سهراب

پسر رستم و تهمینه است. نام سهراب Sohrāb همان Sorxāb است که از سُهر Sohr به معنی سرخ به اضافه ی آب āb تشکیل شده است و به معنی دارنده ی آب و رنگ سرخ است، چنان یاقوت و یا شراب. (رستگار فسایی،1388،ص 569)


در متون پهلوی سرخ surx به صورت سُهر یا سُخر suxr بوده، (مکنزی،1383 ،ص140) که به مرور زمان به سرخ تبدیل شده است. مثل واژه ی تلخ که در پهلوی تخل بوده و کم کم به تلخ تغییر شکل داده است.

رستم چون تهمینه را بدرود می کرد مهره ای به وی داد و از او خواست تا در صورتی که باردار شد و فرزندی آورد، اگر دختر بود آن مهره را بر گیسوی وی و اگر پسر بود بر بازوی وی ببندد. پس تهمینه باردار شد و بعد از نه ماه پسری چون رستم آورد :

چو خندان شد و چهره شاداب کرد وُرا نام تهمینه سهراب کرد

سهراب بزرگ شد، طوری که در ده سالگی کسی یارای نبرد با وی را نداشت. از مادر جویای دلیل تفاوت خویش با همسالانش شد و مادر ناگزیر راز را بر وی فاش کرد، اما از او خواست تا گوهر خویش نهان دارد. از سویی می ترسید رستم فرزندش را به نزد خویش برد و از سویی می دانست افراسیاب توطئه خواهد کرد.

سهراب جوان اسبی از نژاد رخش و سپاهی از جنگاوران ترک برگزید تا به ایران آید. کاووس را از تخت فرود آورد و رستم را پادشاهی بخشد، چه او را سزاوارتر می دید. از طرفی هم به توران رفته و افراسیاب را سرنگون کند.

اما افراسیاب از این اندیشه ی سهراب آگاه گشت و دو تن از سردارانش را با سپاهی گران به ایران فرستاد و سفارش کرد که کسی چیزی به سهراب نگوید. در میانه ی راه بر دژ سپید تاخت و آنجا عاشق گردآفرید شد، ]اما هنگامی که با فریبی او را از دست داد، شاید در دل وعده اش را بعد از یافتن پدر بر خود روا دانست.[ از طرفی کاووس در پی دلاوری های سهراب، رستم را فراخواند تا به نبرد با سهراب برود. رستم شبانه به نزدیک سراپرده ی سهراب رفت و ژنده رزم را که تهمینه برای شناسایی رستم فرستاده بود، نادانسته کشت.

به هر ترتیب، سهراب جوان مقابل رستم قرار می گیرد و با او به نبرد تن به تن می پردازد. در این پیکار از نیزه و شمشیر و گرز گرفته تا تیر و کمان را نیز می آزمایند، اما کاری از پیش نمی برند و نبرد به فردا روز موکول می شود. شب هنگام سهراب از شباهتش با حریف خویش به هومان می گوید، اما هومان او را گمراه می کند. فردا بار دیگرسهراب با رستم روبرو می شود و مهربانانه از گوهرش می پرسد. اما رستم پاسخی به او نمی دهد و دیگر بار به کشتی گرفتن می پردازند. این بار سهراب، پشت رستم را بر زمین می زند، اما همین که می خواهد سر از تنش جدا کند، رستم با این نیرنگ که در ایران حریف را در اولین شکست نمی کشند، جان به در می برد.

دو پهلوان بار دیگر کشتی می گیرند و این بار پیروزی با رستم است و او نیز در چشم بر هم زدنی پهلوی سهراب جوان را می دَرَد. سهراب زخم خورده در حالی که می نالد، رستم را از اینکه پدرش رستم انتقامش را خواهد گرفت می هراساند. رستم بعد از اینکه حقیقت را می فهمد از کاووس نوشدارو می خواهد، اما او از ترس اتحاد پدر و پسر و عواقبش امتناع می کند. رستم تصمیم می گیرد خود به نزد شاه رود، اما در میانه ی راه در می یابد که پورش را از دست داده است و تلخ بر مرگ او می گرید و می نالد .(رستگار فسایی، همان،ص 572-569)

دیدگاه بهار در مورد این قبیل داستان ها در شاهنامه ی فردوسی نوعی تراژدی است، اما نه به آن شکل که در یونان بوده، آن را مختص فردوسی می داند که تا آن موقع در ایران وجود نداشته و به نظر می رسد از شرق ایران با حکومت یونانی بلخ به دست آمده باشد. (بهار،1386،ص444)

همین طور راجع به قهرمان اصلی، رستم، که در مقابل پهلوانان دیگری چون اسفندیار و سهراب قرار می گیرد و در نهایت پیروز میدان است، چرا که فردوسی حکیم می خواسته است که شاهنامه را یک پهلوانِ قهرمان باشد. پس این شخصیت ها چنان می بایست هم نیرو و حتا نیرومندتر از رستم باشند تا لیاقت پیدا کنند تا به دست قهرمان اصلی کشته شوند و این کار فردوسی است. (همو،همان،ص 231 و444)