پیش درآمد
1. شمار کمی از آدمیان هستند که اثرگذاریشان در تاریخ باعث پایان یافتنِ یک دورهی تاریخی و آغاز دورهای نو انجامیده است. کمترند کسانی که برای چنین تاثیری برنامهریزی کرده و آن را با موفقیت اجرا کردهاند. کهنترین نمونهی این کسان، کوروش بزرگ است. او اولین کسی نبود که برنامهای برای دگرگون ساختن گیتی را تدوین و اجرا کرد، اما اولین کسی بود که در انجام چنین کاری کامیاب شد و نامش تا روزگار ما باقی مانده است.
گذاری که با نام کوروش مُهر خورده است، در جامعهشناسی تاریخی با عنوانِ دگردیسی جامعهی کشاورزی ابتدایی به کشاورزی پیشرفته شناخته میشود. کوروش بنیانگذار دنیایی است که در آن تمرکز سیاسی غولآسایی در ترکیب با نخستین شکلِ دولت رفاه و اقتصاد برنامهریزی شدهی دولتی پدید آمد. محصول کار کوروش چنان سترگ بود، که تمام تاریخ نویسان، تا بیست و پنج قرن بعد او را ستودند، و کردار و رفتارش را سرمشق شاهی آرمانی دانستند. در بزرگداشتِ اثرگذاری این نخستین شاهِ ایرانی، گوشزد کردن همین نکته بس که بخش عمدهی مردمانی که ما متمدن میدانیم و تاریخشان را کاوش میکنیم، در بیست و پنج قرن گذشته زیر تاثیر کوروش زیستهاند، و در جهانی که شالودهاش را وی ریخت، تکاپو میکردند. کوروش با این تعبیر، معمایی بزرگ است. شخصیتهای تاریخی زیادی وجود دارند که وقتی پژوهشگر به زندگیشان میپردازد، لکههایی تیره را بر چهرهشان تشخیص میدهد. کدام پادشاهی را دادگرتر و هوشمندتر از داریوشِ بزرگ میتوان یافت، و کیست که پس از فهمیدن راز گوماتای دروغین کمی از احترامی را که نامش برمیانگیخته، بر باد رفته نداند؟ دانستن این حقیقت که داریوش خود بردیا را کشته و در کتیبهی بیستون به دروغ او را مغی غاصب دانسته، لکهایست بر چهرهی داریوش. با شدتی بسیار بیشتر از این، رفتار دیوانهوار و خونریزانهی اسکندر و تیمور و چنگیز هم اگر با دقت خوانده و فهمیده شوند، جایی برای احترام گذاشتن به این چهرههای دورانساز باقی نمیگذارند. با این وجود کوروش در این میان استثناست. در سرگذشتش لکهی تیرهای نمیتوان یافت، و این چنان غیرعادی است که ناچاریم فرض کنیم لکههایی از این دست در زندگینامهی او هم وجود داشته، اما با مهارت و اشتیاق از یادها رفتهاند. و باز این پرسش زورآور میشود که چرا؟ چطور شده که مردمی که همگان مغلوب کوروش شدند، در بزرگداشتش چنان کوشیدند و او را چنان ستودند که در زمان زندگیاش هیچکس اثری از جنبههای منفی شخصیتش ثبت نکرد و تا بیست و پنج قرن کسی نکتهی ملامتباری را دربارهاش به یاد نیاورد؟
2. در حدود سال 1595 پ.م، شاه کشور هیتی که مورسیلیس نام داشت، در حملهی برقآسایی مهمترین شهر میانرودان باستان، یعنی بابل را فتح کرد. مردم بابل برای دفاع از شهر خود بسیار کوشیدند. اما شکست خوردند. پس از سقوط شهر، مورسیلیس بعد از چند هفته ناچار شد به کشور خویش برگردد و بابل را به حال خود رها کند. فرزندان او هرگز نتوانستند بر بابل حکومت کنند .درحدود 1240 پ.م، شاه آشور که توکولتی نینورتا نام داشت، پس از غلبه بر مقاومت شدید بابلیها موفق شد این شهر را فتح کند، اما او هم نتوانست بر این کشور حکومت کند و بعد از چند ماه به دنبال شورش بابلیان از این قلمرو رانده شد. در 700 پ.م، شاه آشور به نام سناخریب به بابل تاخت و این شهر را تسخیر کرد. او پیش از این هم دو بار بابل را فتح کرده بود و هر دو بار به خاطر شورش مردم بابل ناچار شده بود ارتش خود را از آن منطقه خارج کند. این بار او شهر بابل را با خاک یکسان کرد و مسیر رود دجله را برگرداند و این منطقهی باستانی را به باتلاقی متروک تبدیل کرد. با این وجود فرزندانش بعد از چند سال او را کشتند و شهر بابل را دوباره بازسازی کردند و استقلال ظاهریاش را به رسمیت شناختند. فرزندان سناخریب تا 40 سال بر بابل فرمان راندند و در این مدت بابل چندین بار شورش کرد. در 539 پ.م مردم بابل دروازههایشان را بر کوروش گشودند و شاه پارسها بدون نبرد وارد شهر شد و نخستین قانون موسوم به حقوق بشر را همزمان با متحد شدن اقوام مقیم ایران زمین، اعلام کرد. پس از آن جانشینان کوروش تا 230 سال بر بابل فرمان راندند. در تمام این مدت بابلیان به شمارهی انگشتان دست شورش کردند، و جز یکی از این شورشها –در زمان داریوش بزرگ- بقیهشان توسط خودِ مردم بابل و بدون دخالت گستردهی ارتش شاهنشاهی هخامنشی، فرو خوابانیده شد. بابل تنها شهری نبود که چنین وضعیتی داشت، تاریخ دراز ایلام، انباشته از نام فاتحانی است که توانستند شهر شوش را تسخیر کنند. اما هیچ یک از آنها نتوانستند بر ایلام حکومت کنند، و فرزندان هیچ یک از آنها حکومت بر این سرزمین را از پدرانشان به ارث نبردند. با این وجود کوروش شهر شوش را فتح کرد و فرزندانش حدود دو و نیم قرن بر این سرزمین فرمان راندند. در این مدت، عیلامیان تنها یک بار شورش کردند که آن هم تنها چند ماه طول کشید. کافی است به همین دو مورد کوچک نگاه کنیم، و دریابیم که چیزی غیرعادی در مورد کوروش وجود داشته است. شاهان زیادی بودهاند که در مدت عمر یک انسان قلمروی بزرگ را با تاخت و تاز خود ویران کرده و دولتهای مقتدری را نابود کرده باشند. اما هیچ کدام از آنها نتوانستند این قلمرو را برای خاندان خویش نگه دارند و همهشان با اهرم ویرانی و کشتار و خشونت در انجام این کار موفق شدند. کوروش نخستین و برجستهترین کسی بود که با ابزارهایی متفاوت به این عرصهی قدیمی گام نهاد و نتیجهای متفاوت را نیز به دست آورد.
3. این متن، شرحی است بر زندگی نخستین شاه ایران، که با هدف فهمیدن کوروش نوشته شده است. هدفِ من بزرگداشت او، یا اندرز دادن بر مبنای زندگیاش نیست. چون 25 قرن است که مردمان چنین کردهاند و هنوز هم میکنند و متونی از این دست اندک نیستند. هدف من، گشودن رازِ ماندگاری نام او، و تحلیل دلایل اثرگذاری شگرف اوست. اثری که دامنهاش به حوزهی سیاست و تاریخ اجتماعی محدود نمیشود، بلکه تا قلمرو فرهنگ و باورهای عمومی نیز بسط مییابد. برای دستیابی به چنین تحلیلی، باید به تمام منابع معتبر موجود در مورد کوروش نگریست، و نگرشی در حد امکان نقادانه را نسبت به آنها و نسبت به کوروش در پیش گرفت. تا شاید از این میان حقیقتِ آنچه که کوروش بود، کمی بهتر فهمیده شود. آنچه که امروزه در مورد کوروش گفته و نوشته میشود، چیزی جز بازگو کردن دوباره و چندبارهی روایاتی یونانی نیست، که انباشته از نقاط تاریک و موارد نقدپذیر است. کتابهایی که در سالیان اخیر در ایران منتشر شدهاند، با وجود توجهی که جامعهی کتابخوان ایرانی نسبت به کوروش نشان دادهاند، همچنان در چارچوب تنگ این داستانها اسیر است. به طوری که با خواندن یکی از آنها میتوان مطمئن بود که مطالب سایر کتابها نیز دانسته شده است[1]. کتابهایی که که از متون هرودوتی گامی پیشتر بگذارند –مانند کتاب یونانپرستانه و ضدایرانی کوک[2]،- یا به راستی نقادانه و عالمانه باشند –مانند اثر درخشان بریان[3]- بسیار انگشت شمارند، اگر که به همین دو مورد محدود نباشند. از این روست که مردم کشوری که کوروش بنیان نهاد، دربارهاش بسیار اندک میدانند. ایرانیان نام کوروش را تا همین دو قرن پیش نمیدانستند و از مجرای ترجمهی آثار جهتدار و از دریچهی چشم اروپاییان بود که کوروش را دیدند، و همچون ایشان و همگان، او را ستودند. این تنگنای نگاه و کم دامنه بودن منابع و دادههایی که مورد استفادهی علاقمندان ایرانی قرار میگیرد، نه شایستهی وارثان کوروش است، و نه کافی برای کسانی که دستیابی به تصویری راستین از او را انتظار دارند. کارِ بازسازی بسیاری از شخصیتهای تاریخی از آن رو دشوار است که اسناد و مدارک تاریخی اندکی در موردشان وجود دارد. مدارکی باستانی که داستان زندگی مردان بزرگ را روایت میکنند، کمیاب هستند. شخصیتهایی مانند حمورابی، سناخریب، سزار و داریوش بزرگ، مدارک زیادی از خویش بر جای گذاشتهاند، اما تمام این متون به فرمان خودشان در قالب مدارکی تبلیغاتی و سیاسی نگاشته شدهاند و محورشان جنگها و کشورگشاییها و تدبیرهایی سیاسی است که انجام دادهاند. در این مدارک، دربارهی زندگی شخصی این افراد اطلاعات بسیار اندکی وجود دارد. در مورد کوروش بزرگ، وضعیت معکوس است. تنها مدارک مهمی که از دوران او به دست ما رسیده، نبشتهی استوانهای حقوق بشر است، که بنا بر قاعدهی مرسوم، متنی سیاسی، اما بسیار بحث برانگیز است. تقریبا تمام چیزهایی که در مورد کوروش میدانیم و روایتهایی که از نویسندگان جهان باستان در موردش به جا مانده، به کسانی مربوط میشود که نه ایرانی بودهاند و نه با او از نزدیک آشنایی داشتهاند. جالب آن است که تمام این افراد هم از جنبهی شخصی و خصوصی به زندگی کوروش نگریستهاند، همواره فتوحات و کشورگشاییهایش را در کنار اخلاق و شخصیتش دیدهاند و بیشتر در مقام فردی ویژه – ونه کشورگشایی کامیاب- به او نگاه کردهاند.
4. در علم تاریخ، هر اثرِ معنادار به جا مانده از گذشته که بتواند به ما در مورد ماهیت یک موضوع یا جزئیات یک رخداد اطلاعاتی به دست دهد، متنی تاریخی محسوب میشود. با این تعبیر، متونی که در مورد کوروش وجود دارد، در سه ردهی اصلی میگنجند. یک رده، متونی تاریخی هستند که مانند کتیبهی حقوق بشر یا سنگ نبشتههای تخت جمشید بر روایتی رسمی و دولتی از کوروش متمرکز شدهاند و او را قانونگذار و شاهنشاهی بزرگ مینمایند. مجموعهای از متون تاریخی که توسط دشمنان کوروش نوشته شده - مانند سالنامههای بابلی و اسناد ایونی و لودیایی- نیز باید در همین گروه ردهبندی شوند. و جالب است که آنان نیز کوروش را همچنین مینمایند: پادشاهی دادگر و نیکخواه و رهبری شایسته. دومین رده، به زندگینامههایی مربوط میشود که در جهان باستان نگاشته شده و کوروش را همچون شخصیتی آرمانی تصویر کردهاند و زندگی او را سرمشقی برای شاهان و اشراف زادگان دانستهاند. بخش عمدهی متونی که در این زمینه وجود دارند، یونانی هستند. تواریخ هرودوت و کوروشنامهی کسنوفانس در این میان جایگاهی ارجمند دارند. سومین رده، به متونی دینی مربوط میشوند که کوروش را همچون پیامبری برگزیده و مردی مقدس جلوه میدهند. بخش عمدهی متونِ به جا مانده از این رده خاستگاه توراتی دارند. هرچند ردپاهایی از اساطیر مرتبط با کوروش را در اوستا هم می توان یافت.
5. هدف این نوشتار مرور منابع کهن دربارهی کوروش است، تا در گام نخست تصویری در حد امکان عینی و دقیق از او به دست آید. گام دوم، آن است که این تصویر تحلیل شود و جایگاه و کارکرد آن به عنوان سرمشقی فرهنگی و الگویی برای من آرمانی و ابرقهرمانان ایرانی مورد کنکاش قرار گیرد. من در این بررسی از بسیاری از جنبهها برداشت کلاسیک تاریخدانان معاصر دربارهی کوروش را خواهم پذیرفت. اما بخشی از تفسیرهای امروزین در این زمینه را به دلیل غیرعلمی بودن و محدود ماندنشان به یکی از ردههای منابع یاد شده، مردود میدانم. فکر میکنم روایتهای موجود در مورد کوروش، که کم یا بیش بر منابع سه گانهی بالا استوار شدهاند، در چهار ردهی عمومی میگنجند.
ردهی نخست، روایتهایی تاریخی را در بر میگیرد که مورخانی جدی با تلاش برای بازسازی واقعیت عینی این شخصیت تاریخی، پدید آوردهاند. سخت خواهم کوشید تا کتابی که در دست دارید، هم در این طبقه از روایتها جای گیرد. ردهی دوم، روایتهای مورخانی هستند که کمتر جدی و موشکاف بودهاند. این روایتها عموما بر یکی از منابع باستانی در مورد کوروش مبتنی هستند و قالب هنجارینشان از استخوانبندی داستانهای هرودوت دربارهی کوروش تشکیل شده، که با عناصری جسته و گریخته از کوروشنامهی کسنوفانس تزیین شده است. با وجود آن که این دو متن منابع ارزشمندی برای پژوهشگران هستند. اما بسنده کردن به آنها اگر کاری سطحی نباشد، تنبلانه و ناکافی است. افسوس که امروزه روایتِ موجود در بخش عمدهی کتابهای کلاسیک تاریخی به این رده مربوط میشود. فرهنگنامهها، متون مرجع، و بخش عمدهی کتابهای درسی تاریخ که از کوروش نام بردهاند، به چنین تصویر ناقص و نادرستی بسنده کردهاند. ردهی سوم، متونی هستند که با دیدی یک جانبهنگر و با هواداری متعصبانه نوشته شدهاند. جالب آن است که بخش مهمی از این متون را خودِ ایرانیان ننوشتهاند. بلکه نویسندگانشان یهودیانی بودهاند که با یادآوری خاطرهی کوروش به دنبال مشروعیتی برای تاریخ گذشتهی خود میگشتهاند، یا مورخانی جدید که میکوشیدهاند تا مفاهیمی مانند دموکراسی، حقوق بشر، یا رواداری دینی را از سرگذشت او استخراج کنند. در همین جا بر این نکته پافشاری کنم که کوروش، در میان تمام شخصیتهای تاریخی گرامیترین شخصیت برای من است. اگر بخواهم صریحتر باشم، باید بگویم این بزرگترین شخصیت تاریخیایست که در چشم من همچون قهرمانی ستودنی جلوه میکند. من کوروش را بنیانگذار بسیاری از مفاهیم ارزشمند امروزینمان میدانم. اما به هیچ عنوان او را موجودی استعلایی و عاری از خطا نمیبینم. از این رو روایتهای ستایشگرانهی افراطی و ناپژوهیده را به اندازهی برداشتهای تاریخی یکجانبهنگرانهای که در موردش وجود دارد، نادرست میدانم. چهارمین رده از روایتهایی که در مورد کوروش وجود دارد، به مجموعهای از تبلیغات سیاسی مربوط میشود که از سه چهار دههی پیش آغاز شده و هدفش تضعیف هویت ملی ایرانیان است. متونی معمولا ناخوانده مانده و نامقبول در میان اهل فن، و منفور در میان عموم مردم وجود دارند، که میکوشند کوروش را مردی خونخوار، فاتحی بیرحم، با مجموعهای از صفات نامطلوب جلوه دهند. این متون، با توجه به بیسابقه بودنشان در جریان تاریخ، مبنایی در منابع سه گانهی یاد شده ندارند. از این رو بیشتر بر تخیلات و هیجانات عاطفی نویسندگانشان متکی هستند تا مستنداتی قابل توجه. از این رو برداشتهایی علمی تخیلی مانند این که کوروش رئیس یک قبیلهی اسلاو بوده، یا به قتل و غارت عادت داشته، یا این که همجنسباز بوده هم در لابهلای چنین متونی دیده میشود. این موارد به گمانم باید در متونی دربارهی آسیبشناسی تبلیغات سیاسی یا روانشناسی اجتماعی مورد وارسی قرار گیرند، و در بحث ما ارزش بحث ندارند. بدیهی است که این رده از متون کاملا از دایرهی بحث ما خارج هستند. هرچند مرور برخی از آنها اگر در ترکیب با تحلیل ما از جایگاه اساطیری کوروش و واکنشهای روانشناختی مردم به شخصیتش نگریسته شوند، میتوانند سرگرم کننده و آموزنده باشند. به گمان من چهرهی کوروش، توسط روایتهای ردهی دوم و سوم مخدوش شده است. (خوشبختانه ردهی چهارم به قدری ناخوانده و در انزوا مانده که به خدشهای منتهی نشده است.) این خدشه، از جنسِ بدگویی و زشتنمایی مورد آرزوی اعرابی نیست که از ایرانی بودنِ این نماد اساطیری ناخرسندند، بلکه اتفاقا از جنس ستایش همه جانبه و غیرنقادانهایست که راه را بر شناخت دقیق کوروش میبندد. اگر بخواهیم به منابعی محدود یا برداشتی نقدناپذیر کفایت کنیم، هرگز نمیفهمیم کوروش واقعی که بوده و به چه دلیل در تاریخ جهان اهمیت داشته است. هدف من از نگاشتن این متن، به دست دادن روایتی نقادانه و تحلیلی از شخصیت کوروش است، و ذکر دلایلی که او را تا مرتبهی مردی تاریخساز در سطح جهانی برکشیده است. در بیست و پنج قرن گذشته، مانند امروز، تمام متونی که در مورد کوروش نوشته شده و جدی انگاشته شده، ستایشگرانه بودهاند. این متن نیز چنین است، یعنی در نهایت، وقتی شواهد مربوط به کوروش را جمعبندی میکنم، نمیتوانم از تحسین چنین آدمی خودداری کنم. شاید بزرگترین درسی که کوروش میتواند به ما بدهد، اشاره به راهی از زیستن است که گذشته از جاویدان کردن نامش، چنین تاثیری بر زندگینامههایش گذاشته است. این راه را تنها با شناخت درستِ کوروش میتوان باز شناخت.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)