گسترش تعليم و تربيت مقدماتى و سازمان دهى دوباره آن بر پايه آموزش همگانى توسط كاهن اعظم، يهُوشوعَ (يوشع) بن گَمْلا(2)، به همراه بازگشايى آموزشگاه‏هاى هيلل براى تعداد بيشترى از مردم، خيل عظيم طلاب را از يك سو و افزايش قابل توجه تعداد اساتيدى را كه آموزشگاه‏هاى كوچك و بزرگ خاص خود را سازمان‏دهى مى‏كردند، به همراه آورد. اين گرايش پس از تخريب معبد - آن‏گاه كه اقتدار و مرجعيت مركزى به شكل‏هاى مختلفى تضعيف شده بود - نمود بيشترى پيدا كرد. تا زمانى كه حكيمان در كنار هم جمع بودند و كار اصلى آموزش را گروهى از مردان انجام مى‏دادند، هم‏شكل بودن سنت حفظ مى‏شد؛ اما افزايش تعداد استادان و شكل‏گيرى آموزشگاه‏هاى جداگانه، هرچند بدون تعمد، موجب فراوانى شكل‏ها و روش‏هاى تبيين گرديد. هر معلمى سبك خاصى داشت و احكام خود را به همان سبك خاص خودش بيان مى‏كرد. گاهى اختلاف،صرفاً ظاهرى بود وگاهى تفاوت‏هاى بسيارمهمى نيز وجود داشت، كه بعضى آگاهانه وبرخى از روى ناآگاهى بودند. وقتى‏كه حكيمان گرد هم مى‏آمدند، ديگر نمى‏توانستند به يك سنت محدود و هم شكل استناد كنند. آنان مجبور بودند كه شمارى از سنت‏ها را با هم مقايسه كنند؛ چه سنت‏هايى كه از استادان خود شنيده بودند و يا آنچه دانشمندان ديگر نقل كرده بودند. ديگر، آموختن آموزه‏هاى يك استاد كفايت نمى‏كرد؛ طلبه بايد آثار دانشمندان ديگر در يك موضوع مشابه يا سنن مربوط به آن موضوع را نيز مى‏آموخت. بنابراين، طلاب «به خاطر انفجار دانش» مجبور بودند كه شمار زيادى از موضوع ها و مباحث را به ذهن بسپارند