سام چون نامه زال را ديد و آرزوي فرزند را دانست سرد شد و خيره ماند. چگونه مي توانست بر پيوندي ميان خاندان خود که از فريدون نژاد داشت با خاندان ضحاک همداستان شود؟ دلش از آرزوي زال پرانديشه شد و با خود گفت «سرانجام زال گوهر خود را پديد آورد. کسي را که مرغ در کوهسار پرورده باشد کام جستنش چنين است.»
غمين از شکارگاه به خانه باز آمد و خاطرش پرانديشه بود که «اگر فرزند را باز دارم پيمان شکسته ام و اگر همداستان باشم زهر و نوش را چگونه مي توان درهم آميخت؟ از اين مرغ پرورده و آن ديوزاده چگونه فرزندي پديد خواهد آمد و شاهي زابلستان بدست که خواهد افتاد؟»
آزرده و اندوهناک به بستر رفت. چون روز برآمد موبدان و دانايان و اخترشناسان را پيش خواند و داستان زال و رودابه را با آنان در ميان گذاشت و گفت «چگونه مي توان دو گوهر جدا چون آب و آتش را فراهم آورد و ميان خاندان فريدون و ضحاک پيوند انداخت؟ در ستارگان بنگريد و طالع فرزندم زال را باز نمائيد و ببينيد دست تقدير برخاندان ما چه نوشته است.»
اخترشناسان روزي دراز در اين کار بسر بردند. سرانجام شادان و خندان پيش آمدند و مژده آوردند که پيوند دختر مهراب و فرزند سام فرخنده است. از اين دو تن فرزندي دلاور زاده خواهد شد که جهاني را فرمانبر تيغ خود خواهد کرد و شاهنشاه را فرمانبردار و نگاهبان خواهد بود؛ پي بدانديشان را از خاک ايران خواهد بريد و سر تورانيان را ببند خواهد آورد. دشمنان ايرانشهر را کيفر خواهد داد و نام پهلوانان درجهان به او بلند آوازه خواهد شد:
بدو باشد ايرانيان را اميد
از او پهلوان را خرام و نويد
خنک پادشاهي بهنگام اوي
‌زمانه بشاهي برد نام اوي
چه‌روم‌وچه‌هندوچه‌ايران ‌زمين
‌نويسند همه نام او برنگين
سام از گفتار اخترشناسان شاد شد و آنان را درهم و دينار داد و فرستاده زال را پيش خواند و گفت «به فرزند شيرافکنم بگوي که هرچند چنين آرزوئي از تو چشم نداشتم، ليک چون با تو پيمان کرده ام که هيچ خواهشي را از تو دريغ نگويم به خشنودي تو خشنودم. اما بايد از شهريار فرمان برسد. من هم امشب از کارزار بدرگاه شهريار خواهم شتافت تا راي او را باز جويم.»