فرستادن فریدون جندل را به یمن
بعداز چند سال، فریدون صاحب 3 پسر شد. 2 پسر از شهرناز و یک پسر از ارنواز و اینپسر بچهها پیش پدر بسیار عزیز بودند، او همه گونه فنون را به فرزندان خود آموخت و وقتی آنها کاملا به سن جوانی رسیدند، یکی از بزرگان دربار را به نام جندل پیش خود فرا خواند وگفت:
درجهان بگرد و سه دختر خوبرو و با هنر که سه خواهراز یک پدر و مادر باشند، برای پسران منپیدا کن.
جندل با چند نفر به هرگوشه جهان رفت تا اینکه در یمن نشانی سه خواهر که بسیار زیبا وهر سه دختران پادشاه یمن بودند، بدو دادند. جندل به دربار شاه یمن رفت، پس از احترام به شاه و سپاس فراوان به ایزد، سه دختر او را برای پسران شاه ایران خواستگاری کرد.
شاه یمن این سه دختر را مثل چشم خودش دوست داشت و نمی توانست آنها را از خودش دور کند. پس به فرستاده گفت: صبر کن، من فردا به تو جواب می دهم و بزرگان را صدا کرد و آنچه کهاز جندل شنیده بود به آنها گفت و یادآور شد که به شاه ایران نمی تواند جواب رد بدهد زیرا که او مقتدر است و با ضحاک چه کردوچطور او را در بند و ظلم را در ایران ریشه کن کرد. در ضمن دختران خود را هم بسیار دوست دارم، رأی شما چهمی باشد. بزرگان گفتند تو از فریدون نترس، ما را اگر جنگی با او باشد حتما پیروز خواهیم شد.
پس همانطور که صلاح میدانی رفتار کن و جواب او را بده.
وگـر چــاره ای کرد خواهی همی بتــرسی از این پادشـاهی همـی
ازو آرزوهـــای پرمایــه جـــوی کــه کــردار آنــرا نبــــند روی
چـو بشنــید از آن کاردانان سخن نــه سـر دید آن را به گیـتی نه بن
وقتی که سخن بزرگان را شنید که به او گفتند تقاضاهای بزرگی از فریدن بخواه که نتواند اجرا کند پادشاه یمن از رای وسخن آنها چیزی را متوجه نشد، خودش پاسخ مناسب برایفریدون فرستاد.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)