سقوط‌ كنوسوس‌ و انحطاط‌ كرت‌


8-6- چون‌ نگريم‌ و جوياي‌ منشأ اين‌ فرهنگ‌ درخشان‌ شويم‌، خود را بين‌ آسيا و مصر در نوسان‌ خواهيم‌ يافت‌. كرتيان‌، از لحاظ‌ زبان‌ و نژاد و دين‌، با اقوام‌ هند و اروپايي‌ آسياي‌ صغير خويشاوندند. اين‌ اقوام‌ مانند كرتيان‌، براي‌ نوشتن‌، لوحه‌هاي‌ گلين‌ به‌ كار مي‌بردند و واحد وزن‌ و پول‌ آنان‌ شاقل‌ بود. آيينهاي‌ آنان‌ هم‌ به‌ آيينهاي‌ كرتيان‌ مي‌مانست‌؛ مثلاً، در كاريا، آيين‌ زئوس‌ لابراندئوس‌ يعني‌ «زئوس‌ تبر دودم‌» رواج‌ داشت‌، و ستون‌ و گاو و كبوتر نيز پرستيده‌ مي‌شد. الاهه‌ي‌ بزرگ‌ مردم‌ فروگيا، كه‌ كوبله‌ نام‌ گرفت‌، چنان‌ همانند مادر خداي‌ كرت‌ بود كه‌ يونانيان‌ هر دو را يكي‌ مي‌دانستند و مادر - خداي‌ كرت‌ را رئاكوبله‌ خواندند. نفوذ فرهنگ‌ مصر نيز در آثار دوره‌هاي‌ گوناگون‌ تاريخ‌ كرت‌ سخت‌ به‌ چشم‌ مي‌خورد. اين‌ دو فرهنگ‌ در بادي‌ امر يكسان‌ به‌ نظر مي‌رسند، چندان‌ كه‌ برخي‌ از محققان‌ بر آنند كه‌، در روزگار پرادبار، گروهي‌ از مصريان‌ به‌ كرت‌ كوچيدند و تمدن‌ مصري‌ را در آن‌ ديار پخش‌ كردند. ظرفهاي‌ سنگي‌ موخلوس‌ و سلاحهاي‌ مسي‌ مرحله‌ي‌ اول‌ عصر مينوسي‌ به‌ آثار مقابر نخستين‌ دودمانهاي‌ شاهي‌ مصر شباهت‌ بسيار دارد. در مصر نيز تبر دودم‌ به‌ عنوان‌ نوعي‌ تعويذ به‌ كار مي‌رفت‌ و حتي‌ كاهني‌ به‌ نام‌ «كاهن‌ تبردودم‌» وجود داشت‌. اوزان‌ و مقياسات‌ كرت‌، هر چند كه‌ از لحاظي‌ به‌ اوزان‌ و مقياسات‌ آسيايي‌ مي‌مانند، از حيث‌ شكل‌، مصري‌ مي‌نمايند. روشهاي‌ حكاكي‌ جواهر، ساختن‌ بدل‌ چيني‌، و نقاشي‌ دو كشور نيز چنان‌ همسانند كه‌ شپنگلر تمدن‌ كرتي‌ را صرفاً شاخه‌اي‌ از تمدن‌ مصري‌ شمرده‌ است‌.

ما از شپنگلر پيروي‌ نمي‌كنيم‌، زيرا اگر در جستجوي‌ پيوستگي‌ تمدن‌، فرديت‌ و استقلال‌ يكايك‌ آنها را فدا كنيم‌، از راه‌ صواب‌ منحرف‌ شده‌ايم‌. تمدن‌ كرتي‌ كيفيت‌ مشخصي‌ دارد، و هيچ‌ يك‌ از تمدنهاي‌ عتيق‌، از لحاظ‌ دقايق‌ آراستگي‌ و جلال‌ هنري‌، به‌ گرد آن‌ نمي‌رسد. مي‌توان‌ اعتقاد كرد كه‌ فرهنگ‌ كرت‌ در اصل‌ از اقوام‌ آسيايي‌ نشئت‌ گرفته‌ است‌. ولي‌ هنرهاي‌ كرتي‌، با وجود ماهيت‌ و هيئت‌ مستقل‌ خود، از هنرهاي‌ مصري‌ تأثير برداشته‌اند. فرهنگ‌ كرت‌ محتملاً جز و فرهنگ‌ پيچيده‌اي‌ است‌ كه‌ از عصر نوسنگي‌ به‌ بعد سراسر مديترانه‌ي‌ خاوري‌ را پوشانيد و اقوام‌ گوناگون‌ را از هنرها و عقايد و رسوم‌ مشابه‌ بهره‌مند كرد. تمدن‌ كرت‌ از اين‌ فرهنگ‌ مشترك‌ برخاست‌ و سپس‌، به‌ نوبه‌ي‌ خود، باعث‌ تقويت‌ آن‌ شد: سلطه‌ي‌ كرت‌ جزاير اژه‌ را به‌ نظم‌ آورد. بازگانان‌ كرتي‌ به‌ هر بندري‌ راه‌ يافتند. مصنوعات‌ كرت‌ نه‌ تنها جزاير سيكلاد و قبرس‌ را فرا گرفتند و به‌ كاريا و فلسطين‌ رفتند، بلكه‌، در جانب‌ شمال‌، از ميان‌ آسياي‌ صغير و جزيره‌هاي‌ آن‌ به‌ تروا رسيدند، و در جانب‌ باختر، از ايتاليا و سيسيل‌ و اسپانيا وارد شدند؛ به‌ شبه‌ جزيره‌ي‌ يونان‌ راه‌ يافتند و حتي‌ به‌ تسالي‌ (تساليا) و مو كناي‌ و تيرونس‌ رخنه‌ كردند. بدين‌ ترتيب‌، تمدن‌ كرت‌، كه‌ چون‌ ارثيه‌اي‌ به‌ دست‌ يونانيان‌ افتاد، به‌ منزله‌ي‌ نخستين‌ حلقه‌ي‌ زنجير تمدن‌ اروپايي‌ است‌.


جريان‌ انحطاط‌ كرت‌ برما مجهول‌ است‌، و نمي‌دانيم‌ كه‌ اين‌ جامعه‌ در كدام‌ يك‌ از طرق‌ متعدد انحظاط‌ سير كرد. شايد همه‌ را پپموده‌ باشد. ترديدي‌ نيست‌ كه‌ روزگاري‌ جنگلهاي‌ سرو بلند آوازه‌اش‌ از ميان‌ رفت‌ و به‌ كشاورزي‌ آن‌ سرزمين‌ لطمه‌ زد؛ به‌ طوري‌ كه‌ امروز دو ثلث‌ خاك‌ اين‌ جزيره‌ سنگلاخ‌ بايراست‌ و نمي‌تواند بارانهاي‌ زمستان‌ را در خود نگاه‌ دارد. شايد اين‌ جامعه‌ نيز، مانند بيشتر جامعه‌ هايي‌ كه‌ پا به‌ مرحله‌ي‌ انحطاط‌ مي‌گذارند، بر اثر جلوگيري‌ از افزايش‌ جمعيت‌، نژاد خود را رو به‌ زوال‌ برده‌ باشد. شايد تمتعات‌ جسماني‌، كه‌ محصول‌ رفاه‌ و تجمل‌ فراوان‌ است‌، اين‌ مردم‌ را از شور حياتي‌ تهي‌ كرده‌ و، در كار زندگي‌ و دفاع‌، از همت‌ و غيرت‌ انداخته‌ باشد- زيرا هر ملتي‌ رواقي‌ زاده‌ مي‌شود و اپيكوري‌ مي‌ميرد. (اشاره‌ است‌ اولاً به‌ فيلسوفان‌ رواقي‌ كه‌ نوعي‌ از رياضت‌ را تبليغ‌ مي‌كردند، و ثانياً به‌ اپيكور و شاگردانش‌ كه‌، از سوي‌ مخالفان‌، «لذت‌ طلب‌» شمرده‌ شده‌اند.) شايد سقوط‌ مصر، كه‌ پس‌ از مرگ‌ اختاتون‌ مصري‌ روي‌ داد، تجارت‌ كرت‌ و مصر را گسيخته‌ و تمول‌ عصر مينوسي‌ را رو به‌ كاستي‌ برده‌ باشد. زيرا كرت‌، مانند انگليس‌ عصر جديد، منابع‌ داخلي‌ قابلي‌ نداشت‌ و ناگزير بود كه‌، براي‌ ادامه‌ي‌ حيات‌ خود، بر درياها سلطه‌ ورزد، براي‌ صنايع‌ خود بازار يابد و با تجارت‌ به‌ سعادت‌ برسد. شايد جنگلهاي‌ داخلي‌ از شمار مردان‌ جزيره‌ كاسته‌ و سپس‌ يك‌ حمله‌ي‌ خارجي‌، كرت‌ منقسم‌ و نامتحد را از پاي‌ در آورده‌ باشد. شايد زلزله‌اي‌ ناگهان‌ شهرها را لرزانيده‌ و ويران‌ كرده‌، يا انقلابي‌ خشماگين‌، در ظرف‌ سالي‌ پروحشت‌، از اجحاف‌ متراكم‌ قرون‌ انتقام‌ گرفته‌ باشد.


در حدود 1450 ق‌م‌، كاخ‌ فايستوس‌ بار ديگر فرو افتاد، هاگياتريادا به‌ آتش‌ سوخت‌، و خانه‌هاي‌ شهرنشينان‌ توانگر توليسوس‌ منهدم‌ شد، ولي‌، ظاهراً از همين‌ زمان‌، دوره‌ي‌ عظمت‌ كنوسوس‌ آغاز شد و تا پنجاه‌ سال‌ دوام‌ آورد. در اين‌ دوره‌، كنوسوس‌ به‌ دوره‌ي‌ سعادت‌ خود رسيد و سلطه‌ي‌ بي‌ چون‌ و چراي‌ خود را بردرياي‌ اژه‌ گسترد. عاقبت‌، در حدود 1400 ق‌م‌، كاخ‌ كنوسوس‌ نيز به‌ آتش‌ سوخت‌. اونز در خرابه‌هاي‌ كنوسوس‌ آثار آتش‌ انقياد ناپذيري‌ را يافته‌ است‌ - تيرها و ستونها نيم‌ سوخته‌اند، ديوارها دوده‌ زده‌اند، و لوحه‌هاي‌ گلين‌، احتمالاً بر اثر گرماي‌ آتشي‌ عظيم‌، براي‌ دندان‌ زمانه‌ سخت‌ شده‌ و سالم‌ مانده‌اند. اما تخريب‌ چنان‌ تام‌ و تمام‌ است‌، و ويرانخانه‌ها و حتي‌ اطاقهايي‌ كه‌ در زير خاشاك‌ مصون‌ مانده‌اند چنان‌ خالي‌ و بي‌ ساز و برگند كه‌ بسياري‌ از دانشوران‌، ويراني‌ كنوسوس‌ را زاده‌ي‌ زلزله‌ يا آتش‌ سوزي‌ نمي‌دانند، بلكه‌ محصول‌ هجوم‌ و چپاول‌ مي‌شمارند. (اگر بتوان‌، به‌ اتكاي‌ زمان‌شناسي‌ باستان‌شناسان‌، اين‌ آتش‌ عظيم‌ را به‌ حدود سال‌ 1250 نسبت‌ داد، آن‌ گاه‌ به‌ آساني‌ ممكن‌ است‌ كه‌ اين‌ فاجعه‌ را ناشي‌ از غلبه‌ي‌ قوم‌ آخايايي‌ بر درياي‌ اژه‌ و مقارن‌ نخستين‌ مرحله‌ي‌ محاصره‌ي‌ دايدالوس‌ هنرمندي‌ بود آتني‌، همپايه‌ي‌ لئوناردو.(اشاره‌ به‌ لئوناردو داوينچي‌، داهيه‌ي‌ ايتاليايي‌ قرن‌ شانزدهم‌ ميلادي‌، كه‌ تقريباً جامع‌ هنرها و فنون‌ و علوم‌ زمان‌ خود بود.) چون‌ از مهارت‌ برادرزاده‌اش‌ به‌ رشك‌ افتاد، در يك‌ لحظه‌ي‌ خشم‌، او را كشت‌ و مادام‌العمر از يونان‌ تبعيد شد. در دربار مينوس‌ پناه‌ يافت‌ و او را با اختراعات‌ و ابداعات‌ ماشيني‌ خود به‌ شگفت‌ انداخت‌. پس‌، هنرمند و مهندس‌ بزرگ‌ شاه‌ كرت‌ گشت‌. پيكر تراشي‌ برجسته‌ بود، و مردم‌، كه‌ خواسته‌اند تكامل‌ تدريجي‌ مجسمه‌سازي‌ را- از پپكرهاي‌ سخت‌ بي‌تشخص‌ تا صورتهاي‌ مشخص‌ اشخاص‌ واقعي‌- بيان‌ كنند، به‌ زبان‌ افسانه‌ گفته‌اند كه‌ مخلوقات‌ او چنان‌ زنده‌نما بودند كه‌ اگر آنها را به‌ پايه‌هاي‌ خود نمي‌بست‌، برمي‌خاستند و راه‌ مي‌رفتند!







تروا پنداشت‌. در هر حال‌، روشن‌ است‌ كه‌ اين‌ فاجعه‌ ناگهان‌ روي‌ داده‌ است‌. وضع‌ كارگاههاي‌ ويران‌ كنوسوس‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ مردم‌ شهر، در حيني‌ كه‌ سرگرم‌ كارهاي‌ خود بوده‌اند، با مرگي‌ بي‌ امان‌ مواجه‌ شده‌اند. تقريباً مقارن‌ سقوط‌ كنوسوس‌، گورنيا، پيسرا، زاكرو، و پالايكاسترو هم‌ با خاك‌ برابر شدند.