صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 25

موضوع: ریشه تاریخی نام های پارسی

  1. #11
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    اسفنديار

    پور گشتاسب شاه ايران و کتايون دختر قيصر روم است. در اوستا Spentō- dāta، کلمه مرکب از سپنته به معني مقدس و جزء دوم از مصدرdā به معني آفريدن و دادن است در پهلوي نيز به شکل Sepandyāt آمده است. (رستگار فسايي،1388،ص 73)

    اين کلمه در اوستا مکرر استفاده شده است؛ در فروردين يشت و در ويسپرد با همين معني، همچنين سپنتودات اسم کوهي که در زامياد يشت آمده است. اين نامِ يکي از ناموران ايران و در داستان ملي ما داراي مقام بلندي است. در بندهش نيز هنگامي که از سلسله ي کيانيان سخن گفته مي شود اسفنديار و پشوتن از پسران گشتاسب هستند.(پورداود،1377،ص87)

    استاد پورداود معتقدند اين نام به غلط در فارسي اسفنديار خوانده شده، بايستي سپنداد باشد. از شاهنامه گذشته در بسياري از نوشته هاي ديگر اسفنداد و سپنديات ياد شده، در پهلوي هم سپنددات آمده است. (پورداود ،1380،ص 312)

    در يادگار زرير داستان نبرد او با ارجاسب آمده است، همچنين در شاهنامه، و آن از اين قرار بوده است که:

    اسفنديار هنوز خردسال بود که لقب جهان پهلواني يافت. براي جنگ با ارجاسب، گشتاسب با پنجاه هزار سرباز او را به فرماندهي يک سوي سپاه ايران گماشت. پس از کشته شدن زرير، گشتاسب با سوگندان سخت با اسفنديار پيمان بست که بعد از پيروزي پادشاهي ايران را به وي خواهد داد.

    پس از پيروزي او بر سپاه ارجاسب و فراري دادن او، گشتاسب دختر خود هماي را به کشنده ي بيدرفش که همانا اسفنديار بود به زني داد. شاهان بسياري به نيروي اسفنديار، باجگزار گشتاسب شدند. او هم درفش و گنج و سپاه و سپهداري ايران را به او داد. اما افزود که حالا زمان گسترش دين بهي است. او اطاعت پدر کرد و روم، هندوستان، هند و يمن را به دين بهي درآورد. اما طولي نکشيد که در دام حيله ي حسودان گرفتار شد و پدر کينه ي او به دل گرفت و او را در دژگنبدان اسير کرد.

    هنگامي که تورانيان لهراسب را کشتند و گشتاسب را در حصار گرفتند با رايزني جاماسب، اسفنديار آزاد شد و پدر دوباره قول تاج و تخت داد. اما اسفنديار فقط به خاطر فرشيدورد و نجات دين بهي، ارجاسب را شکست داد و هنگامي که متوجه شد خواهرانش در بند هستند، اگر چه از بي وفايي آنها دلگير بود اما براي نجاتشان به سمت روئين دژ رفت و همان هفت خوان دشوار را از سر گذراند و ارجاسب را کشت و تورانيان را تارومار کرد و خواهرانش را نجات داد.

    پس گشتاسب به پيشواز او آمد و بزرگان را به درگاه فرا خواند. اسفنديار از دلاوري هايش گفت و از پدر تاج و تخت را که قول داده بود، خواهان شد. اما او از اسفنديار خواست به سيستان برود و رستم را دست بسته بياورد .اگر چه خود راضي نبود ولي با بهمن، پسرش لشگرکشي کرد. رستم که مي دانست با حريف قدرتمندي روبه رو است و اسفنديار روئين تن است، دست به دامان زال شد وآن ها نیز از سيمرغ چاره ي کار خواستند. سيمرغ زخم هاي تن رستم را درمان کرد و او را از نبرد با اسفنديار بر حذر داشت و به او گفت هر کس که اسفنديار روئين تن را بکشد، روزگار او را آزار خواهد داد و سرانجامش نيز شوم خواهد بود. اما رستم پافشاري کرد و سيمرغ او را به کنار دريا برد، درخت گزي به او نشان داد تا با آن تير بسازد و چشمان اسفنديار را نشانه بگيرد. رستم نيز چنين کرد. وقتي خبر مرگ اسفنديار به گشتاسب رسيد به سوگ نشست اما همه او را سرزنش کردند زیرا دلیل مرگ جهان پهلوان را زیاده خواهی و حرص به تاج و تخت گشتاسب می دانستند. ايرانيان سالي بر مرگ آن دلاور بي نظير به سوگ نشستند. (رستگار فسايي،همان،ص84-73)

    از القاب او مي توان؛ اژدهاکش، تهمتن، جهاندار روئين تن، جهان جوي، شاه جوان، يل نيکنام، گَو نيک بخت، شاه برترمنش، دارنده ي فّر کيخسروي، شير مرد، کي رهنماي و ... را نام برد.
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  2. #12
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    رودابه

    دختر مهراب، شاه کابل و سيندخت، رودابهRūdābe(h) مي باشد که ثعالبي آن را «روذاوذ»آورده است. به نظر نلدکه از نام هاي اصيل ايراني است که در پهلوي Rūtābak بوده است. در مورد معني اين نام برخي آن را فرزند تابان يا داراي رشد و نمو معني کرده اند = (رود به معني فرزند و رشد و رويندگي + آب به معني تابش و جلوه ) و برخي نيز معني آن را «روي تابنده» گفته اند.

    همچنين نلدکه معتقد است که فردوسي براي آن که رودابه آسان تر از روذابک بوده آن را به کار برده است و اين را دليلي بر تغيير نام در شاهنامه مي داند.(همو،همان،ص460)

    در اوستا نامي از رودابه برده نشده است اما در فروردين يشت در فقرات 97 و 126 چند تن نامشان ذکر شده که به فروهرشان درود فرستاده شده است که يکي از آن ها سيندخت، زن مهراب، مادر رودابه است.(پورداود ،1380،ص305)

    چون زال به کابلستان رفت يکي از همراهانش به او گفت که مهراب دختري زيبا دارد و از او بسيار تعريف کرد. زال با شنيدن اين وصف، ناديده به رودابه دل بست و پيوسته در انديشه ي او بود و از سوي ديگر مهراب نيز براي زن و فرزند خويش زال را چنين وصف کرد: «قسم به خدا که تا به حال جواني بدين زيبايي و سلحشوري و بزرگي و نجيبي و باهوشي و مهرباني و پاکي نديده ام ولي در عين درخشش شباب، موهايش سپيد است.»

    رودابه نيز با شنيدن سخنان پدر دلش پر از مهر زال گشت. آن گاه با تدبير، پرستاران و کنيزان خود را به زال نزديک کرد و از او خواست که به خانه ي زرنگار که با چهره ي بزرگان نگارگري شده بود بيايد. زال نيز پذيرفت. هنگامي که بدان جا رفت و او را از پايين ديوارهاي کاخ ديد او را بسيار ستود و با هم در خانه ي زرنگار شب را سپري کردند و پيمان بستند که بي پروا از دشواري ها و مخالفت ها ازدواج کنند و در کنار هم بمانند.

    آن گاه زال اجازه ي سام و منوچهر شاه را خواست. بعد از مخالفت هايي با رايزني ستاره شناسان بزرگان با اين ازدواج موافقت شد. از پيوند زال و رودابه ي زيبا چهره روزگاري نگذشته بود که رودابه باردار شد. به هنگام زادن به تدبير سيمرغ، به دليل بزرگ بودن نوزاد، پهلوي او را شکافتند و رستم پا به گيتي نهاد. از چگونگي مرگ رودابه در شاهنامه سخن نرفته است. (رستگار فسايي،همان،ص463-459)

    اوصاف رودابه در شاهنامه: افسر بانوان جهان، ماه کابلستان، دخت خورشيد روي، سرو روان، ماه دلشده، مادر نيکخو، گوهر نابسود، خورشيد شرق، آفتاب، رودابه ي پر هنر و...


    نویسنده : فروغ شمسیان
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  3. #13
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    منوچهر

    منوچهر از خاندان ایرج یکی از پادشاهان پیشدادی است. خاندان وی به ائیریاوَ (Airyāva ) یعنی یاری کننده ی ایرانیان در اوستا یکبار آمده است.
    منوش چیثرَ Manūščiθraدر اوستا یعنی از نژاد و پشت منوش که یکی از ناموران قدیم بوده است. در بندهشن آمده است که مانوش از سلسله نسب لهراسب پادشاه کیانی شمرده شده، همچنین نام کوهی است که منوچهر در بالای آن تولد یافته است.(پورداود،1377،ج2،ص 50)
    برخی معنی این نام را بدین سان توجیه کرده اند که جزء اول منو: مینو= روح+ چهر=سرشت. یعنی روحانی سرشت.(رستگار فسایی،1388 ،ص 1006)
    نام منوچهر و خاندانش تنها یکبار درفروردین یشت آمده است:"... فروهر پاک دین منوچهر از خاندان ایرج را می ستاییم."(پورداود،همان،ص 103)
    داستان این پادشاه پیشدادی بسیار معروف است. شاهنامه و کلیه ی کتب تواریخ مفصلاً آن را ذکر می کنند.و از این قرار است که: فریدون ممالک خود را در میان سه پسرش سلم،تور و ایرج تقسیم کرد. سلم و تور به برادر کوچکتر خود که در ایران شهریاری می کرد رشک برده، او را کشتند. نام آن دختر ماه آفرید بود که از او دختری زاده شد که فریدون او را پس از بلوغ به برادرزاده ی خویش پشنگ داد. از آنان منوچهر به وجود آمد که صد و بیست سال پادشاهی نمود و کین جدش ایرج را خواست و سلم و تور را کشت. .(همو،همان،ص 51)
    در شاهنامه منوچهر نبیره ی فریدون یاد شده اما در سایر کتب چندین نسل فاصله است. چنانچه در بندهشن آمده است :"... فریدون دختر را همی پنهان بکرد ،تا ده پیوند، هنگامی که منوشِ خورشید -به-بینی(هنگامی که زاده شد روشنی خورشید به بینی او افتاده بود) از مادر زاده شد. از منوش و خواهر او منوچهر زاده شد... "(فرنبغ دادگی،1378،ص 150)
    پس از چندی بعد از انتقام پدر، به نزد فریدون شتافت. او نیز شاهانه از منوچهر استقبال کرد و بر تخت شاهی نشاند. دیری نپایید که در گذشت و منوچهر رسماً کلاه کیانی بر سر نهاد و مردم را به دادگری ونیکی و یزدان پرستی فراخواند. در روزگار او بود که سام ،زال را از البرز کوه آورد. همچنین ازدواج زال و رودابه که در ابتدا مخالفت می نمود اما موبدان و ستاره شناسان را فراخواند و رای زنی کرد. بعد از سه روز آنها گزارش دادند که حاصل این پیوند فرخنده خواهد بود ،پس او نیز دست از مخالفت برداشت.
    و هم در زمان او بود که افراسیاب در طبرستان ایرانیان را به محاصره گرفت و برای صلح قرار شد که آرش تیری بیفکند که مرز دو کشور را تعیین کنند.
    منوچهر هنگام مرگ خویش که صدو بیست ساله بود، نوذر فرزند خویش را فراخواند و در حضور بزرگان کشور او را اندرزها داد و فتوحاتش را برشمرد و در آخر از آمدن موسی گفت که او را نیازارد و به دین وی که یزدانی است بگرود و پادشاهی بدو سپرد. همگان دوران او را پرقدرت با فر و شکوه می دانند.(رستگار فسایی،همان،ص 1011-1009)
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  4. #14
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    بِه آفرید

    دختر گشتاسب، شاه ایران ،بِه آفریدBehāfarid که در اوستا،در درواسپ یشت (Waridhkana) آمده به معنای نیکو آفریده است.(همو،همان.ص 189)
    این نام ترکیبی از weh به معنای خوب، بِه و بهتر بعلاوه یāfrīd از مصدر āfrīdan به معنای آفریدن، ستودن، دعای خیر کردن است (البته این بررسی در پهلوی می باشد اما اصل نام معلوم نیست که چگونه بدین صورت درآمده است).(مکنزی،1383،ص33 و156)
    نام بِه آفرید در فقره 31 گئوش یشت آمده، در آنجا کی گشتاسب آرزومند است تا دو دخترش که در سرزمین توران اسیرند به خانه شان بازگردند.(پورداود،همان،ص272) . داستان از این قرار بوده است که به آفرید همراه خواهرش همای در حمله ی کهرم به بلخ اسیر شد و باره و تاجش را برگرفتند و او را با خواری به رویین دژ بردند. اسفندیار با آنکه از بی مهری آنان با جاماسب سخن می گفت و رنجیده بود ولی چون داستان اسیرشدن آن ها را شنید به رویین دژ رفت و به آفرید و همای را رهانید و با خود به بلخ برد.
    در شاهنامه این داستان به تفصیل آمده است ؛(رستگار فسایی،همان،ص 190)
    دگر دختر شاه بِه آفرید که باد هوا هرگز او را ندید
    گویند به آفرید پس از مرگ اسفندیار زنده و بسیار سوگوار بود.
    در بندهشن نیز از بِه آفرید مادر ساسان ،پدر اردشیر بابکان یادشده است.(فرنبغ دادگی،همان،ص 151)

    نویسنده : فروغ شمسیان
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  5. #15
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    تهمينه

    اين نام مرکب است از تهم به معني قوي و نيرومند و پسوند نسبت ينه . Tahmina(e) دختر شاه سمنگان که چون رستم به سراي شاه رفت و شب هنگام آسود، ديرگاهان به خوابگاه رستم رفت. او که شمعي عنبرين در دست داشت به رستم نزديک شد و ابراز عشق کرد و خود را به وي شناساند.

    آرزوي تهمينه اين بود که با رستم پيوند داشته باشد و حاصل اين پيوند را کودکي از تيره ي ايراني مي خواست. رستم پيشنهاد او را پذيرفت و همان شب موبدي را فراخواند تا او را از پدر خواستگاري کند. شاه سمنگان نيز شادمانه دختر خود را به وي داد و همگان زر افشاندند و شادي ها کردند.

    سپيده دم رستم مهره اي يگانه را که در بازو داشت به تهمينه داد که اگر فرزند دختر بود اين نشان را به گيسوي او و اگر پسر بود به بازوي او بربندد، پس تهمينه را بدرود گفت و رهسپار سيستان شد.

    فرزند که از مادر زاده شد او را سهراب نام کردند و او چون پدر بسيار زود باليد. هنگامي که متوجه تفاوت خود با ساير هم سالانش شد، از مادر نشان پدر را پرسيد و تهمينه نيز داستان خود را با رستم براي پسر بازگفت. سهراب که ديگر طاقت نداشت با انديشه هاي نوجوانانه اش رو به ايران گذاشت .

    رستم که هيچ گاه فکر نمي کرد فرزند خردسالش چنين باليده باشد و از سويي دیگر با بدخواهي افراسياب و اطرافيان ندانسته سهراب را کشت.

    تهمينه چون خبر کشته شدن سهراب را شنيد تاب نیاورد، پس از يک ماه در گذشت.(رستگار فسايي،همان،ص 300-299)

    نویسنده : فروغ شمسیان
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  6. #16
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    سروش

    سروش درگات ها Sraoša به معنی«اطاعت و فرمانبرداری» است. این نام از سرو sru یعنی «شنیدن» می باشد که در ادبیات فارسی به فرشته معروف است.


    کلمات دیگری چون سرود و سراییدن نیز از این واژه باقی مانده است (پورداود،1377،ص516). در پهلوی Srōš آمده ، ایزد فرمانبرداری و روز هفدهم هر ماه در گاهشماری ایرانی.(مکنزی،1383،ص138)

    سروش یکی از مهم ترین ایزدان آیین مزدیسنا است . مظهر اطاعت و فرمانبرداری و نماینده ی خصلت رضا و تسلیم در برابر آیین خداوندی که از حیث مقام با مهر برابر و همتاست. او را گاهی نیز به عنوان آخرین امشاسپند برای تکمیل عدد هفت مقدس، پس از جدا شدن سپندمینو از امشاسپندان، قرار داده اند. او در اوستا با صفاتی چون مقدس، نیک و پاداش نیک دهنده، توانا و پیروزمند و خوش اندام، دلیر و دارای اسلحه ی قوی و اهورایی همراه می باشد و همچنین تنو مَنترَ(تن فرمان) یعنی کسی که سراسر وجودش فرمانبرداری است که نشان دهنده ی وظیفه ی اوست که باید خاکیان را راه اطاعت و بندگی بیاموزد.

    سروش نخستین کسی است که مراسم دینی به جای می آورد و مردم را برای ستایش امر می کند. او حامل وحی و پیک ایزدی است و بسیار در کتب فارسی آمده و او را با جبرئیل سامی یکی دانسته اند. سروش چون مهر همیشه بیدار و هرگز به خواب نمی رود و در بالای کوه البرز در یک بارگاه هزار ستون و ستاره نشان است. او در اوستا معمولاً ضد دیو و دروغ و محافظ نوع بشر است و برای این کار هر روز و هر شب سه بار به دور زمین می گردد.

    گذشته از اوستا در کلیه کتاب ها ی دینی مزدیسنان به اسم سروش بر می خوریم چون، بندهشن، اردی ویرافنامه ، مینوی خرد و ... .( پورداود،همان،ص523-516)

    در شاهنامه سروش فرشته ی پیام آور از سوی یزدان است که بر کیومرث آشکار گشت و او را از توطئه ی اهریمن آگاه ساخت و کیومرث را به نبرد با دیوان گسیل داشت. برای بار دوم پس از کشته شدن سیامک بر کیومرث ظاهر شد و او را به ترک سوگ فراخواند و این بار بعد از تشویق او در نبرد با دیوان ، هوشنگ و کیومرث پیروز شدند.

    در جایی دیگر بر فریدون آشکار گشت و از او خواست تا ضحاک را که اسیر کرده بود ، نکُشد و او را بسته به دماوند ببرد و به بند کشد.

    در برخی نسخه های شاهنامه ، سروش در هیئت خداپرستی نیکخواه که مویی چون مشک و رویی چون حور بهشتی داشته ، نزد فریدون آمده و او را به نیک و بد و افسونگری رهنمون می شود و فریدون نیز خود را پرتوان و دولت خود را جوان می یابد.

    در جایی دیگر سروش در خواب بر گودرز ظاهر می شود و او را از کیخسرو ، پور سیاوش ، در میان تورانیان خبر می دهد و آینده ی کیخسرو را آشکار می کنند. همینطور یک بار بر هوم و دیگر بار بر کیخسرو آشکار می شود و او از رفتن به جهان جاوید خبر می دهد.

    همچنین در جایی دیگر وقتی خسروپرویز از بهرام چوبین به کوه می گریزد و خدا را به یاری می خواهد ، سروش در حالی که بر اسب سوار است و جامه ای سبز بر تن دارد به یاری او می آید و او را از میان دشمنان نجات داده و به او نوید پادشاهی می دهد.(رستگارفسایی،1388،ص551-550)





    نویشنده : فروغ شمسیان
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  7. #17
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    آرش

    در اوستا erexša به معنای «رخشنده» آمده است. بارتلمه وجه اشتقاق آن را نامعلوم می داند(رستگارفسایی،1388،ص8). البته واژه ی اَرشَن گذشته از اینکه اسم خاص است ، به عنوان اسم مجرد نیز استعمال می شود. به معنی مرد و نر در مقابل زن و از برای تعیین جنس نر ستوران هم آمده است.(پورداود،1377،ص226)
    در فقره ی 6و37 آمده که تشتر چست و چالاک به سوی دریای فراخکرت بشتابد ، همانطوری که تیر در هوا از کمان بهترین تیرانداز آریایی Erexša «اِرخش» از کوه «ائیریوخشوث» به طرف کوه «خوانونت » پرتاب گردید. داستان تیراندازی آرش در جنگ منوچهر و افراسیاب برای تعیین حدود خاک ایران و توران در تاریخ و ادبیات ما معروف است. کوه های نام برده شده را نمی دانیم که در کجا واقع است و امروزه به چه نامی است ، اما می توان گفت ، شاید کوه ائیریوخشوث در طبرستان و کوه خوانونت در مشرق ایران واقع شده است.

    ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه جشن تیرگان را مرتبط با داستان آرش می داند و مناسبت آن را صلح ایران و توران معرفی می کند.(همو،همان،ص335-334)

    دکتر بهار نیز بر این باور است که از موارد اساطیری مشترک هند و ایران یکی، داستان ویشنو و آرش کمانگیر است. در یکی، هنوز خدایی هندو و در دیگری، بنا به رسم ایرانی، خدایی انسان شده نقش واحدی را ادا می کنند. یکی، سرزمین خدایان را دوباره به دست می آورد و در دیگری، پهلوانی است که سرزمین ایران را دوباره از دست تورانیان رها می سازد. در واقع هر دو خود را فدا می سازند.(بهار،1386،ص405)

    در شاهنامه نام آرش در چند جا آمده است از جمله؛ پهلوان نامدار ایرانی در روزگار منوچهر که تیراندازی بس توانا بوده اما هیچ از داستان تیراندازی او سخنی در میان نیست. در جایی دیگر، آرش نام چهارمین پسر کیقباد است . دیگر، دلاوری ایرانی که در هنگام نبرد با کیخسرو با افراسیاب به یاری کیخسرو آمده بود. همینطور به عنوان یکی از شاهان اشکانی نیز نام برده شده است. در جایی دیگر، نام یکی از دلاوران ایرانی است که در رایزنی برای گزینش جانشین یزدگرد بزهکار بر دَر دخمه ی یزدگرد گردآمده بودند.(رستگار فسایی،همان،ص9-7)
    نویسنده : فروغ شمسیان
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  8. #18
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    اَرنَواز

    نام یکی از دو دختر جمشید که در اصل arenavak است که مرکب است از اَرنه به معنی «سزاوار و خوب» و واز به معنی«واژه و سخن». پس معنی ترکیبی کلمه «آنکه سخنش رحمت آورد» می باشد.(همو،همان،ص59)

    در فقرات 13 و 14 از درواسپ یشت آمده است که فریدون برای ایزد گئوش قربانی نموده و از او درخواست که به ضحاک غلبه کند و دو زنش ( سنگهوک و ارنوک) را که از برای توالد و تناسل دارای بهترین بدن و از برای خانداری برازنده هستند از او بِرُباید. این دو زن که در شاهنامه شهرناز و ارنواز می باشند ، دو خواهر جمشید هستند که پس از مغلوب شدن جم، گرفتار ضحاک شدند.(پورداود، همان،ص193)

    در شاهنامه آمده ارنواز را به سراپرده ی ضحاک بردند و ضحاک او را کژی آموختن گرفت و از راه جادویی بپرورد . شبی ضحاک خواب وحشتناکی دید . ارنواز که بیم زدگی او را دید از چگونگی خواب وی پرسید و ضحاک خواب خود را برای وی بازگفت . ارنواز به او پیشنهاد داد که مهتران را از هر کشوری فراخواند و اخترشناسان و موبدان افسونگر را گردآوَرَد و ببیند مرگ او به دست چه کسی است و آنگاه چاره ی کار خود بسازد.

    ارنواز پس از ورود فریدون به کاخ ضحاک ، هنگامی که گریان با او روبرو شد ، نسب خود را با او بازگفت و افزود که با خواهر خود شهرناز ، از بیم هلاک، رام ضحاک شده بوده است.(رستگارفسایی،همان،ص59)

    نویسنده : فروغ شمسیان
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  9. #19
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    داریوش

    این نام صورت فاعلی مفرد مذکر از dārayavahu است. مشتق از dāray- ماده ی مضارع از dar- "داشتن" وvahu- "نیک ، خوب" و در اوستایی: vohu-,vaŋhu؛ روی هم "دارنده ی بهی" است. (مولایی،1384،ص184) و داریوش یعنی کسی که خوبی را نگه می دارد.
    چنانچه خود می گوید:
    - Adam Dārayavauš xšāyaθiya vazraka xšāyaθiya xšāyaθiyānām xšāyaθiya pārsaiy xšāyaθiya dahyūnām vištāspahyā puça Aršāmahyā napā Haxāmanišiya.
    - من داریوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه در پارس، شاه کشورها، پسر ویشتاسپ، نوه ی ارشام، هخامنشی(هستم).(DB1 ،3-1)

    داریوش که در آخرین سفر جنگی کوروش، سرداری جوان حامل نیزه بود، در زمان کمبوجیه در سفر جنگی مصر فرماندهی ده هزار جاوید را- که نگهبانان شاهی بودند- به عهده داشت. پس از قضیه ی گوماتای مغ (بردیای دروغین) کمبوجیه که معلوم نیست مُرد یا به زندگی خود پایان بخشید؟ همواره او و همراهانش به هخامنشی وفادار بودند و در پایان او را به عنوان شاه برگزیدند. این مفهوم استقرار صلح را برای شاه جوان در کشور نداشت. داریوش به ناچار قریب به دو سال اسلحه در دست با اغتشاشات همه جانبه جنگید. خاطره ی این موفقیت را بر روی تپه ای مرتفع (که در جاده ی کرمانشاه به همدان است) در حدود چهل متر بالای زمین، روی لوحه ای برجسته(بیستون) حجاری کرده است.(گیرشمن،1336،ص 55-151)

    در زمان پادشاهی داریوش، شاهنشاهی به بیست ایالت تقسیم شد که در رأس آن ها شهربان یا حامیان مملکت قرار داشتند. هر شهربان دبیری داشت که مراقب اعمال وی و رابط بین او و قدرت مرکزی بود. همچنین شاه مفتشانی داشت که به گوش های شاه معروف شدند. آن ها کاملاً مستقل بودند، در ایالات شاهنشاهی گردش می کردند و به کارهای عُمال رسیدگی می کردند. برای حفظ ارتباط بین مراکز مختلف شبکه ای از منازل عرض راه تشکیل شد که وسعت و اهمیت آن تا مدت ها پایدار ماند که از شوش شروع می شد و به ساردس ختم می گردید. ایران با داشتن چنین تشکیلاتی در زمان داریوش توانست وحدت مملکت را تأمین کند. اقدام مهم دیگر داریوش طرح مقدماتی کانال سوئز با حفر قناتی بین احمر و رود نیل بود.

    در مورد مبنای روابط داریوش شاه همین بس که خود گوید: "من دوست دوستان خود بودم. من بهترین سوار، ماهرترین تیرانداز و پادشاه شکارگران بودم من هر کاری را دانسته ام." کتیبه ی او در بیستون که نوعی شهادت نامه است از همین احساس شریف و انسانی می گوید. سلطنت همراه با عطوفت با وجود قدرت که اراده ی شاه در میان همه ی اقوام روز و شب اجرا می شود و صرف نظر از اختلاف نژاد، اخلاق و معتقدات حکم قانون را دارد. حقیقت و عدالت با احساس ملیت که قبل از او در شاهنشاهی شرق باستان جز کوروش ادراک نمی شد، خلط می شود:

    "اهورامزدا مرا یاری فرمود، چنان که همه ی بغان. اهوره مزدا مملکت مرا از هجوم (دشمن)، از محصول بد، از دروغ محفوظ دارند. نه هجوم نه محصول بد نه دروغ، ضد این مملکت پیشرفت نکند؛ برای همین است که از اهورمزدا و بغان درخواست می کنم، اهوره مزدا با همه ی بغان آن را به من خواهند داد."

    و این احساس همه ی قوم پارس بوده است. چنان که هرودت می گوید: "هرگز یک پارسی از خدای خود نیکی ها را برای شخص خود نمی خواهد بلکه او درخواست سعادت برای تمام ملت پارس و برای شاه می کند و خود را مشمول این دعای عمومی می داند." (همو،همان،ص 171-155 )

    در شاهنامه این نام به شکل دارا Dārā آمده است و در پهلوی Dārāb به معنی دارنده می باشد. همان داریوش سوم آخرین پادشاه هخامنشی که به دست والی بلخ کشته شد و در زمان او بود که اسکندر به ایران حمله کرد و آن را تصرف کرد. (رستگار فسایی،1388 ،ص372-371 )
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  10. #20
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    سودابه

    دختر شاه هاماوران و زن کیکاوس شاه ایران sūdābe می باشد. مهرداد بهار می نویسد: "شاید معنی سودابه آب افزونی بخش یا آب روشن باشد." (بهار،1380،ص 54)

    در بندهشن آمده است که افراسیاب جنگ نو کرد و سیاوخش با او در کارزار آمد، اما به خیانت سوتاپیه، زن کی اوس، سیاوخش دیگر به ایرانشهر نیامد و او را افراسیاب پیش خود به زینهار پذیرفت ... . یوستی با توجه به کلمه ی سُعدی در متن غرر اصل کلمه را عربی می داند که احتمالاً در اصل اوستاییSutā- wanhu می باشد.

    در شاهنامه آمده است که کاوس پس از آن که شاه هاماوران را شکست داد و دانست که دختری دارد. سودابه را خواستگاری کرد. اما شاه تنها همین دختر را داشت افسرده و ناراحت گشت و بعد از چندی شاه را به مهمانی خود فراخواند. سودابه فریب پدر را می دانست و به شاه گفت اما او باور نکرد و در بند شاه هاماوران گرفتار آمد. تا اینکه رستم کاوس را از بند رهانید.

    سیاوش پسر کاوس، پس از سال ها دوری نزد پدر بازگشت و سودابه بدو دل بست و بدو عشق ورزید. اما سیاوش درخواست سودابه را نپذیرفت. سودابه که از فاش شدن راز خویش نزد شاه بیمناک بود، جامه بر تن درید و چهره خراشید واحتمال سقط جنین خویش را بر گردن سیاوش انداخت. شاه باور نکرد و طی جریاناتی که در شاهنامه به تفصیل آمده است، کاوس در آخر با موبدان به مشورت پرداخت. قرار بر این شد که سیاوش در اثبات بی گناهی خویش از آتش بگذرد و چنین کرد و سودابه رسوا شد. شاه فرمان به دار آویختن او را داد اما با پادرمیانی کردن سیاوش، شاه او را بخشید.


    چون سیاوش در توران به دست افراسیاب کشته شد، رستم به درگاه کاوس رفت و کاوس را سرزنش ها کرد و سودابه را به کین خواهی سیاوش کُشت. (رستگار فسایی،همان،ص 564-561)

    نویسنده : فروغ شمسیان
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/