قلبم، طوفان را تجربه میکند با لحظه ای نگاه تو
و روحم به خوش خیالی او می خندد
مهم نیست حرفهای دیگران
من عاشق تو ام!
چه از این بالا تر؟
قلب، مال تو
دست، مال تو
و چشمان خیسم فدایت
قلبم، طوفان را تجربه میکند با لحظه ای نگاه تو
و روحم به خوش خیالی او می خندد
مهم نیست حرفهای دیگران
من عاشق تو ام!
چه از این بالا تر؟
قلب، مال تو
دست، مال تو
و چشمان خیسم فدایت
روزها را می شمارم خوب من
تا تو برگردی دوباره پیش من
عاشقی مستی مطلق می دهد
من کنون مات تو و تو کیش من
...
می رسد روزی که سر بر دامنم
اشک شوق از دیده ات جاری شود
با تپش های دل بی تابمان
لحظه ی مستی و دلداری شود
...
چشم می دوزم به تقویمی که هست
رو به رویم ، روی دیوار اتاق
می گذارم یک نشان از روز قبل
خط به خط ، بر روی دیوار اتاق
...
فاصله هر روز کمتر می شود
روز موعود من و تو می رسد
لحظه های روشن فردای ما
با شتاب و پر هیاهو می رسد
...
صبحِ بی تو، رنگِ بعد از ظهر یك آدینه دارد
بی تو حتّی مهربانی حالتی از كینه دارد
بی تو میگویند: تعطیل است كار عشقبازی
عشق امّا كی خبر از شنبه و آدینه دارد؟
جغد بر ویرانه میخواند به انكار تو امّا
خاكِ این ویرانهها بویی از آن گنجینه دارد
خواستم از رنجش دوری بگویم، یادم آمد
عشق با آزار، خویشاوندی دیرینه دارد
روی آنم نیست تا در آرزو دستی برآرم
ای خوش آن دستی كه رنگ آبرو از پینه دارد
در هوای عاشقان پر میكشد با بیقراری
آن كبوتر چاهی زخمی كه او در سینه دارد
ناگهان قفل بزرگ تیرگی را میگشاید
آنكه در دستش كلید شهر پر آیینه دارد
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)