حکايت چهل و پنجم
آوردهاند که فقيهي دختري داشت بغايت زشت، به جاي زنان رسيده و با وجود جهاز و نعمت کسي در مناکحت او رغبت نمينمود.
زشت باشد دبيقي و ديبا
كه بود بر عروس نازيبا
في الجمله بحکم ضرورت عقد نکاحش با ضريري بستند. آوردهاند که حکيمي در آن تاريخ از سرنديب آمده بود که ديدة نابينا روشن همي کرد. فقيه را گفتند: داماد را چرا علاج نکني؟ گفت: ترسم که بينا شود و دخترم را طلاق دهد، شوي زن زشتروي نابينا به.
*****
حکايت چهل و ششم
پادشاهى به ديدة استحقار در طايفه درويشان نظر کرد. يکي زان ميان بفراست بجاي آورد و گفت: اي ملک ما درين دنيا بجيش از تو کمتريم و بعيش از تو خوشتر و بمرگ برابر و بقيامت بهتر.
اگر كشورخداى كامران است
و گر درويش، حاجتمند نان است
در آن ساعت كه خواهند اين و آن مرد
نخواهند از جهان بيش از كفن برد
چو رخت از مملكت بربست خواهى
گدايى بهتر است از پادشاهى
ظاهر درويشي جامة ژنده است و موي سترده و حقيقت آن، دل زنده و نفس مرده.
نه آنكه بر در دعوى نشيند از خلقى
وگر خلاف كنندش به جنگ برخيزد
اگر ز كوه فرو غلطد آسيا سنگى
نه عارف است كه از راه سنگ برخيزد
طريق درويشان ذکر است و شکر و خدمت و طاعت و ايثار و قناعت و توحيد و توکل و تسليم و تحمل. هر که بدين صفتها که گفتم موصوف است بحقيقت درويش است وگر در قباست، اما هرزه گردي بي نماز، هواپرست، هوسباز که روزها به شب آرد در بند شهوت و شبها روز کند در خواب غفلت و بخورد هرچه در ميان آيد و بگويد هرچه بر زبان آيد، رند است وگر در عباست.
اى درونت برهنه از تقوا
كز برون جامه ريا دارى
پرده هفت رنگ در مگذار
تو كه در خانه بوريا دارى
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)