نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 25

موضوع: تاریخ کوروش بزرگ

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #4
    انجمن تاریخ
    تاریخ عضویت
    May 2011
    محل سکونت
    زير ابر هاي رنگارنگ
    نوشته ها
    2,369
    تشکر تشکر کرده 
    242
    تشکر تشکر شده 
    406
    تشکر شده در
    253 پست
    قدرت امتیاز دهی
    180
    Array

    پیش فرض

    تبار کوروش

    1. همزمان با چیرگی آریایی­ها بر انشان، نام این منطقه نیز در متون میانرودان انعکاس یافت. چنین به نظر می­رسد که نخستین شاهی که توانست انشان را به عنوان قلمروی مستقل تثبیت کند، تئیش­پش پارسی، جد کوروش بود که در زمان نبردهای آخرین شاهان دودمان ایلامی نو و آشوریان، بی­طرفی اختیار کرد و احتمالا از ضعف ایلامیان برای مستحکم ساختن بنیادهای دولت خویش و در پیش گرفتن سیاستی مستقل بهره جست[12].

    هنگامی که آشوربانیپال در سال 646 پ.م به شوش تاخت و این شهر را ویران کرد، پسرِ تئیش­پش بر تخت انشان حکومت می­کرد. سندی آشوری از مطیع شدن کورَش شاه انشان در این دوره سخن می­گوید، و روایت می­کند که شاه پارسوماش پسر بزرگش "آروکو" یا "آریکو" (آریاکوروش؟) را به عنوان گروگان به دربار شاه در نینوا فرستاد.

    بسیاری از پژوهشگران، پارسوماشِ قید شده در متن آشوربانیپال را بنا بر سنت به جا مانده از کتیبه­ی شلمناصر، منطقه­ای در زاگرس مرکزی دانسته­اند. این منطقه، چنان که گفتیم، یکی از اتراق­گاه­هایی بوده که پارس­ها در جریان مهاجرت خود به سمت جنوب چند دهه را در آن گذراندند. به هر صورت، این امر که کورَش مورد نظر، شاه انشان بوده و به دلیل رهبری­اش بر قبیله­ی پارس، شاهِ پارسوماش نامیده شود هم دور از ذهن نیست. به ویژه که این سند آشوری، با آنچه که کوروش درباره­ی اصل و نسبش روایت کرده است همخوانی دارد.

    کوروش در نبشته­ی حقوق بشر، اصل و نسب خود را به این ترتیب بیان می­کند:

    کوروش، شاه انشان، پسر کمبوجیه شاه انشان، پسر کوروش شاه انشان، پسر تئیش­پش شاه انشان.

    به این ترتیب به نظر می رسد دو حقیقت در مورد خاندان کوروش مسلم باشد:

    نخست آن که پدرانش تا سه نسل بر انشان حکومت می­کرده­اند، و دیگر این که نام کوروش و کمبوجیه در خانواده‌شان بسیار محبوب بوده است. این می­تواند بر پیوند ایشان با قبایل کورو و کمبوجی دلالت کند که قاعدتا در زمان تئیش­پش رخ داده و باعث شده تا او نام وارثش را کوروش بگذارد.

    پس از تئیش­پش، پسرش کوروش به قدرت رسید و احتمالا این همان کسی بود که فرزندش را همچون گروگانی به آشور فرستاد. معنای دقیق نام کوروش به درستی معلوم نیست. فردیناند یوستی آن را به معنای

    خورشید دانسته است، و هارولد لَمب با مقایسه­ی کاربرد این واژه در تورات، آن را از ریشه­ای ایلامی و مترادف با چوپان گرفته است که درست نمی­نماید. در واقع اشاره­ی اشعیای نبی به این که یهوه کوروش را "چوپان محبوب من" می­نامد، بیشتر به نقش سیاسی کوروش دلالت دارد تا کلمه­ی چوپان، و می­دانیم که استعاره­ی "شاه به مثابه چوپان" بسیار قدیمی­تر از این حرفها بوده و مفهومی بوده که از مصر به میانرودان و ورارود وارد شده است[13]. بنابراین شایسته‌تر است که در مورد معنای نام کوروش به نادانی­مان اعتراف کنیم.

    در مورد تبار کوروش، چندین روایت دیگر هم وجود دارد.

    هرودوت در مورد تبار کوروش به وجود سه روایت اشاره می­کند و یکی از آنها را با شرح و بسط بیشتری ذکر می­کند. بر مبنای این روایت، کمبوجیه شاه انشان، که رهبری قبایل پارس را بر عهده داشت و به نوعی خراج­گزار پادشاهان ماد محسوب می­شد، با دختر آستیاگ –آخرین شاه ماد- ازدواج کرد. آستیاگ، بی­تردید واپسین شاه ماد است و نامش در متون بابلی به صورت ایشتومگو یا ایختوویگو ثبت شده است. متون اساطیری متاخر، نام او را با آژیدهاک و اژدها و ضحاک یکی گرفته­اند و از این رو تصویری منفی از او را ترسیم کرده­اند. اما چنین به نظر می­رسد که اصل نام او، "آرش تیوَیکَه" بوده باشد که "نیزه­افکن" معنی می­دهد[14]. نام امروزینِ آرش، بازمانده­ای از همین اسم است.

    بنا بر روایت هرودوت، آستیاگ فرزند و جانشین هووخشتره بود و دختری به نام ماندانا داشت. این ماندانا حاصل ازدواج آستیاگ با آروئنه، دختر آلواتِس شاه لودیه، بود. آستیاگ شبی در خواب دید که رودی از بطن او خواهد جوشید و شهرش را و کل آسیا را در سیل خویش غرق خواهد کرد. پس چون بیدار شد، با مغ­ها مشورت کرد و ایشان به او خبر دادند که دخترش پسری خواهد زایید که پادشاهی او را از میان خواهد برد و جهان را فتح خواهد کرد. آستیاگ که از این پیشگویی ترسیده بود، وقتی زمان شوهر کردن ماندانا شد، او را به عقد اشراف مادی در نیاورد، چون می­ترسید فرزندش با این خاستگاه اشرافی به زودی ادعای تاج و تخت کند. پس او را به کمبوجیه­ی پارسی داد که مردی اصیل­زاده، اما از دید مادها فرودست بود و بیمِ سرکشی­اش نمی­رفت[15].

    با این وجود، پس از یک سال از این ازدواج، بار دیگر آستیاگ خواب دید که تاکی از بطن دخترش روییده و تمام آسیا را فرا گرفته است. پس باز دیگر خوابگزاران فراخوانده شدند و مغان پیشگو به شاه خبر دادند که دخترش فرزندی خواهد زایید که تاج و تخت او را تصاحب خواهد کرد. پس آستیاگ محرم خود را که اشراف­زاده ای ماد به نام هارپاگ بود فرا خواند و از او خواست تا به پارس برود و نوه­اش را از میان بردارد[16].

    هارپاگ کودک را برگرفت و آن را به چوپانی از خدمتکاران آستیاگ سپرد تا او را نابود کند. این چوپان مهرداد نام داشت و زنش اَسپاکو نامیده می­شد که به نظر هرودوت به زبان مادی "ماده سگ" معنا می­دهد. مهرداد، کودک را با خود به کوهستانی که زیستگاهش بود، برد. رسیدن او به خانه همزمان بود با زایمان زنش، و مرده به دنیا آمدن پسرش. پس مهرداد کوروش را که نوزادی زیبا بود، به فرزندی پذیرفت و آن کودک مرده را در قنداق شاهانه­ی کوروش نهاد و در جنگل گذاشت و ماموران هارپاگ وقتی بعد از چند روز جسد نیم خورده­ای را در میان زر و زیور گهواره­ی کوروش یافتند، گمان کردند نوه­ی شاه به راستی کشته شده است[17].

    به این ترتیب کوروش در خانه­ی مهرداد بالید و بزرگ شد. زمانی که ده سالش شد، حین بازی با بچه­های روستایی، از سوی همبازی­هایش به عنوان شاه برگزیده شد و چون در میانه­ی بازی فرزند یکی از اشراف مادی به نام اَرتَمبار به فرمان­هایش توجه نمی­کرد، دستور داد تنبیهش کنند. پسر کتک خورده به نزد پدرش شکایت برد که چوپان­زاده­ای مرا زده است. چون ارتمبار به جستجوی گناهکار برخاست، دریافت که کوروش نامی فرزندش را تنبیه کرده و شکایت به آستیاگ برد. آستیاگ با دیدن کوروش دریافت که نوه­اش زنده مانده، و چون مهرداد را وادار به اعتراف کرد، از زنده ماندن وی خوشنود شد. اما در صدد تنبیه هارپاگ که فرمانش را اطاعت نکرده بود، برآمد. از این رو پسر هارپاگ را کشت و او را پخت و در ضیافتی آن را به پدرش که از همه جا بی خبر بود خوراند. از آن پس هارپاگ کینه­ی او را به دل گرفت و دشمن خونی­اش شد[18].

    از سوی دیگر، مغان گفتند که خواب پادشاه با بازی­ای که کوروش کرده و به عنوان شاه کودکان انتخاب شده، تعبیر شده است و دیگر نیازی نیست از او بیم داشته باشد. پس آستیاگ نوه­اش را گرامی داشت و او را نزد خانواده­اش به پارس فرستاد. به این ترتیب کوروش در پارس و در کاخ کمبوجیه که از زنده بودنش شگفت­زده شده بود، بزرگ شد و بعدها با کمک هارپاگ آستیاگ را از تخت سلطنت به زیر کشید.

    داستانی که ذکر شد، کوروش را دورگه­ای پارسی- مادی می­داند. داستانی کمابیش مشابه را افراد دیگری هم روایت کرده­اند. یوستینوس به داستانی مشابه اشاره می­کند[19]. کسنوفانس هم مادر کوروش را ماندانا دختر آستیاگ می­داند، اما به ماجرای هیجان­انگیز تلاش پدربزرگش برای به قتل رساندنش اشاره­ای نمی­کند و مدعی است که کوروش از ابتدای کودکی نزد خانواده­اش در دربار پارس پرورده شده و بعدها به دعوت پدربزرگش به اکباتان رفته است[20].

    بر مبنای تمام این روایت­ها، کوروش فرزند ماندانا دختر آستیاگ، و کمبوجیه پسر کوروش شاه انشان بوده است. این روایت، احتمالا نسخه­ای سیاسی بوده که توسط پارس­های علاقمند به غرور ملی مادها، یا خودِ مادها تولید شده تا انقراض دودمان پادشاهی ماد و ترکیب شدنش با امپراتوری پارس[21] را مشروع جلوه دهند. این روایت قاعدتا بیشترین تاثیر را بر یونانیانی داشته است که بر مرزهای غربی ایران زمین می­زیستند و با مادها تماس بیشتری داشته­اند. مواردی مشابه با این را در تاریخ فرهنگ ایران بسیار می بینیم. شاهی که در شاهنامه بر ایران و توران حکومت می­کند، کیخسرو است که "نسب از دو کس دارد این نیک پی/ ز افراسیاب و ز کاووس کی". به همین ترتیب بسیاری از روایات دینی شیعیان، همسرِ ایرانی امام حسین را دختر یزدگرد می­دانند و به این ترتیب به نوعی آمیختگی خاندان­های برگزیده­ی اقوام غالب و مغلوب دلالت می­کنند.

    روایت یاد شده که با شور و شوق تمام توسط یونانیان تکرار شده، می­تواند یک ریشه­ی لودیایی هم داشته باشد، چون مادر کوروش (ماندانا) را دورگه می­داند و او را محصول ازدواج دختر شاه لودیه و شاه ماد می­پندارد. این ازدواج، بنا بر روایت هرودوت، هنگامی رخ داد که ارتش ماد و لودیه برای جنگ با هم صف آراسته بودند، اما خورشید گرفتگی­ای همه را هراسان کرد و ایشان را به صلح واداشت. دو شاه، برای آن که تضمینی برای تداوم صلح داشته باشند، فرزندان­شان را به عقد هم در آوردند. به این ترتیب آلواتس لودیایی دخترش را به عقد آستیاگ در آورد که در آن زمان ولیعهدِ هووخشتره بود. این روایت هم چنان که گفتیم، یک چهارم خون کوروش را لودیایی می­داند و احتمالا روشی برای تسکین مردم لودیه بوده که پادشاهی مستقل خود را از دست رفته می­دیدند.



    2. اما گذشته از افسانه­های تاریخی، به نظر نمی­رسد تبار کوروش به این شکل برآیندی از خاندان­های شاهی نیرومند معاصرش بوده باشد. بروسوس بابلی در گزارش خود از تبار کوروش، هیچ اشاره­ای به پیوندش با خاندان شاهی ماد نمی­کند[22]. به همین ترتیب کتسیاس در گزارش خود آستیاگ را صاحب تنها یک دختر –آموتیس- می­داند که آن هم با نبوکدنصر پسر نبوپولسر –شاه بابل- ازدواج می­کند. این همان دختری است که شوهرش یکی از عجایب هفتگانه­ی جهان باستان یعنی باغ­های آویخته­ی بابل را برایش ساخت. خلاصه­ی فوتیوس به هنگام نقل داستانِ آستیاگ، به سرداری مادی به نام اسپیتامَه به عنوان شوهر آموتیس اشاره می­کند، که هنگام نبرد با کوروش کشته می­شود[23].

    در متون بابلی و آثار به جا مانده از خودِ کوروش، هیچ اشاره­ای به این خاستگاه خانوادگی دورگه وجود ندارد. سالنامه­ی نبونید هنگامی که به نخستین رویارویی کوروش و آستیاگ اشاره می­کند، به سادگی کوروش را شاه انشان و آستیاگ را شاه ماد می­داند و هارپاگ را هم با لقب حاکم گوتیوم (کردستان) مشخص می­کند.

    این متن که روایت رسمی بابلیان از رخدادهای تاریخی آن عصر است، هیچ اشاره­ای به روابط خویشاوندی ایشان نمی­کند. اگر چنین رابطه­ای وجود می­داشت، چنین بی­توجهی آشکاری عجیب می­نمود.

    البته ما می­دانیم که خاندان سلطنتی ماد در ازدواج­های سیاسی با همسایگانش فعال و کامیاب بوده، و وصلت­هایی میان شاهان ماد و خانواده­های بابلی و لودیایی انجام گرفته است. اما اینها دلیل نمی­شود کوروش را محصول این شبکه از روابط خویشاوندی بدانیم. هرچند چنین فرض می­بایست برای مردمی که در آن زمان سلطه­ی کوروش را ­پذیرفتند، شیرین و جذاب بوده باشد.

    روایت هرودوت درباره­ی تبار کوروش از چندین نظر ناپذیرفتنی است. این که پدربزرگی به خاطر رویایی در صدد کشتن نوه­اش بر آید، و مادر و پدرِ آن نوه در این مورد هیچ مقاومتی به خرج ندهند، و چوپانی با این شکل معجزه­آسا کودک را نجات دهد، و پدربزرگ پس از ده سال از دیدن نوه شادمان شود ولی همزمان پسر کسی که با بی دقتی­اش جان او را نجات داده را به خورد پدرش دهد، بیشتر به روایت­های تراژیک یونانی شباهت دارد که رخدادهایی از نوع قتل­های خانوادگی و پختن و خوردن پسران و پدران در آن زیاد دیده می­شود[24]. گذشته از ساختار جذاب، چندش­آور، عمیقا یونانی و به همین دلیل تردید برانگیزِ داستان هرودوت، دلایل دیگری هم می­توان برای جدی نگرفتن سخنانش ارائه کرد. ساده ترین دلیل، مخلوط کردن اسم مادی اسپاکو است که قاعدتا باید نامی مشتق از واژه­ی فراگیر "اَسپَه" –همان اسب- باشد، نه سگ که جدای از روایت هرودوت در زبان­های پارسی و مادی با چنین واج­بندی­ای دیده نمی­شود. چنین به نظر می­رسد که هرودوت این معنا را برای اشاره به افسانه­ی تغذیه­ی کوروش توسط جانوران جنگلی – گویا یک ماده سگ- ابداع کرده باشد. یوستینوس چنین روایتی از بالیدن کوروش دارد و پرورنده­اش را ماده سگی می­داند که در جنگل به او غذا داد و وی را بزرگ کرد[25]. احتمالا نسخه­ای از این افسانه بعدها در قلمرو روم رایج شد و پرورده شدن رموس و رمولوس توسط ماده گرگ را باعث شد.



    3. یک روایت دیگر درباره­ی خاندان کوروش، به کتسیاس تعلق دارد. کتسیاس اصولا در متونش می­کوشد تا در بزرگداشت داریوش نخست اغراق کند و کوروش را در برابر او کوچک نماید. چنین کاری، احتمالا از روایتهای رسمی دربار هخامنشی درباره­ی تاریخ گذشتگان­شان ناشی می­شده است. این در حالی است که در متون رسمی همواره کوروش به عنوان بنیان­گذار ستوده می­شده، اما شاهان بعدی هخامنشی از چارچوب نظری و ساختار روایی ابداع شده توسط داریوش بهره می­بردند.

    کتسیاس معتقد است که کوروش به قبیله­ی مردها تعلق داشته و پدرش راهزنی فقیر بوده است. او نام پدر کوروش را آترَه دات (آذرداد؟) ثبت کرده است و نوشته که مادرش زنی چوپان بوده و گله­های بز را می­چرانده و اِرگوسته نام داشته است. از همین جا معلوم می­شود که کتسیاس می­کوشد با روش سنتی یونانیان خاندان کوروش را پست و حقیر نشان دهد. چون در چشم یونانیان – بر خلاف ایلامی­هایی که بز را جانوری مقدس می­دانستند و نقش­مایه­هایش را بر سفالینه­های خود به زیبایی می­کشیدند،- اعتقاد داشتند که بز پست­ترین و ارزان­ترین دام است. از این رو چوپانی گله­های بز در یونان شغلی پست محسوب می­شده است.

    در ادبیات یونانی این اشاره­ی منفی به بز و بزچرانی مثال­های زیادی دارد. قدیمی­ترین نمونه­اش را می­توان در ادیسه یافت که در آن یکی از بردگان اولیس، که مردی بدخو و نمک نشناس است، به چوپانی گله­های بز گمارده شده است، اما رقیبش که برده­ای نیک سیرت و حق نگهدار است، گله­های ارزشمند و (از نظر یونانیان) کمیابِ اردک را می­پرورد!

    روایت کتسیاس چنین است که آتره دات پسرش کوروش را بنا بر رسم پارس­ها، در کودکی به دست یکی از اشراف ماد سپرد تا از او مراقبت کند. این فرد ساقی آستیاگ شاه ماد بود، و چون پیر شد و درگذشت، پسرخوانده­اش کوروش را به جای خود منصوب کرد. به این ترتیب کوروش ساقی شاه ماد شد و نفوذی فراوان به دست آورد و توانست پدرش را به مقام شهربانی پارس منصوب کند و بعدها با یاری او در برابر مادها قیام کند.

    روایت کتسیاس، آشکارا از روی افسانه­ی شروکین رونویسی شده است. بر مبنای فهرست شاهان سومری که در اوایل هزاره­ی دوم پ.م نگاشته شده است[26]، نخستین پادشاه کل میانرودان، که مردی افسانه­ای به نام شروکین (سارگون) بود، در ابتدا به عنوان ساقی شاه کیش - اورزبابَه – خدمت می­کرده است. او موفق شده تاج و تخت ولینعمتش را غصب کند و به جای او بر کیش فرمان براند و از این نقطه جهش خود را برای فتح تمام دولت­شهرهای سومری آغاز کند. روایت کتسیاس را مورخان دیگری هم بازگو کرده­اند که مشهورترین­شان نیکلای دمشقی است.



    4. روایت دیگری که درباره­ی خاندان کوروش وجود دارد، به داریوش بزرگ مربوط می­شود.

    داریوش در کتیبه­ی بیستون، خود را از تبار هخامنشیان می­داند و این کار را چنان با مهارت انجام می­دهد که نام پیشنهادی او تا به امروز بر دودمانی که کوروش تاسیس کرد، باقی مانده است.

    بر مبنای روایت داریوش، در زمان­های دور، شاهی به نام هخامنش بر قبایل پارسی حکومت می­کرده است. این هخامنش فرزندی داشته به نام تئیش­پش که احتمالا همان جد کوروش است. ناگفته نماند که این نام در میان قبایل کیمری هم رواج داشته و یکی از شاهان کیمری هم تئی­اسپه (تئیش­پش) نامیده می­شده است. از دید مورخان این تئیش­پش، همان جد مشترکی است که خاندان داریوش و کوروش را به هم پیوند می­دهد. داریوش نسب نامه­ی خود را این طور ذکر می­کند: داریوش پسر ویشتاسپ، پسر ارشام، پسر آریارمنه، پسر تئیش­پش، پسر هخامنش.

    اگر بخواهیم روایت داریوش و کوروش را با هم آشتی دهیم، باید فرض کنیم که تئیش­پش دو پسر به نام­های آریارمنه و کوروش داشته است. روایت کلاسیک تاریخ جدید آن است که کوروش اول بر انشان و آریارمنه بر پارس حکومت می­کرده است. با این وجود، اعتبار این روایت پس از حفاری­های ملیان زیر سوال رفت. در 1972.م به دنبال خاک­برداری از ملیان و خوانده شدن کتیبه­های آن، معلوم شد که این شهر همان انشان باستانی است. امروز ما می­دانیم که انشان در قلب سرزمین پارس قرار داشته است. بنابراین حکومت همزمان دو برادر بر یک بخش ناممکن می­نماید. به خصوص که داریوش بر این نکته تاکید دارد که پدرانش تا هشت نسل شاه بوده­اند و این را هم بیان می­کند که در زمان تاجگذاری­اش پدر و پدربزرگش زنده بوده­اند. از سوی دیگر می­دانیم که پدر داریوش، که ویشتاسپ یا گشتاسپ نامیده می­شده، شهربان هیرکانیه (گرگان) بوده و توانسته در جریان شورش او بر ضد بردیا و غلبه بر رقیبانش، به پسرش کمک زیادی برساند.

    با وجود سابقه­ی بد داریوش در مورد شرح ماجرای بردیای دروغین، محتویات این بخش از کتیبه­ی بیستون نمی­توانسته دروغ باشد، چون در آن زمان همه می­توانسته­اند پدر و پدربزرگ داریوش را ببینند و وقایع یک نسل قبل را از پدران­شان بپرسند. علاوه بر این، برای شاهنشاهی که بر تخت تمام جهانِ شناخته شده تکیه زده است، افتخار زیادی نداشته که بی­دلیل به حضور پدر و پدربزرگی اعتراف کند که او را تا مرتبه­ی عضوی جوان از خاندانی سالخورده فرو می­کاسته است.

    به این ترتیب، یک احتمالِ هرچند دور از ذهن، آن است که قبیله­ی پارس –که داریوش و کوروش می­بایست به خانواده­ی اشراف آن تعلق داشته باشند، قلمروی وسیع را در ایران مرکزی زیر سلطه­ی خود داشته، و پدران داریوش و کوروش بر بخش­هایی کاملا متفاوت از آن حکومت می­کرده­اند. یک حدس جسورانه آن است که نواحی شمالی­تر فلات ایران، و حتی هیرکانیه را خاستگاه قدرت خاندان آریارمنه بدانیم. هرچند این حدسی خام است و باید با شواهد بیشتری که شاید بعدها به دست آید، محک بخورد.

    به این ترتیب بعید نیست که به راستی جدی دوردست به نام هخامنش وجود داشته باشد که در میان قبایل پارسی مورد احترام بوده و احتمالا مهاجرت این قبایل از قلمرو مادها تا ایران جنوبی و مرکزی را رهبری کرده است. پسر او، تئیش­پش، احتمالا همان کسی بوده که در زمان افول قدرت ایلام و حملات آشوری­ها به این کشور می­زیسته و شالوده­ی پادشاهی مستقل انشان را بنیان نهاده است.

    اگر نسب­نامه­ی داریوش و کوروش را با هم مقایسه کنیم، به تصویری یکدست بر می­خوریم. کوروش مدعی است که از تئیش­پش تا خودش دو نسل سپری شده است، و داریوش هم به حضور سه نسل در این میان اشاره دارد. از طرفی داریوش با صراحت هشت تن از اجدادش را شاه می­داند. در واقع هم اگر مجموعه­ی اسامی این دو شاخه­ی خانوادگی را با هم جمع ببندیم، به هشت نام می­رسیم: تئیش پش، آریارمنه، ارشام، ویشتاسپ که یک شاخه را تشکیل می­دهند، به علاوه­ی کوروش اول، کمبوجیه­ی اول، کوروش بزرگ و کمبوجیه­ی دوم که معرف شاخه­ی مقابل­شان هستند. اگر ترتیب شاهان پیش از داریوش را چنین بدانیم، شاه نبودن هخامنش، نتیجه می­شود و این با فرض ما که او را رهبر قبیله و نه شاهی یکجانشین فرض کردیم، همخوانی دارد.



    5. اگر کتیبه­ی آشور بانیپال در مورد ابراز اطاعت کورَش شاه پارسوماش را در این مورد جدی بگیریم، کوروش اول که پسر تئیش­پش بوده، در حدود 646 پ.م بر انشان سلطنت می­کرده و پسری بزرگ هم داشته که می­توانسته به عنوان گروگان به دربار نینوا برود. بنابراین کوروش اول در این زمان دست کم سی سال داشته است. با این تعبیر، تئیش­پش می­بایست مدتی پیش در گذشته باشد. از این رو تاریخ سلطنت تئیش­پش بر انشان را می­توان در دهه­ی 650-670 پ.م قرار داد. در این حالت، هخامنش در سال­های نخستینِ قرن هفتم پ.م رهبری قبایل پارس را بر عهده داشته و این همان زمانی است که آنها در حال گذر از زاگرس به انشان بوده­اند.

    بعید نیست شاخه­ی آریارمنه در جریان همین تحرکات، و همزمان با چیرگی شاخه­ی کوروشی بر انشان، در مناطق همسایه – احتمالا در بخش­های شمالی­تر و مرکزی­تر فلات ایران – قلمروی برای خود به دست آورده باشند. این منطقه بی­تردید در قلمرو پارس و ماد نبوده است. چون هردوی این مناطق شاهان خود را داشته­اند و به محض آن که داریوش کوشید تاج و تخت را در اختیار بگیرد، همین مردم شورش کردند. با این وجود چنین می­نماید که مردم هیرکانیه و ایران شرقی به داریوش وفادار بوده­اند. در حدی که به گزارش نبشته­ی بیستون، ویشتاسپ توانست در 522 پ.م لشکری از ایشان بسیج کند و دشمنان داریوش را در آن حوالی سرکوب کند. بنابراین معقول است این مناطق را تیول قدیمی خاندان آریارمنه بدانیم. به این ترتیب گزارش داریوش و کوروش هردو درست در می­آید. این مناطق، به احتمال زیاد هنوز از نظر خط و نویسایی زیر تاثیر فرهنگ ایلامی قرار داشته­اند. چون آثاری مکتوب از نیاکان داریوش به دست نیامده است. دو لوح زرینی که به آریارمنه و ارشام منسوب هستند، به احتمال زیاد در قرن چهارم پ.م به دستور داریوش نگاشته شده­اند. چون زبان­شان پارسی باستان است، که می دانیم در عصر داریوش بزرگ ابداع شد، و در آنها بر عبارت هخامنشی تاکید شده است، که بخشی از ایدئولوژی شاهنشاهی داریوش را تشکیل می­داد. به این ترتیب اینها را نمی­توان آثاری از عصر آریارمنه و ارشام دانست. [27]

    با این تفاسیر، به تصویری کلی درباره­ی تبار کوروش دست می­یابیم. کوروش، چنان که خود در نبشته­ی حقوق بشر ذکر کرده، حلقه­ای از زنجیره­ای از شاهان پارسی بوده که بر انشان فرمان می­رانده­اند. این شاهان از تبار اشراف قبیله­ی پارس (پاسارگاد) بوده­اند، که زیر فرمان نیایی افسانه­ای به نام هخامنش از شمال زاگرس تا پارس و مرکز فلات ایران کوچیده بودند. این مردم در اواخر قرن هشتم و ابتدای قرن هفتم پ.م در انشان ساکن شدند و این منطقه را که از چند قرن قبل خالی از سکنه شده بود، بار دیگر پرجمعیت ساختند. آنان تا اواخر دوران زمامداری پادشاهان نوایلامی همچون بخشی از کشور ایلام تابع شاهان این قلمرو بودند. چون می­دانیم که کودور ناهونته، شاه ایلام، در 692 پ.م در کتیبه­ای خود را با لقب باستانی "شاهِ انشان و شوش" نامیده است. در این زمان قاعدتا انشان بار دیگر قدرت گذشته­ی خود را باز یافته، و به جایگاه قدیمی­اش به عنوان قطبی در سرزمین ایلام بازگشته بود.

    پس از حمله­ی آشوریان به ایلام و سقوط شوش، کوروش اول با مهاجمان کنار آمد و انشان به پادشاهی مستقلی تبدیل شد. در همین زمان شاخه­ی آریارمنه از خاندان تئیش­پش در بخش­های شمالی انشان حکومت می­کردند. احتمالا اینان از زمره­ی شاهانی محلی­ بودند که کَوی (کِی) نامیده می­شدند. کوی­ها از عصر زرتشتی تا زمان سلطه­ی کوروش بر شبکه­ای از شاه نشین­های کوچک در ایران مرکزی فرمان می­راندند.

    کوروش به این ترتیب، شاهزاده­ای بوده که خاندانش نیرومندترین اشرافِ نیرومندترین قبیله­ی ایرانی در قلمرو ایلام بوده­اند.





    6. کوروش در سال 559 یا 560 پ.م تاج­گذاری کرد و شاه انشان شد. به روایت یوستینوس و سیسرو، در آن هنگام چهل سال داشت. اما با توجه به این که نوه­هایش در زمان مرگش بسیار جوان و معدود بودند، احتمال دارد جوان­تر از این هم بوده باشد. (در زمان مرگ کوروش بردیا فقط یک دختر داشت و کمبوجیه فرزندی نداشت). درمورد شکل ظاهری کوروش، روایت­هایی یکدست و همخوان در دست است. بر مبنای متون یونانی، کوروش مردی بوده با اندام متناسب، قد متوسط، و صورتی بسیار زیبارو، با رفتاری شاهانه که خود به خود در دیگران جلب احترام و شیفتگی می­کرده است. به روایت پلوتارک، دماغ کوروش کمی بزرگ بوده است، اما او به قدری در میان پارس­ها محبوب بود که مردم ایران به همین دلیل داشتن دماغ بزرگ را زیبا می­دانستند[28]. در تخت جمشید هم شاید به همین دلیل بینی پارسها کمی بزرگتر از سایر ملل نقش شده است. در نقش برجسته­ی کوروش که در دشت مرغاب یافت شده است، او به صورت مردی با چهره­ی گیرا و موی بلند و ریش کوتاه تجسم شده که لباس گشاد پارسی بر تن و چهار بال بر دوش دارد!

    در زمانی که کوروش به تاج و تخت انشان دست یافت، قلمرو میانی دورانی به نسبت آرام را پشت سر می­گذاشت. با نابودی پادشاهی آشور، موجی از خشونت که از این کشور به همسایگانش وارد می­شد، فرو خفته بود. پادشاهی ماد، بابل، لودیه و مصر که بخش­های نویسای قلمرو میانی را در دست داشتند، با ازدواج­هایی سلطنتی با هم متحد شده بودند و حتی بابل و مصر هم که بنابر سنت کهنشان بر سر ورارود و سوریه مدام کشمکش داشتند، نبردهای پردامنه را رها کرده بودند و به دخالت­های سیاسی در کار امیرنشین­های کوچک منطقه بسنده می­کردند. لبه­ی تیز قبایل مهاجم ایرانی – سکاها، کیمری­ها و ماساگت­ها- که تا یک نسل قبل در کل شهرهای قلمرو میانی وحشت می­آفریدند، به تدریج یکجانشینی پیشه کرده و آرام شده بودند.

    ایران زمین، برای نخستین بار فرمانروایی دولت­هایی آریایی نژاد و ایرانی را تجربه می­کرد. در شرق ایران زمین، در قلمرو بلخ و خوارزم، جوانه­های انسجام سیاسی دیده می­شد و شاهان بلخ که از سویی به معادن سنگ افغانستان و از سوی دیگر به زمین­های کشاورزی غنی خوارزم و سغد دسترسی داشتند، توانسته بودند بخش مهمی از شاه نشین­های کوچک ایران شرقی را زیر یک پرچم گرد آورند. بخش عمده­ی نیمه­ی شرقی ایران زمین –از سغد و خوارزم گرفته تا دره­ی سند- توسط جمعیت­های ایرانی کشاورزی مسکونی شده بود که به آرامی و بدون ابراز خشونت جمعیت­های قفقازی بومی منطقه را در خود حل می­کردند و زیر حکم شاهان کوچک کیانی می­زیستند. در غرب ایران زمین، وضعیت متفاوت بود.

    دولت­هایی بزرگ در این ناحیه در کنار هم قرار گرفته بودند و به هم فشار وارد می­کردند. نیرومندترین­شان بی­تردید ماد بود که نیمه­ی شمالی ایران را به همراه شمال میانرودان در اختیار خود گرفته بود و در سال­های آخر گویا بر بلخ هم چیره شده بود. در جنوب میانرودان، بابل قرار داشت که دامنه­ی نفوذش را تا عربستان و ورارود گسترش داده بود. خارج از ایران زمین، دو دولت مهم نویسای دیگر وجود داشتند. یکی از آنها مصر بود که حاشیه­ی شمالی آفریقای شرقی را زیر نفوذ خود داشت.

    فنیقی­های مهاجر به تدریج در سرزمین­های همسایه­ی مصر حکومت کارتاژی خود را بنیان می­نهادند. در آناتولی هم پادشاهی لودیه قرار داشت که وارث هیتی­ها و هوری­ها محسوب می­شد و بر بخش مهمی از قبایل یونانی مقیم آسیای صغیر نیز فرمان می­راند.

    در این شرایط بود که کوروش به حرکت در آمد.
    روز گار است که گه عزت دهد گه خوار دارد

    چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

  2. کاربر مقابل از armin khatar عزیز به خاطر این پست مفید تشکر کرده است:


برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/