساختن دوستانش زدند .

۲ تعصب دینی و اتهامات اخلاقی سلاح طبیعی مردم حسود نسبت به پیشوایان است . دامون دوست پریکلس را با رأی عمومی تبعید کردند. فیدیاس را به بی دینی متهم ساختند که بر روی سپر مجسمه ی بزرگ بانو خدای آتن که پیکار میان یونانیان و آمازونیها را پرداخته بود صورتی از پریکلس و خودش کشیده بود. فیدیاس در زندان مرد. انکساغورس که بیگانه ای بود و پریکلس او را در آتن پذیره شده بود (به هنگامی که بسیاری مردم درستکار آماده بودند که کاملاً به پرسشهای معقول پاسخ گویند) سخنان بسیار شگفتی درباره ی خورشید و ستارگان می گفت و به کنایه و استعاره و ابهام می رساند که خدایان نیستند، بلکه یک روان زنده (nous) هست . ( Anaxagoras یا Anaxagore از فیلسوفان طبیعی و اولیه ی یونان است ، وی می گفت که ماه از معبد دلفی بزرگتر است . به همین جهت و به سبب گفته هایی از این گونه او را در فشار گذاشتند.م .) کمدی نگاران ناگهان دریافتند که احساسات دینی ژرفی دارند که سخت به هیجان می آید. انکساغورس از تهدیدها و دنبال کردنها گریخت . آن گاه نوبت به اسپازی رسید که رأی دادند که تبعید شود. پریکلس که گرفتار تناقضی شگفت شده بود، بر سر برگزیدن زنی که روان و هسته ی زندگی او بود و شهر ناحق شناسی که او خود آن را نجات داده بود و از آن دفاع کرده و زیباترین و فراموش ناشدنی ترین شهر جهان ساخته بود، برخاست تا از اسپازی دفاع کند. دچار هیجان ناشی از بشر دوستی شد و به هنگام سخن گفتن گریست . سرشک او اسپازی را اندک زمانی نجات بخشید .