نویسنده : انی کاظمی
الف. چیستی
مراجع تاریخ نگارانه ایران باستان را می توان در سالنامه ها، کتیبه ها و متون تاریخی خلاصه نمود که برخی از آنها از بین رفته و اندکی هم باقی مانده است. بدون تردید منابع تاریخی ایران باستان خیلی فراتر از سه گانه یاد شده است. امّا چون بحث حاضر در مورد تاریخ نگاری است، بنابر این نمی توان هر منبع تاریخی از قبیل سکه، لوح، فرمان، مهر، فلز نوشته، سفال نوشته و… را جزو آثار تاریخ نگارانه به شمار آورد. در اینجا مراد مراجع مکتوب تاریخی است که با هدف آگاهیدن آیندگان از حوادث و تحولات زمانه به نگارش درآمده است. با این فرض، دوره ی هخامنشی، نخستین دوره تاریخی ایران به شمار می آید که به گونه ای تاریخ نگارش یافته در آن یافت می شود.
پنج ستون کتیبه ی بیستون (به زبان و خط فارسی باستان) با ترجمه ی اکدی و عیلامی که به ذکر وقایع آغاز دوران فرمانروایی داریوش و شرح داستان بردیا و شورش های نواحی گوناگون می پردازد و از سرزمین هایی که فرمانبر داریوش هستند، سخن می گوید و از شش همکار صمیمی داریوش که در این مأموریت سرنوشت ساز همراه و همپای او بودند نام می برد، درحقیقت شرحی تاریخی، مستدل و مدون است.[۱] یا کتیبه سوئز که از فتح مصر به دست داریوش و از کندن ترعه ای که نیل را به دریای سرخ می پیوندند، سخن می گوید، نیز گونه ای گزارش تاریخی واقعی است. یا کتیبه خشایارشا که از در هم کوبیدن نیایش گاههای پیروان آیین های دیگر سخن می گوید، نیز نگارشی تاریخی است.[۲]
در دوره ساسانیان، نگارش های تاریخی از حیث کمّی و کیفی وضعیت بسیار مطلوب تری دارد. در این دوران همانند عهد هخامنشی با تاریخ نوشته های همزمان روبرو هستیم که عبارت از کتیبه های دوره ساسانی است. تعداد کتیبه های بازمانده از این دوران، بسیار است. کتیبه هایی مانند کتیبه ی شاپور اوّل در کعبه زرتشت در نقش رستم. در این کتیبه نخست شاپور و اصل و نسب او معرفی شده و سپس نام استانهای کشور آمده است. سپس از لشکر کشی شاپور علیه قیصر روم و پرداخت خراج از سوی آنان سخن رفته است. در ادامه شرح دومین لشکر کشی شاپور و نام سرزمین های مفتوحه ذکر شده است. و در نهایت شرح سوّمین لشکرکشی شاپور آمده است که به اسارت والریانوس قیصر روم منتهی گردید.[۳]
از دیگر کتیبه های مفصّل این دوران، چهار سنگنوشته منسوب به کرتیر است. مطالب این سنگنوشته در حقیقت روایت تاریخ دین زرتشتی در دوره ساسانی به همراه شرح فعالیت های دینی دین مردان زرتشتی و مبارزه هایی است که با دین مسیحی و یهودی و آیین مانوی انجام گرفته است. نیز فهرست ایالت هایی که در زمان شاپور به تصرف ایران در آمده است، در این سنگنوشته ذکر شده است.
سنگ نوشته مفصل دیگری را از این دوران می توانیم نام ببریم و آن کتیبه نرسی در پایکلی است که متعلق به اواخر قرن سوم و آغاز قرن چهارم میلادی است. این کتیبه نیز شرحی تاریخی در باره حوادثی است که پس از درگذشت بهرام دوّم پیش می آید و به شکست و مرگ بهرام سوم و به تخت نشستن نرسی می انجامد.[۴]
با توجه به آنچه گفته آمد می توان نتیجه گرفت که بخش مهمّی از آگاهی های تاریخی در باره ایران باستان، از کتیبه ها استخراج می شود. اما نکته قابل تامل در این میان این است که در عهد باستان محتویات کتیبه ها در شکل دیگری و پیش از آن که در قالب کتیبه به نمایش در بیاید در دفاتر، اسناد، سالنامه ها و رویدادنامه های رسمی دولتی ثبت و نگهداری می شده است.[۵]می دانیم که در اکباتانه محلی ویژه برای نگهداری دفاتر شاهی وجود داشت.[۶]وجود اسناد بایگانی دولتی و دفتر های رسمی برای ثبت حوادث در دربار شاهان ایران باستان یک رسم جا افتاده بود. همین سالنامه های رسمی، مهم ترین منابع مولفان ایرانی در تألیف خدای نامه ها و مورخان غیر ایرانی در تألیف تاریخ ایران باستان بوده است. کتزیاس در “پرسیکا” از سالنامه های رسمی ایرانی بهره برده است.[۷]همین طور آگاثیاس- مورخ بیزانسی قرن ششم میلادی- که همزمان با خسرو انو شیروان بوده، با واسطه ی دوستی به نام سرگیوس از آنها استفاده کرده است.[۸]
مضمون اصلی سالنامه ها، ذکر جنگ ها و حوادث برجسته سیاسی بوده، امّا بنابر نوشته پیگولوسکایا،[۹] در رویدادنامه هایی که از عهد سلوکی برجای مانده، علاوه بر اوضاع سیاسی از روابط اجتماعی و اقتصادی نیز سخن به میان آمده است.
علاوه بر سالنامه های دولتی و کتیبه های حکومتی مذکور، از دوره ی ساسانیان تعداد اندکی متون تاریخی و جغرافیایی به جا مانده که عبارتند از:
۱-کارنامه اردشیر بابکان که بازمانده یکی از کهن ترین متن های پهلوی است و می توان آن را تنها اثر کامل تاریخی به زبان پهلوی دانست.[۱۰] این کتاب که حتی در اواخر دوره ی ساسانی و براساس روایات کهن تری در فارس نوشته شده، تاریخی است آمیخته با افسانه در باره اردشیر- نخستین پادشاه ساسانی- و در حقیقت باید آن را رمانی تاریخی به شمار آورد.
۲- شهرستانهای ایران که رساله کوچک چند صفحه ای به زبان پهلویست و تنها اثری است به این زبان که موضوع آن منحصرا جغرافیای تاریخی شهرهاست. البته در متن های دیگر همچون بندهشن و دینکرد و گزیده های زادسپرم نیز جای جای از جغرافیای باستانی ایران و خصوصیات نواحی و شهرها سخن رفته است.[۱۱] مهمترین برداشت های تاریخی قابل اقتباس از این رساله را می توان در موارد زیر خلاصه نمود: یکم، در “شهرستانهای ایران”، نام پهلوی کلیه شهرهای ایران ضبط شده است. دوّم، در این رساله در کنار نام شهر از بنیانگذار و یا بنیانگذاران آن نیز یاد شده است که بنیان بعضی از این شهرها به جمشید و ضحاک و فریدون و افراسیاب و برخی دیگر به اردشیر و شاپور و دیگر شاهان ساسانی نسبت داده شده است. سوّم، رساله “شهرستانهای ایران” با جغرافیای موسی خورنی- مورخ ارمنی- شباهت بسیاری دارد و احتمالا هر دو از یک منبع واحد استفاده کرده اند.[۱۲]
۳- خداینامه، مهمترین اثر تاریخی دوره ساسانی که در آن نام پادشاهان سلسله های ایرانی و وقایع ازمنه مختلف، البته آمیخته با افسانه، ضبط شده است. احمد تفضّلی بر این عقیده است که تدوین”خدای نامه”را باید به زمان انوشیروان منسوب داشت که دوران رونق تألیف و ترجمه و نهضت ادبی بوده است.[۱۳] در این زمان بر اساس دفاتر رسمی و نیز با استفاده از سنت های شفاهی و رسالت جداگانه ای که در مطالب گوناگون مرتبط با تاریخ از قبیل نسب نامه ها و فهرست جنگ ها یا شهرها و وقایع مربوط به آنها وجود داشته،”خدای نامه” تدوین شد و در سرگذشت هر یک از شاهان، قصّه هایی نیز گنجانده شد.
نلدکه که تحقیقات سودمندی در باره کتاب”خداینامه” انجام داده است، به نتایجی دست یافته که خلاصه آن به شرح زیر است: “خداینامه تاریخ عمومی کشور و مردم ایران از آغاز آفرینش تا پایان دولت ساسانی بوده است. در این کتاب گاهی روایات تاریخی با افسانه هایی که اصلا بسیار قدیمی بوده و با مرور زمان نضج و تکمیل یافته و در عصر ساسانی شهرت فراوانی کسب کرده بودند، به هم آمیخته است. غیر از این روایات تاریخی مطالب دیگری هم از اصول عقاید زرتشتی و نسب نامه هایی که بیشتر آنها دارای اصول تاریخی بوده اند، در این کتاب وارد شده است. این بخش از محتویات کتاب مربوط به دوره های پیش از اسکندر بوده است. تاریخ داریوش آخرین پادشاه هخامنشی و داستان اسکندر که در زبان یونانی وجود داشته، بعدها به آن افزوده شده است. در این کتاب از دوره مقدونی ها و اشکانیان مطالب بسیار کم و شاید تنها بعضی از نام ها باقی مانده بود. هرچه زمان پیشتر آمده، معلومات تاریخی این کتاب نیز بیشتر و صحیح تر شده و در دوره ساسانی این معلومات تاریخی رنگ ایرانی تندی به خود گرفته است. در باره اردشیر بابکان بنیانگذار سلطنت ساسانی داستانها و افسانه های بسیاری در این عصر شیوع داشته که بخشی از آنها تاریخی و بخش دیگر افسانه خالص بوده است. تمام این معلومات در خداینامه تدوین یافته و بعدا معلومات دیگری در باره دیگر پادشاهان ساسانی به آن افزوده شده و بدین ترتیب تا روزگار یزدگرد اول پیش آمده است. بهترین دوره ای که در این کتاب معلومات تاریخی بیش از هر عصر دیگر وجود دارد، دوره ای است که از روزگار خسرو انوشیروان تا مرگ خسرو پرویز ادامه داشته است.[۱۴]
ظاهرا کتابهای دیگری هم در اختیار مؤلفان قرون نخستین اسلامی بوده که از بین رفته، امّا در نوشته های آنها مانند مسعودی و ابن ندیم، جاحظ، ثعالبی و…از آنان یادشده است. آثاری مانند آیین نامه و تاج نامه که مورد اشاره مورخانی مانند مسعودی در التبیه والاشراف[۱۵] و ابن الندیم در الفهرست[۱۶] و ثعالبی در غرر ملوک الفرس[۱۷] قرار گرفته است. پر واضح است که از این دسته آثار می توان به تعداد بیشتری نام برد که به گونه های مختلف در منابع اسلامی با عنوان “کتب قدماء الفرس” از ایشان یاد شده، ولی اطلاعات موجود، بسیار کلی و ناچیز است.
با توجه به آنچه گفته آمد، می توان به این مسئله اذعان داشت که در ایران باستان نه تنها با حجم انبوهی از نگارش های تاریخی روبرو نیستیم، بل آن دسته از آثار تاریخی که به جا مانده و یا اطلاعاتی درباره آنها باقی مانده است، از حیث نگارش تاریخی، خیلی قابل اعتنا نیست.
به عبارت دیگر نگارش های تاریخی دوره باستان ایران هم از نظر کمّی و هم کیفی در وضعیت مطلوبی قرار ندارد. به همین سبب، بخش زیادی از آگاهی تاریخی ما در باره این دوره از تاریخ ایران، برگرفته از نگارش های غیر ایرانی به ویژه آثار یونانی و رومی است. بنابراین حجم اطلاعات و دانش ما از ایران باستان که بوسیله نگارش های غیر ایرانی، حاصل شده، بدون تردید قابل مقایسه با نگارش های بومی نیست.
امّا دقیقه ای که اینجا وجود دارد و نباید از آن غافل ماند، این است که ایرانیان اگرچه در عهد باستان در تولید آثار “تاریخ نگارانه”- بهر دلیل و علتی- موفق نبوده اند، امّا شواهد و قرائن زیادی وجود داردکه “وقایع نگاری” و توجه به تهیه اسناد و مدارکی در این باره، بسیار مورد توجه آنان بوده است. به همین سبب دوره باستان ایران از حیث مراجع وقایع نگارانه بویژه در دوره هخامنشی و ساسانی خیلی فقیر نیست. می دانیم که در دربار شاهان ایران باستان دبیران مخصوصی به این کار اشتغال داشتند. در تورات نیز به وجود دفتر یا دفترهایی در دربار هخامنشی برای ثبت وقایع تصریح شده است.[۱۸] در همان منبع به نامه ای اشاره شده که رؤسای یهود به داریوش بزرگ نوشته و درخواست کرده اند تا در کتابخانه سلطنتی جستجو شود و فرمانی را که کورش بزرگ در باره بنای بیت المقدس صادر کرده، بیابند و به دستور داریوش جستجو شده و چنین فرمانی یافته اند.[۱۹]
نویسندگان یونانی هم به سنت وقایع نگاری ایرانیان اشاره کرده اند. پلوتارخ که در سده ی اوّل میلادی می زیسته، جایی که نبرد دریایی ایرانیان و یونانیان را در سالامیس شرح داده، می نویسد:خشایارشا بر تختی از زر نشسته بود و عده ای از دبیران نیز برای نوشتن تفصیل آن نبرد در خدمت او حضور داشتند. از قرار معلوم در دوره ساسانی هم توجه خاصی به وقایع نگاری که معمولا در قالب سالنامه نویسی بوده، می شده است. چنان که نوشته اند یکی از منصب های مهم دربار ساسانی منصب نگهبانی سالنامه های سلطنتی بوده و ظاهرا این نگهبانان در دستگاه شاهی مقامی ارجمند داشته اند.[۲۰]
علاقه پادشاهان ایران باستان به ثبت و ضبط حوادث و وقایع مهم زمانه و حفظ آن برای آیندگان مورد توجه نویسندگان و مورخان دوره اسلامی هم قرارگرفته است. جاحظ آورده است: ایرانیان به واسطه میل و رغبت فراوانی که به حفظ آثار و اخبار داشتند، وقایع بزرگ و کارهای عظیم خود و همچنین اندرزهای سودمند و اموری را که موجب شرف و سرافرازی ایشان می بود در دل کوه می نگاشتند و یا در بناهای بلند و استوار به یادگار می گذاشتند و بدین سان آنها را از خطر زوال محفوظ داشته و برای همیشه پایدار می ساختند. نیز بیهقی حکایتی در این باره نقل کرده که:”چون جنگ های خسرو پرویز با بهرام چوبین به پایان رسید و کشور بر وی مسلم شد، دبیران را بفرمود تا آن جنگ ها و رخ داده ها را ازآغاز تا انجام بنویسند. دبیران چنان کردند و چون نوشته خود را برخسرو عرضه داشتند خسرو را دیباچه آن پسند نیامد، پس یکی از دبیران نو خاسته دیباچه بلیغی برآن بنوشت و به خسرو بنمود، شاه از آن خشنود شد و فرمان داد تا به پایگاه آن دبیر بیافزایند.”[۲۱]
ب- چرایی
اینکه چرا تاریخ نگاری ایران باستان وضعیت مطلوبی ندارد؟ علل و دلایل مختلفی می تواند در این قضیه دخیل باشد که در ادامه نوشتار در حدّ توان به تجزیه و تحلیل آنها می پردازیم. امّا بیشتر به این موضوع باید تأکید کرد که قضاوت در باره “تاریخ نگاری” را با مقوله “خودآگاهی تاریخی” ایرانیان در عهد باستان نباید خلط نمود که تمایز جدی بین این دو وجود دارد. شاید تاریخ نگاری باشکوهی در ایران باستان وجود نداشته باشد، امّا شواهد زیادی از آگاهی تاریخی بالای ایرانیان درآن دوره خبر می دهد. گفته ی هرودوت مبنی بر اینکه ایرانیان از شعور بالای تاریخی برخوردارند، گواهی است بر این ادّعا. احتمالا راویان ایرانی که هرودوت با آنان سروکار داشته است و گزارش هایی که به هرودوت می دادند، از متقن ترین گزارش های تاریخی بوده که بدست این مورخ می رسیده و به این سبب او را به اظهار چنین عبارتی در باره آگاهی تاریخی ایرانیان واداشته است. در همین زمینه، جمله ای از نیچه هم وجود دارد که شباهت زیادی به جمله هرودوت دارد و گویا اتفاق نظر زیادی بین این دو در باره فهم تاریخی ایرانیان وجود داشته است. او در جایی نوشته است که ایرانیان اولین قوم و ملتی هستند که توجه جدّی به تاریخ نموده اند. جالب است که هگل هم در اینباره اظهار نظر کرده است به این مضمون که تاریخ به معنای صحیح آن با تاریخ ملت ایران آغاز میشود.[۲۲]
این عبارات و اقوال اندیشمندان بزرگ را اگر در کنار سنّت وقایع نگاری (نه تاریخ نگاری) ایرانیان قرار بدهیم، شاید به این نتیجه برسیم که ایرانیان به تاریخ به معنای دانشی که حال آدمی را برای آیندگان بجا میگذارد، توجه و عنایت ویژه ای داشتند.به همین جهت است که سعی و تلاش زیادی به خرج دادند تا از حوادث مهم روزگار و زمانه خود به شیوه و اشکال مختلف و در قالب وقایع نگاری، آثار و نشانه هایی را بجا بگذارند. از این روست که تاریخ ایران باستان از حیث منابع تاریخی که بخش اعظم آنها را منابع وقایع نگارانه تشکیل می دهد، در وضعیت نامطلوبی قرار ندارد. امّا موضوعی که در این جا بلافاصله باید اذعان نمود، این است که این آگاهی تاریخی به علل و عوامل مختلفی که در ذیل به آنها اشاره می کنیم، به خلق آثار تاریخ نگارانه ختم نشده است، زیرا:
۱-می دانیم که در ایران باستان سنت شفاهی، بسیار مقبول تر، پسندیده تر و عزیزتر از سنت کتابت بوده است. سنت حفظ سینه به سینه مطالب در طی سده ها و حتی هزاره ها، لزوم ثبت آنها را در درجه اهمّیت کمتری قرارداده است. حتی با وجود زیر بنای مستحکم دینی و ادبی در این سرزمین، کتابت این گونه آثار نیز چندان مورد نظر نبوده است. ظاهرا تنها اسناد دولتی، سیاسی و اقتصادی را در خور نگارش می دیدند و نشانه این مطلب، سنگنوشته ها، چرم نوشته ها، نامه ها و لوحه های حاوی این مطالب است.[۲۳]زمان بسیار دراز گذشت تا کتاب اوستا، سند مهم دینی ایرانیان باستان که سده ها سینه به سینه نگاهداری شده بود، در دوره ساسانی به نگارش درآید، ولی حتی پس از ثبت اوستا، باز هم موبدان هنگام اجرای مراسم دینی از حافظه ی خود کمک می گرفتند و به ندرت به اوستای مکتوب رجوع می کردند. در جای جای نوشته های پهلوی نیز به برتری سنت گفتاری بر سنت نوشتاری اشاره شده است. گوسان های دوره پارتی و خنیاگران دوره ساسانی، این سخن سرایان و نوازندگان حرفه ای و غیر حرفه ای که داستانهای تاریخی و حماسی و عاشقانه ایران را به یاد داشتند و آن ها را با آواز بازگو می کردند، خود برپا نگاه دارنده سنت شفاهی بوده اند.[۲۴]
بنابراین در ایران باستان، سنت شفاهی از قداست خاصی برخوردار بود و حفظ آنچه باید حفظ می شد، یک نوع عبادت تلقی می گردید و در مقابل، سنت کتابت نه تنها قداستی و به طور کلی مزیّتی نداشت، بلکه امری برخاسته از تنبلی و بی توجهی و بی اعتنایی، تلقی می شد. . عبارتی در دینکرد وجود دارد که “معقول این است که گفته زنده را بنیادین تر و اصیل تر از نوشته بدانیم.”[۲۵] همین جمله نشان می دهد که چقدر امر کتابت، ناپسند و نادرست انگاشته می شد. طبیعی بود که در چنین فضایی، اقبالی به کتابت بطور عام و کتابت تاریخ بطورخاص وجود نداشته باشد.
ناگفته نماند که سنت کتابت در ایران باستان – هرچقدر به جلوتر می آییم- با ابداع خط اوستایی که احتمالا در زمان شاپور دوّم (قرن چهارم م) بوده، رشد پیدا می کند و شاید به همین علت باشه که از همین زمان هم دیگر شاهد کتیبه های مختلف نیستیم و این سنت کتیبه نگاری جای خود را به اشکال دیگر از کتابت میدهد. امّا اتفاق مهم در این زمینه در زمان خسرو اول انوشیروان(۵۳۱-۵۷۹م.) رخ می دهد. وی با همکاری موبدان زرتشتی طرح نگارش تاریخ با در نظر گرفتن چهارهدف(حفظ سنت دینی زرتشتی، تحکیم مشروعیت سلطنت موروثی، ایجاد حسّ ملی گرایی و تأکید برسیاستهای توسعه طلبانه) را سامان داد.[۲۶] خداینامه های نگارش یافته، محصول همین نگرش است که در آن داستان ها و حماسه های جداگانه و نامرتبط، به صورت تاریخی و منظم گرد آمده است.
۲٫ در ایران باستان بر اساس حاکمیّت اندیشه فرّه ایزدی، قدرت و صاحبان آن همواره از قداستی با منشاء الهی و آسمانی برخوردار بودهاند. اندیشه سیاسی ایران باستان این قداست و الوهیت را ساخت قدرت را پذیرفته بود و با این پذیرش عملاً عرصه را برای نقد آن بسته بود. پورداود ” فرّ” را اینگونه تعریف میکند: « فرّ فروغی است ایزدی ، به دل هرکه بتابد از همگنان برتری یابد. از پرتو این فروغ است که کسی به پادشاهی رسد، برازنده تاج و تخت گردد و آسایش گستر و دادگر شود و هماره کامیاب و پیروزمند باشد. همچنین از نیروی این نور است که کسی در کمالات نفسانی و روحانی آراسته شود و از سوی خداوند برای رهنمایی مردمان برانگیخته گردد.»[۲۷]
اگر بپذیریم که مقوله سیاست مهم ترین سوژه برای مورخان در همه اعصار بوده است و اگر این اعتقاد را هم داشته باشیم که اگر امکان گزارش تحولات سیاسی برای مورخان وجود داشته باشد، بازار تاریخ نگاری رونق می گیرد، می توانیم این ادعا را بکنیم که در ایران باستان بوسیله سلطه تفکر فره ایزدی مورخان امکان پرداختن به تاریخ پادشاهان را به سهولت و بر اساس استقلال رای و اندیشه خود نداشتند و همین وضعیت می توانست یکی از موانع اصلی در رونق گرفتن تاریخ نگاری به شمار رود. وضعیتی که عکس آن را در یونان باستان شاهد بودیم و به جهت نبود تفکر قدسی در باره قدرت و قدرتمداران، مورخان به سهولت و با طیب خاطر بدان می پرداختند. قدرتمندان که هیچ، حتی خدایان هم در یونان فاقد قداست خلل ناپذیر بودند و مورخان امکان تاختن به خدایان را هم داشتند. نبود خدای مقدس، کتاب مقدس و سلطان مقدس برای یونانیان اجازه داده بود تا فارغ از محدودیت های اعتقادی، با رویکرد عقلانی در باره هر چیزی بنویسند و اظهار نظر کنند. در حالی که خدایان در یونان در میادین شهرها و در میان مردم زندگی می کردند، در ایران خدایان که هیچ، بل پادشاهان حتی دور از چشم مردم و در پشت پرده ها در مکانی نزدیک به خدا در بالای زیگورات ها اقامت داشتند تا با دیده نشدن، مقام الوهی برای خدا تدارک ببینند.
در ایران باستان تمام شاهان از ارتباط نزدیک خود با خدایان-به انحاء مختلف- سخن گفته اند. برای نمونه بنگرید به لوحه زیر از ارشام جد کوروش: “ارشام، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه پارس، پسر آریارمنه، شاه هخامنشی ارشام شاه گوید: اهورای مزدای خدای بزرگ که یزرگترین خدایان است را پادشاه کرد. او به من سرزمین پارس را عطا فرمود… از لطف اهورامزدا این سرزمین را دارا هستم.”[۲۸] یا در همین باره در کرده اول از هفتمین یشت بزرگ چنین می خوانیم: “در حقیقت از برای کسی سلطنت روا می داریم و آن را حق کسی می شناسیم و آن را برای کسی خواستاریم که بهتر سلطنت کند. برای مزدا اهورا و برای امشا و هشتا.”[۲۹] وجه تئوریزه شده این اندیشه را می توانیم در نامه تنسر بخوانیم: “عجب مدار از حرص و رغبت من به صلاح دنیا برای استقامت قواعد احکام دین، چه دین و ملک هر دو به یک شکم زادند… هرگز از یکدیگر جدا نشوند و صلاح و فساد و صحت و سقم هر دو یک مزاج دارد.”[۳۰]
بر اساس وجود چنین داده هایی در ادبیات ایران باستان، ولفگانگ کناوت جان مایه فکر سیاسی ایرانیان باستان را در سه اصل زیر خلاصه می کند:
۱٫ شاه شاهان نماینده اورمزد در روی زمین است. اورمزد که آفریننده آسمان و زمین است، به نماینده خود نیرو داده است و با او فر ایزدی، توانایی برتر از طبیعت برای انجام کارهای برتر از انسانی در زمینه های جسمانی و روحانی داده شده است. وی او را فرمانروای بسیاری از ملت ها ساخته است. پادشاه از بخشایش یزدانی و یاری او برخوردار است و همواره از او از صمیم قلب درخواست می کند.
۲٫ پادشاه، نگهبان “ارته” و مسئول در پیشگاه اورمزد است. فرمانروایی او بر بنیادهای اخلاقی است. پادشاه به عنوان تاجدار رسمی (دین) پیشتازی است برای کشور راستی، پیکارگری بر ضد دروغ که ریشه هر بدی است. دشمنان پادشاه، دشمنان “ارته” هستند. پیروزی پادشاه، پیروزی نیکی بر بدی است، پیروزی نظم و آرامش بر ضد آشفتگی است، پیروزی صلح و نیکوکاری بر بداندیش و آشوبگر است.
۳٫ زیردستان در این جنگ همرزمان او هستند و در برابر او موظف به خدمت با فرمانبرداری و وفاداری هستند. خدمت به شاه خدمت به خداست و فرمان پادشاه فرمان خدا. پادشاه و ملت پارسیش افزار پالایش گیتی از بدی هستند.[۳۱]
وجود چنین اندیشه ای در ایران باستان- به ویژه در دوران متاخر آن- ، در کنار تعالیم دینی زرتشت ایرانیان، آنان را به سمت اندیشه تقدیرگرایانه ای سوق داد که انگار تغییر سرنوشت انسان و جامعه انسانی در آسمان ها رقم زده می شود و در این تغییرات کم ترین سهم از آن خود انسان است و بس. بر این اساس نباید انتظار داشت تاریخ نگاری که مقوله ایست که همواره در جستجوی سرگذشت و سرنوشت انسان در بستر زمان است، چندان میدان فراخ بالی برای تجلی و تبلور مشعشعانه نداشته باشد.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)