نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6

موضوع: سرزمین من وسرداران نامی

  1. #1
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    سرزمین من وسرداران نامی

    به نام یزدان

    هدف از ایجاد تاپیک به این منظور است که بسیاری از سرداران نامی ایران جایی از آنها نامی
    برده نمی شود. ولی بسیاری از واقیع تاریخی که ارتباطی به تاریخ ایران ندارد هزارن فیلیم
    در مورد آنها ساخته می شود،وهمین اوامول است که باعث می شود این توهین ها به ایران
    و ایرانی شود و وحشیانی چون یونانیان جرات ساخت فیلم سیصد یا اسکندر و.... داشته
    باشند.

    امیدوارم که مورد قبول شما دوستان عزیز واقع شود

  2. #2
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض سرنا

    سرنا سردار جوان ایرانی که در نبرد حران امپراطوری روم را به زانو در آورد


    جنگ حران(كاره) در منطقهاي در شمال ميانرودان(بينالنهرين)، بين اورفه و راسالعين، بين سپاه ايران و روم رخ داد و با شكست سپاه روم به پايان رسيد. در 6 مي(16 ارديبهشت) سال 53 پيش از ميلاد، سپاه كراسوس، سردار رومي، با سپاه سورنا، سردار اشكاني (پارتي)، آماده نبرد با يكديگر شدند و سرانجام در 19 خرداد(9 ژوئن) چنين سالي پس از يك نبرد خونين، كراسوس سردار رومي كشته شد. از آن زمان تا هفتصد سال بين دو ابرقدرت باستان يعني روم و ايران اشكاني و ساساني حالت جنگ و گاهي صلح برقرار بود. تاريخنگاران به سبب كثرت سالهاي جنگ بين ايران و روم، به جنگهاي 700 ساله بين ايران و روم اشاره كردهاند.

    وضعيت ايران و روم پيش از جنگ
    در سدهي نخست پيش از ميلاد، ايران اشكانيان توانست با مسلط شدن بر ارمنستان و آسياي صغير و همهي ميانرودان تا مرز سوريه همسايه امپراتوري روم شود. در غرب امپراتوري ايران، سرزمينهاي زير از آن امپراتوري روم بود: همهي اروپا شامل شبهجزيره ايتاليا، گاليا، فرانسه، شبهجزيره ايبري (اسپانيا)، انگلستان، سرزمين ژرمنها و شمال آفريقا تا سوريه. فقط مدت كوتاهي بطليموس دوازدهم به اتفاق خواهرش كلئوپاترا بر مصر حاكم بودند كه بالاخره مغلوب اكتاويوس سردار رومي شدند. بنابراين دو امپراتوري نيرومند بر جهان حكمفرما بود. يكي در اروپا، شمال آفريقا تا سوريه به نام دولت نيرومند روم و ديگري امپراتوري پارتي(اشكاني) كه همه خاورميانه به جز سوريه در قلمرواش بود و مرزهاي شرقي آن تا هند و سرزمين كوشانيها در بخش شرقي افغانستان وسعت داشت ولي حدود متصرفاتش به اندازه دوران هخامنشي نميرسيد.
    براي آن كه بدانيم كه در سدهي نخست پيش از ميلاد به غير از ايران و روم ابرقدرت ديگري در دنيا وجود نداشت، لازم است بدانيم كه نوادگان «آشوكا» امپراتور هند از خاندان سلطنتي «موريا» ( Maurya ) درگير در مسائل مذهبي و گسترش دين بودا بوده و حتي اين دين را به سيلان نيز تسري دادند. در چين جانشينان «ويوتي» از سلسله «هان» سرگرم نبرد با قبايل مهاجم از آسياي مركزي بودند و ارتباطي بين چين، هند و روم از طريق تجارت ابريشم وجود داشت كه آن هم در سال 53 ق.م با بروز جنگ ايران و روم قطع شد. ژاپنيها نيز تا مدت نزديك به هزار و پانصد سال دروازههاي كشور خويش را روي خارجيان بسته بودند. براي بررسي جنگ ايران و روم در زمان «ارد» بايستي با دولتمردان ايران و روم آشنا شويم و سپس به جنگ حران و نتايج آن بپردازيم.
    ارد اشكاني و سرداران روم
    ارد(orodes )، اشك سيزدهم، از فرمانروايان ايران در فاصله سالهاي 55 تا 37 به مدت 18 سال بر سرزمين وسيع ايران از نزديكي كوههاي هيمالايا در شرق گرفته تا مرز سوريه حكومت ميكرد. پروفسور عباس مهرين شوشتري در كتاب ايراننامه، درباره نام «ارد» مينويسد كه :[«ارد به فارسي «هوراوده» تلفظ ميشد و ترجمه آن خوشرو يا خوشرخ است. ارتش او با دولت تواناي روم پيروزمندانه جنگ كرد و پيروز شد.
    سردار بزرگ ايران به قول مورخان رومي (سورنا) نام داشت و احتمال دارد كه در حقيقت، سورن (سورنا) لقب خانوادگي باشد. نام اصلي او «مونه سس» بوده كه ماونگهه اوستايي و «ماه» فارسي از آن گرفته شده است. ريشه لفظ «سورن» از «سوره» فارسي است كه به معني قهرمان يا تواناست. در شرافت و نجابت خانوادگي او گفتهاند، كه از خانوادههاي بزرگ پارتي از بهترين محسوب ميشد.»]
    برخي گفتهاند كه در خوي جوانمردي اگر او را با ارد مقايسه كنيم، پادشاه اشكاني ناجوانمرد بود و سورنا داراي تمامي خصلتهاي يك انسان نجيب، شجاع و شرافتمند بود. استاد مهرين شوشتري در وصف چهره او مينويسد: «چهره دلكش و دل دشمنشكن داشت و هر گاه به جنگ ميرفت هزار شتر بار و بنه برميداشت و هميشه يك هزار سوار سنگين اسلحه و يك هزار سوار سبك اسلحه در ركاب داشت. همه سپاه ويژه او، 10 هزار نفر ميشدند. اصولا خانواده سورن در مراسم ديهيمگذاري، تاج بر سر پادشاهان پارتي ميگذاشتند.

    سورنا (سورن) كه در واقع ميتوان گفت كه فرماندهي لشكري را برعهده داشت كه در حكم «سپاه جاويدان» دوره هخامنشي بود، موقع حمله كراسوس به مرزهاي غربي ايران بيش از 30 سال نداشت.» پلوتارك، مورخ بزرگ قديم درباره او مينويسد: «چون ارد ميدانست كه سپاه كراسوس به چه ميزاني از نظر عده و تجهيزات قوي است، صلاح در آن ديد كه سورن 30 ساله را براي جلوگيري از اين خطر بزرگ (حمله كراسوس) به سپهسالاري كل قشون ايران منصوب كند، چون اگر چنين نميكرد و شخصا با كراسوس روبهرو ميشد واقعه شكست داريوش سوم از يونان تكرار ميشد.

    سرداران روم باستان در زمان ارد
    در سال 60 ق.م يعني پنج سال قبل از به سلطنت رسيدن ارد اشكاني، سه نفر سردار رومي به نامهاي «سزار»، «پمپه» و «كراسوس» جهت اداره قلمرو وسيع روم با يكديگر متحد شدند و اولين «تريم ويرات» (Triumvirate) يا اتحاد رجال سهگانه روم را تشكيل دادند كه هدف آن حكومت سهنفره (تروئيكا) ( Troika ) بود. مشهورترين آنها از نظر مالدوستي و خست و رباخواري و احتكار، كراسوس بود. اين سه نفر قلمرو امپراتوري روم را به ترتيب زير بين خود تقسيم كردند:

    1- «جوليوس سزار» شمال و غرب اروپا را كه انگلستان و فرانسه و آلمان و ... باشد به خود اختصاص داد.

    2- «پمپه» (پمپي) كه مركز امپراتوري روم يعني شبه جزيره ايتاليا را تحت سلطه خود درآورد.

    3- اما كراسوس داعيه سلطه بر مشرق زمين را داشت. با جنگهاي داخلي روم با «اسپارتاكوس» در جنوب شبهجزيره ايتاليا و پيروزي بر بردگان شورشي و به دست آوردن طلاهاي زياد و تصرف املاك كساني را كه «سولا» ( Sulla ) سردار رومي از اطراف امپراتوري روم اخراج كرده بود، كراسوس اقتدار كافي به دست آورده بود. فروش آن املاك، كراسوس را به يك فئودال ثروتمند كه داراي خزاين زياد طلا بود تبديل كرد.

    او لقب بزرگترين محتكر را در امپراتوري روم به خود اختصاص داد و مامور شد پس از آمدن به سوريه خاك ايران را در نورديده و سپس به سرزمين افسانهاي هند راه يابد كه به داشتن طلاهاي زياد اشتهار داشت.

  3. #3
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض جنگ كراسوس و سرنا

    جنگ كراسوس و سرنا

    كراسوس براي رسيدن به اهداف خود كه تسخير ايران و هند و تجديد افتخارات دوران اسكندر بود در آوريل سال 54 ق.م با لژيونهاي رومي كه تعدادشان به 60 هزار نفر مي رسيد (هر Legion تا پنج هزار نفر ميرسيد) به سوي ايران تاخت. هر لشكر رومي را لژيون ميگفتند و هر لشكر رومي از چند «مانيپول» (تيپ) شكل ميگرفت.

    هر لژيون داراي يك پرچم (درفش) بود كه به آن «وكسيليوم« ( vexillum ) ميگفتند. پيشاپيش لژيونهاي رومي يك واحد پيشتاز (طلايهداران) كه عنوان «فالانش» را داشتند حركت ميكردند كه وظيفه آنها زدن اولين ضربت به دشمن و از ميان بردن روحيه لشكر مقابل بود.

    كراسوس با 12 لژيون توانست خود را به مرزهاي ايران (مرز سوريه و بينالنهرين) برساند. اما سپاهيان ايران مانند روم از قانون جنگهاي منظم پيروي نميكردند بلكه تيراندازان رزمنده پارتي با حالت جنگ و گريز عمليات چريكي انجام ميدادند. به طوري كه دشمن را به درون منطقه خود كشانيده و سپس به او تاخت ميآوردند و اين رمز پيروزي پارتيها (اشكانيان) بود.

    زماني كه كراسوس به مرز شام و بينالنهرين رسيد از جانب سورنا، سفيري به نام «واگز» در مرز از طرف سپاه ايران اين پيام را براي كراسوس فرستاد: «اي كراسوس اگر اين سپاه را كه در فرمان شماست دولت روم و سناي آن كشور فرستاده است كه بر ايران بتازند، ايرانيان آماده هستند كه تا دم واپسين ايستادگي كنند و چنانچه مجلس سناي روم و دولت روم با اشاره به اراده شما همراه نيست و شما به ميل و هوس خود چنين قصدي كردهايد، ايرانيان بر پيري شما بخشيده و رحم آورده، دستور ميدهند كه به آسودگي و تندرستي به مرز و بوم خود برگرديد.» كراسوس از اين پيغام جسورانه برآشفته و گفت كه پاسخ پادشاه ايران و سورنا را در سلوكيه پايتخت ايران خواهم داد.

    سفير و نماينده سورنا پس از اين سخن كراسوس تبسم كرد و كف دست خود را به كراسوس نشان داده و گفت: هرگاه روي اين كف دست ممكن است مو در آيد، شما نيز به شهر سلوكيه ميتوانيد داخل شويد و جواب پادشاه ايران را بدهيد. بعد از اين پيام بود كه ارد با پيادهنظام خود داخل ارمنستان شد و اين مملكت را اشغال كرد تا پادشاه آن نتواند سوارهنظام خود را به كمك روميها وارد بينالنهرين كند. كراسوس ميخواست كه از فرات عبور و سلوكيه را تسخير كند.

    ولي سپاه ايران به فرماندهي سورنا با جنگ و گريز او را به سمت حران كشانيد و سپس متوجه بيابانهاي بيآب و علف كرد در حالي كه روميان عادت داشتند كه در سرزمينهاي سرسبز و علفزار و سنگفرش بجنگند. كراسوس براي آرايش نيروهايش، بر بازوي راست لژيونها، «كاسيوس» را گماشت و بر جناح چپ پسرش «پبليوس» ( peblius ) را و خود در دل لشكر جاي گرفت.

    در اين هنگام فرزند ديگر كراسوس به نام «فابيوس» كه زيردرست ژوليوس سزار در خاك گل اقامت داشت با هزار و چهارصد سواره نظام اهل گاليا (فرانسه) براي كمك به كراسوس وارد حران شد. ولي طي يك جنگ و گريز كشته شد و كراسوس ناگهان ملاحظه كرد كه سر فرزندش بر بالاي سرنيزه پارتيها بلند است.

    تاكتيك سپاه ايران اين بود كه در عقبه سپاه شتراني كه بارشان تير بود حركت ميكردند و لشكريان ايراني در موقع گريز خود را به شتران رسانيده و تيرها را برداشته و به سرعت خود را به دشمن ميرسانيدند و تيراندازي ميكردند.

    از جانب ديگر ايرانيان طبلهايي ساخته بودند كه اندرون آن ريكهايي قرار داده بودند كه هنگام حمله به قواي روم با كوبيدن به آنها باعث رميدن اسبهاي سوارهنظام رومي ميشدند. در اين جنگ كه ايرانيها چهل هزار نفر بيشتر نبودند، نزديك به هفتاد هزار رومي را شكست دادند در حالي كه پسر كراسوس را نيز كشته بودند.

    بعد از كشته شدن فابيوس، نماينده سورنا به اردوي كراسوس آمد و به او گفت كه قواي پارتي امشب را به شما مهلت ميدهد كه براي فرزندت سوگواري كني- بعد از اين واقعه سورنا شخصا به اردوي كراسوس رفت و به او پيشنهاد مذاكرات صلح را داد. چون كراسوس اسبش تلف شده بود، از سورنا خواست كه يك اسب مخصوص به او بدهد.

    سورن بنا بر ميهمانداري ايرانيان و اظهار دوستي پاسخ داد كه در اين موقعيت كراسوس ميهمان دولت ايران است و حتما بايد لوازم تشريفات از جانب دولت ايران به او داده شود. اسبي كه به شما تقديم كردهام از جانب پادشاه ايران است، در اين موقع سورن به اتفاق كراسوس با اسبي كه ايرانيها به او داده بودند به سمت اردوي ايران جهت مذاكرات حركت كردند- به رسم ادب ويژه مردم ايران، ميهمان به ويژه كه سردار دشمن هم باشد، محترم بود. دو نفر از مهتران اصطبل بر دو جانب اسب كراسوس راه ميرفتند و يكي افسار اسب را ميگرفت.

    اما روميان خيال كردند كه خدعهاي در كار است و ايرانيان ميخواهند كه كراسوس را اسير كنند كه ناگهان جنگ كوچكي درگرفت و يكي از سرداران رومي به نام اكتاويوس چند نفر از سپاه ايران را كشت و در اين گيرودار جنگي درگرفت و كراسوس كشته شد و سر او را نزد ارد آوردند. از آنجايي كه ارد فردي زرپرست بود، طبق دستور وي چشم و دهان او را از طلاي مذاب پر كردند. نتيجه اين جنگ 20 هزار كشته رومي و 10 هزار نفر اسير بود و علاوه بر آن تمام درفشهاي سپاه روم را ايرانيان به غنيمت گرفتند.

    نتايج شكست روم از ايران

    به غنيمت بردن تمام پرچمهاي روم لكه ننگي بود كه بر دامان ارتش روم نشست. بعد از اين شكست جوليوس سزار، سردار بزرگ رومي ميخواست كه انتقام اين شكست را از ايران بگيرد. ولي قبل از تدارك حمله به ايران در 15 مارس 44 ق.م داخل مجلس سناي روم با خنجر برتوس و شمشيرهاي دشمنانش كشته شد.

    عاقبت در زمان پادشاهي فرهاد چهارم اشكاني بين ايران و روم در زمان زمامداري «اكتاويوس» در سال 20 قبل از ميلاد صلح برقرار شد و فرهاد چهارم قبول كرد كه همه وكسيليومهاي رومي (درفشهاي رومي) را به كشور روم مسترد كند.

    در عوض، اكتاويوس سردار بزرگ و زمامدار روم كنيزي ايتاليايي به نام «تئاموزا» به فرهاد چهارم بخشيد كه در نتيجه ازدواج با او «فرهاد پنجم» به دنيا آمد. بعد از پيروزي پارتيها بر روميان دنياي آن روز به اين نتيجه رسيد كه رعب و هيبت رومي قابل شكست است و روميان نيز مانند ساير ملل گاهي پيروز و گاهي دچار شكست ميشوند. واقعه تلخي كه بعد از اين جنگ براي ايران روي داد آن بود كه سورنا را در جواني پس از چنان خدمات شايان كشتند. مورخان رومي نوشتهاند كه ارد از روي بدگماني، ترس و حسد چنين قهرماني را كشت و ايران را از خدمت چنين سرداري محروم ساخت.


    منبع: تاريخ ايران قبل از اسلام، پيرنيا، عباس اقبال،

  4. #4
    عضو سایت
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    تبریز
    نوشته ها
    170
    تشکر تشکر کرده 
    1,308
    تشکر تشکر شده 
    808
    تشکر شده در
    220 پست
    قدرت امتیاز دهی
    86
    Array

    پیش فرض

    جا داره که از کاظم عزیز برای ایجاد این تاپیک که معین کننده بخشی از تاریخ ایرانی ما هست تشکر کنم و با کمال میل خواهان ادامه فعالیت ایشون می باشم.
    روزگاريست که شيطان فرياد ميزند آدم پيدا کنيد،سجده خواهم کرد....!

  5. کاربر مقابل از SeEzAr عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


  6. #5
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض بهرام چوبین

    اسپهبد بهرام مهران معروف به بهرام چوبین از قهرمانان ملی ایران در دوران ساسانیان به شمار می رود. او در ری به دنیا آمده بود و از خانواده مهران بود. در دوران ساسانیان بهترین افسران ارتش ایران از خاندان مهران برخاسته بودند. بهرام به علت بلندی قد و عضلانی بودن اندام به چوبین (مانند چوب) معروف شده بود. وی از سوی شاهنشاه ایران، خسرو هرمز فرمانروا چارك شمال باختری بود (یك چهارم قلمرو ایران، از ری تا مرز شمالی گرجستان و داغستان کنونی شامل ارمنستان، آذرپایگان و کردستان). در آن زمان، ایران به چهار ابر استان تقسیم شده بود كه هرکدام را چارک نوشته اند. وی از میهندوستان بنام ایرانی است که وفاداری خود را به اثبات رسانده است. برخی از تاریخ نگاران بر این باورند که دودمان سامانیان که باعث احیای فرهنگ و زبان فارسی شد از نسل بهرام چوبین هستند.

    کارهای بزرگ
    ساخت جنگ افزاری تازه

    بهرام چوبین هنگام بازدید از محل فوران نفت خام در ناحیه بادکوب (باکو) در ساحل جنوبی غربی دریای مازندران و آگاهی از قدرت اشتعال این ماده، تصمیم گرفت که از آن نوعی سلاح تعرضی ساخته شود و این کار به مهندسان ارتش واگذار شد. ظرف مدتی کوتاهتر از یک سال، پیکانی ساخته شد که بی شباهت به راکت های امروز نبود و این پیکان حامل گوی دوکی شکل آغشته به نفت خام بود که از روی تخته ای که بر پشت قاطر قرارداشت با كشیدن زه پرتاب می شد. طرز پرتاب آن بی شباهت به کمان نبود. دستگاه از یک زه (روده خشك شده) و چوب گز (نوعی درخت مناطق خشک) ساخته شده بود که آن را بر تخته سوار می كردند و دارای یک ضامن بود و پنج مردخدمه آن را تشکیل می دادند که دو نفر از آنان کمانکش بودند، نفر سوم نشانه گیری می کرد و فرمانده این آتشبار بود، مرد چهارم مامور شعله ورساختن قسمت آغشته به نفت خام (پیکان) بود و مهمات رسانی می کرد و نفر پنجم مواظب قاطر بود و از هر واحد آتشبار، هشت نیزه دار دفاع می کردند.

    جنگ با چینیان
    28 نوامبر سال 588 میلادی ، ارتش ایران در جنگ با خاقان « شابه » در بلخ از سلاح تازه ای که در آن نفت خام بکار رفته بود استفاده کرد. در این جنگ فرماندهی ارتش ایران را ژنرال بهرام مهران معروف به بهرام چوبین برعهده داشت که در تاریخ نظامی جهان از او به عنوان یک نابغه رزم نام برده اند. "هرمز" شاه وقت از دودمان ساسانیان، وقتی شنید كه خاقان شمال غربی چین وارد اراضی ایران در شمالشرقی خراسان (تاجیکستان فعلی و شمال افغانستان) شده، بلخ را مرکز خود قرار داده و عازم تصرف کابل و بادغیس است. ژنرالهای ایران را به تشکیل جلسه ای در شهر تیسفون (مدائن نزدیک بغداد) پایتخت آن زمان ایران فراخواند و تصمیم خود را به اخراج خاقان از ایران به آنان اطلاع داد و خواست که ترتیب کار را بدهند. هرمز گفت که طبق آخرین اطلاعی که به ارتشتاران سالار (ژنرال اول ارتش ایران) رسیده، «خاقان شابه» دارای 300 هزار مرد مسلح و چند واحد فیل جنگی است.

    ژنرالها پس از تبادل نظر، بهرام چوبین را برای انجام این کار خطیر برگزیدند و او پذیرفت. بهرام از میان ارتش پانصد هزار نفری ایران، 12 هزار مرد جنگدیده 30 تا 40 ساله (میانسال) را برگزید که اضافه وزن نداشتند و میهندوستی آنان قبلا به ثبوت رسیده بود و بیش از سایرین قادر به تحمل سختی بودند و در جنگ سواره و پیاده تجربه داشتند. وی به هر سرباز سه اسب اختصاص داد و با تدارکات کافی عزم بیرون راندن زردها را از خاک وطن کرد. بهرام به جای انتخاب راه معمولی، از تیسفون به اهواز رفت و سپس از طریق یزد و کویر خود را به خراسان رساند به گونه ای که خاقان متوجه نشده بود.

    بهرام که در جنگ اعتقاد به روحیه سرباز بیش از هر ابزار دیگر داشت هر دو روز یک بار سربازان را جمع می کرد و برای آنان از اهمیت وطندوستی و رسالتی که هر فرد در این زمینه دارد سخن می گفت و آنان را امید ایرانیان می خواند ـ مردمانی که می خواهند آسوده و در آرامش و با فرهنگ خود زیست کنند. خاقان زمانی از این لشکر کشی آگاه شد که بهرام تنها چهار روز تا بلخ فاصله داشت، و چون شنید كه بهرام با كمتر از 13 هزار نفر آمده است چندان نگران نشد و با تمامی مردان قادر به حمل سلاح خود که مورخان یکصد تا سیصد هزار تن گزارش کرده اند به مقابله با بهرام شتافت. بهرام به واحدهای آتشبار (نفت اندازان) توصیه کرد که حمله را با پرتاب پیکانهای شعله ور آغاز کنند و ادامه دهند تا آرایش سپاهیان خاقان بر هم خورد و قادر به تنظیم آن هم نباشند و به سواران کماندار (اسواران) گفت که همزمان با حمله نفت اندازان با تیر چشم فیلها را هدف قرار دهند، و در این جریان، خود با دو هزار سوار زبده قرارگاه خاقان را مورد حمله قرار داد. خاقان که انتظار حمله مستقیم به مقر خود را نداشت دست به فرار زد که کشته شد، سپاه عظیم او متلاشی گردید و پسر وی نیز بعدا به اسارت درآمد و جنگ فقط یک روز طول کشید که از شگفتی های تاریخ نظامی جهان است.

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #6
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض آریو برزن

    73324489983465084141

    آریو برزن، دلاوری که طعم شکست را به اسکندر چشاند.
    آریوبرزن یکی از سرداران بزرگ تاریخ ایران است که در برابر یورش اسکندر مقدونی به ایران زمین، دلیرانه از سرزمین خود پاسداری کرد و در این راه جان باخت و حماسه‌ی «در بند پارس» یا «دروازه پارس» را از خود در تاریخ به یادگار گذاشته است.
    «اسکندر مقدونی» در سال 331 پیش از زادروز، پس از پیروزی در سومین جنگ خود با ایرانیان «گوگامل» (Gaugamele) [پیشتر به اشتباه آن را اربیل (Arbela) می‌خواندند] و شکست پایانی ایران، بر بابل و شوش و استخر چیرگی یافت و برای دست یافتن به پارسه، پایتخت ایران روانه این شهر گردید.
    اسکندر برای فتح پارسه سپاهیان خود را به دو پاره بخش کرد: بخشی به فرماندهی «پارمن یونوس» از راه جلگه «رامهرمز و بهبهان» به سوی پارسه روان شد و خود اسکندر با سپاهان سبک اسلحه راه کوهستان (کوه کهکیلویه) را در پیش گرفت و در تنگه‌های در بند پارس (برخی آنرا تنگ تک‌آب و گروهی آن را تنگ آری کنونی می‌دانند،) با مقاومت ایرانیان روبرو گردید.
    در جنگ دربند پارس آخرین پاسداران ایران با شماری اندک به فرماندهی «آریوبرزن» دربرابر سپاهیان پرشمار اسکندر دلاورانه دفاع کردند و سپاهیان مقدونی را ناچار به پس نشینی نمودند. با وجود آریوبرزن و پاسداران تنگه‌های پارس، گذشتن سپاهیان اسکندر از این تنگه‌های کوهستانی امکان‌پذیر نبود. ازاین رو اسکندر به نقشه جنگی ایرانیان درجنگ «ترموپیل» (Thermopyle) متوسل شد و با کمک یک اسیر یونانی از بیراهه و گذر از راه‌های سخت کوهستانی خود را به پشت نگهبانان ایرانی رساند و آنان را در محاصره گرفت.
    آریوبرزن با ۴۰ سوار و ۵۰۰۰ پیاده و وارد کردن تلفات سنگین به دشمن، خط محاصره را شکست و برای یاری به پایتخت به سوی پارسه (Persepolis) شتافت. ولی سپاهیانی که به دستور اسکندر از راه جلگه به طرف پارسه رفته بودند، پیش از رسیدن او به پایتخت، به پارسه (تخت جمشید) دست یافته بودند. آریوبرزن با وجود واژگونی پایتخت و در حالی که سخت در تعقیب سپاهیان دشمن بود، حاضر به تسلیم نشد و آنقدر در پیکار با دشمن پافشرد تا گذشته از خود او. همه یارانش از پای درافتادند و جنگ هنگامی به پایان رسید که آخرین سرباز پارسی زیر فرمان آریوبرزن به خاک افتاده بود.
    یوتاب (به معنی درخشنده و بی‌مانند) خواهر آریوبرزن نیز فرماندهی بخشی از سپاهیان برادر را برعهده داشت و در کوه‌ها راه را بر اسکندر بست. یوتاب همراه برادر چنان جنگید تا هر دو کشته شدند و نامی جاوید از خود برجای گذاشتند.
    اسکندر پس از پیروزی بر آریوبرزن آن اسیر یونانی را هم به جرم خیانت کشت.
    ایستادگی آریوبرزن یکی از چند ایستادگی انگشت شمار در برابر سپاه اسکندر بود. او در نبرد با اسکندر شجاعانه جنگید و او یکی از دلیران ایرانی بود.
    وطن را لاله های سر نگون است
    زیاد آریو برزن غرق خون است

    ایران سرزمین جاودانگی چرا که جان داده است در راه آزادگی

    هرگز نرود زیر یوق بیگانه بدین سادگی


    مانده جاودان یا با زور سرنیزه و شمشیر و زوبین
    و یا بهرگیری ز خرد فرهنگ و دانش مردمان پاک دین


    به راستی که هیچ جاودانگی وجود ندارد مگر زان که بهای اشا خویش بپردازد و این میهن پرداخته چه فراوان که پاینده مانده این گونه آسان. همواره باید بر پای نهال آب ریخت تا درختی پر مایه شود. این ابر درخت که نام ایران باشد، بداده است خون‌های فراوان بر پای نهال خویش که اینگونه چون سروی بلند رو به آسمان ایزد و نیزه‌ای در چشم دشمن ماندنی شده است.

    نخستین خون را فرزند شاه سیامک پاک بداد است در راه میهن و واپسین را جوانان نیک سرشت در هشت سال جنگ تحمیلی و نابرابر تا بدرخشد نام این بوستان در جهان آری ایران جاودانه بمان که جاودانگی شایسته‌ی توست.
    یکی از این جاودانگان جان باخته «آریو برزن» آزادی خواه است که مرگ به جنگ را به از زندگی به ننگ دانست و درود بر روان اندیشه‌ی پاک او که در زمانی که داریوش سوم یکی پس از دیگری شهرهای مادر زمین را راه می‌کرد و پا به فرار گذارده بود [شاید بتوان گفت که داریوش سوم پادشاه ترسویی بوده، زیرا با کوچکترین دشواری و شاید چیزهایی که ما نمی‌دانیم؛ به مکان‌های دیگر پناه می‌برده است. برخی از آنها هم برای گردآوری سپاهی دیگر بوده است. ولی اگر این چنین هم باشد می‌توان گفت او پیش‌بینی همه چیز را می‌کرده است. برای یک پادشاه بسیار سخت است که نامش در زمان شکست دربرابر یک کشور یا گروه دیگر در تاریخ جاودان بماند.] و در پی آن، شاه بی‌تدبیر گجسته مقدونی (اسکندر) ایران را ویران می‌کرد؛ فریاد آزادی ایران بر افراشت و شکست سختی بر وجود سپاه آن جهان خواه به وجود آورد.
    همان هنگام که ایران زمین باز بی‌یاور شد
    سوشیانتی دگر سر بر آفراشت و فریاد آورد

    دریغ است که ایران ویران شود
    کنام پلنگان و شیران شود

    زمانی که آگاهی یاوت که مقدونی جهان خواه از شوش به راه افتاده تا از راه اهواز و بهبهان (استان خوزستان کنونی ) به سوی پارس رود، آریو برزن با ۲۵ هزار تن از همرزمان خویش به بند پارس رفته در آنجا کمین کرده و چشم به راه دشمن سرزمین مقدس ایران ماند. در دربند پارس این دلیران چنان گرمابه‌ای از خون بپا کردند که اسکندر گجستک نخستین شکست خویش را پذیرفت و هنگامی که آن چوپان ناآگاه راه پنهان را به اسکندر نشان داد و مقدونی آریو برزن را دور زد و محاصر کرد باز فریاد این آزادگان این بود.
    همه روی یکسر به جنگ آوریم
    جهان بر بد اندیش تنگ آوریم

    همه سر به تن کشتن دهیم
    از آن به که کشور به دشمن دهیم

    همه یکدل و یک زبان به قلب سپاه مقدونی تاختند و حلقه ی محاصر را شکستند و در آن دم که پیام آمد که پارسه در خطر است، وی باز به سوی پایتخت شتابان روان شد. به سوی همان جنگ نابرابر. راهی که پایانش را نیک می‌دانست. آری پارسه مقصدی که دلیرمرد تاریخ ما هرگز به آنجا نرسید؛ چرا که مقدونی‌ها که به فرمان گجستک چندی پیش در راه پارس بودند راه بر ژنرال سر افراز ایران بستند و در جنگی که مقدونی‌ها چیرگی نفری داشتند، آریو برزن و یاران میهن خواهشان یکایک بر زمین افتادند تا هر زمان که ما دشتی از لاله را ببینیم، به یاد آن دلیران و همه‌ی جان باختگان در راه ایران باشیم و به احترام همه‌ی شهیدان رنگ زیبای سرخ را بر پرچم بیفزاییم. به پاس‌داشت آریوبرزن ما نام اسکندر را تحریم می‌کنیم و همیشه از او بنام نخستین کسی که طعم تلخ شکست را به اسکندر چشاند، یاد می‌کنیم.
    یاد آریوبرزن‌های این دیار گرامی راهشان پاینده
    چو ایران نباشد تن من مباد
    بر این بوم و بر زنده یک تن مباد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/