صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 25

موضوع: ریشه تاریخی نام های پارسی

  1. #1
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض ریشه تاریخی نام های پارسی

    گشتاسب

    این نام که در پارسی باستان به صورت ویشتاسپَ Vištāspa آمده به معنی«دارنده ی اسب آماده و چموش» است. گشتاسپ پدر داریوش هخامنشی می باشد.(کنت،1953،ص209)

    ویشتاسپ را در یونانی یشتاسپس Yštāspas می گفتند. این واژه مرکب از دو جزء است. višta به معنی از کارافتاده یا محجوب و جزء دوم aspa که همان اسب می باشد. در عربی «بشتاسف» و «بشتاسب» نیز گویند.(معین،1377،ص1705)



    او فرزند لهراسب و نبیره ی کیکاووس است . در گزیده های زاداسپرم آمده است که زرتشت از زاغ و گشتاسب از نوذر بود (رستگار فسایی،1388،ص891). در بندهشن نیز گشتاسپ و زریر پسران کی لهراسب معرفی شده اند که لهراسب نیز از زادگان کیقباد بوده است.(فرنبغ دادگی،1385،ص151)

    در کتب دینی مزدیسنا بیش از شاهان دیگر کیانی، از کی گشتاسب سخن رفته است .برای اینکه پیغمبر ایران، اشو زرتشت اسپیتمان، در عهد او و پدرش ظهور نموده و او دوست و پشتیبان و مروج دین زرتشتی بوده است. کی گشتاسب 120 سال پادشاهی کرد . سال سی ام سلطنت بود که زرتشت دین خود را بر او آشکار ساخت .

    این نام را زرتشت در گات ها چهار بار به عنوان دوست و پشتیبان خود معرفی می کند. در سایر قسمت های اوستا غالباً به اسم این پادشاه معاصر پیغمبر بر می خوریم . یکی از قطعات اوستا منسوب به خود گشتاسب «ویشتاسپ یشت» است که دارای هشت فرگرد یا فصل می باشد.(پورداود،1377،ص 271-267)

    همچنین می توانیم از یادگار زریران بگوییم که شرح جنگ میان کی گشتاسب با کافران است وکتاب این چنین آغاز گشته: « این را یادگار زریران خوانند ، بدانگاه نوشته شد که گشتاسب شاه با پسران ، برادران، خاصان اُ همالان خویش ، این دین ویژه ی مزدیسنان را ، از هرمزد پذیرفت».(ماهیار نوابی،1374،ص43)

    در شاهنامه گشتاسب پسر لهراسب است که چون پدر به تخت شاهی می نشیند به او بی اعتنایی می کند. او چند بار پدر را به دلیل بی مهری اش نسبت به خویش ترک می کند و دست آخر به روم می رود . آنجا با کتایون دختر قیصر روم ازدواج می کند و مدتی نزد قیصر می ماند تا اینکه زریر او را می گوید که لهراسب راضی شده تا تاج و تخت بدو سپارد .(در اوستا نام همسر گشتاسب هوتُس است، به نظر می رسد نام کتایون تنها در شاهنامه همسر وی گفته شده است.)

    پس گشتاسب به همراهی کتایون و زریر به ایران بازمی گردد و لهراسب تخت شاهی را با او عطا می کند. گشتاسب از کتایون دو پسر دارد ؛ اسفندیار و پشوتن . در آن زمان کارش بسیار بالا می گیرد . همه باجگزار وی هستند، مگر ارجاسب که در برابرش مقاومت می کند. در همین دوران است که زرتشت ظهورمی کند و گشتاسب به دین اومی گروَد وآتشگاه ها می سازد. نخست آذر مهر برزین را بنا می کند .او بسیار مردم را به دین زرتشت فرا می خواند، اما همچنان با ارجاسب تورانی بر سر جدال است تا اینکه با هم از سر ستیز بر می آیند. پس از نبردی طولانی مدت و کشته شدن 37 تن از فرزندان گشتاسب و زریر ، اسفندیار ارجاسب را از پا درمی آورد .

    گشتاسب با اینکه قول تاج و تختش را به اسفندیار داده بود، اما راضی بدین کار نبود و چون از خردمندان شنیده بود که پسرش به دست رستم کشته خواهد شد، او را نزد رستم فرستاد تا او را دست بسته به نزدش بیاورد . این چنین شد که اسفندیار در مقابل رستم قرار گرفت و رستم نیز با کمک زال و سیمرغ ، اسفندیار جوان را کشت. از آن پس اگر چه گشتاسب در سوگ پدر نشست، اما همه ی بزرگان او را مقصر دانستند و پشوتن نیز او را نفرین کرد . حتا دختران گشتاسب ، پدر را سرزنش کردند.

    جاماسب طبق پیش بینی اش دانست بهمن پسر اسفندیار وارث تاج و تخت خواهد بود . پس گشتاسب به گناه خویش اعتراف کرد و پس از 120 سال پادشاهی خویش را به بهمن همراه با تمامی گنج ها و دارایی های خویش سپرد. برخی از القاب گشتاسب در شاهنامه؛ گرد گشتاسب شاه زمین، گزین و مهین پور لهراسب، جهنگیر شاه کیان، شاه شاهان، شه خسروان، کی نامور، کدخدای جهان، فرخنده شاه و ...(رستگار فسایی،همان،ص901-891)
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  2. کاربر مقابل از shirin71 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  3. #2
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    سیندخت

    این نام مرکب ار دو جزء سینSin به معنی« سیمرغ »و دخت doxt «دختر» می باشد. روی هم رفته به معنای «دختر سیمرغ » است.(رستگار فسایی،همان،ص590) سین در اوستا به شکل سَئِنَ آمده است . مستشرقین آن را شاهین و عقاب ترجمه کرده اند و در شاهنامه همان مرغی است که زال را پرورش می دهد و آشیانه اش بالای کوه البرز است. همچنین در اوستا این واژه نام اشخاص نیز بوده است .(پورداود،همان،ص 575)

    در شاهنامه سین دخت همسر مهراب کابلی و مادر رودابه زن زال است. چون از عشق زال و رودابه آگاه گشت ابتدا رودابه را فراخواند و او را سرزنش کرد، اما بعد به چاره جویی برخاست و شوی خویش را بدین پیوند راضی کرد و سپس برای خوشنودسازی سام ،پدر زال، هدیه های فراوانی برگرفت و نزد او رفت. در حالی که جامه ی دلاوران پوشیده بود و چون قاصدان ترگ رومی بر سر نهاده بود.

    سیندخت با سام به گفتگو پرداخت و از عشق زال و رودابه گفت . سرانجام سام دست وی را گرفت و با وی پیمان بست که هرگز خاندان وی را نیازارد . او نیز شادمانه به کابل بازگشت و مژده را به شوهر و دخترش داد. این چنین بود که زال و رودابه دو با هم ازدواج کردند و در هنگام زادن رستم نیز ، سیندخت در کنار رودابه حضور داشت.(رستگارفسایی،همان،ص591-)


    نویسنده:فروغ شمسیان
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  4. کاربر مقابل از shirin71 عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  5. #3
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    جمشید

    نام جمشید از دو جزء «جم» و «شید» مرکب است. جم در اوستا Yima و در سانسکریت Yama و در پهلوی Yam آمده است. «شید» نیز در اوستا به صورت Xshaeta و در پهلوی tšē می باشد.

    به عقیده ی برخی از محققان معنی آن درخشان و روشن است ،اما برخی دیگر چون آندره آس و لومل ریشه ی این کلمه را برگرفته از «خشی» xšay به معنی« شاه» دانسته اند .بنابراین دو معنی برای نام جمشید پیشنهاد شده است جم درخشان و جم شاه . (رستگارفسایی،1388،ص311)


    در بندهشن آمده است که جم و تهمورث و اِسپیدور و نرسی همه برادر و پسر ویونگهان از نوادگان هوشنگ بودند.(فرنبغ دادگی،1385،ص149)اما در شاهنامه جمشید پسر تهمورث است که پس از مرگ پدر بر تخت شاهنشاهی می نشیند.(رستگارفسایی،همان،ص 312)

    در گات ها تنها یکبار با نام «یِمَ» از او یاد شده است و در سایر قسمت های اوستا کلمه «خِشَئتَ » به آن افزوده شده که به معنی نور و فروغ است. همچنین صفات «هُووثِوَ» که در تفسیر پهلوی «هورمک» یعنی دارنده ی گله و رمه ی خوب و «سریره» به معنی زیبا و خوشگل با نام جمشید همراه است.

    جمشید در اوستا پسر ویونگهوت است .در یسنای نهم او پاداشی است که به پدرش به عنوان کسی که اولین شخص بوده که هوم را فشرده، داده شده است. پسری مانند شید درخشان که در مدت سلطنت خویش جانوران و انسان را فنا ناپذیر ، آب و گیاه را مشروب و تمام نشدنی قرار داد .در مدت سلطنت او نه سرما بود و نه گرما. جهان از مرگ و حسد دیوها عاری بود .او و پدرش پانزده ساله می نمودند ... .داستان کامل جم را می توان مفصلاً در فرگرد دوم وندیداد در گفت و گوی اهورا مزدا با اشو زرتشت خواند که چگونه جهان را در سه مرحله گسترش می دهد و همچنین ساخت «وَر» ی که موجودات را از حمله ی سرمای سخت نجات می دهد.

    گذشته از یسنا و وندیداد به ترتیب در آبان یشت فقره 25 ، همچنین زامیاد یشت در فقرات مختلف از جمشید سخن رانده شده است.(پورداود،1377،ص187-180)

    و اما در شاهنامه؛ همانطور که گفتیم بعد از مرگ پدر یعنی تهمورث بر تخت شاهی می نشیند. با فر یزدانی و پرهیزگاری همه ی مردم را آرامش می بخشد. جمشید پنجاه سال نخست شاهنشاهی را به ساختن جنگ افزارها برای نابود کردن بدکاران و پنجاه سال بعدی را به مردم رشتن و بافتن آموخت . او مردم را به چهارگروه (پرستندگان، جنگاوران، کشاورزان و پیشه وران)تقسیم کرد. سپس دیوان را به کار گل گماشت و با سنگ و گچ کاخ ها و گرمابه ها ساخت. همچنین راه درمان دردمندان را به مردمان آموخت. او با کشتی از دریاها گذر می کرد و این چنین با انجام هر کاری هر پنجاه سال را می گذراند.

    گویند جمشید برای خود تختی کیانی با گوهرهای فراوان ساخت و چون خورشیدی تابان بر آن نشست . مردم بر او گرد آمدند و آن روز را که آغاز سال نو بود «نو روز» نامیدند و همه ساله آن را جشن می گرفتند و هنوز نیز می گیرند.

    نابودی شکوه جمشید از آن هنگام آغاز شد که او خودبینی کرد و از را ایزدان سرپیچی کرد و خود را کردگار همه چیز خواند. پس به نابخردی گروید و مردم برخاستند و در هر سویی خسروی پدید آمد و با سپاه خویش به جمشید تاخت. برخی نیز به ضحاک روی آوردند و او نیز جهان را بر وی تنگ کرد و جمشید ناگزیر از ایران گریخت و تخت شاهی را به ضحاک سپرد. صد سال گذشت تا اینکه ضحاک او را در دریای چین به دست آورد و او را با اره به دو نیم کرد. جمشید در آن وقت هفتصد سال داشت.(رستگار فسایی،همان،ص 314-312)

    در یشت ها آمده است که دروغگویی جم باعث شد تا فر جمشید از او جدا گردد. ابتدا به پیکر مرغی بیرون شتافت . سپس مهر دارنده ی چراگاه های فراخ آن را برگرفت و بعد فریدون و در نهایت گرشاسب... .(یشت نوزدهم،ص38-30)
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  6. #4
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    پری چهر

    واژه پری در زبان فارسی بازمانده ی Pair+ikā است که در پهلوی به صورت Parīk باقی مانده است .بارتلمه معنی آن را «زن بیگانه و غریبه» فرض کرده است .گوتنبرگ آن ها را در اصل دیو زن های خواهش و لذت می پندارد.

    پریان موجوداتی لطیف و زیبا از عالم غیرمرئی هستند که با جمال خود انسان را می فریبند. در اوستا جنس مؤنث جادو محسوب می شوند که گماشته شده اند تا پیروان مزدیسنا را از راه راست منحرف سازند.

    نخستین بار نام پری در شاهنامه در سپاه کیومرث ظاهر می شود که با اهریمن و سپاه وی برای گرفتن انتقام خون سیامک می جنگد . در موارد دیگر به صورت های تصویری برای زنان و مردان و چهره ی آنان به کار می رود و گاهی نیز می خوانیم که نیک خواهی در چهره ی پریان بر فریدون ظاهر می شود . همچنین پریان از جمشید فرمانبرداری می کردند و نیز در داستان بیژن.(رستگارفسایی ،همان ،ص 249-248 ) به نظر می رسد این نام و شخصیت آن بعد از گذشت زمان و در شاهنامه تغییر معنایی پیدا کرده است.

    و اما واژه ی چهر که بازمانده ی čiθra «چیثرَ» به معنای نژاد و تخمه است که روی هم رفته می توان این نام را از نژاد و تخمه ی پریان(زیبارویان) معنا کرد.

    ترکیبات دیگری از نام پری در شاهنامه ؛ پری پیکر، پری چهره، پری رخ، پری روی، پری زاده


    نویسنده: فروغ شمسیان
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  7. #5
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    کاوس

    کاوس Kāvūs که با عنوان کی همراه شده و کیکاوس هم گفته می شود در پهلوی Kayūs و در اوستا Kavausan آمده است. جزء اول که همان لقب کی است اما ریشه ی جزء دوم درست معلوم نیست. بارتلمه حدس می زند از ریشه ی usa باشد ،

    به معنی «دارای منبع فراوان» . کاوس در ودا به صورت Ušana آمده است . بنابراین وی یکی از شهریاران دوره ی هند و ایرانی است.(رستگارفسایی،1388،ص762)

    کی در فارسی عنوان پادشاهان کیانی است، در اوستا کوی Kavi به معنی پادشاه و امیر و مطلق فرمانده می باشد. در گات ها زرتشت این لقب را برای دوست و حامی خود گشتاسب به کار برده ، حتی برای شهریاران دیویسنا نیز کوی استفاده می شده است. در ودا این واژه به معنی امیر یا سرور نیست بلکه برای ستایندگان دیوها یعنی پروردگاران هندوان بوده و در برهمنی یک قسم از شمنی است. پس کوی نام شخصی نبوده است بلکه عنوان و لقب شهریاران به حساب می آمده که بعدها مختص سلسله ای خاص بعد از پیشدادیان می شود.

    داستان های پادشاهان پیشدادی و کیانی را می توان در بیشتر منابع باستانی چون اوستا و کتب پهلوی و همینطور شاهنامه خواند ، همچنین در ودا و کتاب رزمی هندوان، مهابهارتا از پیشدادایان بسیار سخن رفته است. اعمال برخی در کتب هر دو دسته قوم آریایی شبیه به هم است ، اما داستان کیانی دارای جنبه ملی است و مختص ایرانیان می باشد.

    سلسله ی کیانیان با کیقباد آغاز می گردد. فرزندش کاوس است که نام مورد بحث ماست . البته به قول بندهشن و بسیاری از مورخین او پسر اپیوه و نوه ی کیقباد است.(پورداود،1377،ص227-207)

    در شاهنامه کاوس بزرگترین پور کیقباد شاه ایران است . او چهره ای خودکامه دارد ، چون به پادشاهی رسید به مازندران لشگرکشی کرد با اینکه همه ی بزرگان مخالف بودند او کار خود را کرد و شاه مازندران نیز با یاری دیو سپید بر ایرانیان پیروز گشت و گنج های آنان را به تاراج برد و اسیرشان کرد. رستم پس از شنیدن این خبر بدان جا لشگر کشید و شاه و سپاهیان ایران را نجات داد.

    سپس کاوس خواستار پیوند با دختر شاه هاماوران ، سودابه شد . شاه هاماوران نیز این را پذیرفت و کاوس را به مهمانی خویش فراخواند. سودابه او را از حیله ی پدر آگاه ساخت ، اما کاوس نپذیرفت. بعد از یک هفته مهمانی و خوش گذرانی متوجه شد که فریب خورده است. پس بار دیگر با یاری رستم از این مخمصه نجات یافت و کاوس رستم را «جهان پهلوانی» بخشید.

    کاوس شاه بسیار کارهای ارزنده ای انجام داد تا اینکه آسایش و آرامش بر پهنه ی حکمفرمایی اش سایه افکند. پس ابلیس دیوان را فراز آورد تا او را بفریبند . دیوی نغزدست به شکل جوانی درآمد و هنگام شکار به او گفت که تو مستحق این هستی که سالار جهان باشی. کاوس هم اندیشه ی رفتن به آسمان را در سر پروراند و دانندگان را گردآورد و پرسیدنی ها را از آنان پرسید .

    سپس بچه عقاب ها را با خوردن گوشت مرغ و بره تربیت کرد و وقتی به نیروی کامل رسیدند تختی از عود قماری ساخت و کنارش نیزه ها را که سرش گوشت بره بسته بود ، در کنار آن آویخت. عقاب ها برای گرفتن گوشت به آسمان پرواز کردند اما وقتی خسته شدند در آمل سقوط کردند و یزدان به جهت اینکه می خواست سیاوش از پشت کاوس باشد او را زنده نگه داشت.( این داستان را می توانید در دینکرت هم مفصلاً بخوانید)

    گویند روزی طوس و گیو کنیزکی زیبا را که از فرزندزادگان گرسیوز بود در مرز توران یافتند و نزد شاه آوردند. او نیز آن زن را به همسری گرفت و سیاوش از او متولد شد.(داستان سیاوش و سودابه را قبلاً بررسی کردیم.)

    کیخسرو فرزند سیاوش پس از کین خواهی از افراسیاب و کشتن او به ایران آمد و کاوس پادشاهی ایران را بدو بخشید و خود به سرای باقی شتافت.(رستگارفسایی،همان،ص77 0-762)

    فرنگیس
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  8. #6
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    فرنگیس

    وسپان فریا که کیخسرو از او زاده شد، دختر افراسیاب بود . به گفته ی دکتر بهار این نام همان است که در شاهنامه فرنگیس شده است.(فرنبغ دادگی،1385،ص150)

    یوستی بر این باور است که نام فرنگیس در منابع پهلوی به ویسپان فریه VispānFrya موسوم است و تبدیل آن به شکل فارسی خود به نوعی خاص صورت گرفته و کمتر سابقه دارد.

    در شاهنامه فرنگیس که دخت افراسیاب است با سیاوش ازدواج می کند. پس از سالی با شوی خویش به ختن می رود و سیاوش در «سیاوش گَرد» کاخی زیبا برای او می سازد و همین موضوع حسادت برخی چون گرسیوز را برمی انگیزاند. پس نزد افراسیاب سخن چینی کرد و همین امر باعث شد تا افراسیاب به سوی سیاوش لشگرکشی کند. فرنگیس پنج ماهه بود که افراسیاب قصد کشتن سیاوش کرد و او را در خانه ای زندانی نمود . چون سیاوش را کشت و فهمید که فرنگیس از او باردار است ، دستور داد او را کشان به درگاه آوردند و موی کشیدند و چادر دریدند. این کار بسیار بر پیران و پیلسم و فرشید گران آمد و به شفاعت نزد شاه رفتند. پیران از افراسیاب خواست تا فرنگیس را به او بسپارد تا زمانی که فرزند به دنیا آید . پس هر دو را به افراسیاب بازگرداند. وقتی کیخسرو به دنیا آمد، او را به شبانان کوه «قلا» سپردند . کیخسرو بالید و بزرگ شد. آنگاه افراسیاب اجازه داد تا به سیاوش گَرد بروند.

    چون گیو برای بردن آنان به آنجا آمد و رازش را با فرنگیس در میان گذاشت ، مادر کیخسرو را تشویق به رفتن به ایران نمود. چون همراه گیو به ایران رسیدند، کاوس برای فرنگیس گلشن زرنگار پرداخت و او را بانوی بانوان خواند . کیخسرو همیشه از فرنگیس به عنوان «مادر پارسا» سخن می راند. او پس از مدتی به درخواست رستم و کیخسرو همسر فریبرز شد.(رستگارفسایی،همان،ص 704-701 )

    نویسنده : فروغ شمسیان
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  9. #7
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    سهراب

    پسر رستم و تهمینه است. نام سهراب Sohrāb همان Sorxāb است که از سُهر Sohr به معنی سرخ به اضافه ی آب āb تشکیل شده است و به معنی دارنده ی آب و رنگ سرخ است، چنان یاقوت و یا شراب. (رستگار فسایی،1388،ص 569)


    در متون پهلوی سرخ surx به صورت سُهر یا سُخر suxr بوده، (مکنزی،1383 ،ص140) که به مرور زمان به سرخ تبدیل شده است. مثل واژه ی تلخ که در پهلوی تخل بوده و کم کم به تلخ تغییر شکل داده است.

    رستم چون تهمینه را بدرود می کرد مهره ای به وی داد و از او خواست تا در صورتی که باردار شد و فرزندی آورد، اگر دختر بود آن مهره را بر گیسوی وی و اگر پسر بود بر بازوی وی ببندد. پس تهمینه باردار شد و بعد از نه ماه پسری چون رستم آورد :

    چو خندان شد و چهره شاداب کرد وُرا نام تهمینه سهراب کرد

    سهراب بزرگ شد، طوری که در ده سالگی کسی یارای نبرد با وی را نداشت. از مادر جویای دلیل تفاوت خویش با همسالانش شد و مادر ناگزیر راز را بر وی فاش کرد، اما از او خواست تا گوهر خویش نهان دارد. از سویی می ترسید رستم فرزندش را به نزد خویش برد و از سویی می دانست افراسیاب توطئه خواهد کرد.

    سهراب جوان اسبی از نژاد رخش و سپاهی از جنگاوران ترک برگزید تا به ایران آید. کاووس را از تخت فرود آورد و رستم را پادشاهی بخشد، چه او را سزاوارتر می دید. از طرفی هم به توران رفته و افراسیاب را سرنگون کند.

    اما افراسیاب از این اندیشه ی سهراب آگاه گشت و دو تن از سردارانش را با سپاهی گران به ایران فرستاد و سفارش کرد که کسی چیزی به سهراب نگوید. در میانه ی راه بر دژ سپید تاخت و آنجا عاشق گردآفرید شد، ]اما هنگامی که با فریبی او را از دست داد، شاید در دل وعده اش را بعد از یافتن پدر بر خود روا دانست.[ از طرفی کاووس در پی دلاوری های سهراب، رستم را فراخواند تا به نبرد با سهراب برود. رستم شبانه به نزدیک سراپرده ی سهراب رفت و ژنده رزم را که تهمینه برای شناسایی رستم فرستاده بود، نادانسته کشت.

    به هر ترتیب، سهراب جوان مقابل رستم قرار می گیرد و با او به نبرد تن به تن می پردازد. در این پیکار از نیزه و شمشیر و گرز گرفته تا تیر و کمان را نیز می آزمایند، اما کاری از پیش نمی برند و نبرد به فردا روز موکول می شود. شب هنگام سهراب از شباهتش با حریف خویش به هومان می گوید، اما هومان او را گمراه می کند. فردا بار دیگرسهراب با رستم روبرو می شود و مهربانانه از گوهرش می پرسد. اما رستم پاسخی به او نمی دهد و دیگر بار به کشتی گرفتن می پردازند. این بار سهراب، پشت رستم را بر زمین می زند، اما همین که می خواهد سر از تنش جدا کند، رستم با این نیرنگ که در ایران حریف را در اولین شکست نمی کشند، جان به در می برد.

    دو پهلوان بار دیگر کشتی می گیرند و این بار پیروزی با رستم است و او نیز در چشم بر هم زدنی پهلوی سهراب جوان را می دَرَد. سهراب زخم خورده در حالی که می نالد، رستم را از اینکه پدرش رستم انتقامش را خواهد گرفت می هراساند. رستم بعد از اینکه حقیقت را می فهمد از کاووس نوشدارو می خواهد، اما او از ترس اتحاد پدر و پسر و عواقبش امتناع می کند. رستم تصمیم می گیرد خود به نزد شاه رود، اما در میانه ی راه در می یابد که پورش را از دست داده است و تلخ بر مرگ او می گرید و می نالد .(رستگار فسایی، همان،ص 572-569)

    دیدگاه بهار در مورد این قبیل داستان ها در شاهنامه ی فردوسی نوعی تراژدی است، اما نه به آن شکل که در یونان بوده، آن را مختص فردوسی می داند که تا آن موقع در ایران وجود نداشته و به نظر می رسد از شرق ایران با حکومت یونانی بلخ به دست آمده باشد. (بهار،1386،ص444)

    همین طور راجع به قهرمان اصلی، رستم، که در مقابل پهلوانان دیگری چون اسفندیار و سهراب قرار می گیرد و در نهایت پیروز میدان است، چرا که فردوسی حکیم می خواسته است که شاهنامه را یک پهلوانِ قهرمان باشد. پس این شخصیت ها چنان می بایست هم نیرو و حتا نیرومندتر از رستم باشند تا لیاقت پیدا کنند تا به دست قهرمان اصلی کشته شوند و این کار فردوسی است. (همو،همان،ص 231 و444)
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  10. #8
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    گُردآفرید

    دخت گژدهم از مرزداران ایرانی است که در دژسپید ساکن بود. Gordāfarid ساخته شده از gurd در معنای گُرد، پهلوان وāfrīd از مصدر frīdanā به معنای آفرین کردن، ستودن، دعای خیر کردن و آفریدن است. (مکنزی،1383،ص33 و 82)

    همانطور که در متن بالا دیدیم، سهراب در راه دیدار پدر با سپاه توران به دژ سپید حمله کرد. چون هجیر نگهبان دژ از سهراب شکست خورد، گردآفرید را ننگ آمد و جامه ی مردان پوشید و به رزم سهراب رفت. در هنگام نبرد سهراب دانست که او دختر است. زیرا هنگام گریز کلاه خود از سرش افتاد و موهای چون خرمنش بر دوشش ریخت. سهراب شگفت زده شد و او را در کمند کشید. اما گردآفرید به نیرنگ از او گریخت و به او وعده ی دیداری در نهان داد. سهراب نیز او را تا دژ بدرقه کرد. همین که گردآفرید داخل دژ شد، به باره رفت و سهراب را ریشخند کرد که ایرانیان جفت ترکان نشوند. سهراب برآشفت و سوگند خورد که باره ی دژ را با خاک یکسان خواهد کرد و او را به دست خواهد آورد. ولی شب هنگام گردآفرید به همراه دژنشینان از راه مخفی گریختند وسهراب عشقی نافرجام را تجربه کرد.(رستگار فسایی،همان،ص 850-


    نویسنده فروغ شمسیان
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  11. #9
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    بیژن

    بيژن پسر گيو گودرز است.درباره ي معني اين نام پروفسور گريشه ويچ دو پيشنهاد دارد : نخست آنکه آن را مأخوذ از جزء دوم Aryāna-vaējah بدانيم که اين نظر بارتلمه نيز هست و معناي آن« مردي از سرزمين ايران ويچ» خواهد بود.دوم آنکه به صورت -Waičana باشد که به معني کسي است که مي بيزد « اهل تمييز و نيک تشخيص دهنده است»
    بيژن پسر گيو را بايد از اسامي شاهان اشکاني دانست چه نام او در بيشتر فهرست هاي اشکانيان در تواريخ اسلامي به شکل ويجن، بيزن، بيژن ديده مي شود و از اين رو بايد چنين پنداشت که گودرزيان دسته اي از ملوک طوايف اشکاني اند که از يک خاندان بوده اند.

    در شاهنامه آمده است که بيژن جواني دلاور بود که داوطلب نبرد با پلاشان و تژاو شد .قبل از آن پياده و بدون اسب(برعکس ديگر دلاوران ايراني که بي باره نمي جنگيدند) با فرود جنگيد و باعث مرگ او شد.سپس سلاح سياوش را از پدر گرفت و پلاشان و تژاو را شکست داد و کنيز تژاو را که شرط کرده بود ، با خود نزد طوس آورد.

    و اما داستان زيباي عشقي او:

    بيژن در انجمن کيخسرو داوطلب نبرد با گرازان شد.کيخسرو ، گرگين ميلاد را با او همراه ساخت .بيژن گرازها را کشت و سر آنها را به فتراک اسب خويش بست تا نزد شاه برد. اما چون گرگين از پيکار خودداري کرده و از طرفي نگران بدنامي نزد شاه بود، به بيژن وعده ي جشني را داد که براي رسيدن به آنجا دو روز راه بود .بدانجا رفت تا چند پريچهر برگيرد و نزد خسرو رود .

    پس به بزمگاه منيژه ،دخت افراسياب رفتند.او نيز با ديدن بيژن دل به اين جوان زيباي ايراني داد و او را به سراپرده ي خويش خواند و با وي به بزم نشستند تا سه روز و سه شب.چون بيژن آهنگ رفتن کرد ،منيژه او را بيهوش کرد و با خود پنهاني به کاخ افراسياب برد.چند روز پنهاني با منيژه بود تا اينکه دربان اين راز را بدانست و به افراسياب گفت و گرسيوز او را هنگام بزمِ منيژه در بند کرد و نزد افراسياب برد .او نيز فرمان به دار آويختنش را داد.اما پيران شاه را منصرف کرد و قرار شد او را در چاهي زنداني کنند.

    پس بيژن را نگونسار در چاه افکندند و سنگ اکوانِ ديو را بر آن نهادند و افراسياب منيژه را از کاخ خويش براند.منيژه نيز هر روز از سوراخ چاه غذا براي بيژن مي فرستاد.از آن طرف گرگين نيز بازگشت و داستاني دروغين ساخت که بيژن به دنبال گوري رفته و ديگر باز نيامده است.گيو همه ي توران را زير پا نهاد و چيزي نيافت تا اينکه کيخسرو در جام جهان بين خود بيژن را در بن چاهي ديد .پس به دنبال رستم فرستاد تا بيژن را برهاند .

    رستم به کمک منيژه و گرگين ،بيژن را از چاه بيرون کشيد و سپاه افراسياب را در هم شکست و به نزد کيخسرو باز گشتند .کيخسرو بيژن را هديه ها فرستاد و براي منيژه ارمغان ها و بيژن را به مهرورزي با منيژه سفارش کرد .از آن پس او يکي از دلاورترين پهلوان کيخسرو جلوه نمود.در نبردهاي زيادي شرکت کرد و پيروزي به ارمغان آورد و يک روز و يک شب بعد از بدرقه کيخسرو براي سپردن شاهي به لهراسب ديگر هرگز بازنگشت و در برف گم شد.(رستگار فسايي،1388،ص136-229) استاد پورداوود در شرح اين قسمت داستان مي گويد؛ طوس ،گيو ، فريبرز و بيژن با اين که مي دانستند راهي که کيخسرو مي رود بي بازگشت است همراه او رفتند .يک شبانه روز پس از پيمودن بيابان به چشمه رسيدند و شب را آن جا ماندند. کيخسرو گفت ،فردا ديگر مرا نخواهيد ديد و شما هم اين جا نمانيد که دچار برف خواهيد شد. در بامدادان وقتي از خواب برخاستند ،خسرو را نيافتند .پس به دنبالش گشتند و او را نیافتند. ناگهان در آن هواي خوش برف باريدن گرفت و چندان باريد که آنان را هلاک ساخت.در مورد کيخسرو ،پادشاه پارسا که بسان پيغمبري است در کتاب مقدس ايرانيان سخن رفته است.(پورداود ،1377،ص255)

    دکتر مهرداد بهار ديدي بسيار جالب در مورد اين داستانها دارد؛در چاه رفتن را معرف جهان مردگان مي داند و برآمدن از چاه را ،حيات مجدد.اين داستان ها به اشکال مختلف با يک مضمون تکرار شده است.چون داستان يوسف.

    در شاهنامه بيژن سردار ايراني که عاشق يک زن توراني مي شود .هميشه يک زن وجود دارد و آن نشان ايزد نباتي است .با اينکه منيژه باعث در چاه افتادن بيژن مي گردد ولي همو دوباره مي خواهد بيژن را نجات دهد و باعث يک زندگي خوب و موقر براي او شود. زن ها اساس خاندان و اساس تداوم حيات بشر شمرده مي شدند.(بهار،1386،ص 270-269)
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


  12. #10
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    ناهيد

    ناهيد در اوستا به صورت ānāhitā آمده است .نام يکي از ايزدان دين زرتشتي که يشت پنجم يعني آبان يشت به نام اوست. اناهيتا يا ناهيد ،ايزد آب است و در اوستا به صورت دوشيزه اي بسيار زيبا ، بلند بالا و خوش پيکر توصيف شده است.(معين،1377،ص2102)

    نام اناهيتا مرکب است ار «ا» نفي و «اهيته» به معني آلوده که روي هم رفته يعني ناآلوده،پاک. اين کلمه در اوستا صفت ايزدي است مادينه که نگهبان آب است و مخفف آن ناهيد مي باشد. بعدها ناهيد و اناهيد را به ستاره ي زهره يعني همان ستاره ي زيبايي که روميان عنوان الهه ي وجاهت بدان داده اند (venūs ) اطلاق کرده اند .

    ناهيد نام ديگر کتايون همسر گشتاسب که دخت قيصر روم بود و مادر اسفنديار و پشوتن نيز گفته شده است. اما دکتر صفا در يادنامه ي دقيقي مي نويسد که ناهيد بنابر داستاني که از عشقبازي گشتاسب در شاهنامه آمده دختر قيصر بوده ولي در متون پهلوي و اوستايي هوتوس از خاندان نوذر و از نسل کيان بوده است و به نظر مي رسد اين داستان به اواخر عهد ساساني باز گردد.

    همچنين ناهيد دختر فيلقوس و همسر داراب شاه ايران نيز معرفي شده است. در شاهنامه مي خوانيم که چون داراب فيلقوس رومي را شکست داد او پيشنهاد دوستي داد و داراب نيز دخترش ناهيد را خواستگاري کرد. پس داراب بعد از ازدواج با ناهيد از بوي دهانش در رنج بود . پزشکان او را در مان کردند اما کام او را سوزاندند و داراب را ديگر مهري بر او نبود . ناهيد به روم نزد پدر بازگشت و باردار بودنش را پنهان داشت. چون فرزندي به دنيا آمد قيصر وانمود کرد که فرزند اوست و او را اسکندر نام نهادند.

    اسکندر باليد و بر داراب غلبه يافت و روشنک را به زني گرفت. ناهيد را به نزد خود خواست و او را هديه هاي فراوان داد . ناهيد پس از مرگ زود هنگام اسکندر به اسکندريه شتافت و سوکواري ها کرد.(رستگار فسایی،همان،1051-1049)


    نویسنده: فروغ شمسیان
    [دل خوش از آنیم که حج میرویم؟ ..]
    غافل از آنیم که کج میرویم



    [SIGPIC][/SIGPIC]


صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/