حکايت بيست و يکم
لقمان را گفتند: ادب از که آموختي؟ گفت: از بيادبان. هرچه از ايشان در نظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهيز کردم.
نگويند از سر بازيچه حرفي
کزان پندي نگيرد صاحب هوش
وگر صد باب حکمت پيش نادان
بخوانند آيدش بازيچه در گوش
*****
حکايت بيست و دوم
عابدي را حکايت کنند که شبي ده من طعام بخوردي و تا سحر ختمي در نماز بکردي. صاحبدلي شنيد و گفت: اگر نيم ناني بخوردي و بخفتي، بسيار ازين فاضلتر بودي.
اندرون از طعام خالي دار
تا درو نور معرفت بيني
تهي از حکمتي به علت آن
که پُري از طعام تا بيني
*****
حکايت بيست و سوم
بخشايش الهي، گم شدهاي را در مناهي چراغ توفيق فرا راه داشت تا بحلقه اهل تحقيق در آمد. به يمن قدم درويشان و صدق نفس ايشان ذمائم اخلاقش به حمائد مبدل گشت دست از هوا و هوس کوتاه کرده و زبان طاعنان در حق او همچنان دراز که بر قاعده اولست و زهد و طاعتش نامعول.
به عذر و توبه توان رستن از عذاب خداي
وليک مينتوان از زبان مردم رست
طاقت جور زبانها نياورد و شکايت پيش پير طريقت برد جوابش داد که شکر اين نعمت چگونه گزاري که بهتر از آني که پندارندت.
چند گويي که بدانديش و حسود
عيب جويان من مسکينند
گه بخون ريختنم برخيزند
گه ببد خواستنم بنشينند
نيک باشي و بدت گويد خلق
به که بد باشي و نيکت بينند
ليکن مرا که حسن ظن همگنان در حق من به کمالست و من در عين نقصان روا باشد انديشه بردن و تيمار خوردن.
اني لمستتر من عين جيراني
والله يعلم اسراري و اعلاني
در بسته بروي خود زمردم
تا عيب نگسترند ما را
در بسته چه سود و عالمالغيب
داناي نهان و آشکارا
علاقه مندی ها (بوک مارک ها)