بر مبنای سالنامه ی نبونید، در سال 540 پ.م پارسها حمله ی خود به میانرودان را آغاز کردند. چنین به نظر میرسد که نخستین هدف آنها تسخیر شهر باستانی اوروک بوده باشد. در زمستان این سال چند جنگ در اوروک در گرفت و پارسها بر این شهر و مناطق همسایهاش چیره شدند. سند بابلی دیگری به نام مدحنامه، میگوید که پارسها هنگام حمله به قلمرو بابل با قوای اوگبارو متحد شده بودند. اوگبارو، با وجود آن که صاحبمنصبی بابلی بوده و اختیارات خود را از نبونید دریافت کرده بود، به کوروش پیوست. دلایل چندی برای این خیانت او به سرورش در دست هست. مهمترین دلیل آن که قلمرو حکومت او گوتیوم بود که منطقهای در زاگرس است و اهالیاش از دیرباز با ایلامیها - و بعدتر ایرانیها- پیوند داشتند. مردم گوتیوم برای قرنها تابع پادشاهان ایلام بودند و هر از چندگاهی به تحریک ایشان به میانرودان حمله میکردند. از این رو، یکی از دلایل گرویدن اوگبارو به کوروش، احتمالا آن بوده که چارهی دیگری نداشته است. کوروش قاعدتا در میان مردم گوتیوم نفوذ و شهرت زیادی داشته و میتوانسته به راحتی مردم این سرزمین را بر حاکم بابلیاش بشوراند.
از سوی دیگر، گوتیوم و مرز شرقی بابل، خطرناکترین پایگاه مرزبانی این کشور محسوب میشده است. حاکم گوتیوم قاعدتا بر منطقهی دیر هم فرمان میرانده که شهری مرزی است و از دیرباز مسیر اصلی هجوم ایلامیها به میانرودان بوده است. با این توضیح، آشکار است که اوگبارو سرداری برجسته و فرمانروایی مهم محسوب میشده است. وگرنه نبونید نمیبایست نقطهای چنین حساس را به وی بسپارد. در واقع همین حقیقت ساده که استان بابلی گوتیوم تا 540 پ.م باقی مانده بود در جریان کشمکشهای مادها و پارسها تسخیر نشده بود، نشانگر اقتدار و کفایت اوگبارو است.
کسی که در زمان حملهی کوروش به میانرودان به او پیوست، چنین کسی بود. سرداری مورد اعتماد و لایق، که از نامش معلوم است که بابلی بوده و احتمالا با سایر مردم بابل که نسبت به فاتحان کلدانی میانرودان دیدی منفی داشتهاند، تا حدودی همدلی میکرده است. پیوستن او به کوروش، همچون خیانت هارپاگ به آستیاگ و خزانهدار لودیه به کرسوس، در تعیین سرنوشت نهایی جنگ نقشی تعیین کننده داشت.
به روایت سالنامه، در سال هفدهم سلطنت نبونید، شاید در پاسخ به تبلیغات کوروش، جشن آکیتو برگزار شد، اما شمار زیادی از خدایانی که میبایست از معابدشان در شهرهای دیگر خارج شوند و به بابل بروند، چنین نکردند. این میتواند نشانهی وجود حملاتی به شهرهای قلمرو بابل باشد. در این دوره دست کم یک حمله به قلمرو بابل از سوی مردم دریایی که از بقایای سومریان در جنوب میانرودان بودند، ثبت شده است. اما این حمله دامنهی زیادی پیدا نکرد. نشانهی دیگری که بحرانی بودن وضعیت و شدت حملات پارسها دلالت میکرد، آن بود که نبونید در اوایل سال 539 پ.م بتهای مهم شهرهای سومر و اکد را از معابدشان برداشت و آنها را به بابل برد. این کار از سوی شاهی که خود بر این نواحی حکومت میکرد، غریب جلوه میکند. در تاریخ میانرودان، و به ویژه در نبردهای درازدامنهی میان ایلامیها و اکدیها، دزدیدن بتهای یک شهر و بردنشان به پایتخت کشور پیروز سابقهی زیادی داشته است. اما موردی را نمیشناسیم که شاه یک کشور، وقتی مورد حمله قرار میگیرد، بتهای مردم سرزمین خود را به پایتختش منتقل کند.
این رفتار نبونید با تعبیر مردم جهان باستان کفر محسوب میشد و به رفتار فاتحانی شباهت داشت که پس از گشودن یک شهر بتهایش را به پایتخت خود میبردند، تا با گروگان گرفتنِ مرجع تقدسِ آن شهر، از مشروعیت ادعاهای شورشیان آن جلوگیری کنند. در واقع فاتحان باستانی با دزدیدن بتها، اقتدار مذهبی و تقدسی را که درآنها لانه کرده بود، میربودند و خدایانی را که قرار بود انگیزهی شورشهای استقلالطلبانهی مردم شهرِ مغلوب را پشتیبانی کنند را در اسارت خود در میآوردند.
برای این رفتار نبونید دو دلیل میتوان ذکر کرد. دلیلی که در کتابهای کلاسیک تاریخی بیشتر مورد اشاره واقع میشود، آن است که نبونید از ترس این که این بتها در جریان سقوط شهرها به دست پارسها بیفتد، آنها را به بابل منتقل کرده تا امنیتشان را تضمین کند. با این وجود چنین کاری در تاریخ میانرودان سابقه نداشته است. یعنی مورد دیگری را نمیشناسیم که شاهی برای پیشگیری از غارت شدن معابد شهرهای قلمروش، خودش پیشدستی کند و با برداشتن بتها به این معابد بیاحترامی نماید.
متن نبشتهی حقوق بشر کوروش نشان میدهد که مردم آن روزگار هم رفتار نبونید را توهین به خدایانشان تلقی میکردهاند، و دست کم زمینهای را برای تبلیغات کوروش در این مورد فراهم بوده است. کوروش در این نبشته میگوید:
"آگاده، اَشنونَه، زَمبان، مِتورنو، دِیر، با قلمرو سرزمین قوتو، شهرهای آن سوی دجله، که بنیادی باستانی داشتند، (از من اطاعت کردند). خدایانی که در آنجاها اقامت داشتند را به جایگاههایشان بازگرداندم و باعث شدم در قلمروشان برای همیشه بمانند، و خدایان سومر و اکد، که نبونید به قیمت خشمگین کردن سرور خدایان به بابل آورده بودشان، به فرمان مردوک، سرور بزرگ، ایشان را به شهرهایشان بردم. خدایانی که در آنجاها اقامت داشتند را به جایگاههایشان بازگرداندم و دستور دادم تا خانههای خودشان را در قلمروهایی باز یابند که قلبها را شادمان سازد. شاید که تمام خدایان، که هر روز به درگاه بعل و نبو نماز میبرند، عمری طولانی را برایم درخواست کنند. و شاید دربارهی من به سرورم مردوک سخنانی لطفآمیز بگویند."
از این متن چند نکته معلوم میشود. نخست این که نبونید خدایان شهرهای آگاده، متورنو، دیر، قونو و شهرهای آنسوی دجله را به بابل منتقل کرده است. از میان این شهرها، موقعیت چند تا را به دقت میدانیم. دیر، شهری مرزی بوده که در کوهپایههای زاگرس و حد فاصل قلمرو ایلام و میانرودان قرار داشته و شاهان ایلام و سومر از دیرباز برای حمله به یک دیگر از آنجا عبور میکردند. شهرهای اشنونه، زمبان و آگاده در بخش شمالی میانرودان قرار دارند، و منظور از شهرهای آنسوی دجله هم به احتمال زیاد دولتشهرهای سوری ورارود بودهاند. به این ترتیب معلوم میشود نبونید بتهای شهرهایی را برداشته و همراه خود به بابل برده، که اتفاقا در مناطق مرزی و شمالی سرزمینش قرار داشتهاند و چندان به بابل نزدیک نبودهاند. دست کم دو تا از اینها –دیر و اشنونه- از نظر فرهنگی و سیاسی تحت تاثیر ایلام بودهاند و در تاریخشان چند بار با شاهان ایلامی متحد شدند و با بابل جنگیدند. بنابراین چنین مینماید که نبونید بتهای شهرهایی را برداشته که در مرزهای کشورش قرار داشتهاند، و برای پیوستن به نیروهای شورشی اوگبارو و پارسهای متحدش آمادگی داشتهاند.
از سوی دیگر، کوروش به روشنی تاکید میکند که این خدایان از اقامت در بابل ناخوشنود بودند، و شاه خدایان –مردوک- از کردار نبونید خشمگین بوده است. کوروش ادعا می کند که خدایان را به "خانههایشان" و "جایگاههایشان"، و جاهایی که قلبها را شادمان میکردهاند، بازگردانده و به این ترتیب نظم را بار دیگر در جهان خدایان برقرار کرده است. اینها بدان معناست که نبونید در جریان عملیاتی قهرآمیز و به عنوان نوعی تنبیه این خدایان را از معابدشان برداشته است. چنین رفتاری، با شخصیت نبونید بیشتر همخوانی دارد، چون او شاهی بوده که تمام نیرویش را صرف تبلیغ آیین ایزد سین کرده بود، و از اشارهی صریح کوروش بر میآید که خدایانِ تبعیدی به بابل متنوع بوده و زیر دست مردوک –دشمن بزرگ نبونید- محسوب میشدهاند.
کتیبهی حران که پس ازسقوط نبونید نوشته شده و کردارهایش را در زمان حکومتش شرح میدهد، به روشنی بر این نکته دلالت دارد که نبونید شاهی متعصب در مورد خدای ماه بوده و میکوشیده تا نمادهای مربوط به سایر خدایان – حتی نماد مردوک در معبد اساگیل- را به سین منسوب کند. همچنین در این کتیبه از برنامهی کفرآمیز نبونید برای کاستن از ارج و قرب سایر خدایان سومری و اکدی سخن گفته شده، و در بندی از آن اشاره شده که کوروش وقتی به بابل وارد شد، تصویر خدایان نرینه و مادینهای را که در آنجا اسیر شده بودند را به شهرهای خودشان بازگرداند. تمام این حرفها نشان میدهد که نبونید شاهی معتقد به خدایان میانرودان نبوده که دغدغهی اسارت بتهای شهرهای مرزیاش را داشته باشد. به خصوص که این خدایان ربطی به سین نداشتهاند و به نوعی رقیب او هم محسوب میشدهاند. بنابراین تقسیر رایجی که برداشته شدن بتهای شهرها را ناشی از نگرانی دینی نبونید میداند و آن را به عنوان عمل پیشگیرانهای تفسیر میکند، آشکارا نادرست است. این رفتار در شرایطی توجیهپذیر است که کوروش با گشودن شهرهای میانرودان – مانند اوروک- معابدشان را غارت کرده و بتهایشان را به ایلام یا ماد منتقل کرده باشد. اما اگر او چنین میکرد، نمیتوانست چند سال بعد –زمانی که همهی مردم محل ماجرا را به یاد میآورند،- در مورد پاسداشت و آزرم خویش دربارهی معابد کهن میانرودان لاف بزند.
نبشتهی حقوق بشر نشان میدهد که کوروش در میانرودان هم سیاستی را دنبال میکرده که از مدتها پیش ابداع کرده بود. این سیاست بر تهمت و افترا زدن بر شاهِ قلمرو رقیب، خریداری پیشگوها و اتحاد با طبقهی روحانیون، و تلاش برای جلب قلبهای مردم و برانگیختن احساسات دینیشان مبتنی بوده است. کوروش با این سابقه، نمیتوانسته هنگام ورود به میانرودان دست به قتل و غارت کاهنان و غارت معابد بزند. قاعدتا او میبایست با گشودن شهرها برای خدایانشان پیشکش ببرد و در ادامهی جنگ تبلیغاتیای که بر ضد نبونید راه انداخته بوده، چنین وانمود کند که نجاتبخشی است که برای رهانیدن خدایانِ مظلوم قیام کرده است. در این شرایط، نگرانی نبونید از غارت شدن معابد و دزدیده شدن بتها بیمعنا جلوه میکند. نبونید نمیتوانسته به دلایل سیاسی چنین نگرانیای داشته باشد، و به دلایل مذهبی هم چنین دغدغهای نداشته است. چون کمر به خدمت سین بسته بوده و اصولا این خدایان را دشمن میداشته است.
بنابراین انتقال بتهای شهرها به بابل، حمایتگرانه و پیشگیرانه نبوده است. در واقع، چنین مینماید که عمل نبونید، از ردهی رفتارهای آشنای شاهانی باشد که شهری را میگشودهاند و خدایانش را به عنوان غنیمت با خود به پایتختشان میبردند. به بیان دیگر، نبونید شهرهای یاد شده را در مقطعی زمانی در میانهی نبردهای پارس و بابل فتح کرده و معابدشان را غارت کرده است.
اما چگونه ممکن است شاهی شهرهای قلمرو خود را فتح کند و معابدش را غارت نماید؟
به گمان من کل ماجرا یک پاسخ سرراست و ساده دارد. کوروش، هنگام حمله به قلمرو بابل موفق شده بود موافقت طبقهای از نخبگان سیاسی و دینی را جلب نماید. در مورد نقش سرنوشتساز اوگبارو و کمکی که به کوروش کرد، به قدر کافی در تاریخهای کلاسیک سخن رفته است، و تمام متون در مورد این که کاهنان بابلی هوادار کوروش بودند، توافق دارند. به این ترتیب، ورود ارتش پارس پارس به میانرودان با حمایت طبقهی کهنسال کاهنان سنتی و خیانت برخی از حاکمهای محلی به نبونید همراه بوده است. تنها به این ترتیب میتوان سقوط سریع پادشاهی مقتدری مانند بابل را توجیه کرد، و پذیرفته شدنِ عجیب کوروش توسط بابلیان و آرام ماندنشان در دوران حکومت هخامنشیان را توجیه کرد.
14. بابل و منطقهی میانرودان، در کل دوران هخامنشی وفاداری عجیبی را نسبت به شاهان پارس از خود نشان داد. تاریخهای امروزینِ ما، انباشته از دیدگاههایی هستند که مرجعشان گلچینی جهتدار از تعداد انگشتشماری از متون یونانی کهن است که از سویی سادهلوحانه و از سوی دیگر مغرضانه نوشته شدهاند. بر مبنای این متون، استان بابل منطقهای آشوبزده جلوه میکند که در هر فرصتی برای کسب استقلال و طغیان بر شاهان هخامنشی استفاده میکرده است. اما کافی است از توصیفهای جاندار و رنگینِ هرودوت بگذریم و به ماهیت عینی رخدادهایی که هم او گزارش کرده، نگاه کنیم، تا دریابیم که بابلیان در تمام دو و نیم قرنِ حاکمیت هخامنشیان، تابعانی وفادار و پرشور برایشان بودند. تنها به عنوان یک مقایسه، بد نیست به رفتار بابلیان با ایرانیان و آشوریان اشاره کنیم.
آشوریان، از 731 تا 626 پ.م، یعنی به مدت 105 سال ادعای سیطره بر بابل را داشتند. در این دوره دودمان ششم و هفتم شاهان آشوری، در قالب دودمان دهم شاهان بابلی بر این منطقه حاکم بودند، یا شاهانی دست نشانده را بر این قلمرو حاکم میکردند.
آشوریها مردمی بودند که از نظر نژادی، زبانی، و دینی کاملا همتای بابلیان شمرده میشدند. قلمرو جغرافیاییشان با بابل در هم تنیده و تاریخشان با هم مشترک بود. شواهد نشان میدهد که آشوریان در شرایط صلح باج و خراج زیادی را از بابلیان طلب نمیکردند. شاهانشان –به استثنای سناخریبِ هراسانگیز- میکوشیدند تا محبت مردم بابل را جلب کنند، و به جز چند استثنا به خود اجازه نمیدادند خود را شاه بابل بنامند، بلکه معمولا شاهی دست نشانده از میان خود بابلیان را بر تخت این شهر مینشاندند. با این وجود، بابلیان هرگز سیطرهی ایشان را نپذیرفتند. به طوری که حکومت آشور بر بابل تا پایان این دورهی یک قرنه، امری سست و شکننده و گسسته بود که با نفوذ رو به رشد ایلامیها و اتحاد شاهان این قلمرو با مردم بابل تهدید میشد.
بابلیان برای رهایی از شر آشوریها با ایلام متحد شدند و در 105 سالِ یاد شده، به طور متوسط هر پنج سال یک بار شورش کردند. در نهایت هم یکی از همین شورشها بود که به استقلال بابل منتهی شد و تداوم اتحاد میان بابلیها و مردم آنسوی زاگرس –مادها و ایلامیها- بود که به عمر پادشاهی آشور پایان داد.
شورشهای بابلیان، باعث شد تا رشتهای از جنگهای پردامنه میان آشور و بابل بروز کند که در تمام آنها آشور پیروز میشد و به سرکوب شدید مردم ساکن این منطقه میپرداخت، اما بابلیها بار دیگر شورش میکردند. در ذکر شدت این سرکوبها همین بس که سناخریب در 700 پ.م 208 هزار نفر از مردم بابل را به سایر نقاط تبعید کرد، و دوازده سال بعد شهر بابل را با خاک یکسان کرد، با این وجود در مقاومت مردم این منطقه خللی ایجاد نشد.
برای آن که تصویری از دامنه و بسامد مقاومت بابلیان در برابر حاکمان آشوری به دست آید، بد نیست مهمترین جنگهای میان بابل و آشور را در این دوره فهرست کنیم:
در 729 پ.م نبو موکین زر با تیگلت پیلسر سوم جنگید.
در 721 پ.م مردوک اپل ایدینا (مردوک بلدان دوم) با شلمناصر پنجم شاه آشور جنگید.
در 710 پ.م مردوک بلدان با شروکین دوم آشوری جنگید.
در 705 پ.م مردوک بلدان شکست خورده بار دیگر قیام کرد و در هرج و مرج ناشی از مرگ شروکین بابل استقلال خود را باز یافت.
در 704 پ.م سناخریب مردوک بلدان را شکست داد و بابل را گرفت.
در 703 پ.م موشه زیب مردوک و مردوک بلدان شورش کردند و آشوریها را راندند.
در 700 پ.م سناخریب باز بابل را گرفت و مردمش را به شدت قلع و قمع کرد.
در 691 پ.م باز بابلیان قیام کردند.
در 688 پ.م سناخریب بابل را گشود و آن را کاملا ویران کرد.
در 648 پ.م شاهزادهای آشوری که بر بابل حاکم بود، به حمایت از مردم بابل و متحدان ایلامیشان برخاست و با برادرش آشوربانیپال جنگید.
پس از آن که آشور بانیپال مرد، بابل بار دیگر شورش کرد و این بار استقلالش را به طور کامل به دست آورد و در نابودی آشور شرکت کرد.
چنان که میبینید، در این دوره ی صد ساله، بابلیان دست کم ده بار دست به شورشهایی چنان پردامنه زدهاند که به جنگی منظم با سپاه آشور منتهی شد.
حالا این نوع از سلطه را مقایسه کنید با حکومت هخامنشیان بر بابل که حدود230 سال به طول انجامید، و در جریان آن مردم بابل به تعداد انگشتان یک دست شورش کردند. یکی از این شورشها در زمان کمبوجیه رخ داد که کمتر از یک ماه طول کشید، بار دوم در زمان داریوش رخ داد و به سرعت سرکوب شد، بار سوم چند سال بعد در عهد زمامداری همین شاه بروز کرد و پیش از آن مداخلهی پارسیان ضرورتی پیدا کند، توسط خود مردم بابل فرو نشانده شد. به این معنی که اهالی شهر بابل رهبر شورش را دستگیر کرده و تحویل شاه پارس دادند. به تعبیری، اگر شورش را به معنای خیزش عمومی و فراگیر مردم یک منطقه برای کسب استقلال در نظر بگیریم، و مغلوبه شدنِ نبردی در میان مردم شورشی و قوای شاهنشاهی را نشانهاش بدانیم، در سراسر دو و نیم قرنِ سلطهی هخامنشیان بر بابل، مردم این سرزمین تنها یک بار در ابتدای عصر داریوش نخست شورش کردند.
این در حالی است که پارسیانِ حاکم بر بابل زبان و نژاد و دینی متفاوت داشتند، بابل را به مرتبهی یک استان فرو کاسته بودند و حتی با به رسمیت شناختن شاهی دست نشانده، ظاهرِ مستقل بابل را هم حفظ نکرده بودند، و خراجی به نسبت زیاد از این استان میگرفتند، که البته با خراج آشوریها از کشورهای زیر سلطهشان اصلا قابلمقایسه نبود، اما نسبت به سایر استانهای شاهنشاهی به نسبت بالا بود. مقایسهی این دو وضعیت، به روشنی نشان میدهد که مردم بابل هویت هخامنشی- پارسی را پذیرفته بودند و حکومت پارسیان با رضا و رغبت مردم این منطقه در این قلمرو نهادینه شده بود. بابلیان در تمام این دوران هویت تاریخی متمایز و بسیار کهنی داشتند، که با ثروتی که از میزان خراجها پیداست ترکیب شده بود، و به نیروی نظامی محلی هم مجهز بودند. بنابراین شورش نکردن مردمی که هر سه عاملِ ضروری برای استقلال –هویت، پول و ارتش- را دارند، تنها بدان معناست که حاکمیت هخامنشیها را به سود خود میدانستهاند و از آن راضی بودهاند.
چنین مینماید که تمایل مردم بابل به شاهان پارسی، از زمان کوروش آغاز شده باشد. در زمان کوروش بود که مردم گوتیوم به رهبری اوگباروی بابلی به سود پارسیان وارد معرکه شدند، و من این حدس را کاملا معقول میدانم که سایر شهرهای بابل نیز زیر تاثیر تبلیغات ماهرانهی کوروش، هوادار این شاه جدید شده باشند.
اگر چنین نبوده باشد، یعنی اگر بابلیان از ورود پارسها و چیرگیشان بر نبونید ناراضی بوده باشند، تسلیم شدن سریعشان و سقوط صلحآمیز بابل، معمایی حل ناشدنی جلوه میکند، و تازه این ماجرا با تابعیت وفادارانه و پیوستهی این مردم از شاهان هخامنشی هم تعارض پیدا میکند. بنابراین، تنها فرضِ معقول آن است که در زمان حملهی کوروش، مردم سرزمین بابل هوادار او بودهاند.
اگر بابلیها در برابر کوروش از حدی بیشتر مقاومت میکردند، کوروش ناچار میشد آنها را قتلعام کند و با جاری شدن خون در میان این شاهان تازه واردِ بیگانه که زبان و نژادشان هم با سامیان بابلی فرق داشت، بیتردید مجالی برای شکلگیری شالودهی وفاداری یاد شده باقی نمیماند. این اشتباهی بود که آشوریان هم کردند و با غارت کردن و کشتار شورشیان بابلی، چرخههایی تشدید شونده از مقاومت مردمی را در این سرزمین موجب شدند که در نهایت به نابودی خودشان منتهی شد. با این وجود در مورد پارسیان چنین روندی خردمندانه طرد شد. بر مبنای مستندات تاریخی، پارسیان خشونتی بر بابلیان اعمال نکردند و در برابر بابلیان با سرعتی غیرعادی و شور و شوقی آشکار کوروش را پذیرفتند.
اگر چنین بوده باشد، برداشته شدن بتهای شهرهای اکد توسط نبونید معنایی دیگر به خود میگیرد. احتمالا شهرهای این منطقه به سرعت تسلیم کوروش شده و به اوگبارو که همچون اشرافزادهای شورشی مردم را به یاری میخواند، پیوسته باشند. از شواهد چنین بر میآید که نبونید و پسرش "بَل شازار" چندان هم ناتوان و سست عنصر نبوده باشند، چون تا مدتی در برابر پارسها مقاومت کردند، و گمان میکنم در جریان یکی از همین پاتکهایشان به پارسها بوده که شهرهای یاد شده را گشودهاند. نبونید میبایست در مقام تلافی و انتقامگیری از کاهنانِ هوادار کوروش، خدایان شهرهای شورشی را برگرفته و به بابل برده باشد. در این شرایط، فرمان کوروش برای بازگرداندن بتها به معابدشان معنای بیشتری مییابد. کوروش در واقع با ادعای آن که نجات بخش مردم بابل و احیا کنندهی دین باستانیشان است، پا به میدان نهاده بود و حالا پس از پیروز شدن، با رها کردن خدایان شهرهای بابلی، به وعدههای خویش عمل میکرد.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)