صفحه 3 از 8 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 74

موضوع: بوستان سعدی

  1. #21
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    اندر معنی عدل و ظلم و ثمرهٔ آن

    خبرداری از خسروان عجم
    که کردند بر زیردستان ستم؟
    نه آن شوکت و پادشایی بماند
    نه آن ظلم بر روستایی بماند
    خطابین که بر دست ظالم برفت
    جهان ماند و او با مظالم برفت
    خنک روز محشر تن دادگر
    که در سایهٔ عرش دارد مقر
    به قومی که نیکی پسندد خدای
    دهد خسروی عادل و نیک رای
    چو خواهد که ویران شود عالمی
    کند ملک در پنجهٔ ظالمی
    سگالند از او نیکمردان حذر
    که خشم خدایست بیدادگر
    بزرگی از او دان و منت شناس
    که زایل شود نعمت ناسپاس
    اگر شکر کردی بر این ملک و مال
    به مالی و ملکی رسی بی زوال
    وگر جور در پادشایی کنی
    پس از پادشاهی گدایی کنی
    حرام است بر پادشه خواب خوش
    چو باشد ضعیف از قوی بارکش
    میازار عامی به یک خردله
    که سلطان شبان است و عامی گله
    چو پرخاش بینند و بیداد از او
    شبان نیست، گرگ است، فریاد از او
    بد انجام رفت و بد اندیشه کرد
    که با زیردستان جفا، پیشه کرد
    بسستی و سختی بر این بگذرد
    بماند بر او سالها نام بد
    نخواهی که نفرین کنند از پست
    نکوباش تا بد نگوید کست

  2. #22
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    صفت جمعیت اوقات درویشان راضی

    مگو جاهی از سلطنت بیش نیست
    که ایمن‌تر از ملک درویش نیست
    سبکبار مردم سبک‌تر روند
    حق این است و صاحبدلان بشنوند
    تهیدست تشویش نانی خورد
    جهانبان بقدر جهانی خورد
    گدا را چو حاصل شود نان شام
    چنان خوش بخسبد که سلطان شام
    غم و شادمانی بسر می‌رود
    به مرگ این دو از سر بدر می‌رود
    چه آن را که بر سر نهادند تاج
    چه آن را که بر گردن آمد خراج
    اگر سرفرازی به کیوان برست
    وگر تنگدستی به زندان درست
    چو خیل اجل در سر هر دو تاخت
    نمی شاید از یکدگرشان شناخت

  3. #23
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    حکایت عابد و استخوان پوسیده

    نیدم که یک بار در حله‌ای
    سخن گفت با عابدی کله‌ای
    که من فر فرماندهی داشتم
    به سر بر کلاه مهی داشتم
    سپهرم مدد کرد و نصرت وفاق
    گرفتم به بازوی دولت عراق
    طمع کرده بودم که کرمان خورم
    که ناگه بخوردند کرمان سرم
    بکن پنبهٔ غفلت از گوش هوش
    که از مردگان پندت آید به گوش

  4. #24
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    گفتار اندر نکوکاری و بد کاری و عاقبت آنها

    نکوکار مردم نباشد بدش
    نورزد کسی بد که نیک افتدش
    شر انگیز هم در سر شر رود
    چو کژدم که با خانه کمتر رود
    اگر نفع کس در نهاد تو نیست
    چنین جوهر و سنگ خارا یکی است
    غلط گفتم ای یار شایسته خوی
    که نفع است در آهن و سنگ و روی
    چنین آدمی مرده به ننگ را
    که بروی فضیلت بود سنگ را
    نه هر آدمی زاده از دد به است
    که دد ز آدمی زادهٔ بد به است
    به است از دد انسان صاحب خرد
    نه انسان که در مردم افتد چو دد
    چو انسان نداند بجز خورد و خواب
    کدامش فضیلت بود بر دواب؟
    سوار نگون بخت بی راه رو
    پیاده برد زو به رفتن گرو
    کسی دانهٔ نیکمردی نکاشت
    کز او خرمن کام دل برنداشت
    نه هرگز شنیدیم در عمر خویش
    که بدمرد را نیکی آمد به پیش

  5. #25
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    حکایت شحنه مردم آزار

    گزیری به چاهی در افتاده بود
    که از هول او شیر نر ماده بود
    بداندیش مردم بجز بد ندید
    بیفتاد و عاجزتر از خود ندید
    همه شب ز فریاد و زاری نخفت
    یکی بر سرش کوفت سنگی و گفت:
    تو هرگز رسیدی به فریاد کس
    که می‌خواهی امروز فریادرس؟
    همه تخم نامردمی کاشتی
    ببین لاجرم بر که برداشتی
    که بر جان ریشت نهد مرهمی
    که دلها ز ریشت بنالد همی؟
    تو ما را همی چاه کندی به راه
    بسر لاجرم در فتادی به چاه
    دو کس چه کنند از پی خاص و عام
    یکی نیک محضر، دگر زشت نام
    یکی تشنه را تاکند تازه حلق
    دگر تا بگردن درافتند خلق
    اگر بد کنی چشم نیکی مدار
    که هرگز نیارد گز انگور بار
    نپندارم ای در خزان کشته جو
    که گندم ستانی به وقت درو
    درخت زقوم ار به جان پروری
    مپندار هرگز کز او برخوری
    رطب ناور چوب خر زهرهٔ بار
    چو تخم افگنی، بر همان چشم‌دار

  6. #26
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    حکایت حجاج یوسف

    حکایت کنند از یکی نیکمرد
    که اکرام حجاج یوسف نکرد
    به سرهنگ دیوان نگه کرد تیز
    که نطعش بینداز و خونش بریز
    چو حجت نماند جفا جوی را
    بپرخاش در هم کشد روی را
    بخندید و بگریست مرد خدای
    عجب داشت سنگین دل تیره رای
    چو دیدش که خندید و دیگر گریست
    بپرسید کاین خنده و گریه چیست؟
    بگفتا همی‌گریم از روزگار
    که طفلان بیچاره دارم چهار
    همی‌خندم از لطف یزدان پاک
    که مظلوم رفتم نه ظالم به خاک
    پسر گفتش: ای نامور شهریار
    یکی دست از این مرد صوفی بدار
    که خلقی بدو روی دارند و پشت
    نه رای است خلقی به یک بار کشت
    بزرگی و عفو و کرم پیشه کن
    ز خردان اطفالش اندیشه کن
    شنیدم که نشنید و خونش بریخت
    ز فرمان داور که داند گریخت؟
    بزرگی در آن فکرت آن شب بخفت
    به خواب اندرش دید و پرسید و گفت:
    دمی بیش بر من سیاست نراند
    عقوبت بر او تا قیامت بماند
    نترسی که پاک اندرونی شبی
    برآرد ز سوز جگر یا ربی؟
    نخفته‌ست مظلوم از آهش بترس
    ز دود دل صبحگاهش بترس
    نه ابلیس بد کرد و نیکی ندید؟
    بر پاک ناید ز تخم پلید
    مزن بانگ بر شیرمردان درشت
    چو با کودکان بر نیایی به مشت
    یکی پند می‌گفت فرزند را
    نگه‌دار پند خردمند را
    مکن جور بر خردکان ای پسر
    که یک روزت افتد بزرگی به سر
    نمی‌ترسی ای گرگ ناقص خرد
    که روزی پلنگیت بر هم درد؟
    به خردی درم زور سرپنجه بود
    دل زیردستان ز من رنجه بود
    بخوردم یکی مشت زورآوران
    نکردم دگر زور با لاغران

  7. #27
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    در نواخت رعیت و رحمت بر افتادگان

    الا تا بغفلت نخفتی که نوم
    حرام است بر چشم سالار قوم
    غم زیردستان بخور زینهار
    بترس از زبردستی روزگار
    نصیحت که خالی بود از غرض
    چو داروی تلخ است، دفع مرض

  8. #28
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    حکایت در این معنی

    یکی را حکایت کنند از ملوک
    که بیماری رشته کردش چو دوک
    چنانش در انداخت ضعف حسد
    که می‌برد بر زیردستان حسد
    که شاه ارچه بر عرصه نام آورست
    چو ضعف آمد از بیدقی کمترست
    ندیمی زمین ملک بوسه داد
    که ملک خداوند جاوید باد
    در این شهر مردی مبارک دم است
    که در پارسایی چنویی کم است
    نبردند پیشش مهمات کس
    که مقصود حاصل نشد در نفس
    نرفته‌ست هرگز بر او ناصواب
    دلی روشن و دعوتی مستجاب
    بخوان تا بخواند دعائی بر این
    که رحمت رسد ز آسمان برین
    بفرمود تا مهتران خدم
    بخواندند پیر مبارک قدم
    برفتند و گفتند و آمد فقیر
    تنی محتشم در لباسی حقیر
    بگفتا دعائی کن ای هوشمند
    که در رشته چون سوزنم پای‌بند
    شنید این سخن پیر خم بوده پشت
    بتندی برآورد بانگی درشت
    که حق مهربان است بر دادگر
    ببخشای و بخشایش حق نگر
    دعای منت کی شود سودمند
    اسیران محتاج در چاه و بند؟
    تو ناکرده بر خلق بخشایشی
    کجا بینی از دولت آسایشی؟
    ببایدت عذر خطا خواستن
    پس از شیخ صالح دعا خواستن
    کجا دست گیرد دعای ویت
    دعای ستمدیدگان در پیت؟
    شنید این سخن شهریار عجم
    ز خشم و خجالت برآمد بهم
    برنجید و پس با دل خویش گفت
    چه رنجم؟ حق است اینچه درویش گفت
    بفرمود تا هر که در بند بود
    به فرمانش آزاد کردند زود
    جهاندیده بعد از دو رکعت نماز
    به داور برآورد دست نیاز
    که ای بر فرازندهٔ آسمان
    به جنگش گرفتی به صلحش بمان
    ولی همچنان بر دعا داشت دست
    که شه سر برآورد و بر پای جست
    تو گویی ز شادی بخواهد پرید
    چو طاووس، چون رشته در پا ندید
    بفرمود گنجینهٔ گوهرش
    فشاندند در پای و زر بر سرش
    حق از بهر باطل نشاید نهفت
    ازان جمله دامن بیفشاند و گفت
    مرو با سر رشته بار دگر
    مبادا که دیگر کند رشته سر
    چو باری فتادی نگه‌دار پای
    که یک بار دیگر نلغزد ز جای
    ز سعدی شنو کاین سخن راست است
    نه هر باری افتاده برخاسته‌ست

  9. #29
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    گفتار اندر بی‌وفائی دنیا

    جهان ای پسر ملک جاوید نیست
    ز دنیا وفاداری امید نیست
    نه بر باد رفتی سحرگاه و شام
    سریر سلیمان علیه‌السلام؟
    به آخر ندیدی که بر باد رفت؟
    خنک آن که با دانش و داد رفت
    کسی زین میان گوی دولت ربود
    که در بند آسایش خلق بود
    بکار آمد آنها که برداشتند
    نه گرد آوریدند و بگذاشتند

  10. #30
    عضو سایت
    گاه برای ساختن باید ویران کرد، گاه برای داشتن باید گذشت ، و گاه در اوج تمنا باید نخواست!
    تاریخ عضویت
    Jun 2011
    محل سکونت
    یک خانه
    نوشته ها
    25,040
    تشکر تشکر کرده 
    3,527
    تشکر تشکر شده 
    5,275
    تشکر شده در
    3,184 پست
    حالت من : Akhmoo
    قدرت امتیاز دهی
    4452
    Array

    پیش فرض

    در تغیر روزگار و انتقال مملکت

    شنیدم که در مصر میری اجل
    سپه تاخت بر روزگارش اجل
    جمالش برفت از رخ دل فروز
    چو خور زرد شد بس نماند ز روز
    گزیدند فرزانگان دست فوت
    که در طب ندیدند داروی موت
    همه تخت و ملکی پذیرد زوال
    بجز ملک فرمانده لایزال
    چو نزدیک شد روز عمرش به شب
    شنیدند می‌گفت در زیر لب
    که در مصر چون من عزیزی نبود
    چو حاصل همین بود چیزی نبود
    جهان گرد کردم نخوردم برش
    برفتم چو بیچارگان از سرش
    پسندیده رایی که بخشید و خورد
    جهان از پی خویشتن گرد کرد
    در این کوش تا با تو ماند مقیم
    که هرچ از تو ماند دریغ است و بیم
    کند خواجه بر بستر جان‌گداز
    یکی دست کوتاه و دیگر دراز
    در آن دم تو را می‌نماید به دست
    که دهشت زبانش ز گفتن ببست
    که دستی به جود و کرم کن دراز
    دگر دست کوته کن از ظلم و آز
    کنونت که دست است خاری بکن
    دگر کی برآری تو دست از کفن؟
    بتابد بسی ماه و پروین و هور
    که سر بر نداری ز بالین گور

صفحه 3 از 8 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین

برچسب ها برای این تاپیک

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

علاقه مندی ها (بوک مارک ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  

http://www.worldup.ir/