تاریخ کوروش بزرگ
بیست سال بعد از سقوط شوش، آشوریان از میان رفتند و مادهایی که خویشاوند پارسها بودند بر منطقه حاکم شدند. در این زمان به ظاهر پادشاه ناشناختهای بر ایلام حکومت میکرد، و بعید نیست که این پادشاهی نو زیر تاثیر پارسیان شکل گرفته باشد. چرا که گویا در این تاریخ آمیختگی پارسیان و مردم بومی کامل شده باشد و ایرانیان مهاجر کاملا سبک زندگی کشاورزانه را پذیرفته باشند. گذشته از نویسندگانی یونانی مانند هرودوت، که به یکجانشینی و کشاورزپیشه بودنِ قبایل اصلی پارسی اشاره میکنند، بر مبنای اسناد یافته شده از شوش، میدانیم که در همین دوران پارسهای زیادی در این شهر ساکن بودهاند و از مجرای پیشههایی مانند پارچهبافی و فلزکاری و ساخت جنگافزار گذران عمر میکردهاند، که همگی از شغلهای ویژهی مردم یکجانشین است.
علاوه بر این، تقویم پارسها نوعی از گاهشماری خورشیدی است که نشان میدهد سبک زندگی کشاورزانه و یکجانشینی در میان ایشان باب بوده است[1]. مثلا نام دو تا از ماههای پارسی عبارت است از: "وییخَنَه" و "اَدوکَنَیشَه" که به ترتیب "ماه کندن، ماه شخم زدن" و "ماه بذر پاشیدن" معنا میدهند. این در حالی است که قبایل رمهدار به دلیل تحرکشان از زمین و چهار فصلِ پیوسته با آن کنده میشوند و بنابراین در اغلب موارد نظام گاهشماری قمری را اختیار میکنند.
کوروش، در آغاز شاه انشان بود. او در نبشتهی حقوق بشر، خود را و پدرانش را شاه انشان مینامد و در الواح بابلیای که در زمان حکومت نبونید و پیش از ورود کوروش به بابل نوشته شده هم او را با نام "کوروش شاه انشان" مورد اشاره قرار دادهاند. بنابراین، نخستین گام برای شناختن خاستگاه قدرت او، دقیقتر نگریستن به انشان و موقعیت این منطقه در جهان باستان است.
انشان، شهری بزرگ و مهم در جنوب غربی ایران زمین بوده، و از کهنترین مراکز استقرار کشاورزان در جهان باستان محسوب میشود. کشور باستانی ایلام در واقع از دو بخش تشکیل شده بود: منطقهی سوزیان که دشتهای خوزستان کنونی را در بر میگرفت، و منطقهی کوهستانی انشان که در شرق این منطقه و در فارس کنونی قرار داشت. ایلام، به همراه سومر، قدیمیترین دولت پدید آمده بر کرهی زمین است، و ظهور آن در تاریخ، پیامد اتحاد مردم سوزیان و انشان بوده است. مردم منطقهی سوزیان، خدایی به نام اینشوشیناک را میپرستیدند. این خدا، نام خود را از شهر شوش گرفته بود، و در واقع ثبتِ اکدی عبارتِ "این-شوش-ایناکو" بود که "خدای شهر شوش" معنا میدهد. شوش، یکی از کهنترین مراکز استقرار و ابداع زندگی کشاورزانه در جهان است، و پایتخت سوزیان محسوب میشده است. از این رو، از ابتدای تاریخ ایلام، شاهان دودمان اوان که نخستین اسناد تاریخی این کشور را ثبت کردهاند، خود را شاه شوش و انشان مینامیدند و بر اتحاد این دو منطقهی کوهستانی و جلگهای تاکید داشتند.
انشان، در دوران پیشاتاریخی مرکز استقرار بزرگی بود که کشاورزان حوزهی رود کَُر آن را پدید آورده بودند. باستانشناسان تا مدتها در منطقهای شرقیتر از فارس به دنبال انشان میگشتند و جای آن را ناشناخته فرض میکردند. تا آن که در اواسط قرن بیستم شهری باستانی در منطقهی ملیانِ فارس حفاری شد و از کتیبههای به جا مانده از آن معلوم شد که این همان انشان باستانی است. بر مبنای لایههای باقی مانده از شهر انشان، میتوان دو دورهی پیشا تاریخی "بانش قدیم" و "بانش میانه" را از هم تفکیک کرد. دورهی بانش قدیم، به دورانی مربوط میشود که نخستین مراکز استقراری در این منطقه پدید آمدند و این جایگاه به شهری ابتدایی تبدیل شد. این دوره سالهای 3400-3300 پ.م را در بر میگیرد[2]. به این ترتیب انشان را میتوان یکی از نخستین شهرهای جهان دانست، که در امر ابداع سبک زندگی کشاورزانه پیشتاز بوده است. زمان یاد شده با تاریخ پیدایش نخستین شهرهای مشهور جهان باستان در میانرودان و درهی سند و دلتای نیل همزمان است.
در دوره ی بانش میانه، که از 3050-2900 پ.م به طول انجامید، انشان به مرکز جمعیتی بزرگی تبدیل شد. به طوری که مساحت سکونتگاههای آن به 45 هکتار رسید. این تقریبا با مساحت شهر مشهوری مانند اوروک در سومر برابر است[3]. برای مدتها، باستانشناسان مراکز سومری را نخستین پایگاههای ابداع زندگی کشاورزانه میدانستند و بر مبنای چارچوبی بابل- مدارانه، معتقد بودند نخستین شهرها و معابد و آثار خط در میانرودان پدیدار شدهاند. با وجود آن که امروزه هم این باور در میان عوامِ کتابخوان رواج دارد، اما شواهد باستانشناسی نشان میدهد که سبک زندگی کشاورزانه و انقلاب شهرنشینی در شبکهای از مراکز مرتبط با هم در گسترهای بسیار پهناور در کل ایران زمین پای به عرصهی گیتی نهاده است. بسیاری از مراکز شهرنشینی ایران شرقی و جنوبی قدمتی بیشتر و مساحتی بزرگتر از آثار کشف شده در میانرودان دارند، و انشان یکی از این مراکز است. انشان، همزمان با دورهی اوروک، - که کهنترین دوران شهرنشینی پنداشته میشود- رونق گرفت و مساحتش همارزِ وسیعترین مراکز شهری میانرودان بود. البته در همسایگی آن مرکز کهنتر شوش قرار داشت که مرکز سازماندهی جمعیت در دشت سوزیان بود، و رقیب و همسایهی آن محسوب میشد.
تاریخ انشان، از نخستین روزهای رونق شهرنشینی در آن، با تمدن ایلام پیوند خورده است. نخستین ساکنان این منطقه مانند ایلامیها و سومریها مردمی وابسته به نژاد قفقازی بودند. از نظر تمدن، هنر و دین، انشان بخشی از گسترهی تمدن ایلامی محسوب میشد، هرچند خدایان و دودمانهای محلی و رسوم بومی خاص خود را هم داشت. از ابتدای تاریخ مدون ایلام، انشان بخشی مهم و جدا نشدنی از این کشور بود، و نویسندگان جهان باستان مردم انشان را ایلامی میدانستند[4]. چنان که در مورد تمام قدرتهای بزرگ جهان باستان رواج داشته، گهگاه به دنبال آشوبهای ناشی از نبردهای میان ایلام و سومر یا ایلام و اکد، گرانیگاه قدرت از شوش به انشان منتقل میشد و شاهزادگانی که از آن خطه برخاسته بودند، بر ایلام فرمان میراندند.
انشان از ابتدای هزارهی سوم پ.م که به عنوان شهری بزرگ و مهم پا به عرصهی تاریخ نهاد، تا دو هزار سال بعد یکی از دو قطب قدرت ایلام در جنوب ایران زمین بود. تا آن که جمعیت آن در فاصلهی سالهای 700-1000 پ.م بسیار کاهش یافت[5] و دورهای از رکود و ویرانی بر آن حاکم شد. در سالهای آغازین هزارهی اول پ.م، تمدن انشان بار دیگر احیا شد و این تاریخ، همزمان است با مهاجرت قبایل آریایی به این منطقه و رواج تمدن سفال خاکستری، که همراه با فنآوری آهن به همراه قبایل ایرانی به منطقه وارد شد[6].
7. به دلیل کم بودنِ دانش ما در مورد تاریخ ایلام، چیز زیادی در مورد پویایی جمعیت انشان در این تاریخ نمیدانیم. تقریبا مسلم است که هر دو موجِ ورود قبایل آریایی به فلات ایران (مهاجرت کاسیها، و پارس-مادها)، مسالمتآمیز و صلحجویانه بوده است. بر خلاف سه موجِ ورود قبایل سامی (موج اکدیها، آموریها و کلدانی-آرامیها) به میانرودان، که با فتح خشونتآمیز شهرها و قتلعام مردم بومی سومری همراه بود، موجهایی از اقوام آریایی که به فلات ایران وارد میشدند، دست به قتل و غارت نمیگشادند و به تدریج در جمعیتهای شهرنشین منطقه حل میشدند و تمدن ایشان را به سرعت در خود جذب میکردند. شواهد باستانشناختی و اسناد تاریخی نشان میدهد که در طول چهار قرنی که از ورود قبایل ایرانی (در حدود 1200 پ.م) تا تاسیس نخستین دودمانهای ایرانی نژاد در این منطقه (حدود 750 پ.م) گذشت، انقباض جمعیتی مهمی در شهرهای قفقازی و در سکونتگاههای بومیان قدیمی ایران بروز نکرد و اثری از سقوط خشونتآمیز شهرها نیز دیده نمیشود. در مقابل به رواج تدریجی نامهای ایرانی و عناصر فنآوری آهن در میان شهرهای ایلامی بر میخوریم که به معنای در آمیختن مسالمتآمیز تازه واردان با ساکنان قدیمی منطقه است.
به عنوان مثال، در تپهی سگزآباد، که نزدیک به 1500 مرکز استقراری شناخته شده دارد، سفال منقوشِ نخودی مربوط به تمدن کهن ایلامی، به تدریج با گذر زمان توسط سفالهای خاکستری محکم و نازکی جانشین میشود که توسط آریاییهای نوآمده ساخته میشده و بر فنآوری ساخت کورههای پیشرفتهتری مبتنی بوده است. روند دگردیسی و جایگزینی فنآوری یاد شده، منقرض نشدنِ ناگهانی تمدنِ ایلامی قدیمی، و تداوم نقشمایههای آن در فرهنگ آمیختهی نوظهور، نشانگر ورود تدریجی و صلحآمیز قبایل ایرانی به منطقه است[7].
به گمان من، ورود مسالمتجویانهی آریاییها به فلات ایران و هجوم خشونتآمیز اقوام سامی به میانرودان، لزوما نشانگر تفاوت در خلق و خوی این دو نژاد نیست. چنان که میبینیم آریاییها هم پس از گذر از فلات ایران به شکلی خشونتآمیز به میانرودان و قفقاز حمله کردند و پادشاهیهای کاسی و میتانی و هیتی را با نیروی نظامی بر این مناطق مسلط کردند. از دید من مهمترین عاملی که رفتار خشونتآمیز یا مسالمتآمیز اقوام مهاجر را تعیین میکند، قدرت دولتهایی است که بر منطقهی میزبانشان حکومت میکنند. بنابر شواهد تاریخی در فلات ایران قدرت ایلامیها نیرویی غیرقابل چشمپوشی و مستحکم بوده است. این کشور تنها دولت قفقازی کهنی است که در تمام دوران سه هزار سالهی نخستِ عمر جهان باستان هویت و انسجام خود را حفظ میکند و در برابر امواج اقوام مهاجر ایستادگی مینماید. ایلام، تنها دولت باستانی است که در فاصلهی سالهای 3000-550 پ.م، یعنی عصرِ پیشاهخامنشی تاریخ تمدن، بیش از 1200 سال از وحدت سیاسی برخوردار بوده و خط، زبان، و ساختار نژادی مردم خود را در تمام این مدت طولانی حفظ نموده است. تنها به عنوان یک مقایسه بد نیست بدانیم که میانرودان که وسعتی تقریبا نصف قلمرو زیر نفوذ ایلام داشته، در همین دوره وحدت سیاسی را تنها برای 450 سال تجربه کرده و ترکیب جمعیتیاش دست کم سه بار دستخوش تغییرشده است. یعنی سومریها توسط اکدیها، و آنها هم توسط آموریها جایگزین شدند، و این تازه در حالی است که آرامیها و آموریها را خویشاوند بدانیم و جایگزین شدنشان را در شمارش خود وارد نکنیم.
به این ترتیب، قبایل آریایی هنگام ورود به فلات ایران با نیروی نظامی و سیاسی بزرگی روبرو میشدند که احتمالا راههایی برای سکنا دادن و جذب کردن قبایل مهاجر در آن وجود داشته است. چرا که نشت تدریجی جمعیت آریایی به درون فلات ایران از همان ابتدای هزارهی سوم پ.م وجود داشته و مردم فلات ایران هم مانند سایر مردم یکجا نشین همواره با خطر تهاجم قبایل کوچگرد روبرو بودهاند.
به دلیل همین ساخت سیاسی متمرکز و راهبردهای جذب و تلفیق جمعیتهای مهاجر و بومی بوده است که قبایلی آریایی مانند کاسیها هنگام ورودشان به فلات ایران آشفتگی و تهدیدی پدید نیاوردند، و به سادگی با مردم بومی زاگرس –گوتیان کهن- در آمیختند. اما وقتی به میانرودان روی آوردند و دولتهای رقیب و کوچک آن قلمرو را دیدند، فرصت را برای ایلغار و تاخت و تاز در این عرصه مناسب یافتند و بابل را با نیروی نظامی گرفتند. کامیابی همین کاسیان برای ساماندهی به امور سیاسی قلمرو تازه فتح شدهشان را هم میتوان میراثی دانست که از قلمرو ایلام به دست آورده بودند. چرا که طولانیترین و صلحآمیزترین عصر تاریخ میانرودان، زمانی است که کاسیان بر بابل، و هیتیها بر آناتولی و میتانیها بر شمال میانرودان حکومت میکردند. این سه دودمان آریایی، که بر مردمی قفقازی یا سامی حاکم شده بودند، بسیار به ندرت به جنگ با همسایگانشان میپرداختند. به ویژه کاسیها و میتانیها که اولی مسلما و دومی احتمالا از فلات ایران گذشته بودند و بخشهایی از حاشیهی غربی ایران زمین را در اختیار داشتند، در این مورد سیاستی با موفقیت چشمگیر داشتند.
بر این مبنا، ویرانی و کاسته شدن از جمعیت انشان را نمیتوان به ورود قبایل آریایی نسبت داد. به ویژه که این انقباض جمعیتی در زمانی پیش از ورود این قبایل به فلات ایران بروز کرده و در آستانهی ورود مردم آریایی ترمیم شده است. از این رو بعید نیست که در اینجا علتی غیرنظامی برای انقباض جمعیت در کار بوده باشد. شاید پدیدهای اقلیمی - مانند کم شدن منابع آبی یا شوره گذاری خاک – که دو بار باعث انقباض جمعیتی در میانرودان شد- در اینجا هم رخ داده باشد و قبایل آریایی توانسته باشند خلا جمعیتی ناشی از این بحران زیستمحیطی را پر کنند. این حدس از آنجا تقویت میشود که تخلیهی موهنجودارو و هاراپا و جایگزینی جمعیت سیاهپوستِ آنجا با سپیدپوستانی که از شرق و شمال میآمدند هم احتمالا الگوی مشابهی داشته است. چون آثاری از جنگ و ویرانی نظامی در این شهرها دیده نمیشود، و با این وجود میدانیم که هر دو در حدود 2600 پ.م تخلیه شده و جمعیتشان به تدریج با مردمی دیگر جایگزین گشته است. به همین ترتیب در انشان هم با وضعیتی مشابه روبرو هستیم.
8. انشان تا نیمهی قرن ششم پ.م از دید مردم میانرودان از ایلام متمایز نبود، و نامش به عنوان منطقهای مستقل در کتیبهها دیده نمیشود. این از سویی بدان دلیل است که فاصلهی این منطقه از میانرودان زیاد بود و غارتگران آشوری و بابلی توان دستاندازی به آنجا را نداشتند، و از سوی دیگر علامتی بود بر این حقیقت که سیاست و هویت مردم انشان و مردم شوش از دید همسایگانشان یکدست و یکسان بود.
از آغاز قرن هفتم پ.م، جمعیتی در انشان ساکن شدند که نامهایی ایرانی را بر خود داشتند و به زبان پارسی باستان سخن میگفتند که شاخهای از زبانهای وابسته به ایرانیان شرقی بود و با سغدی و خوارزمی پیوند داشت. چنین به نظر میرسد که قبیلهی پارس در این زمان بر سایر قبایل برتری یافته و توانسته بود حکومتی محلی را در این منطقه تاسیس کند. این امر از آنجا معلوم میشود که در کتیبههای بابلی گاهی از کوروش به عنوان شاه پارسی نام برده شده، و این امر تا پیش از فتح قلمرو میانی[8] توسط او و شالوده ریزی شاهنشاهی هخامنشی معنایی نداشته، جز آن که به قبیلهاش اشاره کند. این امر حدس قبلی مرا در مورد این که نام اصلی قبیلهی پاسارگاده، پارس بوده تایید میکند.
چیرگی آریاییها در قلمرو ایلام، تنها به انشان مربوط نمیشده است. تحلیل نامهای به کار گرفته شده در متون نوایلامی نشان میدهد که حدود ده درصد از نامها در این دوره ایرانی هستند و به مردمی مربوط میشوند که در امر رمهداری و به ویژه صنعتگری و فلزکاری فعال بودهاند و در میان جمعیتی که 90% از آنها نامهای ایلامی داشتهاند، به راحتی میزیستند. در همین دوران وامواژههای پارسی در میان ایلامیان رواج مییابد و این کلمات بیشتر به سلاحهایی مانند ترکش و تیر و سپر و فنونی مرتبط با پرورش اسب و آهنگری و ساخت سلاح مربوط میشود. به عنوان مثال کتیبهای از قرن هفتم پ.م در هیدالو (بهبهان) پیدا شده که اسناد تجاری جامهدوزی به نام کورلوش (کوروش) است. پسر این مرد پَرسییارَه (پارسیار) نام داشته است. همچنین یکی از ثروتمندان محلی که ارباب کاخی (رَب اِکَّلی) بوده، هَرییانَه (آریانا) نام داشته است[9]. با وجود غلبهی تدریجی عنصر نژادی ایرانی در این منطقه، فرهنگ ایلامی همچنان بر این مردم سبطره داشت، چنان که سالها بعد، وقتی کوروش بر تخت انشان تکیه زد و بر مهری خود را سوار بر اسب نشان داد[10]، کاملا از سنت تصویرگری ایلامی پیروی کرد و این پیوستگی در نوشتارها و سبکهای هنری تخت جمشید هم دیده میشود[11].
تمام این شواهد دلیلی دیگر است بر آمیختگی مسالمتآمیز آریاییان و بومیان فلات ایران، و از سوی دیگر ماهیت فعالیتهای ایرانیان اولیه و مراکز تجمع اصلیشان را نشان میدهد. این مراکز، اتفاقا در مرکز ایلام یعنی شوش و هیدالو و سیماشکی (اصفهان) نبوده است، بلکه بیشتر در حواشی قلمرو ایلام یعنی زاگرس شمالی، کردستان و آذربایجان (مادها) و استان فارس و کرمان کنونی (پارسها) متمرکز بوده است.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)