حکایت

پارسایی بر یکی از خداوندن نعمت گذر کرد که بنده ای را دست و پای استوار بسته عقوبت همی‌کرد گفت ای پسر همچو تو مخلوقی را خدای عزّوجل اسیر حکم تو گردانیده است و ترا بر وی فضیلت داده شکر نعمت باری تعالی بجای آر و چندین جفا بر وی مپسند نباید[۲۹] که فردای قیامت به از تو باشد و شرمساری بری.
او را تو بده درم خریدی آخر نه به قدرت آفریدی ای خواجه ارسلان[۳۰] و آغوش[۳۱] فرمانده خود مکن فراموش در خبرست از خواجه عالم صلی الله علیه و سلم که گفت بزرگترین حسرت روز قیامت آن بود که یکی بنده صالح را به بهشت برند و خواجه فاسق را به دوزخ.
بر غلامی که طوع خدمت تست خشم بی حد مران و طیره[۳۲] مگیر که فضیحت[۳۳] بود به روز شمار[۳۴] بنده آزاد و خواجه در زنجیر