نازنین
تو هرگز ندانستی که بودنت ، برای عاشقت ، زندگیست
بی تو قمار زندگی را چه ساده باختم
نازنین
تو هرگز ندانستی که بودنت ، برای عاشقت ، زندگیست
بی تو قمار زندگی را چه ساده باختم
نازنین
وقتی از اوی رفته ی نیامده ات پرسیدم
گفتی
اونی که می خواستم منو برد بهشت و
اسم من و رو سردرش نوشت و
بهونه کرد بازی سرنوشت و
تو شهر رویا منو رها کرد
ولی
تو بعد از رفتنت ، هرگز نپرسیدی که
من بگویم
اونی که می خواستم منو برد از یاد و
رفت پیش اون کس که دلش می خواد و
زد زیر عشقش که یادش نیاد و
مثل همه آدما بی وفا شد
چند سال از امشب بگذره؟ ، تا من فراموشت کنم
تا با یه دریا تو خودم ، خاموش خاموشت کنم
چیزی نمی تونم بگم ، قراره از من بگذری
چیزی نگو می فهممت ، باید از این خونه بری
تنهاییامو بعد از این ، با قلب کی قسمت کنم؟
واسه فراموش کردنت ، باید به چی عادت کنم؟
تو باید از من رد بشی ، من باید از تو بگذرم
کاری نمی تونم کنم ، باید بیفتی از سرم
بعد از تو باید با خودم ، تنهای تنها سر کنم
یک عمر باید بگذره ، تا امشبو باور کنم
چند سال از امشب بگذره؟ ، با من یکی هم خونه شه
احساس امروزم به تو ، تنها یه شب وارونه شه
چیزی نمی تونم بگم...
اشکهایم را پذیرا باش
آنگاه که سجده بر خاک تو می زنم
آنگاه که حجم خاک دیواریست بین بودن و نبودن
اضطرابم را پذیرا باش
آنگاه که پر می کشم تا آسمان تو
آنگاه که حجم خاک جسمم را گرو می گیرد
تا بداند که در آغوش تو آرام می گیرم
سقوطم را پذیرا باش
که نیاموختی ام هر فرازی را فرودیست
ایستاده ای اما جای خالی ات خالیست
و تنها کلامم بعد از تو باز هم
تنهاییست
اگر با غم ولی همسایه ی من
اگر پاییزی ام از برگ تا برگ
اگر از درد تو خسته ترینم
اگر از کوچ تو خانه نشینم
اگر از تو به تن جامه دریدم
اگر از تو به خودسوزی رسیدم
تو رو می بخشم ای مغرور شبگرد
تو رو می بخشم ای تنها ترین من
من از تو تازه اما پیرم از تو
من از تو سرخوش و دلگیرم از تو
من از تو زنده و می میرم از تو
تو را می خواهم ای مرهم ای درد
تو رو می بخشم ای مغرور شبگرد
منو بی تو عذاب شب شمردن
منو بی تو به گریه دل سپردن
منو از مرگ لحظه جان گرفتن
منو در ماتم هر لحظه مردن
نمی دانی چه دلتنگم چه دلتنگ
گناهی ندارم ولی قسمت اینه
که چشمای کورم به راهت بشینه
برای دله من واسه جسم خستم
منی که غرورو تو چشمات شکستم
سر از کار چشمات کسی در نیاورد
که هر کی تو رو خواست یه روزی بد آورد
برای دل من واسه جسم خستم
منی که غرور رو تو چشمات شکستم
واسه من که برعکس کار زمونه
یکی نیست که قدر دلم رو بدونه
گناهی ندارم ولی قسمت اینه
که چشمای کورم به راهت بشینه
هنوزم زمستون به یادت بهاره
تو قلبم کسی جز تو جایی نداره
صدای دلم ساز ناسازگاره
سکوتم به جز تو صدایی نداره
تو خواب و خیالم همش فکر اینم
که دستاتو بازم تو دستام ببینم
ولی حیف از این خواب پریدم
که بازم با چشمایه کورم به راهت بشینم
سر از کار چشمات کسی در نیاورد
که هر کی تو رو خواست یه روزی بد آورد
برای دل من واسه جسم خستم
منی که غرور رو تو چشمات شکستم
من با به تمناي تو خواهم ماند
من با سخن از تو خواهم خواند
ما خاطره از شبانه مي گيريم
ما خاطره از گريختن در باد
از لذت ارمغان در پنهان
ما خاطره ايم از نجواها......
خداحافظ برای تو چه اسان بود
ولی قلب من از این واژه لرزان بود
خداحافظ برای تو رهایی داشت
برای من غم تلخ جدایی داشت
خداحافظ طلوع من غروب من
خداحافظ تو ای محبوب خوب من
باز کن پنجره را
من تورا خواهم برد به سر رود خروشان حيات
آب اين رود به سرچشمه نميگردد باز
بهتر آن است که غفلت نکنيم از آغاز
باز کن پنجره را
صبح دميد
من را به غیر عشق به نامی صدا نکن
غم را دوباره وارد این ماجرا نکن
بیهوده پشت پا به غزلهای من نزن
با خاطرات خوب من اینگونه تا نکن
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)