صفحه 62 از 64 نخستنخست ... 125258596061626364 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 611 تا 620 , از مجموع 631

موضوع: دیوان اشعار حافظ ( رباعیات )

  1. #611
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ز دلبری نتوان لاف زد به آسانی

    هزار نکته در این کار هست تا دانی


    بجز شکردهنی مایه هاست خوبی را

    به خاتمی نتوان زد دم سلیمانی


    هزار سلطنت دلبری بدان نرسد

    که در دلی به هنر خویش را بگنجانی


    چه گردها که برانگیختی ز هستی من

    مباد خسته سمندت که تیز می رانی


    به همنشینی رندان سری فرود آور

    که گنجهاست در این بی سری و سامانی


    بیار باده رنگین که یک حکایت راست

    بگویم و نکنم رخنه در مسلمانی


    به خاک پای صبوحی کنان که تا من مست

    ستاده بر در میخانه ام به دربانی


    به هیچ زاهد ظاهرپرست نگذشتم

    که زیر خرقه نه زنار داشت پنهانی


    به نام طره دلبند خویش خیری کن

    که تا خداش نگه دارد از پریشانی


    مگیر چشم عنایت ز حال حافظ باز

    وگرنه حال بگویم به آصف ثانی


    وزیر شاه نشان خواجه زمین و زمان

    که خرم است بدو حال انسی و جانی


    قوام دولت دنیی محمد بن علی

    که می درخشدش از چهره فر یزدانی


    زهی حمیده خصالی که گاه فکر صواب

    تو را رسد که کنی دعوی جهانبانی


    طراز دولت باقی تو را همی زیبد

    که همتت نبرد نام عالم فانی


    اگر نه گنج عطای تو دستگیر شود

    همه بسیط زمین رو نهد به ویرانی


    تو را که صورت جسم تو را هیولایی است

    چو جوهر ملکی در لباس انسانی


    کدام پایه تعظیم نصب شاید کرد

    که در مسالک فکرت نه برتر از آنی


    درون خلوت کروبیان عالم قدس

    صریر کلک تو باشد سماع روحانی


    تو را رسد شکر آویز خواجگی گه جود

    که آستین به کریمان عالم افشانی


    صواعق سخطت را چگونه شرح دهم

    نعوذ بالله از آن فتنه های طوفانی


    سوابق کرمت را بیان چگونه کنم

    تبارک الله از آن کارساز ربانی


    کنون که شاهد گل را به جلوه گاه چمن

    به جز نسیم صبا نیست همدم جانی


    شقایق از پی سلطان گل سپارد باز

    به بادبان صبا کله های نعمانی


    بدان رسید ز سعی نسیم باد بهار

    که لاف می زند از لطف روح حیوانی


    سحرگهم چه خوش آمد که بلبلی گلبانگ

    به غنچه می زد و می گفت در سخنرانی


    که تنگدل چه نشینی ز پرده بیرون آی

    که در خم است شرابی چو لعل رمانی


    مکن که می نخوری بر جمال گل یک ماه

    که باز ماه دگر می خوری پشیمانی


    به شکر تهمت تکفیر کز میان برخاست

    بکوش کز گل و مل داد عیش بستانی


    جفا نه شیوه دین پروری بود حاشا

    همه کرامت و لطف است شرع یزدانی


    رموز سر اناالحق چه داند آن غافل

    که منجذب نشد و از جذبه های سبحانی


    درون پرده گل غنچه بین که می سازد

    ز بهر دیده خصم تو لعل پیکانی


    طرب سرای وزیر است ساقیا مگذار

    که غیر جام می آنجا کند گرانجانی


    تو بودی آن دم صبح امید کز سر مهر

    برآمدی و سر آمد شبان ظلمانی


    شنیده ام که ز من یاد می کنی گه گه

    ولی به مجلس خاص خودم نمی خوانی


    طلب نمی کنی از من سخن جفا این است

    وگرنه با تو چه بحث است در سخندانی


    ز حافظان جهان کس چو بنده جمع نکرد

    لطایف حکمی با کتاب قرآنی


    هزار سال بقا بخشدت مدایح من

    چنین نفیس متاعی به چون تو ارزانی


    سخن دراز کشیدم ولی امیدم هست

    که ذیل عفو بدین ماجرا بپوشانی


    همیشه تا به بهاران هوا به صفحه باغ

    هزار نقش نگارد ز خط ریحانی


    به باغ ملک ز شاخ امل به عمر دراز

    شکفته باد گل دولتت به آسانی

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  2. #612
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    سپیده دم که صبا بوی لطف جان گیرد

    چمن ز لطف هوا نکته برجنان گیرد


    هوا ز نکهت گل در چمن تتق بندد

    افق ز عکس شفق رنگ گلستان گیرد


    نوای چنگ بدانسان زند صلای صبوح

    که پیر صومعه راه در مغان گیرد


    نکال شب که کند در قدح سیاهی مشک

    در او شرار چراغ سحرگهان گیرد


    شه سپهر چو زرین سپر کشد در روی

    به تیغ صبح و عمود افق جهان گیرد


    به رغم زال سیه شاهباز زرین بال

    در این مقرنس زنگاری آشیان گیرد


    به بزمگاه چمن رو که خوش تماشایی است

    چو لاله کاسه نسرین و ارغوان گیرد


    چو شهسوار فلک بنگرد به جام صبوح

    که چون به شعشعه مهر خاوران گیرد


    محیط شمس کشد سوی خویش در خوشاب

    که تا به قبضه شمشیر زرفشان گیرد


    صبا نگر که دمادم چو رند شاهدباز

    گهی لب گل و گه زلف ضیمران گیرد


    ز اتحاد هیولا و اختلاف صور

    خرد ز هر گل نو نقش صد بتان گیرد


    من اندر آن که دم کیست این مبارک دم

    که وقت صبح در این تیره خاکدان گیرد


    چه حالت است که گل در سحر نماید روی

    چه شعله است که در شمع آسمان گیرد


    چرا به صد غم و حسرت سپهر دایره شکل

    مرا چو نقطه پرگار در میان گیرد


    ضمیر دل نگشایم به کس مرا آن به

    که روزگار غیور است و ناگهان گیرد


    چو شمع هر که به افشای راز شد مشغول

    بسش زمانه چو مقراض در زبان گیرد


    کجاست ساقی مه روی که من از سر مهر

    چو چشم مست خودش ساغر گران گیرد


    پیامی آورد از یار و در پی اش جامی

    به شادی رخ آن یار مهربان گیرد


    نوای مجلس ما چو برکشد مطرب

    گهی عراق زند گاهی اصفهان گیرد


    فرشته ای به حقیقت سروش عالم غیب

    که روضه کرمش نکته بر جنان گیرد


    سکندری که مقیم حریم او چون خضر

    ز فیض خاک درش عمر جاودان گیرد


    جمال چهره اسلام شیخ ابو اسحاق

    که ملک در قدمش زیب بوستان گیرد


    گهی که بر فلک سروری عروج کند

    نخست پایه خود فرق فرقدان گیرد


    چراغ دیده محمود آنکه دشمن را

    ز برق تیغ وی آتش به دودمان گیرد


    به اوج ماه رسد موج خون چو تیغ کشد

    به تیر چرخ برد حمله چون کمان گیرد


    عروس خاوری از شرم رأی انور او

    به جای خود بود ار راه قیروان گیرد


    ایا عظیم وقاری که هر که بنده توست

    ز رفع قدر کمربند توأمان گیرد


    رسد ز چرخ عطارد هزار تهنیتت

    چو فکرتت صفت امر کن فکان گیرد


    مدام در پی طعن است بر حسود و عدوت

    سماک رامح از آن روز و شب سنان گیرد


    فلک چو جلوه کنان بنگرد سمند تو را

    کمینه پایگهش اوج کهکشان گیرد


    ملالتی که کشیدی سعادتی دهدت

    که مشتری نسق کار خود از آن گیرد


    از امتحان تو ایام را غرض آن است

    که از صفای ریاضت دلت نشان گیرد


    وگرنه پایه عزت از آن بلندتر است

    که روزگار بر او حرف امتحان گیرد


    مذاق جانش ز تلخی غم شود ایمن

    کسی که شکر شکر تو در دهان گیرد


    ز عمر برخورد آن کس که در جمیع صفات

    نخست بنگرد آنگه طریق آن گیرد


    چو جای جنگ نبیند به جام یازد دست

    چو وقت کار بود تیغ جان ستان گیرد


    ز لطف غیب به سختی رخ از امید متاب

    که مغز نغز مقام اندر استخوان گیرد


    شکر کمال حلاوت پس از ریاضت یافت

    نخست در شکن تنگ از آن مکان گیرد


    در آن مقام که سیل حوادث از چپ و راست

    چنان رسد که امان از میان کران گیرد


    چه غم بود به همه حال کوه ثابت را

    که موجهای چنان قلزم گران گیرد


    اگرچه خصم تو گستاخ می رود حالی

    تو شاد باش که گستاخی اش چنان گیرد


    که هر چه در حق این خاندان دولت کرد

    جزاش در زن و فرزند و خان و مان گیرد


    زمان عمر تو پاینده باد کاین نعمت

    عطیه ای است که در کار انس و جان گیرد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  3. #613
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    ما برفتیم، تو دانی و دل غمخور ما

    بخت بد تا به کجا می برد آبشخور ما


    از نثار مژه چون زلف تو در زر گیرم

    قاصدی کز تو سلامی برساند بر ما


    به دعا آمده‌ام هم به دعا دست بر آر

    که وفا با تو قرین باد و خدا یاور ما


    فلک آواره به هر سو کندم می‌دانی؟

    رشک می‌آیدش از صحبت جان پرور ما


    گر همه خلق جهان بر من و تو حیف برند

    بکشد از همه انصاف ستم داور ما


    روز باشد که بیاید به سلامت بازم

    ای خوش آن روز که آید به سلامی بر ما


    به سرت گر همه آفاق به هم جمع شوند

    نتوان برد هوای تو برون از سر ما


    تا ز وصف رخ زیبای تو ما، دم زده‌ایم

    ورق گل خجل است از ورق دفتر ما


    هر که گوید که کجا رفت خدا را حافظ

    گو به زاری سفری کرد و برفت از بر ما

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  4. #614
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    صبح دولت می‌دمد کو جام همچون آفتاب

    فرصتی زین به کجا باشد بده جام شراب


    خانه بی‌تشویش و ساقی یار و مطرب نکته‌گوی

    موسم عیش است و دور ساغر و عهد شباب


    از پی تفریح طبع و زیور حسن طرب

    خوش بود ترکیب زرین جام با لعل مذاب


    از خیال لطف می مشاطهٔ چالاک طبع

    در ضمیر برگ گل خوش می‌کند پنهان گلاب


    شاهد و مطرب به دست‌افشان و مستان پایکوب

    غمزهٔ ساقی ز چشم می‌پرستان برده خواب


    تا شد آن مه مشتری درهای حافظ را به نقد

    می‌رسد هر دم به گوش زهره گلبانگ رباب

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  5. #615
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    اگر به لطف بخوانی مزید الطاف است

    اگر به قهر برانی درون ما صاف است


    چو سرو سرکشی ای یار سنگدل با ما

    چه چشمهاست که بر روی تو ز اطراف است

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  6. #616
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    غمش تا در دلم مأوا گرفته‌ست

    سرم چون زلف او سودا گرفته‌ست

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  7. #617
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    هوس باد بهارم به سوی صحرا برد

    باد بوی تو بیاورد و قرار از ما برد


    هرکجا بود دلی چشم تو برد از راهش

    نه دل خسته بیمار مرا تنها برد


    آمد و گرم ببرد آب رخم اشک چو سیم

    زر به زر داد کسی کامد و این کالا برد


    دل سنگین ترا اشک من آورد به راه

    سنگ را سیل تواند به لب دریا برد


    دوش دست طربم سلسلهٔ شوق تو بست

    پای خیل خردم لشکر غم از جا برد


    راه ما غمزهٔ آن ترک‌کمان ابرو زد

    رخت ما هندوی آن سرو سهی بالا برد


    جام می پیش لبت دم ز روان‌بخشی زد

    آب وی آن لب جان‌بخش روان‌افزا برد


    بحث بلبل بر حافظ مکن از خوش سخنی

    پیش طوطی نتوان نام هزارآوا برد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  8. #618
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    صراحی دگر بارم از دست برد

    به من باز بنمود می دستبرد


    هزار آفرین بر می سرخ باد

    که از روی ما رنگ زردی ببرد


    بنازیم دستی که انگور چید

    مریزاد پایی که در هم فشرد


    برو زاهدا خورده بر ما مگیر

    که کار خدایی نه کاریست خرد


    مرا از ازل عشق شد سرنوشت

    قضای نوشته نشاید سترد


    مزن دم ز حکمت که در وقت مرگ

    ارسطو دهد جان، چو بیچاره کرد


    مکش رنج بیهوده خرسند باش

    قناعت کن ار نیست اطلس چو برد


    چنان زندگانی کن اندر جهان

    که چون مرده باشی نگویند مرد


    شود مست وحدت زجام الست

    هر آن کاو چو حافظ می صاف خورد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  9. #619
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    من و صلاح و سلامت کس این گمان نبرد

    که کس به رند خرابات ظن آن نبرد


    من این مرقع دیرینه بهر آن دارم

    که زیر خرقه کشم مى کسى گمان نبرد


    مباش غره به علم و عمل، فقیه! مدام

    که هیچکس ز قضاى خداى جان نبرد


    اگر چه دیده پاسبان تو ای دل

    به هوش باش که نقد تو پاسبان نبرد


    سخن به نزد سخندان ادا مکن حافظ

    که تحفه کس در و گوهر به بحر و کان نبرد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



  10. #620
    سرپرست
    شعار بلد نیستم
    تاریخ عضویت
    Feb 2010
    محل سکونت
    ایران زمین
    نوشته ها
    25,693
    تشکر تشکر کرده 
    20,666
    تشکر تشکر شده 
    10,290
    تشکر شده در
    4,519 پست
    حالت من : Motarez
    قدرت امتیاز دهی
    4891
    Array

    پیش فرض

    کارم ز دور چرخ به سامان نمی‌رسد

    خون شد دلم ز درد، به درمان نمی‌رسد


    با خاک ره ز روی مذلت برابرم

    آب رخم همی‌رود و نان نمی‌رسد


    پی‌پاره‌ای نمی‌کنم از هیچ استخوان

    تا صدهزار زخم به دندان نمی‌رسد


    سیرم ز جان خود به سر راستان ولی

    بیچاره را چه چاره چو فرمان نمی‌رسد


    از آرزوست گشته گر انبار غم دلم

    آوخ که آرزوی من ارزان نمی‌رسد


    یعقوب را دو دیده ز حسرت سپید گشت

    وآوازه‌ای ز مصر به کنعان نمی‌رسد


    از حشمت اهل جهل به کیوان رسیده‌اند

    جز آه اهل فضل به کیوان نمی‌رسد


    از دستبرد جور زمان اهل فضل را

    این غصه بس که دست سوی جان نمی‌ رسد


    حافظ صبور باش که در راه عاشقی

    هر کس که جان نداد به جانان نمی‌رسد

    در دنیا هیچ بن بستی نیست.یا راهی خواهم یافت،یا راهی خواهم ساخت



صفحه 62 از 64 نخستنخست ... 125258596061626364 آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/