نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 25

موضوع: تاریخ کوروش بزرگ

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #10
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    180
    Array

    پیش فرض

    در اواخر دهه­ی 540 پ.م، وضعیت کوروش بدین قرار بود: او نخستین پادشاهی بود که توانسته بود گستره­ای به وسعت کل ایران زمین را فتح کند. او تمام فلات ایران و حاشیه­ی آن - که از نظر فرهنگی و جمعیتی توسط ایرانیان اشغال شده بود و بنابراین بخشی از ایران زمین بود،- را تا این زمان فتح کرده بود. مرزهای شرقی ایران زمین در شمال به دشت­های گشوده­ی آسیای میانه ختم می­شد. قلمرو کوروش در جنوب این مرز، منطقه­ی کشاورزنشین خوارزم و سغد و مرو را در بر می­گرفت، که امروز با تاجیکستان و ترکمنستان و بخشهایی از قزاقستان منطبق است. مرزهای شرقی ایران زمین، رشته کوه­های بلند هندوکوش است که قلمرو میانی و خاوری را هم از یکدیگر جدا می­کند و مردمی با نژادها و زبانهای متفاوت در دو سوی آن زندگی می­کنند. در زمان مورد نظر ما، نیمه­ی شرقی این منطقه توسط مردم دراویدی و زردپوست اشغال شده بود، در حالی که بخش­های غربی­اش را قبایل ایرانی نژاد در اختیار داشتند و این همان بخشی بود که به قلمرو کوروش پیوست. در جنوب شرقی، ایران زمین به سرزمینهای پست شمال دره­ی سند و قلمرو پنجاب محدود می­شد، که اینها هم احتمالا به طور صوری تابعیت کوروش را پذیرفته بودند، بی آن که توسط پادگان­های پارسی تسخیر شوند.

    نیمه­ی غربی ایران زمین، بخشی بود که کوروش ابتدا به فتحش همت گمارده بود. منطقه­ی ایران مرکزی و ایلام که خاستگاه قدرتش محسوب می­شد، و مناطق آذربایجان و کردستان و ری را هم که به دنبال الحاق کشور ماد به قلمروش به دست آورده بود. سرزمین قفقاز که کشورهای گرجستان و آذربایجان و ارمنستان امروزین را شامل می­شود، هویت نژادی قفقازی خود را حفظ کرده بود، اما سه قرن بود که با موجی از آریایی­های مهاجر در آمیخته بود و از نظر فرهنگی ایرانی محسوب می­شد. این بخش هم به دنبال سقوط ماد به قلمرو او پیوسته بود. در 540 پ.م، تنها بخشی از ایران زمین که از دایره­ی نفوذ کوروش خارج بود، جنوب میانرودان و قلمرو سلطنت نبونید بابلی بود. به ازای آن، کوروش مرزهای کشور خود را از شمال گسترش داده بود و آسیای صغیر را تا مرزهای اروپای شرقی تصرف کرده بود.

    کوروش نیمه­ی دوم دهه­ی 540 پ.م را به آرامش گذراند. با توجه به پیروزی­های برق­آسایی که در لودیه و در میان مردمی غیرایرانی به دست آورده بود، بعید به نظر می­رسد لشکرکشی به ایران شرقی و گشودن کشورهای سرکش این ناحیه بیش از یکی دو سال از وقت او را گرفته باشد. به این ترتیب چنین می­نماید که کوروش پنج یا شش سال در نیمه­ی دوم این دهه فرصت داشت تا به تجدید سازمان قلمرو خود بپردازد، و بنیادهای قدرت سیاسی خود را بر سرزمین­های پهناور فتح شده استوار سازد.

    قدرتی که کوروش در فاصله­ی سالهای 553-545 پ.م بنا نهاد، از نظر عظمت، سرعتِ شکل­گیری، و تداوم، در تاریخ جهان بی­نظیر است. در تاریخ قلمروهای با گستره­ی مشابه را می­بینیم که در مدتی نزدیک به فتوحات کوروش تسخیر شده باشند، اما در تمام این موارد، قلمرو تسخیر شده به واحد سیاسی یکپارچه­ای تبدیل نشده و پس از مرگ فاتحش دچار فروپاشی می­شد. قلمرو فتح شده توسط آتیلا، چنگیز، هیتلر، و ناپلئون از نظر گستره و سرعت فتوحات به مورد کوروش شبیه بودند، ولی تمام آنها دوامی کمتر از عمر یک انسان عادی داشتند. نکته­ی تکان دهنده در مورد کشور نو بنیادِ غول­پیکری که کوروش بنیان نهاد، وفاداری اتباعش به او بود، به شکلی که پس از تسخیر سرزمین­های یاد شده، در عمل اثری از شورش­های پردامنه و موثر در آنها نمی­بینیم. این وفاداری به شاهنشاه پارسی امری است که تا دو و نیم قرن بعد و پایان عمر دودمان هخامنشیان تداوم می­یابد. کوروش با رام کردن ایران مرکزی و شرقی، توانست به جمعیت بزرگی از ایرانیان دست یابد که در قالب قبیله­هایی جنگاور و نیرومند سازمان یافته بودند، و با این وجود به زندگی کشاورزانه روی آورده بودند. به این ترتیب از سویی می­توانستند ستون فقرات ارتش کوروش را استوار سازند، و از سوی دیگر خودشان کوچگرد نبودند و بنابراین تهدیدی برای مراکز شهری محسوب نمی­شدند.

    ظهور چنین قدرتی البته نمی­توانست از دید سایر پادشاهی­های قلمرو میانی دور بماند. در 540 پ.م، از پادشاهی­های کهنی که قلمرو نویسای میانی را در اختیار داشتند، تنها بابل و مصر باقی مانده بودند. ایرانیان در دو گام پیاپی، در مدت صد سال نقشه­ی سیاسی جهان باستان را کاملا دگرگون کرده بودند. در گام نخست، ایران شرقی زیر نفوذ بلخ به اتحاد سستی دست یافته بود، و مادها پادشاهی­های کهن اورارتو و مانا و آشور را تسخیر کرده بودند. در گام بعدی، پارسیان نوآمده با فتح ایلام و ماد، و لیدی و ایران شرقی، تمام این مجموعه را در یک واحد سیاسی عظیم متشکل ساخته بودند. آنگاه، نوبت به فتح نقاط باقی مانده از جهانِ شناخته شده­ی آن روزگار فرا رسید.



    12. منابع ما در مورد جنگ­های کوروش با بابل چند رده­ی اصلی را در بر می­گیرند. نخست، منابع رسمی بابلی است که قابل اعتمادترین مرجع محسوب می­شوند، چون ماجرای نبرد را از دید دشمنان کوروش و در همان زمانِ رخ دادن­شان شرح می­دهند. دوم، منابع به جا مانده از خود کوروش است، که مهم­ترینشان نبشته­ی حقوق بشر است. سوم، روایت یونانیان، و چهارم روایت یهودیان از این نبرد است.

    متون بابلی در مورد سقوط نبونید، چند متن اصلی را در بر می­گیرد: سالنامه­ی نبونید که روایت رسمی حکومت بابل از رخدادهای این دوران است، و مدح نامه­ای که پس از سقوط بابل توسط بابلی­ها برای کوروش سروده شده است.

    بر مبنای سالنامه، بابل در زمان نبونید وضعیتی آشفته داشته است. در شانزدهم مهرماه 522 پ.م نبوکدنصر، آخرین شاه بزرگ بابلی درگذشت و سلطنت را به "امل مردوک" سپرد که از نبوغ و درایت وی بهره­ای نداشت. او پس از کمتر از دو سال در 23 مرداد 560 پ.م کشته شد و کاهنان و سرداران بزرگ بابلی دست به یکی کردند و سرداری لایق به نام "نرگال شیر اوسور" را که از خانواده­ای پست برخاسته بود اما داماد شاه بود، به سلطنت برگزیدند. این شاه جدید، در مدت کوتاه زمامداری­اش امیدهای بسیاری را برانگیخت، اما در دوم خرداد 566 پ.م ناگهان درگذشت و قدرت را برای گروهی از دشمنان فتنه­جو که با هم بر سر تاج وتخت می­جنگیدند، وا نهاد. "لاباشی مردوک" که شاه بعدی بود، ده ماه بعد در دوازدهم فروردین 555 پ.م کشته شد، و پس از آن نوبت به مردی رسید که "نبونَعید" نام داشت، یعنی "بزرگ داشته شده توسط ایزدِ نبو". امروزه کوتاه شده­ی نامش –نبونید- رواج بیشتری دارد و ما نیز در اینجا همان را به کار خواهیم گرفت.

    نبونید، غاصب تاج و تخت بابل محسوب می­شد، چون با خاندان سلطنتی بابل پیوندی نداشت. او رئیس یکی از قبایل کلدانی بود و پیوندهایی نزدیک با کیشِ پرستش خدای ماه در حران داشت. برمبنای کتیبه­ی بابلی "پیشگویی دودمانی"، نبونید موسس دودمانی بود که خاستگاهش شهر حران بود و نیاکانش همه از کاهنان معبد خدای ماه، موسوم به "اَهول­هول" بودند[28]. مادرش کاهن معبد اهول­هول بود و تا زمان مرگش در 104 سالگی صادقانه به سین خدمت کرده بود. خود نبونید، تازه در شصت سالگی تاج­گذاری کرد و تا حدود هشتاد سالگی قدرت را در سرزمین بابل در دست داشت. او زندگی­اش را وقف گسترش دین پرستش ماه کرده بود. او برای مدتی به نسبت طولانی (از 556 تا 538 پ.م) بر بابل فرمان راند و شاهی فعال و نیرومند بود. نبونید به باستان­شناسی و حفاری در ویرانه­های معابد قدیمی و کاوش در شهرهای متروکه علاقه­ی زیادی داشت.

    تلاش پرشور وی برای گسترش آیین سین، به مثابه کفر و توهین به خدایان محلی میانرودان تلقی می­شد. چنین به نظر می­رسد که علاقه­های غیرعادی این شاه سالخورده در خانواده­اش هم موروثی بوده باشد. چون وقتی باستان­شناسان کاخ دخترش را از زیر خاک بیرون آوردند، از مشاهده­ی مجموعه­ای از کتیبه­ها و اشیایی که به دوران­های تاریخی بسیار متفاوت تعلق داشتند و همه در یک اتاق چیده شده بودند، حیرت کردند. شواهد نشان می­دهد که این دختر که "بعَل شلتی نَز" نام داشته، و خودش هم کاهن معبد سین بوده، مانند پدرش دلبسته­ی گردآوری اشیای باستانی بوده و در کاخ خود مجموعه­ای از آنها را نگهداری می­کرده است[29].

    رفتارهای نبونید، به شاهان کلاسیک میانرودان شباهتی ندارد. تقریبا تمام جنگ­های او با موفقیت همراه بوده، و به تثبیت مرزهای این کشور انجامیده است. او نفوذ خود را بر سوریه و ورارود تثبیت کرد و تلاش زیادی کرد تا عربستان را فتح کند. او در سال سوم سلطنتش بر پادشاهی اِدوم غلبه کرد، که راه اصلی بابل به خلیج عقبه را در اختیار داشت. دست اندازی دیگر بابل، به فتح حران در جریان جنگهای مادها و پارسها مربوط می­شد که باعث شادی بسیار نبونید شد و به بازسازی معبد سین در این شهر انجامید.

    چنان که از متن سالنامه­ی نبونید بر می­آید، شاه بابل برای مدت 10 سال در پایتختش نبوده است. سالنامه­ی بابلی نبونید، از سال 549 پ.م به بعد تا چندین سال با این عبارت آغاز می­شود که "شاه در تما ماند و مردوک از اساگیل خارج نشد" این به معنای آن است که مراسم سال نو با حضور شاه انجام نگرفت. چون در این مراسم، بت مردوک را برای مراسم سال نو از معبد اساگیل خارج می­کردند و آدابی را برای باروری خاک انجام می­دادند که شاه در آن نقشی کلیدی را بر عهده داشت.

    با توجه به تبلیغات شدید کوروش در مورد خشم مردوک از این رفتار نبونید در سالهای آخر سلطنت وی، به نظر می­رسد شاه بابل سال­های هفتم تا شانزدهم سلطنتش را در واحه­ی تِما در صحراهای عربستان اقامت کرده باشد. او چندین بار هم از آنجا تا بخش­های جنوبی­تر پیشروی کرد. بر مبنای متن سالنامه، چنین می­نماید که تا واحه­ی "یاتریبو" (یثرب، یا همان مدینه­ی کنونی) را تسخیر کرده باشد.

    غیاب نبونید، به همراه رسالت دینی­اش و بی­توجهی­ای که به مراسم دینی بابلیان نشان می­داد، نارضایتی زیادی را در پایتختش برانگیخت. شاه بابل، از دورترین زمان­ها علاوه بر نقشهای سیاسی، وظیفه­ی مشارکت در برگزاری جشن نوروز بابلیان (آکیتو) را هم بر عهده داشت و می­بایست در مراسم 12 روزه­ی این جشن نقش خدای باروری را ایفا کند و بر رژه­ی بتها و بازسازی اسطوره­ی آفرینش و خوانده شدن منظومه­ی "اِنوما اِلیش" که این داستان را شرح می­داد، نظارت نماید. غیاب نبونید و رفتارهای توهین­آمیزی که گاه و بیگاه در مورد خدایان باستانی سومر و اکد از او سر می­زد، دستمایه­ای مناسب برای کوروش بود تا او را شاهی ناشایسته معرفی کند.

    کوروش برای حمله به بابل چند برگ برنده­ی اصلی در اختیار داشت. نخست، رفتار خودِ نبونید بود که می­شد به سادگی آن را به کفر و بی­عرضگی تعبیر کرد. در واقع هم نبونید خطر رو به رشد کورش را نادیده گرفت و از فرصتِ زرین نبرد ماد و پارس برای توسعه­ی کشورش استفاده نکرد. در حالی که بی­تردید بی­طرف ماندن بابل در جریان جنگ­های آستیاگ و کوروش برای شاه پارس بسیار ارزشمند بود و حاضر بود در مقام تلافی با او دست به معامله بزند. علاوه بر این، نبونید از نظر فرهنگی با اعراب بدوی ساکن عربستان و سوریه بیشتر نزدیکی داشت تا بابلیانی که وارث تمدن سومری بودند. نبونید خواندن و نوشتن به خط میخی را نمی­دانست، و این نقطه ضعفی بود که برای اثبات ناتوانی نبونید بسیار مورد تاکید پارسها قرار می­گرفت.

    تبلیغات کوروش، که بر ناشایست بودن رفتار دینی نبونید و ناتوانی سیاسی او در اداره­ی مقدس­ترین شهر میانرودان متمرکز شده بود، از پشتیبانی جمعیتی از ایرانیان هم برخوردار بود که از چند دهه پیش به تدریج به قلمرو بابل کوچیده بودند و ساکن این شهر بودند. تحلیل نام­های بابلیان در این تاریخ نشان می­دهد که چیزی در حدود 10 درصد از مردم بابل نام­های پارسی داشته­اند. این مردم برای کوروش همچون ستون پنجمی عمل می­کردند، و باعث می­شدند تا مردم بابل به تدریج زیرنفوذ فرهنگ و ترکیب نژادی ایرانیان قرار بگیرند.

    برگ برنده­ی دیگر کوروش، آن بود که برخی از اشراف بابلی با او همراه شده و از خدمت به نبونید رویگردان بودند. مهم­ترینِ این مردان، حاکم منطقه­ی گوتیوم در کوهستان­های زاگرس بود که "اوگبارو" نام داشت. کسنوفانس نام این حاکم را گوبریاس ثبت کرده است، که در متون غربی بیشتربه همین شکل رواج دارد، هرچند من در اینجا ترجیح می دهم هرکس را به نامی که در میان قوم خود داشته بنامم، نه نامی تحریف شده که یونانیان باستان به آن عادت داشته­اند.
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  2. کاربر مقابل از armin khatar عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/