تبار کوروش
1. همزمان با چیرگی آریاییها بر انشان، نام این منطقه نیز در متون میانرودان انعکاس یافت. چنین به نظر میرسد که نخستین شاهی که توانست انشان را به عنوان قلمروی مستقل تثبیت کند، تئیشپش پارسی، جد کوروش بود که در زمان نبردهای آخرین شاهان دودمان ایلامی نو و آشوریان، بیطرفی اختیار کرد و احتمالا از ضعف ایلامیان برای مستحکم ساختن بنیادهای دولت خویش و در پیش گرفتن سیاستی مستقل بهره جست[12].
هنگامی که آشوربانیپال در سال 646 پ.م به شوش تاخت و این شهر را ویران کرد، پسرِ تئیشپش بر تخت انشان حکومت میکرد. سندی آشوری از مطیع شدن کورَش شاه انشان در این دوره سخن میگوید، و روایت میکند که شاه پارسوماش پسر بزرگش "آروکو" یا "آریکو" (آریاکوروش؟) را به عنوان گروگان به دربار شاه در نینوا فرستاد.
بسیاری از پژوهشگران، پارسوماشِ قید شده در متن آشوربانیپال را بنا بر سنت به جا مانده از کتیبهی شلمناصر، منطقهای در زاگرس مرکزی دانستهاند. این منطقه، چنان که گفتیم، یکی از اتراقگاههایی بوده که پارسها در جریان مهاجرت خود به سمت جنوب چند دهه را در آن گذراندند. به هر صورت، این امر که کورَش مورد نظر، شاه انشان بوده و به دلیل رهبریاش بر قبیلهی پارس، شاهِ پارسوماش نامیده شود هم دور از ذهن نیست. به ویژه که این سند آشوری، با آنچه که کوروش دربارهی اصل و نسبش روایت کرده است همخوانی دارد.
کوروش در نبشتهی حقوق بشر، اصل و نسب خود را به این ترتیب بیان میکند:
کوروش، شاه انشان، پسر کمبوجیه شاه انشان، پسر کوروش شاه انشان، پسر تئیشپش شاه انشان.
به این ترتیب به نظر می رسد دو حقیقت در مورد خاندان کوروش مسلم باشد:
نخست آن که پدرانش تا سه نسل بر انشان حکومت میکردهاند، و دیگر این که نام کوروش و کمبوجیه در خانوادهشان بسیار محبوب بوده است. این میتواند بر پیوند ایشان با قبایل کورو و کمبوجی دلالت کند که قاعدتا در زمان تئیشپش رخ داده و باعث شده تا او نام وارثش را کوروش بگذارد.
پس از تئیشپش، پسرش کوروش به قدرت رسید و احتمالا این همان کسی بود که فرزندش را همچون گروگانی به آشور فرستاد. معنای دقیق نام کوروش به درستی معلوم نیست. فردیناند یوستی آن را به معنای
خورشید دانسته است، و هارولد لَمب با مقایسهی کاربرد این واژه در تورات، آن را از ریشهای ایلامی و مترادف با چوپان گرفته است که درست نمینماید. در واقع اشارهی اشعیای نبی به این که یهوه کوروش را "چوپان محبوب من" مینامد، بیشتر به نقش سیاسی کوروش دلالت دارد تا کلمهی چوپان، و میدانیم که استعارهی "شاه به مثابه چوپان" بسیار قدیمیتر از این حرفها بوده و مفهومی بوده که از مصر به میانرودان و ورارود وارد شده است[13]. بنابراین شایستهتر است که در مورد معنای نام کوروش به نادانیمان اعتراف کنیم.
در مورد تبار کوروش، چندین روایت دیگر هم وجود دارد.
هرودوت در مورد تبار کوروش به وجود سه روایت اشاره میکند و یکی از آنها را با شرح و بسط بیشتری ذکر میکند. بر مبنای این روایت، کمبوجیه شاه انشان، که رهبری قبایل پارس را بر عهده داشت و به نوعی خراجگزار پادشاهان ماد محسوب میشد، با دختر آستیاگ –آخرین شاه ماد- ازدواج کرد. آستیاگ، بیتردید واپسین شاه ماد است و نامش در متون بابلی به صورت ایشتومگو یا ایختوویگو ثبت شده است. متون اساطیری متاخر، نام او را با آژیدهاک و اژدها و ضحاک یکی گرفتهاند و از این رو تصویری منفی از او را ترسیم کردهاند. اما چنین به نظر میرسد که اصل نام او، "آرش تیوَیکَه" بوده باشد که "نیزهافکن" معنی میدهد[14]. نام امروزینِ آرش، بازماندهای از همین اسم است.
بنا بر روایت هرودوت، آستیاگ فرزند و جانشین هووخشتره بود و دختری به نام ماندانا داشت. این ماندانا حاصل ازدواج آستیاگ با آروئنه، دختر آلواتِس شاه لودیه، بود. آستیاگ شبی در خواب دید که رودی از بطن او خواهد جوشید و شهرش را و کل آسیا را در سیل خویش غرق خواهد کرد. پس چون بیدار شد، با مغها مشورت کرد و ایشان به او خبر دادند که دخترش پسری خواهد زایید که پادشاهی او را از میان خواهد برد و جهان را فتح خواهد کرد. آستیاگ که از این پیشگویی ترسیده بود، وقتی زمان شوهر کردن ماندانا شد، او را به عقد اشراف مادی در نیاورد، چون میترسید فرزندش با این خاستگاه اشرافی به زودی ادعای تاج و تخت کند. پس او را به کمبوجیهی پارسی داد که مردی اصیلزاده، اما از دید مادها فرودست بود و بیمِ سرکشیاش نمیرفت[15].
با این وجود، پس از یک سال از این ازدواج، بار دیگر آستیاگ خواب دید که تاکی از بطن دخترش روییده و تمام آسیا را فرا گرفته است. پس باز دیگر خوابگزاران فراخوانده شدند و مغان پیشگو به شاه خبر دادند که دخترش فرزندی خواهد زایید که تاج و تخت او را تصاحب خواهد کرد. پس آستیاگ محرم خود را که اشرافزاده ای ماد به نام هارپاگ بود فرا خواند و از او خواست تا به پارس برود و نوهاش را از میان بردارد[16].
هارپاگ کودک را برگرفت و آن را به چوپانی از خدمتکاران آستیاگ سپرد تا او را نابود کند. این چوپان مهرداد نام داشت و زنش اَسپاکو نامیده میشد که به نظر هرودوت به زبان مادی "ماده سگ" معنا میدهد. مهرداد، کودک را با خود به کوهستانی که زیستگاهش بود، برد. رسیدن او به خانه همزمان بود با زایمان زنش، و مرده به دنیا آمدن پسرش. پس مهرداد کوروش را که نوزادی زیبا بود، به فرزندی پذیرفت و آن کودک مرده را در قنداق شاهانهی کوروش نهاد و در جنگل گذاشت و ماموران هارپاگ وقتی بعد از چند روز جسد نیم خوردهای را در میان زر و زیور گهوارهی کوروش یافتند، گمان کردند نوهی شاه به راستی کشته شده است[17].
به این ترتیب کوروش در خانهی مهرداد بالید و بزرگ شد. زمانی که ده سالش شد، حین بازی با بچههای روستایی، از سوی همبازیهایش به عنوان شاه برگزیده شد و چون در میانهی بازی فرزند یکی از اشراف مادی به نام اَرتَمبار به فرمانهایش توجه نمیکرد، دستور داد تنبیهش کنند. پسر کتک خورده به نزد پدرش شکایت برد که چوپانزادهای مرا زده است. چون ارتمبار به جستجوی گناهکار برخاست، دریافت که کوروش نامی فرزندش را تنبیه کرده و شکایت به آستیاگ برد. آستیاگ با دیدن کوروش دریافت که نوهاش زنده مانده، و چون مهرداد را وادار به اعتراف کرد، از زنده ماندن وی خوشنود شد. اما در صدد تنبیه هارپاگ که فرمانش را اطاعت نکرده بود، برآمد. از این رو پسر هارپاگ را کشت و او را پخت و در ضیافتی آن را به پدرش که از همه جا بی خبر بود خوراند. از آن پس هارپاگ کینهی او را به دل گرفت و دشمن خونیاش شد[18].
از سوی دیگر، مغان گفتند که خواب پادشاه با بازیای که کوروش کرده و به عنوان شاه کودکان انتخاب شده، تعبیر شده است و دیگر نیازی نیست از او بیم داشته باشد. پس آستیاگ نوهاش را گرامی داشت و او را نزد خانوادهاش به پارس فرستاد. به این ترتیب کوروش در پارس و در کاخ کمبوجیه که از زنده بودنش شگفتزده شده بود، بزرگ شد و بعدها با کمک هارپاگ آستیاگ را از تخت سلطنت به زیر کشید.
داستانی که ذکر شد، کوروش را دورگهای پارسی- مادی میداند. داستانی کمابیش مشابه را افراد دیگری هم روایت کردهاند. یوستینوس به داستانی مشابه اشاره میکند[19]. کسنوفانس هم مادر کوروش را ماندانا دختر آستیاگ میداند، اما به ماجرای هیجانانگیز تلاش پدربزرگش برای به قتل رساندنش اشارهای نمیکند و مدعی است که کوروش از ابتدای کودکی نزد خانوادهاش در دربار پارس پرورده شده و بعدها به دعوت پدربزرگش به اکباتان رفته است[20].
بر مبنای تمام این روایتها، کوروش فرزند ماندانا دختر آستیاگ، و کمبوجیه پسر کوروش شاه انشان بوده است. این روایت، احتمالا نسخهای سیاسی بوده که توسط پارسهای علاقمند به غرور ملی مادها، یا خودِ مادها تولید شده تا انقراض دودمان پادشاهی ماد و ترکیب شدنش با امپراتوری پارس[21] را مشروع جلوه دهند. این روایت قاعدتا بیشترین تاثیر را بر یونانیانی داشته است که بر مرزهای غربی ایران زمین میزیستند و با مادها تماس بیشتری داشتهاند. مواردی مشابه با این را در تاریخ فرهنگ ایران بسیار می بینیم. شاهی که در شاهنامه بر ایران و توران حکومت میکند، کیخسرو است که "نسب از دو کس دارد این نیک پی/ ز افراسیاب و ز کاووس کی". به همین ترتیب بسیاری از روایات دینی شیعیان، همسرِ ایرانی امام حسین را دختر یزدگرد میدانند و به این ترتیب به نوعی آمیختگی خاندانهای برگزیدهی اقوام غالب و مغلوب دلالت میکنند.
روایت یاد شده که با شور و شوق تمام توسط یونانیان تکرار شده، میتواند یک ریشهی لودیایی هم داشته باشد، چون مادر کوروش (ماندانا) را دورگه میداند و او را محصول ازدواج دختر شاه لودیه و شاه ماد میپندارد. این ازدواج، بنا بر روایت هرودوت، هنگامی رخ داد که ارتش ماد و لودیه برای جنگ با هم صف آراسته بودند، اما خورشید گرفتگیای همه را هراسان کرد و ایشان را به صلح واداشت. دو شاه، برای آن که تضمینی برای تداوم صلح داشته باشند، فرزندانشان را به عقد هم در آوردند. به این ترتیب آلواتس لودیایی دخترش را به عقد آستیاگ در آورد که در آن زمان ولیعهدِ هووخشتره بود. این روایت هم چنان که گفتیم، یک چهارم خون کوروش را لودیایی میداند و احتمالا روشی برای تسکین مردم لودیه بوده که پادشاهی مستقل خود را از دست رفته میدیدند.
2. اما گذشته از افسانههای تاریخی، به نظر نمیرسد تبار کوروش به این شکل برآیندی از خاندانهای شاهی نیرومند معاصرش بوده باشد. بروسوس بابلی در گزارش خود از تبار کوروش، هیچ اشارهای به پیوندش با خاندان شاهی ماد نمیکند[22]. به همین ترتیب کتسیاس در گزارش خود آستیاگ را صاحب تنها یک دختر –آموتیس- میداند که آن هم با نبوکدنصر پسر نبوپولسر –شاه بابل- ازدواج میکند. این همان دختری است که شوهرش یکی از عجایب هفتگانهی جهان باستان یعنی باغهای آویختهی بابل را برایش ساخت. خلاصهی فوتیوس به هنگام نقل داستانِ آستیاگ، به سرداری مادی به نام اسپیتامَه به عنوان شوهر آموتیس اشاره میکند، که هنگام نبرد با کوروش کشته میشود[23].
در متون بابلی و آثار به جا مانده از خودِ کوروش، هیچ اشارهای به این خاستگاه خانوادگی دورگه وجود ندارد. سالنامهی نبونید هنگامی که به نخستین رویارویی کوروش و آستیاگ اشاره میکند، به سادگی کوروش را شاه انشان و آستیاگ را شاه ماد میداند و هارپاگ را هم با لقب حاکم گوتیوم (کردستان) مشخص میکند.
این متن که روایت رسمی بابلیان از رخدادهای تاریخی آن عصر است، هیچ اشارهای به روابط خویشاوندی ایشان نمیکند. اگر چنین رابطهای وجود میداشت، چنین بیتوجهی آشکاری عجیب مینمود.
البته ما میدانیم که خاندان سلطنتی ماد در ازدواجهای سیاسی با همسایگانش فعال و کامیاب بوده، و وصلتهایی میان شاهان ماد و خانوادههای بابلی و لودیایی انجام گرفته است. اما اینها دلیل نمیشود کوروش را محصول این شبکه از روابط خویشاوندی بدانیم. هرچند چنین فرض میبایست برای مردمی که در آن زمان سلطهی کوروش را پذیرفتند، شیرین و جذاب بوده باشد.
روایت هرودوت دربارهی تبار کوروش از چندین نظر ناپذیرفتنی است. این که پدربزرگی به خاطر رویایی در صدد کشتن نوهاش بر آید، و مادر و پدرِ آن نوه در این مورد هیچ مقاومتی به خرج ندهند، و چوپانی با این شکل معجزهآسا کودک را نجات دهد، و پدربزرگ پس از ده سال از دیدن نوه شادمان شود ولی همزمان پسر کسی که با بی دقتیاش جان او را نجات داده را به خورد پدرش دهد، بیشتر به روایتهای تراژیک یونانی شباهت دارد که رخدادهایی از نوع قتلهای خانوادگی و پختن و خوردن پسران و پدران در آن زیاد دیده میشود[24]. گذشته از ساختار جذاب، چندشآور، عمیقا یونانی و به همین دلیل تردید برانگیزِ داستان هرودوت، دلایل دیگری هم میتوان برای جدی نگرفتن سخنانش ارائه کرد. ساده ترین دلیل، مخلوط کردن اسم مادی اسپاکو است که قاعدتا باید نامی مشتق از واژهی فراگیر "اَسپَه" –همان اسب- باشد، نه سگ که جدای از روایت هرودوت در زبانهای پارسی و مادی با چنین واجبندیای دیده نمیشود. چنین به نظر میرسد که هرودوت این معنا را برای اشاره به افسانهی تغذیهی کوروش توسط جانوران جنگلی – گویا یک ماده سگ- ابداع کرده باشد. یوستینوس چنین روایتی از بالیدن کوروش دارد و پرورندهاش را ماده سگی میداند که در جنگل به او غذا داد و وی را بزرگ کرد[25]. احتمالا نسخهای از این افسانه بعدها در قلمرو روم رایج شد و پرورده شدن رموس و رمولوس توسط ماده گرگ را باعث شد.
3. یک روایت دیگر دربارهی خاندان کوروش، به کتسیاس تعلق دارد. کتسیاس اصولا در متونش میکوشد تا در بزرگداشت داریوش نخست اغراق کند و کوروش را در برابر او کوچک نماید. چنین کاری، احتمالا از روایتهای رسمی دربار هخامنشی دربارهی تاریخ گذشتگانشان ناشی میشده است. این در حالی است که در متون رسمی همواره کوروش به عنوان بنیانگذار ستوده میشده، اما شاهان بعدی هخامنشی از چارچوب نظری و ساختار روایی ابداع شده توسط داریوش بهره میبردند.
کتسیاس معتقد است که کوروش به قبیلهی مردها تعلق داشته و پدرش راهزنی فقیر بوده است. او نام پدر کوروش را آترَه دات (آذرداد؟) ثبت کرده است و نوشته که مادرش زنی چوپان بوده و گلههای بز را میچرانده و اِرگوسته نام داشته است. از همین جا معلوم میشود که کتسیاس میکوشد با روش سنتی یونانیان خاندان کوروش را پست و حقیر نشان دهد. چون در چشم یونانیان – بر خلاف ایلامیهایی که بز را جانوری مقدس میدانستند و نقشمایههایش را بر سفالینههای خود به زیبایی میکشیدند،- اعتقاد داشتند که بز پستترین و ارزانترین دام است. از این رو چوپانی گلههای بز در یونان شغلی پست محسوب میشده است.
در ادبیات یونانی این اشارهی منفی به بز و بزچرانی مثالهای زیادی دارد. قدیمیترین نمونهاش را میتوان در ادیسه یافت که در آن یکی از بردگان اولیس، که مردی بدخو و نمک نشناس است، به چوپانی گلههای بز گمارده شده است، اما رقیبش که بردهای نیک سیرت و حق نگهدار است، گلههای ارزشمند و (از نظر یونانیان) کمیابِ اردک را میپرورد!
روایت کتسیاس چنین است که آتره دات پسرش کوروش را بنا بر رسم پارسها، در کودکی به دست یکی از اشراف ماد سپرد تا از او مراقبت کند. این فرد ساقی آستیاگ شاه ماد بود، و چون پیر شد و درگذشت، پسرخواندهاش کوروش را به جای خود منصوب کرد. به این ترتیب کوروش ساقی شاه ماد شد و نفوذی فراوان به دست آورد و توانست پدرش را به مقام شهربانی پارس منصوب کند و بعدها با یاری او در برابر مادها قیام کند.
روایت کتسیاس، آشکارا از روی افسانهی شروکین رونویسی شده است. بر مبنای فهرست شاهان سومری که در اوایل هزارهی دوم پ.م نگاشته شده است[26]، نخستین پادشاه کل میانرودان، که مردی افسانهای به نام شروکین (سارگون) بود، در ابتدا به عنوان ساقی شاه کیش - اورزبابَه – خدمت میکرده است. او موفق شده تاج و تخت ولینعمتش را غصب کند و به جای او بر کیش فرمان براند و از این نقطه جهش خود را برای فتح تمام دولتشهرهای سومری آغاز کند. روایت کتسیاس را مورخان دیگری هم بازگو کردهاند که مشهورترینشان نیکلای دمشقی است.
4. روایت دیگری که دربارهی خاندان کوروش وجود دارد، به داریوش بزرگ مربوط میشود.
داریوش در کتیبهی بیستون، خود را از تبار هخامنشیان میداند و این کار را چنان با مهارت انجام میدهد که نام پیشنهادی او تا به امروز بر دودمانی که کوروش تاسیس کرد، باقی مانده است.
بر مبنای روایت داریوش، در زمانهای دور، شاهی به نام هخامنش بر قبایل پارسی حکومت میکرده است. این هخامنش فرزندی داشته به نام تئیشپش که احتمالا همان جد کوروش است. ناگفته نماند که این نام در میان قبایل کیمری هم رواج داشته و یکی از شاهان کیمری هم تئیاسپه (تئیشپش) نامیده میشده است. از دید مورخان این تئیشپش، همان جد مشترکی است که خاندان داریوش و کوروش را به هم پیوند میدهد. داریوش نسب نامهی خود را این طور ذکر میکند: داریوش پسر ویشتاسپ، پسر ارشام، پسر آریارمنه، پسر تئیشپش، پسر هخامنش.
اگر بخواهیم روایت داریوش و کوروش را با هم آشتی دهیم، باید فرض کنیم که تئیشپش دو پسر به نامهای آریارمنه و کوروش داشته است. روایت کلاسیک تاریخ جدید آن است که کوروش اول بر انشان و آریارمنه بر پارس حکومت میکرده است. با این وجود، اعتبار این روایت پس از حفاریهای ملیان زیر سوال رفت. در 1972.م به دنبال خاکبرداری از ملیان و خوانده شدن کتیبههای آن، معلوم شد که این شهر همان انشان باستانی است. امروز ما میدانیم که انشان در قلب سرزمین پارس قرار داشته است. بنابراین حکومت همزمان دو برادر بر یک بخش ناممکن مینماید. به خصوص که داریوش بر این نکته تاکید دارد که پدرانش تا هشت نسل شاه بودهاند و این را هم بیان میکند که در زمان تاجگذاریاش پدر و پدربزرگش زنده بودهاند. از سوی دیگر میدانیم که پدر داریوش، که ویشتاسپ یا گشتاسپ نامیده میشده، شهربان هیرکانیه (گرگان) بوده و توانسته در جریان شورش او بر ضد بردیا و غلبه بر رقیبانش، به پسرش کمک زیادی برساند.
با وجود سابقهی بد داریوش در مورد شرح ماجرای بردیای دروغین، محتویات این بخش از کتیبهی بیستون نمیتوانسته دروغ باشد، چون در آن زمان همه میتوانستهاند پدر و پدربزرگ داریوش را ببینند و وقایع یک نسل قبل را از پدرانشان بپرسند. علاوه بر این، برای شاهنشاهی که بر تخت تمام جهانِ شناخته شده تکیه زده است، افتخار زیادی نداشته که بیدلیل به حضور پدر و پدربزرگی اعتراف کند که او را تا مرتبهی عضوی جوان از خاندانی سالخورده فرو میکاسته است.
به این ترتیب، یک احتمالِ هرچند دور از ذهن، آن است که قبیلهی پارس –که داریوش و کوروش میبایست به خانوادهی اشراف آن تعلق داشته باشند، قلمروی وسیع را در ایران مرکزی زیر سلطهی خود داشته، و پدران داریوش و کوروش بر بخشهایی کاملا متفاوت از آن حکومت میکردهاند. یک حدس جسورانه آن است که نواحی شمالیتر فلات ایران، و حتی هیرکانیه را خاستگاه قدرت خاندان آریارمنه بدانیم. هرچند این حدسی خام است و باید با شواهد بیشتری که شاید بعدها به دست آید، محک بخورد.
به این ترتیب بعید نیست که به راستی جدی دوردست به نام هخامنش وجود داشته باشد که در میان قبایل پارسی مورد احترام بوده و احتمالا مهاجرت این قبایل از قلمرو مادها تا ایران جنوبی و مرکزی را رهبری کرده است. پسر او، تئیشپش، احتمالا همان کسی بوده که در زمان افول قدرت ایلام و حملات آشوریها به این کشور میزیسته و شالودهی پادشاهی مستقل انشان را بنیان نهاده است.
اگر نسبنامهی داریوش و کوروش را با هم مقایسه کنیم، به تصویری یکدست بر میخوریم. کوروش مدعی است که از تئیشپش تا خودش دو نسل سپری شده است، و داریوش هم به حضور سه نسل در این میان اشاره دارد. از طرفی داریوش با صراحت هشت تن از اجدادش را شاه میداند. در واقع هم اگر مجموعهی اسامی این دو شاخهی خانوادگی را با هم جمع ببندیم، به هشت نام میرسیم: تئیش پش، آریارمنه، ارشام، ویشتاسپ که یک شاخه را تشکیل میدهند، به علاوهی کوروش اول، کمبوجیهی اول، کوروش بزرگ و کمبوجیهی دوم که معرف شاخهی مقابلشان هستند. اگر ترتیب شاهان پیش از داریوش را چنین بدانیم، شاه نبودن هخامنش، نتیجه میشود و این با فرض ما که او را رهبر قبیله و نه شاهی یکجانشین فرض کردیم، همخوانی دارد.
5. اگر کتیبهی آشور بانیپال در مورد ابراز اطاعت کورَش شاه پارسوماش را در این مورد جدی بگیریم، کوروش اول که پسر تئیشپش بوده، در حدود 646 پ.م بر انشان سلطنت میکرده و پسری بزرگ هم داشته که میتوانسته به عنوان گروگان به دربار نینوا برود. بنابراین کوروش اول در این زمان دست کم سی سال داشته است. با این تعبیر، تئیشپش میبایست مدتی پیش در گذشته باشد. از این رو تاریخ سلطنت تئیشپش بر انشان را میتوان در دههی 650-670 پ.م قرار داد. در این حالت، هخامنش در سالهای نخستینِ قرن هفتم پ.م رهبری قبایل پارس را بر عهده داشته و این همان زمانی است که آنها در حال گذر از زاگرس به انشان بودهاند.
بعید نیست شاخهی آریارمنه در جریان همین تحرکات، و همزمان با چیرگی شاخهی کوروشی بر انشان، در مناطق همسایه – احتمالا در بخشهای شمالیتر و مرکزیتر فلات ایران – قلمروی برای خود به دست آورده باشند. این منطقه بیتردید در قلمرو پارس و ماد نبوده است. چون هردوی این مناطق شاهان خود را داشتهاند و به محض آن که داریوش کوشید تاج و تخت را در اختیار بگیرد، همین مردم شورش کردند. با این وجود چنین مینماید که مردم هیرکانیه و ایران شرقی به داریوش وفادار بودهاند. در حدی که به گزارش نبشتهی بیستون، ویشتاسپ توانست در 522 پ.م لشکری از ایشان بسیج کند و دشمنان داریوش را در آن حوالی سرکوب کند. بنابراین معقول است این مناطق را تیول قدیمی خاندان آریارمنه بدانیم. به این ترتیب گزارش داریوش و کوروش هردو درست در میآید. این مناطق، به احتمال زیاد هنوز از نظر خط و نویسایی زیر تاثیر فرهنگ ایلامی قرار داشتهاند. چون آثاری مکتوب از نیاکان داریوش به دست نیامده است. دو لوح زرینی که به آریارمنه و ارشام منسوب هستند، به احتمال زیاد در قرن چهارم پ.م به دستور داریوش نگاشته شدهاند. چون زبانشان پارسی باستان است، که می دانیم در عصر داریوش بزرگ ابداع شد، و در آنها بر عبارت هخامنشی تاکید شده است، که بخشی از ایدئولوژی شاهنشاهی داریوش را تشکیل میداد. به این ترتیب اینها را نمیتوان آثاری از عصر آریارمنه و ارشام دانست. [27]
با این تفاسیر، به تصویری کلی دربارهی تبار کوروش دست مییابیم. کوروش، چنان که خود در نبشتهی حقوق بشر ذکر کرده، حلقهای از زنجیرهای از شاهان پارسی بوده که بر انشان فرمان میراندهاند. این شاهان از تبار اشراف قبیلهی پارس (پاسارگاد) بودهاند، که زیر فرمان نیایی افسانهای به نام هخامنش از شمال زاگرس تا پارس و مرکز فلات ایران کوچیده بودند. این مردم در اواخر قرن هشتم و ابتدای قرن هفتم پ.م در انشان ساکن شدند و این منطقه را که از چند قرن قبل خالی از سکنه شده بود، بار دیگر پرجمعیت ساختند. آنان تا اواخر دوران زمامداری پادشاهان نوایلامی همچون بخشی از کشور ایلام تابع شاهان این قلمرو بودند. چون میدانیم که کودور ناهونته، شاه ایلام، در 692 پ.م در کتیبهای خود را با لقب باستانی "شاهِ انشان و شوش" نامیده است. در این زمان قاعدتا انشان بار دیگر قدرت گذشتهی خود را باز یافته، و به جایگاه قدیمیاش به عنوان قطبی در سرزمین ایلام بازگشته بود.
پس از حملهی آشوریان به ایلام و سقوط شوش، کوروش اول با مهاجمان کنار آمد و انشان به پادشاهی مستقلی تبدیل شد. در همین زمان شاخهی آریارمنه از خاندان تئیشپش در بخشهای شمالی انشان حکومت میکردند. احتمالا اینان از زمرهی شاهانی محلی بودند که کَوی (کِی) نامیده میشدند. کویها از عصر زرتشتی تا زمان سلطهی کوروش بر شبکهای از شاه نشینهای کوچک در ایران مرکزی فرمان میراندند.
کوروش به این ترتیب، شاهزادهای بوده که خاندانش نیرومندترین اشرافِ نیرومندترین قبیلهی ایرانی در قلمرو ایلام بودهاند.
6. کوروش در سال 559 یا 560 پ.م تاجگذاری کرد و شاه انشان شد. به روایت یوستینوس و سیسرو، در آن هنگام چهل سال داشت. اما با توجه به این که نوههایش در زمان مرگش بسیار جوان و معدود بودند، احتمال دارد جوانتر از این هم بوده باشد. (در زمان مرگ کوروش بردیا فقط یک دختر داشت و کمبوجیه فرزندی نداشت). درمورد شکل ظاهری کوروش، روایتهایی یکدست و همخوان در دست است. بر مبنای متون یونانی، کوروش مردی بوده با اندام متناسب، قد متوسط، و صورتی بسیار زیبارو، با رفتاری شاهانه که خود به خود در دیگران جلب احترام و شیفتگی میکرده است. به روایت پلوتارک، دماغ کوروش کمی بزرگ بوده است، اما او به قدری در میان پارسها محبوب بود که مردم ایران به همین دلیل داشتن دماغ بزرگ را زیبا میدانستند[28]. در تخت جمشید هم شاید به همین دلیل بینی پارسها کمی بزرگتر از سایر ملل نقش شده است. در نقش برجستهی کوروش که در دشت مرغاب یافت شده است، او به صورت مردی با چهرهی گیرا و موی بلند و ریش کوتاه تجسم شده که لباس گشاد پارسی بر تن و چهار بال بر دوش دارد!
در زمانی که کوروش به تاج و تخت انشان دست یافت، قلمرو میانی دورانی به نسبت آرام را پشت سر میگذاشت. با نابودی پادشاهی آشور، موجی از خشونت که از این کشور به همسایگانش وارد میشد، فرو خفته بود. پادشاهی ماد، بابل، لودیه و مصر که بخشهای نویسای قلمرو میانی را در دست داشتند، با ازدواجهایی سلطنتی با هم متحد شده بودند و حتی بابل و مصر هم که بنابر سنت کهنشان بر سر ورارود و سوریه مدام کشمکش داشتند، نبردهای پردامنه را رها کرده بودند و به دخالتهای سیاسی در کار امیرنشینهای کوچک منطقه بسنده میکردند. لبهی تیز قبایل مهاجم ایرانی – سکاها، کیمریها و ماساگتها- که تا یک نسل قبل در کل شهرهای قلمرو میانی وحشت میآفریدند، به تدریج یکجانشینی پیشه کرده و آرام شده بودند.
ایران زمین، برای نخستین بار فرمانروایی دولتهایی آریایی نژاد و ایرانی را تجربه میکرد. در شرق ایران زمین، در قلمرو بلخ و خوارزم، جوانههای انسجام سیاسی دیده میشد و شاهان بلخ که از سویی به معادن سنگ افغانستان و از سوی دیگر به زمینهای کشاورزی غنی خوارزم و سغد دسترسی داشتند، توانسته بودند بخش مهمی از شاه نشینهای کوچک ایران شرقی را زیر یک پرچم گرد آورند. بخش عمدهی نیمهی شرقی ایران زمین –از سغد و خوارزم گرفته تا درهی سند- توسط جمعیتهای ایرانی کشاورزی مسکونی شده بود که به آرامی و بدون ابراز خشونت جمعیتهای قفقازی بومی منطقه را در خود حل میکردند و زیر حکم شاهان کوچک کیانی میزیستند. در غرب ایران زمین، وضعیت متفاوت بود.
دولتهایی بزرگ در این ناحیه در کنار هم قرار گرفته بودند و به هم فشار وارد میکردند. نیرومندترینشان بیتردید ماد بود که نیمهی شمالی ایران را به همراه شمال میانرودان در اختیار خود گرفته بود و در سالهای آخر گویا بر بلخ هم چیره شده بود. در جنوب میانرودان، بابل قرار داشت که دامنهی نفوذش را تا عربستان و ورارود گسترش داده بود. خارج از ایران زمین، دو دولت مهم نویسای دیگر وجود داشتند. یکی از آنها مصر بود که حاشیهی شمالی آفریقای شرقی را زیر نفوذ خود داشت.
فنیقیهای مهاجر به تدریج در سرزمینهای همسایهی مصر حکومت کارتاژی خود را بنیان مینهادند. در آناتولی هم پادشاهی لودیه قرار داشت که وارث هیتیها و هوریها محسوب میشد و بر بخش مهمی از قبایل یونانی مقیم آسیای صغیر نیز فرمان میراند.
در این شرایط بود که کوروش به حرکت در آمد.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)