کاوه آهنگر و ضحاک
وقتی که کاوه از نزد پادشاه بیرون رفت، بزرگان حاضر در مجلس به اوگفتند که تو چرا کاوه را نکشتی، به او اجازه دادی که نزد ما آنچنان با تو صحبت کند. فرمان تو را پاره کند و ضحاک جواب داد، وقتی که کاوه پیش من آمد، صدای عجیبی را شنیدم که خبر بدی را بمن می داد، نمی دانم چه به سر من خواهد آمد.
همیدون چو او زد بسر هر دو دست شــگفتی مرا در دل آمد شــکست
نــدانم چه شــاید بدین زین سپـس کـه راز سـپـهری ندانـسـت کـس
کاوه که از پیش ضحاک به بازار رفت، چرم جلوی سینه را که مخصوص آهنگران است و لباس کار می باشد، به سر چوبی کرد و بلند نگهداشت و به مردم گفت : چرا ما باید ساکت باشیم و آنقدر ستم بر ما برسد. برویم تا فریدون را پیدا کنیم و چاره ی این بی عدالتی را با کمک او علاج کنیم. مردم به دعوت او برای یافتن فریدون راهی شدند، هرکس هر نوع گوهر و جواهر قیمتی داشت به آن درفش وصل میکرد، درفش کاملا روشن و نورانی بود، آن را درفش کاویانی خواندند. مدتی گشتند و فریدون را یافتند. وقتی فریدون آن جمع و آن درفش روشن را دید، فهمید که بخت از ضحاک برگشته. پس عزم جنگ با ضحاک کرد و نزد مادر رفت، از تصمیم خود او را آگاه ساخت، مادرش اول مخالفت کرد، ولی بعد، او را دعای خیر کرده، پیروزی او را از یزدان خواست. فریدون دو برادر داشت بنام های کیانوش و شادکام. فریدون عزم خود را برای جنگ با ضحاک و کمک خواستن آن ها برای جنگ با ضحاک ستمکار، برای آن دو شرح داد و کمک آن دو برادر را نیز طلب کرد، که برادرها به او قول همکاری دادند و رفتند و گرزهای سنگین و پولادین سفارش دادند. برادرها گرز و لباس جنگ را آماده کردند.
پسـند آمــدش کار پــولادگــر ببخشــیدشان جامه و سیم و زر
بســی کردشــان نیز فرخ امید بســی دادشــان مهتری را نوید
فریدون به همراهان گفت : اگر ضحاک را از بین ببرم، دنیا از ظلم و ستم پاک خواهد شد.
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)