شرح تاريخي
پايـه گذار رژيم سلطـنـتي هخامنـشي شخصي بود به نام " هخامنش "، پرنس قـبايل پاسارگاد که پايـتخـتـش هم به نام او اسم گرفت، که ويرانه هاي آن هنوز هم وجود دارد و نشانگر دوره کوروش بزرگ است. هيچ کس بطـور کامل نمي تواند بگويد که هخامنشيان بعـد از کدام سلسله اسم گرفته شد. اما اين حقـيـقـت که حافظه او که بايد احترام زيادي به آن گذاشت، قبايل پارسي را بصورت يک ملت درآورد قـبل از آنکه در گذر تاريخ از بـيـن بروند. پسر او " تيـس پس " از موقـعـيـت بي دفاعي ايلام استفاده کرده و آنجا را تصرف کرد و " آشور بانـيال " را از تخت بزير کشيد. و لقب پادشاه، پادشاه انشان، را بر روي خود گذاشت. بمجرد مرگ او يکي از پسرانش در " انشان " موفـق شد و بـقـيه در پارس.
همانطور که در جدول بالا نشان داده شد اين طبـقه بـندي از دو خط بالا شروع شده و مرجع آن کتـيـبه داريوش در بـيـستون است :
" هشت پادشاه از نـژاد من قبل از من بوده اند، و من نهميـن پادشاه هستم و تمام ما در اين دو خط همگي پادشاه بوده ايم ".
کوروش که از نوادگان پادشاهان گذشته است، در واقع بايد کوروش دوم نام گيرد که اسم بـعـد از پـدر بزرگ خود برده است. او بخودش به چشم يک پادشاه انشان نگاه مي کند و خودش را متعـلق به فرمانروايان فارسي مي داند، اما کوروش از طرف مادري هم به درجه پادشاهان مي رسيد چونکه مادرش دختر آستياک آخرين پادشاه هخامنشي بود.
مطابق با گفته هرودوت، آخرين، آخرين فرمانرواي ماد، آستياک ( سلطنت از سال 585 - 550 قبل از ميلاد ) در تاريخ 549 قبل از ميلاد از کوروش شکست خورد و اکباتان پايتخت او در سال 550 قبل از ميلاد فتح شد.
تاريخه " نابونيداس " داستاني را تعـريف مي کند که بدين شرح است :
سپاهي که او براي جنگـيدن با کوروش جمع کرده بود به تاخت بسوي او مي رفـتـند. براي آستـياگ رفـتن بسوي کوروش براي جنگ با سپاهش مانند اين بود که، چونکه سپاه آستياگ از او متـنـفر بودند و مي خواستـند که طغـيان کنند، سپاه خود را براي اوببرد. کوروش شهر اکباتان را با تمام طلا و نقره و تمام چيزهايش گرفت.
بدين گونه کوروش فرمانرواي ماد و پارس شد. ما هـنوز هم مطمـعـاً نـيستـيم که کوروش کي بر تخت سلطـنت پارس نـشست. ممکن است بعـد از فـتح اکباتان از او خواسته شده باشد که بر تخت سلطـنت پارس هم تکيه کند.
چند سال بعـد، کروسيـوس، پادشاه ليدي ( ترکيه کنوني ) ( که بسيار ثروتمند بود ) تصـميم گرفت که از موقعـيت پـيش آمده در ايران استفاده کرده و با عـوض شدن رژيم در ايران به آنجا حمله کرده و سرزميـنهايي را گرفته و قلمرو خودش کند. او از رود " هاليس " که در گذشته مرز بـيـن کشور ليدي و ماد بود گذشت و وارد ايران شد. کوروش بعـد از پي بردن به اين موضوع شتابان بسوي باختر(غرب) رفـته و بعـد از مواجه شدن با نـيروي کروسيوس آنها را بزور بـيرون رانده و آنها به " سارديس " پايتخت ليدي مراجعـت کردند. کروسيوس بقدري شتابزده عـقب نـشيني کرد که فکر نميکرد سپاه ايران را پشت سر دارد، و فکر مي کرد که شهرهاي کوچک مي تواند جلوي او را بگيرد. او احمقانه فکر مي کرد که زمستان نزديک است و کوروش که خيلي از شهر و خانه اش دور است، نمي تواند که او را تعـقيب کند. اما کوروش او را تعـقـيب کرد و در جنگي تاريخي در 546 قبل از ميلاد در دشتهاي باز " هرموس " سپاه ليدي را شکست داد. نيرنگي که کوروش به سپاه ليدي زد اين بود که مقـداري شتر در قلب سپاه خود جاي داد و از آنجايي که اسب از بوي شتر نفرت و هراس زيادي دارد، عملاً سوارنظام نـتوانست کاري از پـيش ببرد و کوروش فاتح اين نبرد شد.
بعـد از آن شکست، کروسيوس به پايتخت " تسخير ناپذيرش" سارديس مراجعـت کرد و منـتـظر متحديـنش شد که هر چه زودتر به کمک او بروند. در اينجا هرودوت نحوه دستگيري او را توضيح مي دهد.
"بعـد از گذشت 14 روز از محاصره، کوروش گفت به اولين کسي که وارد ليدي شود جايزه هنگفتي را مي دهد. روزي يک سرباز مرديان (که در بعـضي تواريخ از او به اسم رستم نام برده شده است، رجوع شود به " سرزمين جاويد "، جلد اول، ترجمه ذبـيح الله منصوري) ديد که چگونه يک نفر سرباز مستـقر در پادگان شهر براي آوردن کلاه خود که به پائـين افتاده بود، از صخره که دور از دسترس نگهبانان ديگر بود پائـين آمد و کلاه خود را برداشت و دوباره مراجعـت کرد. او آن راه را نشان کرد و با چند نفر از دوستانش آن پادگاه را غـافلگير کرده و دروازه شهر را بر روي سپاه ايران گشود ".
کراسيوس بصورت يک زنداني به پارس منـتـقـل شد، اما متعـاقـباً بصورت يک اصيل زاده در بارگاه خودش زندگي مي کرد. براي کوروش که زندگي آستـياگ را به او بخشيده بود، از بـيـن بردن کراسيوس محال بنظر مي رسيد. کراسيوس و بقيه خاندان او جزو اولين خارجياني، مخصوصا يونانيان، بودند که در خدمت خانواده سلطـنـتي درآمدند، و اين براي ايرانيان بسيار خوب و کاربرد عملي و فرهنگي داشت.
کوروش، هارپاگوس که يکي از افسران ارشدش بود را براي محکم کردن موقعـيت کشور پارس گذاشت، و بصورت کوتاهي بعـد از آن "ليسيا"، "کاريا" و حتي شهرهاي يوناني آسياي صغـير هم جزو امپراطوري کوروش درآمدند. در حقـيـقـت اولين برخورد ايرانيان با يونانيان که منجر به مقاومت کمي شد، از آنجا شروع شد که تجار يوناني مي خواستـند که تجارت خود را بسط دهند. قبل از اين بـيـشترين مبادله کالا در داخل امپراطوري و مناطـقي بود که به تازگي جزو قـلمرو امپراطـوري درآمده بود.
در همين موقع بود که کوروش در پاسارگاد( که در زبان ايراني به معـني زيست گاه است ) پايـتختي که فراخور خودش و امپراطوري باشد، بنا کرد.
در سال 540 قبل از ميلاد کوروش متوجه بابل شد. نبوکد که با حيله و نيرنگ بر تخت سلطـنت بابل نشسته بود، موفـق نشد که از بابل نگهداري کند، و نـتوانست که هيچگونه همبستگي داخلي و خارجي براي بابل درست کند و بابل را به همان صورت به پسرش " بل شازار " داد. بـيشتر از تمام اينها که مردم بابل را از دست نبوکد ناراضي کرده بود و آنها را تحريک مي کرد، دين مسخره و زوري نبوکد بود که مردم نمي توانستـند قبول کنند و کوروش هم از همين اختلاف و تـفرقه ميان حکومت و مردم استـفاده کرد. در حقـيـقـت پرنس " بل شازار " از فريب خوردگي مردم استفاده مي کرد؛ هرودوت و گزنفون شهامت و جرات او را در فن لشگر کشي شرح مي دهند : "در موقعي که بل شازار در حال جشن خيلي بزرگي بود، ايرانيان مسير رودخانه فرات را که از وسط بابل مي گذشت عـوض کردند. و يک شب که مردم بابل در حال شادي کردن ديني بودند، سپاه ايران از مسير رودخانه وارد شهر شدند ". گزنفون مي نويـسد که " ساکنـين آن منطقه مرکزي، خيلي بعـد از اينکه بخش بـيروني شهر گرفته شد، متوجه تغـيـير نشدند و همينطـور به عـياشي کردن ادامه دادند تا اينکه تمام شهر بطـور کامل تصرف شد ".
بهر جهت ما هيـچگونه دليلي را نمي توانـيم بـياوريم که اين داستان را رد کند. ولي حقـيـقـت امر اين است که نـيروي دفاعـي بابل بخاطر شورشي که در داخل شده بود ضـعـيف بود و نمي توانست هنچگونه دفاعي بکند.
بابل بدون کوچکترين مقاومتي تسليم کوروش شد، بدون آنکه حتي کسي به فکر جنگيدن باشد؛ و اين يکي از نادرترين جنگهاي تاريخ است که بايد گفت که گرفـتـن بابل بصـورت غـافـلگيرانه بود. کوروش با آوردن خداي بزرگ و قديمي بابل " مردوک " که خداي خدايان بابل بود و کوتاه کردن دست مبـلغـين که خود را هم طراز با شاه مي دانستـند، بابل را هم جزو امپراطوري خود کرد.
کوروش اکنون فرمانرواي بزرگـترين منطـقه، که از درياي مديـترانه تا به شرق ايران و از شمال از درياي سياه تا به مرزهاي عـربي ادامه داشت، بود. تمام اين ها از روي لوحه کوروش که به " استوانه کوروش " ( در موزه انگلستان ) معـروف است و مانـند يک بشکه است که روي آن با خط ميخي حکايت گرفتن بابل حکاکي شده است، و کوروش خودش را در آن فرمانرواي دنـيا مي خواند. کوروش همچنـين بازگو مي کند که چطـور مردمي را که بصورت برده در بابل بودند به سرزميـنهاي خود برگردانده و هميـنطـور تمام تصاوير را به معـابد بازگردانده است. در اين لوح از يهوديان نامي برده نشده است، اما بطـور مشخص در کتاب " ازرا" ( 3 - 1 ،1 ) گفته شده که تمام اسيراني که بوسيله نبوکد نصر گرفتار شده بودند به کشور خود اورشليم مراجعـت کرده و معـبد خود را از نو بنا کردند. اين سندي است از عـقـيده و ايمان کوروش که هميـشه به آن ممارست ميکرد و مي خواست که صلح و صفا را به زندگي مردم بـياورد و اين خوش باش و درودي است که در اولين فصل حقوق بشر آمده است. با اين که قسمتي از لوحه کوروش کبـير بر اثر مرور زمان از بـيـن رفته است اما قسمت اعظم آن مانده و ترجمه شده است.
لوحه معـروف کوروش کبـير که در سال 539 قبل از ميلاد نوشته شده و چگونگي فتح بابل را مي گويد من، کوروش، پادشاه جهان، پادشاه کبـير، پادشاه مقـتـدر، پادشاه بابل، پادشاه سرزمين سومر و اکد، پادشاه چهارگوشه جهان، پسر کمبودجيه، پادشاه " انشان"، نوه کوروش، زاده "تـيس پس"، از سلاسه خاندان سلطـنـتي، که گرامي مي داشتـند حکم "بل" و "نـبـيو" را، که مقام سلطـنت که آنها مايل به آن بودند، در قلبشان جاي داشت.
وقـتي که من، بخوبي ترتـيـب کارها را مشخص کردم، وارد بابل شدم؛ من به شادي و ميـمنـت صندلي دولت را در وسط کاخ سلطـنـتي بنا کردم. "مردوک" بزرگترين خداي بابل را که مورد احترام ساکنـين بابل بود آوردم که آنها بسوي من بـيايـند. من ديدم که چگونه آن را پرستش ميکردند. سپاه بـيشمار من بدون آنکه مخـتـل شود به طرف قـلب بابل حرکت کرد. من نگذاشتم که هيچکس در سرزمين سومر و اکد ارعاب و وحشي گري کند. من متوجه امنـيـت بابل و تمام اماکن مقـدس آنجا بودم. من تمام خانه هاي ويران مردم بابل را دوباره بازسازي کردم. من به بدبخـتي هاي مردم بابل پايان دادم.
شهرهاي آشور، سوسا، آگد، زامبان، و ميرون و تا آنجايي که منـطـقه اجازه مي داد تمام شهرهاي مذهبـي آن منطـقه را که مکانهاي مقـدس آنها ويران شده بود و خانه خداي آنها از بـيـن رفته بود، من تمام آنها را درست کردم و خانه خدايان آنها را به وسط شهرهايشان برگرداندم.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)